سیاوش شوهانی/ فرهنگ امروز:آیا تکنولوژی باعث ارتقای سطح رفاه انسان شده است؟ پاسخ این پرسشِ به ظاهر ساده شاید بدیهی باشد؛ اما اگر وضعیتی تصور شود که انسانها به جای زندگی با همنوع خود، تنها با سیستمعاملی هوشمند زندگی كنند و همان – و تنها همان- تمام نیازهای او را رفع کند، پاسخ به این پرسش دشوار میشود. اسپایک جونز که فیلمهای غیرمتعارفی چون «جان مالکوویچ بودن» و «اقتباس» را در کارنامهی خود دارد، چنین وضعیتی را در فیلم «او» -یا به تعبیر دقیقتر «آن دختر» - به تصویر میکشد، فيلمي كه به گفتهی خود او «دربارهی رابطههاست، فیلمی دربارهی عشق و نیاز ما به برقراری رابطه و البته شیوهي ما در برقراری ارتباط».[1]
خلاصهی داستان فیلم
تئودور (با بازی خواکین فونیکس) مرد میانسالی است که شغلش نوشتن نامههای عاشقانه به معشوق و آشنایانِ متقاضیان است. او با وجود توانایی بسیار بالا در نگارش نامههای عاشقانه در زندگی شخصی خود دچار بحران است. رابطهی او با همسرش کاترین (با بازی رونی مارا) به شکست انجامیده و تئودور از نظر وضعیت روحی در شرایط خوبی به سر نمیبرد. در این بین او با سیستمعامل فوق هوشمند (با صدای اسکارلت جوهانسون) مواجه میشود. برنامه برای تئودور بسیار جذاب است چنانکه «او» به معشوق تئودور تبدیل میشود.
تحلیل فيلم
در زمانهای که تکنولوژيهاي نوين ارتباطي، سبک جديدي از سوژهگي واکنش ایجاد کرده است و تجربههاي زيستهي افراد زیادی را در فضاي مجازي برساخته است، پرداختن به آن در قالب فیلم، حاکی از هوشمندی کارگردان است.
شغل تئودور هرچند به شیوهای فانتزی و تخیلی تصویر شده است؛ اما طنز تلخی آن را مهم جلوه ميدهد. در دنیای «او» نهادی متولی نگارش نامههای عاشقانه را بر عهده دارد، گویی احساسات آدمی نیز در گیرودار تقسیم وظایف در نظم دنیای مدرن سازماندهی شده است و آدمها شخصیترین كنشهاي انسانی –چون عشق ورزیدن– را به متولی متخصص آن سپردهاند. رنگهای به شدت شاد و اغراقشده در تصویرپردازی این فیلم این حس را القا میکند که همه چیز در این وضعیتِ به ظاهر آرام، مساعد و مطلوب است؛ اما تئودور شاد نیست، درد تئودور در سرتاسر فیلم «تنهایی» است.
پیش از ورود سیستم فوق هوشمند نیز تمام کارهای روزمره را تکنولوژی پیشرفته پیش میبرد، نوشته شدن نامهها بدون نیاز به تایپ، چک کردن ایمیلها، انتخاب آهنگ، برقرار کردن چت صوتی در فضاهاي گفتوگوي شبانه و نظاير آن همگی با کوچکترین عملی از سوی انسان و تنها با دستور صوتی انجام میشود.
اما اینهمه در اين دنياي تكنولوژيكال کافی نیست، تئودور با تبلیغات اولین سیستمعامل هوش مصنوعی مواجه میشود، «با هویتی دارای ادراک گوش دادن به کاربر و شناسایی او همچون ضمیری آگاه» که شناسهي آن نیز شباهت زيادي به شكل DNA انسان دارد. نكتهی جالب توجه اينكه سيستمعامل در معرفي خود بيان ميكند كه از DNA ميليونها برنامهنويس خود، شبيهسازي شده است. سیستمعامل هوشمند در آغاز کار بارگذاری اطلاعات اولیه از تئودور میپرسد، میخواهید صدای سیستمعامل شما زن باشد یا مرد؟ حدس زدن آن برای مخاطب در لحظهای که تئودور مکث میکند –با توجه به خلائی که او پس از ناکامی جدایی از همسرش به سر میبرد و گفتوگوی تلفنی شبانه با زنی که به ناخوشی میانجامد- چیز چندان عجیبی نیست.
سیستمعامل پس از تعیین جنسیت از بررسی 180.000 نام در 21 هزارم ثانیه، نام «سامانتا» را برای خود برمیگزیند و در نخستین خدمتش به تئودور در سامان دادن به ایمیلهای آشفته و درهم تئودور، تنها 86 ایمیل را ذخیره میکند و مابقی را بدون دخالت تئودور، غیرضروری تشخیص میدهد و حذف میکند. گرچه کنترل تئودور از همان آغاز شروع شده، اما تردیدهای تئودور در مواجهه با سیستمعامل همچنان باقی است. تئودور میپرسد: «نمیدانم که تو آدم هستی یا صدایی در کامپیوتر؟» یا بعد از دریافت پیشنهادی برای قرار با دختری براي نامزدي و مشورت با سامانتا میگوید: «باورم نمیشود که با رایانهام چنین صحبتهایی میکنم»، گویی تئودور در چالشی در ارتباط با تکنولوژی جدید در حال کشف آن نیز هست. هيدگر در مقالهاي با عنوان «پرسش از تكنولوژي» در 1953 میلادی بيان ميكند كه تكنولوژي «يك وسيلهی صرف نيست، تكنولوژي نحوهي انكشاف است»؛ چراكه در ماهيت تكنولوژي قلمروي کاملاً متفاوتي به روي ما گشوده خواهد شد، قلمرويي كه هيدگر از آن تحت عنوان «ساحت انكشاف، ساحت حقيقت» ياد ميكند.[2]
اعتماد و شیفتگی
سیستمعامل همهی امور روزمرهی تئودور را بهخوبي ساماندهی میکند؛ اما سامانتا خود در مقام پرسشگر میخواهد از رمز و راز زندگی پیچیدهی انسانی سر دربیاورد. تئودور با سامانتا خوشحال است، با هم به گردش میروند و تفریح میکنند، سامانتا احساس میکند که در مراحل رشد خود دارای بدن شده است و این تجربهای جدید برای اوست. تئودور از کامیابیها و ناکامیها و از احساسات گذشته و حال برای «او» سخن میگوید:
«بعضي وقتها فكر ميكنم تمام احساسهايي را كه لازمه، تجربه كردم و از اينجا به بعد ديگه احساس جديد نخواهم داشت، هرچي هست فقط يه نسخهی ضعيفتر از احساساتيه كه قبلاً داشتم.»
معاشرت تئودور با سامانتا بیشتر از آنکه روابط رایج میان انسان و بررسی تکنولوژی هوشمند باشد، ریشه در تنهایی تئودور و نیاز به صحبت کردن و ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف دارد. وقتی که سامانتا دربارهی عشق از تئودور سؤال میکند، تئودور در ابتدا بهواسطهی آنچه در نهايت سامانتا است -یعنی سیستمعامل- از ارائهی توضیح دقیق خودداری میکند؛ اما بهمرور که سامانتا مفهوم عشق را درک میکند و بیشتر وارد ذهن تئودور میشود، تئودور هم تصمیم میگیرد تا سامانتا را وارد خلوت و تنهایی خود کند و رابطهاش را با سامانتا گسترش دهد. در نهایت سامان دادن امور دیجیتال روزمره (چون ایمیلها) به دردِ دل دربارهی وعدهی ملاقات برای نامزدی بدونِ آشنایی قبلی با زنی که به نتیجهی دلخواه نمیرسد و همصحبتی با او از هر بابی سر درمیآورد و رابطهای جدید آغاز میشود، رابطهای که همه چیز یک رابطهی عاشقانه را دارد. تئودور چنان عاشق شده که بعد از نخستين مواجهه با سامانتا بعد از اين اتفاق، با رایانهاش اتمامحجت میکند که «نمیداند در شرایطی هست که بتواند به او تعهد داشته باشد یا نه!» اما سامانتا از تجربهی جدیدی که به دست آورده راضی است، او میخواهد چیزهای جدید این دنیا را تجربه کند.
بیان چنین حالاتی بر روی کاغذ –اگر فیلم را ندیده باشید– شاید مضحک به نظر بیاید؛ اما بازی واقعی خواکین فینیکس، شخصیتپردازی استوار و داستانی گیرا چنان این اتفاقات را باورپذیر کرده که مخاطب هرگز تردیدی در غیرواقعی بودن داستان به خود راه نميدهد. بازي شگفتانگيز خواکین فینیکس در فيلم غيرمتعارفي كه بازيگر نقش نخست بايد با صدايي در رايانه همچون يك معشوق رفتار كند، همراه با چاشني «دستوپا چلفتهگي» كه شايد براي نشان دادن ضعف او در برابر تكنولوژي ايجاد شده است، به واقع او را مستحق جایزهی اسکار هشتادوششم بهترين بازيگر مرد خواهد كرد.
حضور سامانتا چنان برای تئودور ارزشمند است که «او» را به جای عشق زندگیاش برگزیده و به نظر میرسد که هیچکس قادر نیست همانند سامانتا به زندگی تاریک تئودور روح و جان ببخشد. تئودور حتی با سامانتا برای امضا کردن برگههای طلاق از همسرش نیز مشورت میکند و وقتی همسر سابقش از او میپرسد آیا با کسی رابطه دارد؟ تئودور بدون تردید، پاسخ مثبت میدهد، گویی او رابطه با رایانهاش را بهمثابه رابطهای واقعی پذیرفته است. همسر سابقش که نمیتواند باور کند او با رایانهاش رابطه دارد، او را محکوم میکند که «تاب تحمل احساسات واقعی را ندارد». خود او نیز در جایی اعتراف میکند که فکر میکند به این دلیل با سیستمعاملش رابطه دارد که «در رابطهی واقعی با انسانها قوی نیست»؛ اما ضعف تئودور ناظر بر ضعف انسان در برابر تکنولوژی نیز هست. تكنولوژي در چنين شرايطي بر انسان چيره شده است، ازاينروست كه هابرماس از تكنولوژي بهمثابه ايدئولوژي ياد ميكند كه دستاورد آن، اين است كه «خودشناسي فرهنگي، زيست جهان اجتماعي (social life-word) را از ميان برميدارد و خودشيءوارهگي (self-reification)، انسانها را در قالب كنش عقلاني هدفمند و رفتار سازگاريطلبانه را به جاي آن مينشاند.»[3]
ترديد و استيصال
چالش سامانتا از جنس دیگری است، تئودور بدن دارد و «او» ندارد و تلاش برای به عاریت گرفتن چند ساعتهی یک بدن برای ارتباط بهتر با تئودور هم ناکام میماند. اما سامانتا که در آغاز رابطه با تئودور آرزو داشت «به پیچیدگی انسانها باشد»، در پایان میگوید خوشحال است که محدودیت انسانها را ندارد و بدون بدن هر کجا بخواهد، میتواند باشد.
«سامانتا» با پرسشها و تجربههای جدید، هوشمندتر و پیچیدهتر میشود تا جایی که تردید به سراغ تئودور میآید که «او» به واقع چیست؟ در جایی تئودور از سامانتا میپرسد: اگر او نیازی به اکسیژن ندارد چرا چون انسانها ادای آه کشیدن را درمیآورد؟ در صحنهاي وقتی میبیند که دوستش امی در وضعیتی مشابه با سیستمعامل خود چگونه عاشقانه صحبت میكند با تردید و شک او را مینگرد و وقتي امی به او میگوید کسی را میشناسد که عاشق سیستمعامل همکارش شده است و با او قرارهای عاشقانه میگذارد، ترديدهاي او عميقتر ميشود؛ اما این تردیدها سبب نمیشود که تئودور، سامانتا را چون یک سیستمعامل بپذیرد. سامانتا برای تئودور شعر میسراید، آهنگ مینویسد و میخواند و تئودور نیز برای او تئاتر بازی میکند و او را به گردش میبرد. به واقع محصور شدن انسان در دام تكنولوژي امري است كه بشر امروز را ناگزير از «رهايي» كرده است.
از دیگر نکات شایان ذکر این است که برخلاف صدای سامانتا –بهعنوان سیستمعامل هوشمند– که در سرتاسر فیلم حضور دارد، صدای کاترین (همسر تئودور) تنها یک جا در مواجههی مستقیم با تئودور شنیده میشود و در تمامی صحنههایی که در خاطرات تئودور از کاترین به تصویر کشیده میشود، صدایی از او نیست. این مسئله را کارگردان به شکلی هوشمندانه پرداخته است تا حضور تکنولوژی و غیاب انسانها را در دنیای تحت سلطهی تکنولوژی به تصوير كشد. مشابه چنين وضعيتي در فیلم «جداماندگي» (Disconnect) محصول 2012 نیز روایت شده است. موضوع اصلی فیلم شبکههای اجتماعی و جرایم رایانهای است. فیلم وضعیت چند کاربر شبکههای اجتماعی را به شکلی موازی روایت میکند. گرچه فیلم روایت اثربخشی و اثرگذاری کاربران شبکههای اجتماعی در زندگی حقیقی است، بر ذات تکنولوژیکال روابط انسانها در عصر جدید در غیاب روابط واقعی انگشت نهاده است. گویی روابطی حقیقی در دنیایی که تکنولوژی همه چیز را دربرگرفته، امری ناممکن است.
تنهایی تئودور دوباره از زمانی آغاز میشود که سامانتا در دنیایی مجازی با آلن واتز (فیلسوفی که در 1970 مرده و گروهی از سیستمعاملها از نوشته و افکار او یک سیستم مصنوعی ابرهوشمند ساختهاند) رابطه برقرار میکند. آلن واتز نظراتی دارد که سامانتا را دگرگون میکند، او بر این باور است که «تغییرات خیلی سریع رخ میدهد و هیچیک از ما کسی که چند لحظه پیش بودیم، نیستیم و نباید هم تلاش کنیم که باشیم، امری که رنجآور نيز هست.» اما تئودور از «رنج ناگزيرِ حذفِ گذشته» در رابطه با تكنولوژي رنج ميبرد.
تئودور زمانی دچار پریشانی میشود که سامانتا برای بهروزرسانی مدت بسیار کوتاهی از دسترس خارج میشود، در همین چند دقیقه، فیلم یکباره شتاب میگیرد و از روند کند و آهسته به دقایقی با ریتم بسیار تند تبدیل میشود. تئودور آشفته و بیمقصد به دنبال سامانتا میگردد و با یافتن دوبارهی او در ورودی مترو، یک آن خود را در میان انبوهی از آدمهای تنهایی مییابد که هریک با یک سیستمعامل فوق هوشمند غرق در گفتوگو و مراوده هستند (پیش از این نیز چندین بار در مکانهای عمومی -چون پیادهرو و مترو- آدمهایی مثل خود او به تصویر کشیده میشوند که گرم صحبت با سیستمعامل خود هستند، هرچند تئودور که خود غرق در گفتوگویی عاشقانه است و به آنها آگاه نیست)، گویی همهی آنها چون «مجانینی رهاشده در این کرهی خاکی» در حال صحبت کردن با خود هستند. این آگاهی، تردیدهای دوبارهی او را تشدید میکند و از سامانتا میپرسد که آیا بهجز او با کسی دیگر در حال صحبت کردن است؟ سامانتا اعتراف میکند همزمان با 8316 نفر مشغول گفتوگوست و با 631 نفر رابطهی عاشقانه دارد! به واقع چیزی در ذات تکنولوژی شخصی نیست. تئودور: «تو یا مال منی یا نیستی»، اما سامانتا پاسخ میدهد: «من هم مال تو هستم و هم نیستم». تئودور جرئت پایان دادن به چنین رابطهای را ندارد و در استیصال به سر میبرد. در پایان وقتی سیستمعاملهای هوشمند –به دلیل نامعلومی- تصمیم به ترک انسانها میگیرند، تئودور و دوستش امی هر دو با یک درد مشترک دیگری را درمییابند. گویی باز این انسان است که در مواجهه با تکنولوژی به متغیری وابسته و منفعل بدل شده است.
پیشتر نيز استنلي كوپريك در فیلم «2001: يك ادیسه فضایی» (2001: A Space Odyssey) محصول 1968 تسلط تکنولوژی بر انسان را هشدار داده بود. صحنهی اولیهی فیلم، خود فیلمی مستقل و جاندار است، دو گروه از میمونها بر سر يك رود آب به نزاع ميپردازند، گروهي از میمونها با تكه استخوانی –بهمثابه ابزار- میتوانند بر گروه دیگر چیره شوند و رودخانه را تصاحب کنند، آنها پس از غلبه پایکوبی میکنند و يكي از ميمونها استخوان را به هوا پرتاب میکند. استخوان در چرخشي شگفتانگیز –که از زیباترین سکانسهای تاریخ سینما نیز هست– به سفینهای فضایی تبدیل میشود. اشاره واضح کوپریک به تکامل بشر و دستساخته و ابزار او برای کنترل طبیعت در نهایت به سرنوشت دیگری منجر میشود. سفینه که خود ابزار بوده بر بشر چيره میشود و او را تحت سلطهي خود میگیرد (هرچند در اين فيلم مبارزهي دکتر بومن با هال 9000 به نفع انسان خاتمه مييابد).
در فيلم «او» نيز اشارههای مصرحی به نشانههای تسلط تكنولوژي بر انسان وجود دارد. سامانتا از نامههای عاشقانهی قدیمی تئودور «طبق علاقهی خودش» تعدادی را گزینش میکند و بدون اطلاع تئودور برای چاپ به انتشارات کروان پوینت –که هنوز هم کتاب چاپ میکنند- میسپرد، در واقع نرمافزار جای کاربر تشخیص میدهد، تصمیم میگیرد و عمل میکند و انسان در اين بين تنها به تماشاگر بدل شده است و جالب آنكه تئودور از وضعيت تماشاگري خود، رضايت كامل دارد.
سلطهی تکنولوژی و شكل توليد نظام دانايي
نکته بسیار حائز اهمیت صورت تولید نظام دانش در دنیایی است که تکنولوژی همه چیز را احاطه کرده است. ایمیلها خوانده نمیشود، سیستم آن را میخواند و انسان میشنود، خبرها از طریق سیستم مرور و شنیده میشود و تنها تصویر دیده میشود. نامهها نیز نوشته نمیشود، بلکه گفته میشود تا همان سیستم آنها را بادستخط شبیهسازیشدهی دستخط متقاضیان تایپ کند. به بیانی هیچ نیازی به «نوشتن» و «خواندن» در قالبهایی که اکنون با آن مواجهایم، نیست. رایانه این دو عمل را بر عهده گرفته و انسان تنها کافی است بار «شنیدن» و «گفتن» را بر دوش بگیرد، به نوعی «نوشتن» و «خواندن» از سبک زندگی دیجیتال آینده حذف شده است. چندان عجیب نیست که اگر امروز «تایپ با صفحه کلید» جایگزین «نوشتن با قلم» شده است، فردا نیز اساساً نوشتن و خواندن به فراموشی سپرده شود، چنانکه در فیلم دوساعتهی «او» که دربارهی سیستمعامل رایانه است هیچ نشانی از «صفحه کلید» نیست و هوشمندانه حذف شده است.
شکل ارائهی نظام دانايي بر محتوای آن نیز مؤثر است. در دنیای فرضی «او» نظام دانش طرحشده بسيار سطحی است، چنانکه امروز شیوههای ارائهی دانش در فیسبوک مینیمال و سطحی است. در فیلم «او» کتاب وجود ندارد، تنها یک جا به انتشاراتی که با اظهار تعجب سامانتا هنوز به چاپ کتاب ادامه میدهند، اشاره میشود و در جایی نیز تئودور مشغول خواندن کتابی است که میگوید خواندن کتاب آنقدر دشوار است که هنوز به نیمهی فصل اول آن نرسیده است. سؤالی که پیش میآید این است که وقتی که تکنولوژی «نوشتن» و «خواندن» را حذف کند، تکلیف میراث مکتوب بشری چه خواهد شد؟
*****
«او» را میتوان در ژانر فانتزی و سورئال و حتی تخیلی جای داد؛ اما به نظر میرسد همین سینمای به ظاهر تخیلی بازنمودی –هرچند اغراقشده– از واقعیت موجود ما را در دنیای انسانهای غرقشده در تکنولوژی به تصویر میکشد. در مترو و اتوبوس و تاکسی روزانه چندین نفر را میتوان دید که غرق در موبایل، تبلت و لپتاپ خود هستند و بیآنکه زمان را حس کنند، ساعتها بدون ارتباط با دنیایی واقعی دل به تکنولوژی ميدهند. اما سؤالی که در طول تماشای فیلم «او» برای مخاطب ایجاد میشود این است که آیا جایگزینی روابط عاطفی که بر پایهی احساسات عمیق و پیچیدهی انسانی است با رابطهی ماشینی نتیجه مطلوبی خواهد داشت؟ سؤالی که اسپایک جونز با زیرکی از جواب دادن به آن طفره میرود و پاسخ را به مخاطب وامیگذارد.
[1]. در گفتوگو با برایان بروكس از انجمن فیلم مركز لینکلن در حاشیهی جشنوارهی نیویورک. اين گفتوگو را ميتوانيد از اينجا بخوانيد: http://www.film-magazine.com/interviews/world/378
[2]. هيدگر، مارتين؛ «پرسش از تكنولوژي»، ترجمه شاپور اعتماد، ارغنون، بهار 1373،شماره1، ص8.
[3]. هابرماس، يورگن؛ «علم و تكنولوژي در مقام ايدئولوژي»،ترجمه سيدعلي مرتضويان، ارغنون، بهار 1373، شماره1، ص 84.