شناسهٔ خبر: 12629 - سرویس باشگاه ترجمه

هانس گئورگ گادامر؛

حقیقت و روش؛ تنگناهای روش

گادامر اما مشکل اینجاست که در علوم انسانی کسی نمی‌تواند ماهیت یا روح انسان را در دست بگیرد و همانند علوم طبیعی آن را با سنجه‌های این علم طبیعیِ قاعده‌مندِ پیشرو اندازه بگیرد. ماهیت علمی که با تاریخ و جامعه سروکار دارد، نمی‌تواند با روش‌های علوم طبیعی فهمیده شود.

 

اشاره/مصیب قره‌بیگی: حقیقت و روش (به آلمانی Wahrheit und Methode) یکی از برجسته­‌ترین و فاخرترین آثار هانس گئورگ گادامر، فیلسوف شهیر آلمانی است. این کتاب که چاپ نخست آن در سال 1960 از سوی انتشارات Tübingen روانه‌­ی بازار شد، واکنشی بود به روش­‌های پوزیتویستی مدرنیته که از سوی دانشمندان علوم طبیعی (Naturwissenschaften) به مثابه‌­ی یگانه روش درست و موثق برای شناخت جهان پیرامون پشتیبانی می­‌شد. دانشمندان علوم طبیعی که با بکار بردن روش­های آزمایشگاهی به نتایج درخشان و دستاوردهای علمی سترگی دست یافته بودند، باد در غبغب انداختند و از اواخر سده­‌ی نوزدهم تا میانه­‌های سده­‌ی نوزدهم، پوزیتویسم را به عنوان یک روش جهانی و مطلق ترویج دادند. علوم انسانی (Geisteswissenschaften)، در این میان بواسطه­‌ی ضدیت با مکتب­‌های مدرسی و شیوه­‌های کلیسایی و نیز ذهنیت مخدوش از قرون وسطا، بکلی از گردونه­‌ی شناخت و حتی اعتبار خارج شد؛ انتظار دانشمندان این روزگازان، این بود که هر شناختی باید در هر زمان و مکانی در این کره­‌ی خاکی، یکسان، پیش­‌بینی­‌پذیر و قابل تعمیم باشد؛ همانند آب که در همه­ جا در دمای صد درجه می­‌جوشد! در این گیرودار، گادامر توانست با نوشتن کتاب حقیقت و روش، چارچوب کلی و بنیادی علوم انسانی را پی­‌ریزی کند و به زمانه­‌ی خود بفهماند که مقایسه­‌ی انسان با آب، اشتباه و چه بسا نابخردانه است؛ چرا که انسانها از یک «خودآگاهی معنی­‌دار تاریخی» (wirkungsgeschichtliches Bewußtsein) برخوردارند که شبکه­‌ای پیچیده از تاریخ و فرهنگ و عقاید و باورها را به گرد آنان تنیده است. حقیقت و روش سبب گردید که فلسفه و جامعه­‌شناسی جرات بکار بردن یک روش علمی برای تحقیقات خود بیابند. این کتاب، موج بزرگی از اندیشمندان را با خود همراه ساخت و «هرمنوتیک» را به عنوان یک روش پذیرفته در علوم انسانی بازشناساند. یورگن هابرماس، دیگر فیلسوف شهیر آلمانی از این کتاب تاثیر ژرفی پذیرفت؛ چنانکه بعضی اذعان کرده­اند پایه­‌های فکری وی از کتاب حقیقت و روش بالیدن گرفت[1]. بنابراین، آنچه که ما امروزه از آن با عنوان علوم انسانی نام می­‌بریم، رهین کتاب «حقیقت و روش» گادامر است که توانست برای این شاخه از معرفت­‌شناسی نیز روشی برای تحقیق عرضه کند. متاسفانه با آنکه این کتاب از نوشته­‌های کلاسیک و بسیار ارزشمند در حوزه‌­ی فلسفه، جامعه­‌شناسی، تاریخ و روش‌­شناسی هرمنوتیک است، هنوز به فارسی ترجمه نشده است و فقدان بزرگ آن در جامعه‌­ی علمی کشور احساس می‌­شود. در اینجا برای نخستین بار در ایران، صفحات ابتدایی و مهم متن اصلی کتاب حقیقت و روش به زبان آلمانی انتخاب و ترجمه شده است که در آن وضعیت سلطه­‌ی علوم طبیعی و کوشش برای طرح افکندن چارچوبی برای علوم انسانی ترسیم می­‌شود. مشخصات کلی متن ترجمه شده از قرار زیر است؛

 

Gadamer, Hatns-Georg (1960): Hermeneutik I, Wahrheit und Methode, Grundzüge einer philosophischen Hermeneutik, 1960/1990 j.e.B. Mohr (paul Siebeck) Tübingen: Bedeutung der humanistischen Tradition für die Geisteswissenschaften, a) Das Methodenproblem, S 9-15

 

                                                                         **************

بازاندیشی خودآگاهانه و منطقی[2] که گسترش و پرورش علوم انسانی را در سده‌ی نوزدهم به بار آورد اساساً بر پایه‌ی مدلی از علوم طبیعی بنیان نهاده شده بود. با بازکاوی هرچند کوتاهِ واژه‌ی Geisteswissenschaft پی‌خواهیم برد که این واژه تنها زمانی که جمع بسته می‌شود[3] برای ما آشنا و دریافتنی می‌نماید. از این رهگذر، علوم انسانی در قیاس[4] با علوم طبیعی شناخته می‌شود؛ یعنی بازتابی[5] ایده‌آلیستی از ایده‌ی «انسان»[6] در برابر علمی [علوم طبیعی یا تجربی] که انسان را به پس‌زمینه‌های خود می‌راند. واژه‌ی علوم انسانی [Geisteswissenschaften] نخست بار به‌وسیله‌ی مترجمِ کتاب «منطق»[7] جان استوارت میل [به زبان آلمانی] بر سر زبان‌ها افتاد. میل در تکمیل آثار خود به دنبال طرح افکندن امکانی برای کاربردی کردن منطق استقرائی[8] به‌صورت یک «علم اخلاقی» بود. مترجم [آلمانی][9] این اصطلاح میل را Geisteswissenschaften [لفظاً به معنای تولید دانش روح] ترجمه کرد.[10] اگرچه در متن منطق میل ظاهراً هیچ کاوش یا اشاره‌ی سرراستی به واژه‌ی علوم انسانی نشده است؛ اما وی با اشاره به روش استقرائی در مقابل همه‌ی روش‌های تجربی آشکارا به برتری آن در این زمینه نظر می‌دهد. از این نظر، میل از یک سنت انگلیسی پیروی کرد که دیوید هیوم در مقدمه‌ی رساله‌ی خود به‌خوبی آن را فرمول‌بندی[11] کرده است.[12] علوم اخلاقی[13] [انسانی] با تولید همانندی‌ها، مطابقت‌ها و قاعده‌ها[14] در پی ایجاد قانونی است که بر پایه‌ی آن بتوان نشانه‌ها[15] و رویه‌های[16] انسانی را پیش‌بینی کرد. با توجه به رهیافت[17] علوم طبیعی، نمی‌توان برای انسان چنین مشخصاتی را در هر زمانی و مکانی یک‌سان در نظر گرفت. این عدم تطبیق به این سبب است که برای نمونه‌ی انسان نمی‌توان در هر زمان و مکانی، داده‌های یک‌سان و چه‌بسا مشابهی گردآورد.

 ازاین‌روی، روش علمی هواسنجی[18] هیچ تفاوتی با علم فیزیک نمی‌کند، تنها تفاوت این دو این است که داده‌های هواسنجی کامل نیست و به همین خاطر پیش‌بینی‌های آن نامطمئن‌تر[19] است. چنین روندی برای پدیده‌های­[20] اخلاقی و اجتماعی نیز صدق می‌کند. روش استقرائی از همه‌ی گمانه‌های متافیزیک تهی است و در پی پاسخ به این پرسش است که چگونه یک فرد پدیده‌ای را درک می‌کند؟ روشی که به دنبال ثابت کردن و علت‌یابی تأثیرگذاری‌های خاص نیست، بلکه به دنبال پی‌افکندن مجموعه‌ای از قاعده‌مندی‌هاست.

 بنابراین، تفاوتی نمی‌کند که آیا یک شخص به آزادی اراده[21] باور دارد یا نه؟ زیرا وی می‌تواند فارغ از این اعتقاد در حوزه‌ی زیست اجتماعی[22] نظریات و پیش‌نگری‌های خود را بیان کند. برای درون‌کاوی پدیده‌ها از رهگذر قاعده‌مندی هیچ‌گونه فرضیه‌ای[23] درباره‌ی قواعدی که پیش‌بینی[24] درباره‌ی آن پدیده را ممکن سازد، وجود ندارد. اگر به چیزی به نام «تصمیم‌گیری آزاد»[25] -اگر وجود داشته باشد- قائل باشیم، نمی‌توانیم آن را با چیزی به نام قاعده‌مندی محدود کنیم؛ اما باید توجه داشت که تصمیم آزاد، خود متعلق به نوعی جهان‌شمولی[26] و قاعده‌مندیی است که از طریق استقرا ممکن می­شود. مسئله‌ای که از این رهگذر بازگشوده می‌شود مقدمه‌ای برای ایجاد علم طبیعی اجتماع[27] [جامعه‌شناسی] است و پژوهش‌هایی که در حوزه‌ی این علم انجام می‌پذیرد، می‌تواند کاربردهای فراوان و حوزه‌های گوناگونی را پوشش دهد که تنها یکی از آن‌ها روان‌شناسی اجتماعی[28] است.

اما مشکل اینجاست که در علوم انسانی کسی نمی‌تواند ماهیت یا روح انسان را در دست بگیرد و همانند علوم طبیعی آن را با سنجه‌های[29]­ این علم طبیعیِ قاعده‌مندِ پیشرو اندازه بگیرد. ماهیت علمی که با تاریخ و جامعه سروکار دارد، نمی‌تواند با روش‌های علوم طبیعی فهمیده شود. درهرصورت، حتی اگر تاریخ را با آنچه که امروزه «علم» نامیده می‌شود تطبیق دهیم و فرض کنیم که برای تاریخ هم می‌توان حکمی بیرونی و جهان‌شمول صادر کرد، باز هم ماهیت تاریخ اجازه نمی‌دهد که [همانند علوم طبیعی] قانونی فوری را کشف کنیم و آن‌گاه برای همه‌ی جهان آن را صادر کنیم. نمی‌توان تنها یک جنبه از انسان را شناخت و آن را به‌عنوان یک کل قلمداد کرد و بر پایه‌ی آن پیش‌بینی کرد. آنچه اینجا باید مورد توجه قرار گیرد، اهمیت دادن به فهم یک پدیده‌ی انسانی در یک قالب و ساختار تاریخی خاص خود است، وانگهی فهم چنین پدیده‌هایی همانند فهم علوم طبیعی نیست که در پی شناخت و آن‌گاه ساختن یک قانون جهانی باشد -یعنی درباره‌ی همه‌ی انسان‌ها، گروه‌ها و دولت‌ها نظری یک‌سان دهد-، بلکه تنها در پی کشف این نکته است که چگونه این مردمان یک پدیده‌ی اجتماعی را شکل داده‌اند یا چگونه آن را می‌فهمند؟ همین!

پس باید پرسید چه نوع علمی قادر است با پدیده‌ای این‌چنین دمخور شود؟ مقصود از «علم» در اینجا چه می‌تواند باشد؟ بااین‌حال، حتی اگر یک نوع معرفت‌شناسی پیدا شود که در اساس، برخلاف رویه و اهداف علوم طبیعی به پیش رود، باز هم آن را متهم به منفی‌نگری و کژراهه رفتن خواهند کرد و کلیت علوم انسانی را «علمی غیردقیق»[30] خواهند خواند. گرچه هرمان هِلم‌هُلتز[31] در سخنرانی مشهور و نوآورانه‌ی خود در سال 1826 بر جدایش میان علوم طبیعی و علوم انسانی تأکید کرد و بر جنبه‌ی ارزشی انسان در علوم انسانی انگشت گذاشت؛ اما وی هم با مبنا قرار دادن روش‌شناسی علوم طبیعی، نگاه منفی و تداعی ­اثرنابخش بودن علوم انسانی را تأیید کرد. هلم‌هلتز میان دو نوع استقرا تفکیک قائل شد: استقرای منطقی و استقرای هنری، غریزی.[32] این تفکیک هرچند که در ظاهر نوعی دسته‌بندی بنیادی است؛ اما اساس آن بر مبانی زیست‌شناختی [و علوم طبیعی] قرار گرفته است. هر دو علم از روش استقرائی بهره می‌برند؛ اما علوم انسانی با فرایندی از ناخودآگاهی[33] به نتیجه می­رسد.

 از همین جاست که رویه‌ی استقرائی که علوم انسانی در پیش می‌گیرد با شرایط خاصی از روان‌شناسی هم‌راستا و همسوی است. این شرایط روان‌شناختی به ظرفیت‌ها و توانمندی‌های فکری نیازمند است؛ یعنی نیاز به یک حافظه با ذخیره و انباری پربار [از اطلاعات]­ و پذیرش صلاحیت علمی؛ درحالی‌که خودآگاهی در علوم طبیعی کاملاً متفاوت است. حتی اگر علوم طبیعی مدعی بتواند راه و شیوه‌ی خود را به مثابه‌ی یک راه و روش جهانی بقبولاند، باز هم نخواهد توانست شیوه‌های منطقی که علوم انسانی آن را در پیش گرفته و با «منطق» جان استوارت میل نیز همخوان است، به کار گیرد. واقعیت این است که هلم‌هلتز آن‌چنان در سازوکار جدید علمیِ ستاره‌شناسی نیوتون غرق شده و شکوه و جبروت آن چشمانش را گرفته بود که حتی یک لحظه هم از خود نپرسید که در به وجود آمدن این سازوکار جدید علمی در سده‌ی هفدهم، چه شرایط فلسفی تأثیر داشت؟ اکنون می‌دانیم که چه چیزی بر مدرسه‌ی اوکامیست پاریس[34] تأثیر گذاشته است.[35] از نظر هلم‌هلتز، روش‌شناسی کاملاً ایده‌آل علوم طبیعی نه به کاوش تاریخی نیاز دارد و نه به گزاره‌های دست‌وپاگیر معرفت‌شناسی و از همین جاست که وی در فهم شیوه‌ی متفاوت علوم انسانی به‌عنوان یک منطق متفاوت، عاجز می‌ماند.

در همین گیرودار، یکی از شاخه‌های علوم انسانی در کشمکش زمانه‌ی استیلای علوم طبیعی، دوران جنینی خود را آغاز کرده بود، به‌ویژه در «مدرسه­‌ی تاریخ»[36] که مطالعه درباره‌ی تاریخ را به‌گونه‌ای جدی آغاز کرده بود و خودآگاهی منطقی را رواج می­داد. همان‌گونه که پیش از شکل­گیری این مدرسه، ی. گ. دِرویسن[37] در کتاب خود با عنوان سرگذشت هلنیسم[38] در سال 1843 عنوان کرد: «من گمان می‌کنم که هیچ شاخه‌ای از معرفت‌شناسی به‌اندازه‌ی تاریخ از سازگاری با نظریه،[39] تعریف[40] و سازمان‌دهی[41] گریزان‌تر نیست». درویسن بر پایه‌ی امر مطلق[42] کانت ابراز می‌دارد که تاریخ «می‌تواند نشانگر و منبع زنده‌ای از زیست تاریخی بشر باشد». وی ابراز امیدواری می­‌کند که «با پیدا شدن ایده‌های نوآورانه‌تر، تاریخ بتواند گرانیگاه[43] علوم انسانی گردد و حرکت علوم انسانی را به سوی یک معرفت باثبات و روشمند آسان سازد».[44]   

 

هانس گئورگ گادامر

ترجمه از آلمانی: مصیب قره‌بیگی

 

پی‌نوشت‌ها:


[1]- Michael Hofer und Mirko Wischke (Hrsg.): Gadamer verstehen – Understanding Gadamer. Wissenschaftliche Buchgesellschaft, Darmstadt 2003, S. 8

[2]- Die logische Selbstbesinnung

[3] - توضیح مترجم: واژه‌ی Geisteswissenschaft هم به معنای انسان و هنر و هم معادلی برای واژه‌ی انگلیسی humanities است که در فارسی از آن با عنوان «علوم انسانی» یاد می‌شود. مقصود گادامر نیز همین معنای اخیر است. هرچند که حالت جمع این واژه (Geisteswissenschaften f pl) نیز به معنای علوم انسانی است؛ اما در متن از این حالت جمع استفاده نشده است. نکته‌ی مهم درباره‌ی این واژه، ترکیب آن با دو واژه‌ی Wissen und schaffen است که روی­هم معنی «تولید دانش» می‌دهند. واژه‌ی Geist نیز به معنای روح است که در اینجا مجازاً معنای انسان یافته است (در تضاد با علوم طبیعی یا Naturwissenschaften).

[4]- Analogie

[5]- Nachklang

[6] - توضیح مترجم: گادامر در اینجا از واژه‌ی آلمانی Geist به معنای «روح یا روان» استفاده کرده است به این اعتبار که این واژه هم جزء اول واژه‌ی Geisteswissenschaft است و هم به این اعتبار که علوم تجربی را در زمره‌ی علومی می‌داند که به طبیعت بی‌روح توجه دارند تا به انسان به‌مثابه‌ی یک موجود دارای روان.

[7]- Logik

[8]- Induktionslogik

[9] - توضیح مترجم: نام این مترجم آلمانی یورگن شیل (Jürgen Shiel) است.

[10]- J. St. Mill, System der deduktiven und induktiven Logik, übertragen von Schiel, t 1836, 6. Buch “Von der Logik der Geisteswissenschaften oder moralischen Wissenschaften”

[11]- Formulierung

[12]- David Hume. Treatise on Human Nature, Introduction.

[13]- توضیح مترجم: Moralwissenschaft؛ لفظاً به معنی «تولید دانش اخلاق».

[14]- Gesetzmäßigkeiten

[15]- Erscheinungen

[16]- Abläufe

[17]- Bereich

[18]- Meteorologie

[19]- Unsicherer

[20]- Erscheinungen

[21]- Willensfreiheit

[22]- Gesellschaftlichen

[23]- Annahme

[24]- Voraussage

[25]- Freier Entschlüsse

[26]- Allgemeinheit

[27]- Naturwissenschaft der Gesellschaft

[28]- Massenpsychologie

[29]- Maßstab

[30]- Ungenauen Wissenschaften

[31]- Hermann Helmholtz

[32]- Künstlerisch-Instinktive

[33]- Unbewußtes Schließen

[34] - Pariser Occamisten Schule؛ توضیح مترجم: یکی از آموزشگاه‌های مهم و اثرگذار که در مکتب مدرسی فرانسه در قرون وسطی رشد کرد و از سده‌ی سیزدهم میلادی به این سو، دانشمندان مهمی را در خود پرورد. روش علمی برای مطالعه‌ی ستارگان نیز در همین مدرسه نضج یافت.

[35]- این موضوع به‌ویژه از زمانی که P. Duhem در کتاب گران‌قدر خود با نام Études sur Léonard de Vinci [مطالعاتی درباره‌ی لئوناردو داوینچی] (3 جلد، 1907 به بعد) را نوشت، آشکارتر گردید. وی در تکمیل همین کارش، یک کتاب 10 جلدی از سال 1913 به بعد نوشت نام این کتاب Le système du monde: Histoire des doctrines cosmologiques de Platon à Copemic [سیستم جهانی؛ تاریخ دکترین‌های کیهان‌شناسی از افلاطون تا کپرنیک] است. (از میان فهرست اشخاص این کتاب به آنالیه مِیِر AnneIiese Maier و آلکساندر کوئیره A. Koyre بیشتر دقت کنید).

[36]- Historischen Schule

[37] - J. G. Droysen؛ توضیح مترجم: نام کامل این تاریخ‌دان آلمانی «یوهان گوستاو درویسن» Johann Gustav Droysen است. از آنجا که در زبان آلمانی تکواژ j معادل تکواژ «ی» و تکواژ g معادل تکواژ «گ» در زبان فارسی است، کوتاه‌شده‌ی نام این مورخ را به همان زبان آلمانی نوشتیم.

[38]- der Geschichte des Hellenismus

[39]- Theoretisch Gerechtfertigt

[40]- Umgrenzt

[41]- Gegliedert

[42]- kategorischen Imperativ

[43]- Gravitationspunkt

[44]- J. G. Droysen, Historik (Neudruck 1925, hrsg. von E. Rothacker), S. 97.