فرهنگ امروز/ ناصر فکوهی: رویکرد بنیادین، اغلب گرایش به جهانشمولگراییهایی (universalism) دارد که تعمیم مسئله را به صورت افقی و عمودی، یعنی در دو بعد جغرافیایی و تاریخی مد نظر دارند و به این ترتیب تمایل دارند دایما به سوی مخرج مشترکهایی بروند که آنها را از اصل مشکل دور و ارایه راهحلهای کوتاه یا میانمدت را تقریبا به طور کامل ناممکن میکنند و از این لحاظ بیشترین فاصله را با رویکرد اجرایی مییابند. رویکرد آموزشی، تمایل به آن دارد که تقریبا همیشه در مسئله اجتماعی، نوعی مشکل تربیتی بیابد و آن را برجسته کند و راهحلهای تربیتی برایش ارایه دهد که به گمانش میتوانند دستکم در میانمدت موثر باشند. و در نهایت رویکرد اجتماعی و فرهنگی تلاش دارد که با نگاهی جامع در حد امکان مسئله را به گستردهترین و عمیقترین شکل ممکن بررسی کند و ترکیبی از راهحلها در سه رده کوتاه، میان و درازمدت ارایه دهد.
در مطلب کنونی تاکید ما بر این نکته قرار دارد که در کشور ما، به دلایل گوناگون و از جمله عدم شکلگیری ساختارهای نقد و نقدپذیری، گسستهای تاریخی و فکری، عدم توازن در رشد و تحرک اجتماعی اقشار چه در سیر صعودی و چه در سیر نزولی، یعنی عدم عقلانیت در انباشت و توزیع سرمایههای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی در سازوکارهای مدیریتی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیره، ما به تدریج و شاید حتی بهرغم خواست تصمیمگیرندگان و کنشگران نخبه جامعه به سوی برتری بخشیدن به نوعی گفتمان آموزشی و تربیتی رفتهایم که شکل بروز بیرونی آن یک اخلاقگرایی صوری و بسیار مبالغهآمیز است که در سرتاسر نظامهای رسانهای، گفتمانی و گفتاری در جامعه، بهویژه در روابط هژمونیک، آمرانه و بالا به پایین مشاهده میشود و در تضادی آشکار با واقعیتهای در دسترس و محسوس همگان قرار دارد.
به عنوان مثال همین رویکرد است که حتی از به کار بردن واژگان دقیق برای گروهی از جرائم، گروهی از تبهکاران و روابط نامشروع و غیراخلاقی در رسانهها ابا دارد و آن را با عناوینی چون اشاعه فساد و بدآموزی رد میکند و به نوعی ترجیح میدهد که از خلال فشار آوردن بر زبان و واژگان، دایما اصرار دارد که نظام اجتماعی را کاملا منزه نشان دهد، در حالی که حتی کودکان نیز میدانند که چنین منزه بودنی نه در واقعیت، نه در اینجا نه در هیچ کجا، وجود دارد و نه حتی جز در یک جامعه آرمانی میتواند هرگز وجود داشته باشد.
تاکید بر رویکرد آموزشی در قالب نصیحت و توصیه کردنهای دایم و به اصطلاح مدرن آن «آموزش فرهنگ» به حدی گسترش یافته است که همه کنشگران در هر کجا که هستند خود را در نقش معلم اخلاق در نظر میگیرند و از این حادتر به این نکته بدیهی توجه نمیکنند که آنچه حتی در آموزش اساسی است، همگرایی و انطباق سخنان آموزش دادهشده با کردار آموزشدهندگان است و اگر تضادی در این میان باشد، آموزش به نوعی بهضد آموزش بدل خواهد شد.
از این رو اخلاقگرایی بدل به محوری میشود که تمایل به آن دارد که در جامعهای مدرن و بسیار پیچیده همه چیز را کنترل کند، از شکل و محتوای روزنامهها و کتابها، تا شکل و شمایل افراد و وضعیت خیابانها و شیوه راه رفتنها و غیره. البته بدیهی است که همه جوامع برای حفظ ارزشهای اجتماعی و شئون خود، نظامهایی برای این کار دارند و این نظامها نیز تا حد زیادی بر مسئله آموزش تکیه میزنند. اما اولا این نظامها عقلانیتیافته هستند و ثانیا دیوان سالارانه شده، یعنی هم نهادینه شدهاند و هم در افراد جامعه درونی.
بنابراین نیازی نیست که به افراد گفته شود چه بکنند، بلکه آنها براساس عرف اجتماعی همان کار را میکنند که باید بکنند. در نظامهای سنتی نیز همواره چنین بوده است: عرف خود از خلال سازوکارهای تنبیهی – تشویقی محور اصلی آموزش و کنترل اجتماعی را (سوای اینکه درباره این کنترل چه نظری داشته باشیم) بر عهده داشته است. در این میان نگاه اجتماعی – فرهنگی بر آن است که نشان دهد چنین رویکردی بهویژه از نوع شکلگرای آن نمیتواند مشکلی از مشکلات ما را حل کند و گره تازهای را بر آنها میافزاید و حتی درست برعکس به دلیل ایجاد واکنشهای عاطفی و فرهنگی، سبب افزایش رفتار آسیبزا میشود. برای ارزیابی واقعیت این امر میتوان بر گروهی از نتایج حاصل از تلاش برای تغییر رفتار اجتماعی در کشور خود براساس این روش استناد کرد: مثلا در رفتارهای رانندگی یا در روابط همسایگی یا حتی در رفتارهای خطرناک در محیط مسکونی و ایجاد مزاحمت برای همسایگان و غیره. در همه این موارد در نهایت رویکردهای قانونی که حاصل همان روابط مدیریتی – سیاسی هستند، توانستهاند گرهها را البته به صورت کوتاهمدت باز کنند.
در حالی که به محض آنکه فشار قانونی – تنبیهی کنار رفته است، رفتار آسیبزا بار دیگر شروع به ضربه زدن کرده است. از این رو به گمان ما تجدید نظر در این زمینه ضرورتی مطلق دارد: از یکسو نیاز به آن وجود دارد که امر نصیحت یا آنچه در رویکرد دینی ما به آن «امر به معروف» میگویند و در عرف و سنت ما نیز همواره جایگاهی اساسی و مورد احترام و ضروری داشته است و باید داشته باشد، (زیرا مبنای انسجام اجتماعی و مکمل و همراهیکننده ابزارهای قانونی است)، با اخلاقگرایی مبالغهآمیز تربیتی که عموما سطح نازلی داشته و با نظام شناختی و زبانی مخاطب هماهنگی ندارد، از یکدیگر تفکیک شوند و از سوی دیگر اهمیت رویکرد اجتماعی و فرهنگی که نوعی تلفیق و نگاه عمیق به مجموعه ابعاد بنیادین، قانونی و سیاسی، تربیتی و فرهنگی را در خود جمع کرده است، بیشتر مورد تاکید قرار گیرد و به این رویکرد که برخلاف اخلاقگرایی سطحی غالبا زبانی منتقد دارد، اجازه آن داده شود که بتواند با همین زبان و با استفاده از روشهای خودش در بهبود موقعیت اجتماعی تلاش کند.
منبع: روزنامه بهار