فرهنگ امروز/زهرا رستگار: نشست «میراث اسلامی و علوم انسانی مدرن» در 21 بهمنماه در دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران با سخنرانی دکتر «حسن رحیمپور ازغدی» برگزار شد. در این نشست بحث اصلی دربارهی علم دینی و امکان آن در انقلاب اسلامی بود که ازغدی در طی سخنان خود تأکید کرد که اگر علم دینی وجود نداشت قطعاً انقلاب اسلامی پدید نمیآمد. پس اساساً پرسیدن چنین پرسشی آن هم با وجود دلایل بسیاری که در علم دینی و قرآنی دربارهی انسان وجود دارد، بیمعنا است. در بحث علوم انسانی اسلامی تصور میشود که حضور چنین علمی به معنای حذف تعقل در آن است؛ اما چنین تصوری درست نیست، بلکه گزارهی عقلی از سمت هر فردی چه مسلمان چه غیرمسلمان که قابل اثبات نیز باشد، جزء علوم انسانی اسلامی دستهبندی میشود. در ادامه گزارشی از این نشست را با هم میخوانیم.
ظهور انقلاب اسلامی نتیجه و محصول علم دینی
رحیمپور ازغدی در ابتدای سخنان خود با اشاره به آنکه در حوزهی علوم انسانی بین 20-15 سؤال است که 35 سال است که تکرار میشود، ادامه داد: افرادی که این سؤالها را در دورههای جدید میپرسند به پاسخ این پرسشها در دهههای قبل توجهی ندارند. ابتدا در مورد عنوان بحث مطلبی عرض کنم، چون دوستان فرمودند در آن حوزه صحبت کنم و دربارهی انقلاب اسلامی و امکان علم دینی یا ظهور علم دینی بحث کنم، این عنوان به تنهایی قابل بحث است. ممکن است در ذهن کسی تداعی شود که چه نسبتی بین انقلاب و امکان یک علم یا ظهور آن وجود دارد. اگر علم معنادار نباشد یا معنادار باشد، ممکن نباشد، یک انقلاب بهاجبار نمیتواند یک مفهوم ناممکن را ممکن کند؛ مانند اینکه ما بهاجبار انقلاب میکنیم و چیزی که امکان ندارد را ممکن میکنیم. اگر این امکان واقعیت دارد، انقلاب اسلامی خود محصول ترکیب مفاهیم علوم اجتماعی با مفاهیم دینی است. ظهور انقلاب اسلامی نتیجه و محصول علم دینی به این مفهوم خاص بوده است. اساساً اگر علم دینی از جمله علوم انسانی با رویکرد دینی، علوم اجتماعی و سیاسی با رویکرد دینی معنادار نبود، پدیدهای به نام انقلاب اسلامی معنادار نبود. از این زاویه افرادی اصل تعبیر توصیفی انقلاب اسلامی را زیر سؤال بردند؛ چراکه یک تعبیر پارادوکسیکال است، نمیتواند چیزی اسلامی و دینی و متعلق به سنت باشد و هم انقلابی باشد که مفهومی مدرن بوده است.
در دههی چهارم انقلابی که وارد نظامسازی شده است و نظامسازی بدون توجه و امتناع به علوم اجتماعی امکان و معنا ندارد، بار دیگر سؤال کردن از امکان علوم دینی، نشانهی ضایعهی غیرطبیعی در تفکر علوم اجتماعی در کشور ما دارد؛ یعنی هنگامی که نظریهپردازان انقلابها خودشان تصریح میکنند که انقلاب اسلامی آمد و غالب تئوریها و کلیشههای علوم سیاسی، فلسفهی تاریخ، فلسفهی تمدن و فلسفهی دین را از هم پاشید و چیزی را که میگفتیم نه ممکن است و نه معنادار، هم ممکن، هم معنادار و هم واقعی شد، این عنوان دیگر معنایی ندارد. هنگامی که شالودهی کلیشههای علوم اجتماعی را در جهان -دربارهی مفاهیم انسانی و اجتماعی- این انقلاب از هم پاشیده است، سپس در دههی چهارم انقلاب هنوز مجبور میشویم در دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران (از جهتی مهمترین کانون اندیشهورزی در حوزهی علوم اجتماعی پس از انقلاب اسلامی) به حالت شرمنده سؤال کنیم که آیا ممکن یا معنادار است؟ این نشاندهندهی بیماری در دانشکدهها و دانشگاههای علوم انسانی در ایران است.
البته شما این بیماری را شناختهاید و میخواهید آن را درمان کنید، دربارهی آن بحث میکنید، نقش شما در این قضیه مثبتتر است؛ اما حکایت از بیماری در دانشگاههای ایران دارد و از یک عقبافتادگی که همچنان همان عقبافتادگی مزمن تاریخی و بیفکری ادامه دارد. در غرب به این مقوله بهعنوان ظهور دستکم پارادایم جدید در عرصهی علوم انسانی و اجتماعی و شروع جدید نگاه میکنند، درحالیکه ما هنوز به امکان آن نگاه میکنیم. اگر امکان نبوده است با انقلاب به وجود نیامده است، اگر با وجود انقلاب این امکان اثبات نشده است، پس از این بههیچوجهِ دیگری اثبات نخواهد شد. مشکل اصلی در اصل تعریف علم و دین و علم دینی است. از تعاریف نادرست استنتاجهای اشتباه بعدی، مغالطههای پیدرپی منجر میشود؛ یعنی به سؤالهای اشتباه نیز پاسخ درست نمیتوان ارائه داد. شما به سؤال اشتباه جواب درست هم ارائه کنید، باز هم اشتباه است؛ چراکه پیشفرضها، روشها، هدفگیریهای قبلی دقیقاً با کلیشههای ایدئولوژیک حاکم بر عرصهی علوم اجتماعی در مورد دین و انقلاب دینی در حال بحث شدن است.
عدم امکان سیستمسازی و تمدنسازی بدون علوم اجتماعی و انسانی
حسن رحیمپور ازغدی با جلب توجه حضار به ظرفیت منابع طبیعی اسلام از قرآن اذعان داشت: صفحهای از قرآن وجود ندارد که چند گزارهی مبنایی در توصیف انسان، ابعاد فردی و اجتماعی او، حیات اقتصادی، سیاسی یا خانوادگی، حقوق مدنی، حیات جنسی، حیات معیشتی و عقلی او نباشد. بخشی از این آیات ممکن است بیشتر به آیات اپیستمولوژی یا معرفتشناختی مرتبط باشد، بخشی به ابعاد روانشناختی و کاوش لایههای پنهان حقیقت پرداخته است و برخی مربوط به مسائل اقتصادی، سیاسی انسان است. ترکیب کتاب و سنت و به علاوه عقل است. باید از عدم امکان ظهور علم قرآنی، نه از اصل ظهور آن تعجب کرد. قابل تعجب است که کسی بگوید، دینی خطاب به انسان و ناظر به انسان نازل شده است و تمام آن کتاب سراسر خطاب به انسان و ناظر به مسائل انسان است و کسی سؤال کند، از امکان قرآنی و اسلامی بودن مفاهیم و گزارهها و نظریههایی که در علوم انسانی است. برخی موارد در قرآن را هم باید بینرشتهای تدوین کنیم. این نحوهی تدوین علوم رسمی در این 150-100 سال تدوین شده است. بخشهایی از قرآن مبنا و جهت به فلسفهی سیاسی، حقوق و اخلاق میدهد.
هنگامی که فلسفههای اولی و مضاف در پس پرده در پیشزمینهی علوم اجتماعی انسانی تغییر کرد، کل گزارهها و جهت آن تغییر میکند، سؤالهای جدید طرح میشود که در یک مبنای مادی که بشر را محدود تلقی میکند، آن سؤالها مطرح نمیشود. اگر پیشفرض افراد این است که انسان یک موجود مادی و جسمانی و موقت است -با اینکه اثبات شود که انسان یک موجود ابدی است، جسمانی و روحانی و ابدی و ...-، انسان مجبور و مختار است، انسان به علاوهی فطرت و به علاوهی معاد یا منهای معاد است، اگر این پیشفرضها در علوم اجتماعی و انسانی تغییر کند، انقلاب عظیمی اتفاق میافتد، نه آنکه تمام این موارد کنار برود، باید تغییرات مهمی در مبانی، در پیشفرضها، در سؤالها، اولویتبندیها، در پاسخها، در تیترگذاریها، در تأسیس رشتههای جدید، در تقویت کردن و مرتبط کردن رشتههایی که با هم بیارتباط به نظر میرسند، ایجاد کرد، آن زمان خواهید دید که فلسفهی اخلاق را نمیتوانید از اقتصاد جدا کنید. معرفتشناسی را نمیتوانید از علوم سیاسی جدا کنید. عرفان عملی و نظری را نمیتوانید از مقولهی خانواده و حقوق جنسی تفکیک کنید. تمام این موارد با یکدیگر در ارتباطند؛ چراکه انسان یک موجود ذوالوجود است و تمام ابعاد آن به یکدیگر مرتبط هستند. هر آیه یا حدیث قطعی السندی که به یکی از ابعاد انسان توصیه و اشاره دارد، در کل این زنجیرهها، استنتاجها تأثیر کم یا زیاد، مستقیم یا غیرمستقیم میگذارد.
خدا در زندگی بشر هست یا نیست و چه نقشی در زندگی او دارد؟ نیاز انسان به خدا و غنای خدا به انسان، مفهوم کفر و مفهوم ایمان، خدا برای بندگانش به کفر راضی نیست، مفهوم مسئولیت و نسبت افراد با یکدیگر، مسئولیت افراد و انسانها نسبت به رفتار یکدیگر در قرآن آمده است. انسان موجودی است که خداوند گفته است هنگامی که فرد گرفتار مشکلات میشود، چه به زبان بگوید خدا را قبول دارد، چه نگوید اهل انابه و تضرع به سوی خداوند است، در دل خود در برابر حقیقت مطلق انابه میکند. آیهای در قرآن نیست و حدیثی از روایات ما نیست که به انسان مربوط نباشد. نکتهای در ابتدای بحث عرض کردم که اگر افراد اصل مفهوم انقلاب اسلامی را بپذیرند دیگر احتیاجی به بخش دوم (امکان علم دینی) نیست؛ چون انقلاب اسلامی بر این معناست که دین وارد پروژهی براندازی یک نظام و ایجاد یک سیستم جدیدی شده است و سیستمسازی و تمدنسازی بدون علوم اجتماعی و انسانی امکان ندارد. هنگامی که دینی ادعا کرده است که میخواهد نظامسازی کند و جامعهسازی و نظام براندازی کند، معنای آن این است که علم با تعریف این دین نه تنها ممکن است، بلکه واقعی است و واقعیتبرانداز و واقعیتساز است.
ممکن است بپرسید چه کسانی ممکن است پس از تحولاتی که در عالم تحت تأثیر انقلاب اسلامی به وجود آمده است و حتی مخالفانی که اصل اسلام را نیز به رسمیت شناختهاند چگونه این حرف را زدهاند؟ میگویند اسلام، همان اسلام سنتی است و اسم آن را اسلام بنیادگرا میگذاریم. بنیادگرایان، اسلامگرایان تجددستیز هستند، تجددزدهای که تجددستیز میشوند. بنیادگراها تحت تأثیر غیرسنت و غیردین، انقلابی شدند و با استفاده از عناوین و مظاهر دینی انقلاب کردند. برخی از تعابیر آنها را عرض میکنم که تحت عنوان آنکه انقلاب مذهبی چیست، مطلب نوشتند. ایدئولوژیزدگی سنت است؛ چون سنت به تنهایی ایدئولوژی نیست و نمیتواند باشد؛ ولی ایدئولوژیزده شده است و ما نمیتوانستیم در علوم اجتماعی غرب چنین چیزی را پیشگویی کنیم، درحالیکه در همان دورهای که در آکادمیهای علوم اجتماعی گفتیم که اساساً دورهای دین گذشته است و در حال حاضر در مورد دورهی پسادین صحبت میکنیم، در همان لحظه اتفاقات بزرگی در حال روی دادن بود. در قرن 19 که ابداً اینگونه نبود و مطلقاً تصور نمیکردیم که آغاز قرن 21 میلادی حاکمیت بنیادگرایی مذهبی در مذاهب و ادیان مختلف بر سراسر جهان و عالم سیاست باشد.
پس از انقلاب گفتند قرار نبود که دین با علوم اجتماعی و انسانی و مفاهیم حقوق بشر و سیاست و ...کاری داشته باشد؛ اما ظاهراً جهان واقعی با جهانی که ما در علوم اجتماعی تصویر کرده و میسازیم بسیار متفاوت است. آن جهانی که شما در قالب متون علوم اجتماعی ترجمهای ساختهاید، آن جهان کاملاً ایدئولوژیک و خرافی و غیرواقعبینانه بود. آن هنگامی شما عالم هستید که بتوانید واقعیت را بهدرستی تفسیر و پیشبینی کنید، درحالیکه غالب نظریهها در این عرصه معمولاً پساواقعیت نه پیشاواقعیت هستند؛ یعنی ابتدا تیر را میزند و سپس دور آن دایره ترسیم میکنند و میگوید به هدف خورده است. اگر درست میگویید ابتدا دایره را رسم کنید و سپس تیر را بیندازید تا بگوییم شما قدرت علمی پیشگویی داشتید؛ چراکه قوانین اجتماعی انسان را بهدرستی شناختید. اجازه میدهید تیر به هر کجایی که اصابت کرد سپس دور آن دایره میکشید.
چرا تمام کلیشههای علوم اجتماعی در مورد اصل انقلاب اسلامی به هم ریخته است؟ نیکی کدی در کتابی که در مورد انقلاب نوشته است، به مقایسهی انقلاب اسلامی با انقلاب مشروطه و انقلاب فرانسه، روسیه و انگلیس و ... پرداخته است و با کینه در برخی موارد مطلب مینویسد. سپس در جایی اشاره میکند، ما که متوجه نشدیم چه اتفاقی افتاده است؟ البته سعی کرده است این انقلاب را به قالب تئوریهای کلینتون و در مورد 4 انقلاب و کالبدشکافی آن ببرد؛ اما موفق نشده است. در آخر میگوید کارهای انقلاب امام از چپترین چپها، چپتر بود و از راستترین راستها، راستتر بود. این تقسیمبندی من را به هم ریخته است. میگوید او همهی فرمولها را در هم ریخته است، در هیچکدام جای نمیگیرد، پس دو راه داریم، یا بگوییم نگاه خود را به انسان و رفتار اجتماعی انسان اصلاح کنیم، آن هنگام مشخص میشود که یا در روش یا در غایت و تعریف موضوع علم دچار اشکال هستیم. راه دیگر این است که شروع به توجیه کنند و بگویند این خود دین نبوده است و تماماً اضافات و تبلیغات و ادخالات و حواشی است. البته آنها بیشتر به جهت دوم رفتند؛ چراکه محقق نیستند.
مذهب بیماری قرن 19 در نگاه ایدئولوگهای غربی
نظریهپرداز انقلاب اسلامی در ادامهی سخنان خود توضیح داد: غربیها تصور میکردند در قرن 19 بر اساس علوم اجتماعی، مذهب یک بیماری و زائده بود و دورهی آن تمام شد؛ بنابراین با حرکتی میتوان از دست آن رها شد. همچنین بحثی که میگفت در ساخت روح نمادین انسان، مذهب یک حضور غیرقابل توجیه علمی دارد -اما دارد- با آن چه کنیم؟ یک بیماری مادرزاد است، انسان این بیماری مادرزاد را دارد که هرچه قدر هم روشنفکر میشود، تجربی، غریزی و مادی به عالم نگاه میکند، با هم در اعماق قلب خود چیز دیگری میگوید. روایتی از امام صادق (علیه السلام) دیدم که میگفتند یکی از نامهای خداوند آه است، هرکس در عالم آه میکشد، بداند یا نداد در حال صدا زدن پروردگار است، حتی کسی که در مورد انکار خداوند کلاس بگذارد یا کتابی علیه خدا بنویسد. آه یعنی فقر وجودی در انسان، تو با زبان بگویی خدا نیست؛ یعنی با تمام وجودت میگویی که خدا وجود دارد. این افراد به جای آنکه این مورد را فطریه بنامند، میگویند یک بیماری مادرزاد بشری است.
اما در حال حاضر نمیتوانند با ادبیاتی به شکل بدوی علیه مذهب سخنرانی و فحاشی کنند. در حال حاضر روش این است که مذهب را جای راستین آن بگذاریم، جای راستین آن کجاست؟ حتماً جای راستین آن این بخشی که انقلاب اسلامی مطرح میشود، نیست، حداکثر این است که این امر معاهدهی روح بشر است. باید دید آن جاهایی که روح وجود دارد، مسائل دینی را مطرح کنیم. میز اظهار ارواح، گوشهی کلیسا، مسجدی و ... است، در جایی که ارواح پرسه میزنند، بحثهای مذهبی کنیم. در مواردی بحثها صرفاً تجربی است. سپس مطرح شد که چگونه مسئلهی انقلاب دینی را در این عرصه با ضوابط علوم اجتماعی مادی توجیه کنیم.
بنابراین گفتند مفهوم ایدئولوژی در جهان غیردینی به وجود آمده است که قصد دارد جای دین را بگیرد و ادعای آن این بوده است که با متدولوژی علوم اجتماعی بر سر کار آمدند؛ چون همه تقریباً تمام ایدئولوئیکهای مادی غرب، چپ و راست ادعای این را دارند که علم جامعه است، هیچیک نگفتند این مورد غیر علم است، بلکه گفتند این علم جامعه است. مارکس میگفت من علم تاریخ و جامعه و فرمولهای آن را به دست آوردهام. باقی جامعهشناسان نگفتهاند که ایدئولوژی میگویند؛ اما عملاً ایدئولوژی گفتهاند. ترکیبی از گزارههای برهانی و عقلی و تجربی -البته برهانیها بسیار کمتر است، حدسیات بیشتر است-، ترکیبی از این موارد با ادعای ایدئولوژیک است. بسیاری از ایدههای ایدئولوژیک اساساً از سنخ برهان نیستند یا در حکمت عملی توصیههایی است که منقطع از حکمت نظری است. از کانت و هیوم به بعد هیچکسی لزومی ندارد در عرصهی علوم اجتماعی برای توصیههای خود استدلال توصیفی بیاورد، پس از کانت در علوم انسانی و اجتماعی آیا لازم است یک فیلسوف اخلاق، یک فیلسوف حقوق، نظریهپرداز، توضیح دهد که چرا توصیه میکنم؟ من این مورد را بر اساس کدام واقعیت آوردهام؟ خیر، لازم نیست؛ چراکه ارتباطی بین حکمت نظری و عملی وجود ندارد. حکمت نظری در مفاهیم فراترجمهای نداریم، اگر هم باشد باید از است، برنمیخیزد و هیچگونه ارتباطی بین اعتبار و حقیقت وجود ندارد.
مرزی بین علم و غیرعلم وجود ندارد
حسن رحیمپور گفت: منطق پساکانتی جهت کل علوم انسانی و اجتماعی را تحت کنترل خود درآورده است بهخصوص در دهههای اخیر که پستمدرن جریانهای جدیدی به وجود آورده است که مرز بین علم و غیرعلم وجود ندارد. تعجب میکنم که در این شرایط باز کسانی مطرح میکنند امکان علم دینی را ثابت کنید. اگر این سؤال را فردی در اواخر قرن 19 یا اوایل قرن 20 مطرح میکرد، میگفتیم، نمیداند؛ اما در حال حاضر چرا باید چنین سؤالی مطرح شود؟ در حال حاضر چه کسی از طرح مقولهی علوم انسانی اسلامی تعجب میکند؟ کسی که اساساً در این 7 یا 8 دههی اخیر علم در علوم اجتماعی و انسانی نیست، چنین سؤالی میپرسد.
البته طبق این مبانی علم جدید اثبات هیچچیز ممکن نیست، نه انکار، نه اثبات، ممکن و قطعی نیست، اثبات و امکان علوم غیردینی نیز ممکن نیست، امکان علوم سکولار نیز قابل اثبات نیست. دینی و غیردینی فرقی نمیکند، با این متدولوژی فلسفهی علم، هنگامی که چیزی قابل اثبات نیست، مرز علم دینی با غیردینی نه تنها معلوم نیست، مرز علم با غیرعلم نیز معلوم نیست. چه کسی در شرایط حال حاضر سؤال میکند؟ پس تحولات 70 یا 80 ساله در حوزهی فلسفهی علوم اجتماعی و انسانی و پس از اتفاقاتی که در بیرون بهعنوان دین افتاده است و علوم اجتماعی و نظریهپردازان و ایدئولوگهای علوم اجتماعی معترفند که کلیشههای ما پاسخگو نیست. پس از این دو اتفاق نظری و عملی در این 100 سال و 80 سال و بهخصوص در این 40 سال باید از اصل این سؤال تعجب کرد. اثبات امکان ظهور علم دینی با 3 قید احتیاطی بسیار سؤال محافظهکارانهای است؛ چراکه افراد لائیک نیز چنین سؤالی نمیکنند؛ اما ما هنوز اینجا این سؤالات را مطرح میکنیم. این به دلیل عقبافتادگی دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران است. 70 سال از تاریخ فلسفهی علوم اجتماعی گذشته است و این دانشکده عقب مانده است. پس از این همه اتفاقاتی که رخ داده است با شرمندگی و احتیاط و محافظهکاری سؤال میکنید امکان ظهور علم دینی؟ در غرب 70 یا 80 سال است که 100 قدم آن طرفتر از این صحبتها ایستادهاند، آنها در مورد امکان اصل علم بحث میکنند که مرز علم و خرافه کجا قرار دارد و چیست؟
وجود گزارههای صددرصد متناقض و اثباتنشده در علوم انسانی غرب
حسن رحیمپورازغدی در پاسخ به سؤال یکی از حضار در باب آنکه آیا پیش از انقلاب هم امکان وقوعی چنین انقلابی بود یا خیر؟ توضیح داد: امکان تاریخی همان امکان وقوعی است، اگر امکان وقوعی نداشت این انقلاب رخ نمیداد. وقوع انقلاب اسلامی با شعار نظامسازی اسلامی و تمدنسازی اسلامی، این وقوع خود مهمترین دلیل برای امکان آن بود. اگر این امکان وجود نداشته باشد انقلاب اسلامی نمیتواند محال را ممکن کند. اگر از امکان وقوعی صحبت میکنید، وقوع بهترین دلیل است و در مورد اثبات این مورد صحبت میکنید. گاهی میگوییم تمام مایحتاج خود را در تمامی رشتهها داریم و نداریم؟ اگر داریم که لزومی نداشت که در دانشگاهها صحبتی مطرح شود و بگویم ممکن است. پس از 35 سال که بحث ممکن بودن را مطرح نمیکنند.
مسئلهی دیگر حوزه و دانشگاه است که چگونه چیزی که ممکن است تولید شده است و باید در دانشگاه مصرف کنیم و وارد حوزههای آموزشی کنیم. فعالیتهای زیادی ایجاد شده است؛ اما هنوز در دانشگاهها به رسمیت شناخته نشده است، اگر به رسمیت شناخته شدهاند، به معنای این نیست که نقدی صورت نگیرد، بلکه باید اجازه دهیم در کنار متون ترجمهای بیاید و بررسی کنند، بر اساس این موارد منزلت اجتماعی را تعریف کنند. اگر وقوع انقلاب اسلامی دلیل بر امکان ظهور علم دینی یا علوم انسانی و اجتماعی با رویکرد دینی است، بهترین دلیل انقلاب است.
کسانی گفتند اگر انقلاب اسلامی را پذیرفتیم به معنای پذیرفتن وقوع و امکان علوم اجتماعی با رویکرد دینی است، پس ما انقلاب اسلامی را نپذیرفتهایم، پس اتفاقی که میافتد چیست؟ انواع تعابیری که برای آن داشتند ایدئولوژیزدگی سنت است؛ یعنی در ذات سنت تمدنسازی، جامعهسازی، سیاست و ... نیست، این موارد را ایدوئولوژیک کردند، ایدئولوژی در منظر آنان التقاطی بین اسطوره و عقل است؛ چراکه اگر چیزی صرفاً عقلی با تعریف آنان باشد، دیگر ایدئولوژی نیست. علوم اجتماعی ترکیب اساطیر و عقل است. جامعهشناس مارکسیست، علوم اجتماعی را با اسطورههای مارکسیستی ترکیب کرد. به تعبیر ما او خرافات مارکسیستی را با عقل ترکیب کرد. اقتصاددان لیبرال، سرمایهداری اساطیر لیبرالیزم در عرصهی تعریف انسان را ترکیب کرد و خرافات لیبرالیستی در تعریف انسان را با عقل تجربی با یکدیگر ترکیب کرد و اسم آن را اقتصاد علمی گذاشت. مگر سوسیالیستها نمیگفتند اقتصاد علمی محض اقتصاد علمی است؟ مگر کاپیتالیستها این حرف را نمیزنند؟ مگر نمیگویند مدل اقتصاد سرمایهداری تنها مدل علمی واقعبینانه اقتصاد است؟ هیچکدام از این افراد که دینی نبودهاند. جامعهشناس چپ کدام گزارههای آن چپ است؟ چپ عقلی است یا عقلی نیست. چپ بودن یک پروژهی عقلانی است یا خیر؟ اگر هست لیبرال بودند چگونه عقلانی است که با یکدیگر متناقض هستند؟ اینهمه گزارههای صددرصد متناقض در علوم اجتماعی و علوم انسانی آمده است که هیچکدام عقلانی نیست. چگونه تمام این موارد با وجود تناقض بین خود عقلی است؟
پس شما باید بگویید تعریف عامی از علم، اعم از گزارههای درست یا نادرست، غلط یا غیرقابل اثبات و غیرقابل انکار دارید. به تمام مجموعهی این موارد علم میگوییم. چگونه است که با پیشفرضهای مارکسیستی و با پیشفرضهای فاشیستی و لیبرالیستی در تعریف انسان، تاریخ و جامعه بدون اثبات عقلانی این موارد، وارد میشویم، هزاران مقاله و کتاب مینویسیم، کرسی دانشگاهی و دکتری میگذاریم؛ اما کسی حق ندارد این موارد را سؤال کند؛ مثلاً امکان علوم فاشیستی و لیبرالیستی به این صورت است. کسی آنجا از عدم امکان سؤالی نمیپرسد، بلکه میگوید همین امری که وجود دارد. همه نیز ادعای عقلی بودن، تحلیلی بودن دارید و همه علم محض هستید! تا نوبت به نگاه اسلامی، توحیدی به انسان و جهان و هستی میشود یک مرتبه این موارد، اساطیری و ... میشود. اگر تعریف شما از علم تعریف اوسع است، علم، آنچه عالمان با گرایشهای مختلف در یک حوزه میگویند، تعریف میشود. اگر این تعریف از علم است پس سؤال مشخص است. اگر این تعریف حیطهی علم است، چرا زمانی که ما صحبت میکنیم مشکل پیدا میشود. اگر میگویید خیر، علم تنها
آن چیزی است که ما گزارهی علمی را در حوزهی سیاست، حقوق و ...گزارههایی را علمی میدانیم که گزارههای عقلی اثباتشده باشد و با متدولوژی غربی اثباتشده باشد، در این بخش دو مسئله به وجود میآید. این همه گزارههای اثباتنشده، غیرقابل اثبات، هرگز اثباتنشده در علوم اجتماعی چیست؟ شما منابع اصلی کلاسیک در جامعهشناسی، در علوم سیاسی، در حقوق بیاورید و در آنجا نیز همان ادعا را عرض میکنند. در هر صفحهای از آن کتابها که شما مطالعه کنید، جملههایی میگوید که در هیچ مکانی آن را اثبات نکرده است. در هر کتاب آنها دهها تناقض بیرون میآورند. افراد مشهوری که کسی از آنها سؤال نمیکند، دهها تناقض در گفتههای خود دارند. پدران علوم انسانی و اجتماعی چه مقدار چرند در گفتههایشان گفتهاند -البته من از موضع دین صحبت نمیکنم، از موضع و روششناسی خود آنان صحبت میکنم-، اینهمه تناقض و گزارههای اثباتنشده و پیشفرضهایی از خود گفتهاند، در کجا این گزارهها اثبات شدهاند؟ اگر این گزارهها عقلی و علمی و تجربی و اثباتشده است، اینهمه تناقض که در تمام علوم انسانی شما وجود دارد، چیست؟
شما در تمام علوم انسانی دهها مکتب دارید، گاهی اختلاف بین ریاضیدان و شیمیدان است، این را مکتب نمیگویند، شما مکاتب شیمی و ریاضی ندارید. کدامیک از علوم اجتماعی و انسانی است که تا کتاب آن را باز میکنید، نگوید در این رشته چندین مکتب وجود دارد؟ هنر، معماری، حقوق، سیاست، اقتصاد، اخلاق سرشار از مکاتب مختلف هستند. آنها ترکیبی از یکسری گزارههای حداقلی عقلی، گزارههای یه مقدار بیشتر تجربی دارید. درحالیکه بخش اعظم این گزارهها نه عقلی و نه تجربی شهودی نیز نیست، بلکه ادعا است. هریک از آنها نیز دیگری را نقد کردند و تمام مکاتب مختلفی علوم انسانی و اجتماعی آمدهاند -غالباً برای رد قبلی خود آمده است-، تمام این مکاتب علیه یکدیگر متولد شدهاند.
علوم انسانی و اجتماعی حوزهای است که هرکس هرچه گفت، گفته است، در پزشکی این کار شدنی نیست. در علوم انسانی انگار انشا نوشته میشود و در نهایت نیز میگویند جزء پستمدرنها هستیم. علوم انسانی و اجتماعی حوزهای است که هرکسی در مورد انسان هر چیزی میتواند، میگوید. در لیبرالیسم تعریف انسان بهعنوان موجود لذتخواه، خودبین و تئوریزه کردن اگوئیسم هست یا خیر؟ این تعریف از انسان در کجا اثبات شده است؟ لیبرالها به باقی مکاتب ایدئولوژیک میگویند و خود را علمی میدانند، درحالیکه با همان معیاری که مارکسیستها ایدئولوژیزده هستند، لیبرالیستها هم همان مقدار ایدئولوژیزده هستند (اگر بیشتر نباشند). بین جامعهشناسان بزرگ که سلسلهجنبانان مکاتب مختلف در جامعهشناسی هستند، شما بررسی کردید که آنها به لحاظ معرفتشناسی و اپیستمولوژی چه نسبتی با یکدیگر دارند. یکی از منظر کاملاً پوزیتیویستی به مسائل نگاه میکند -که او متُدش اشتباه است-، هرچه با گزارههای او یکسان باشد علم است، هرچه با گزارههای او یکسان نباشد علم نیست. دیگری اگزیستانسیالیست است، پوزیتیویست را قبول ندارد، از منظر او انسان تعریف دیگری دارد. در گفتههای هریک از آنها پیشفرضهایی است که هرگز اثبات نکردهاند، البته قابل اثبات نیست چون نادرست است.