شناسهٔ خبر: 13098 - سرویس اندیشه

پيشگامان ترجمۀ متون فلسفی در ايران، در گفت‌وگو با کریم مجتهدی؛

ترجمه و تجدد

کریم مجتهدی به نظر می‌رسد آثاری كه بر آن‌ها اعتماد‌السلطنه نظارت كرده و چاپ كرده است، كم‌وبيش با نوعی روحيه‌ی تجدد تهيه شده‌اند. يك نوع روحيه‌ی تجدد و ماجراهای مختلف زندگی غربی را، از جمله در رمان‌های الكساندر دوما، مثل «سه تفنگ‌دار»، «کنت منت کریستو» و غيره كه الآن دوباره چاپ شده‌اند می‌توان ديد.

 

فرهنگ امروز/سياوش شوهاني: متون فلسفه‌ي غرب، همپا با ديگر متون علوم انساني، از جمله متون تاريخي و ادبي، در ايران عصر قاجار مورد توجه واقع و ترجمه شد؛ نكته‌ي‌ قابل تأملي كه دكتر كريم مجتهدي آن را نقطه‌ي جست‌وجوي آگاهي مي‌داند. گفت‌وگويي كه در ادامه خواهد آمد پيرامون همين موضوع است كه در دفتر كار استاد، در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، انجام گرفت.

 

 

لطفاً مقدمه‌اي در باب شرايط ورود ترجمه‌ي متون فلسفي در ايران بفرماييد.

نكته‌اي كه بايد در آغاز مطرح كنم اين است كه بنده در كتاب «آشنايي ايرانيان با فلسفه‌‌هاي جديد»، بحث تاريخ ترجمه را طرح كرده‌ام و سعي خواهم كرد مطالب جديدي را كه پيدا كرده‌ام، عرض كنم. در دوره‌ي جنگ‌هاي فتحعلي‌شاه با روس‌ها، يك هيئت نظامي تحت نظارت گاردان به ايران فرستاده شد. همراه اين هيئت نظامي، گروهي مهندس و متخصص فني و نظامي نيز بودند. همراه اين گروه، شخص خاصي كه تانكواني نام دارد نيز بود كه زبان فارسي مي‌دانست و فارغ‌التحصيل زبان‌هاي شرقي پاريس بود. لازم به ذكر است تانكواني سفرنامه‌‌ي خود در ايران را نوشته و قسمت‌هايي از سعدي را نيز ترجمه كرده است. او در قسمت آخر كتابش، كه چاپ اوايل قرن نوزدهم ميلادي است، بيان مي‌كند كه ايراني‌ها شائق‌اند تمام ظواهر فني ما را ياد بگيرند و به خصوص يادگيري صنايع جنگي ما را براي دفاع از خود و مقابله با دشمنانشان لازم مي‌دانند، ولي هيچ گاه به اين فكر نيفتاده‌اند كه زيربناي اين علوم جديد و امكانات بنيادي اين علوم جديد را بررسي كنند. يعني بدون اينكه آگاهي ذهني از شرايط توليد وسايل فني و علم نظري محض به دست بياورند، اقداماتي مي‌كنند. بعداً همين گفته‌ي تانكواني، كه شخص مهمي هم نيست و يك مترجم ساده‌ي فارسي‌دان است، در كتاب‌هاي ديگر انعكاس يافت، حتي در اواخر قرن نوزدهم ارنست رنان، در رساله‌ي دكتراي خود، كه بعد به صورت كتاب منتشر شد، همين مطلب را ذكر مي‌كند.

او اشاره مي‌كند مسلمان‌ها به ظواهر فرهنگ غربي توجه دارند و اصول بنيادي آن و علوم نظري آن را هيچ مؤثر نمي‌دانند. در واقع از نظر غربي‌ها، نوعي نياز به تأمل در اصول بنيادي تمدن و علم غربي براي ممالكي كه پيشرفت نكرده‌اند لازم شمرده شده است. مورد دوم از لحاظ تاريخي قبل از آن دوره است. مونتسكيو در قرن هيجدهم و اول نوزدهم، تقريباً صد سال قبل از تانكواني، كتابي به اسم «نامه‌هاي ايراني» نوشته است. در اين كتاب، دو ايراني هستند كه اسم يكي از آن‌ها ازبك و اسم ديگري ريكاست. ريكا احتمالاً همان رضاست. او از كتاب‌ها و سفرنامه‌هاي تاورنیه، شاردن و غیره استفاده كرده، يعني كاملاً آن اطلاعاتي كه راجع به ايران دارد بر طبق اين سفرنامه‌هاست.

ولي نكته‌ي خيلي مهم اين است كه در اين كتاب، يكي از اين ايراني‌ها نامه‌اي نوشته و درباره‌ي فرهنگ غربي راجع به حكمت صحبت كرده است؛ يعني راجع به نوعي فلسفه، ولي با لفظ حكمت. او مي‌نويسد كه چه نشسته‌ايد كه ما غرّه‌ايم كه حكمتي در ايران داريم، اما غافل‌ هستيم از آنچه غربي‌ها به آن دست يافته‌اند. يعني يك اصول بسيار ساده‌ي تحقيقي و نوعي روش كاربردي كه قابل اندازه‌گيري است. اسم دكارت را نمي‌آورد، ولي در واقع بحث همان روش دكارت مطرح است و مسئله‌ي اصلي را اين گونه بيان مي‌كند كه ما اساساً روش كارمان درست نيست. او مي‌گويد من اينجا با روش‌هاي ديگري آشنا شدم كه مستقيم‌تر ما را با كاربردهاي علوم و نتايجي كه از علوم براي بهبود زندگي‌ و رفاه‌ و سياست و غيره به كار مي‌رود، آشنا مي‌كند. اين نكته‌ي مهمي است كه از نظر يك ايراني گفته شده است. من ترجمه‌ي اين نامه را در كتاب «فلسفه‌ي تاريخ» آورده‌ام.

نكته‌ي بسيار مهم اين است كه اين نامه به خوبي روحيه‌ي حاكم در عصر روشنگري را مشخص مي‌كند. يعني به يك معنا، اعلاميه‌ي روشنگري اروپايي است و به بياني، نشان مي‌دهد كه غربي‌ها از همان موقع مي‌دانستند در شرق تحول فكري لازم براي كسب علوم جديد هنوز مهيا نشده بود، اما اين نكته را از قول يك ايراني بيان مي‌كنند. از اين دو بحثي كه عرض كردم، يكي «سفرنامه تانكواني» و يكي «نامه‌هاي ايراني» مونتسكيو، اين نتيجه را مي‌گيرم كه غربي‌ها اولين كساني هستند كه در آن تاريخ متذكر اين نكته شده‌اند كه ما مباني فلسفه‌ي غربي را درنيافته‌ايم.

 

چنانچه ممكن است، به طور مشخص به نخستين ترجمه‌هاي صورت‌گرفته از متون فلسفي در ايران اشاره فرماييد.

اولين كتابي كه از آثار غربي به فارسي ترجمه شده است كتاب دكارت نيست. اولين اثر، يك كتاب تاريخي درباره‌ي شارل دوازدهم، نوشته‌ي ولتر است. كارشناساني انگليسي در ارتش عباس‌ميرزا حضور داشتند كه اسامي خيلي از آن‌ها را مي‌دانيم و وظايفشان را هم مي‌شناسيم و مي‌دانيم كه در ارتش عباس‌ميرزا چه كار مي‌كردند. در واقع بعد از آمدن سرجان ملكم به ايران، گروهي از كارشناسان انگليسي براي تجهيز لشكر ايراني وارد ايران شدند، حتي تعدادي از اطباي انگليسي، برادر بزرگ عباس‌ميرزا، شاهزاده‌ي دولتشاه را، كه به يك معنا رقيب عباس‌ميرزا هم بود، همراهي مي‌كردند و نحوه‌ي مرگ دولتشاه، پسر اول فتحعلي‌شاه را از روي يادداشت‌هاي آن‌ها مي‌دانيم. ترجمه‌ي كتاب «شارل دوازدهم» درست در همان جنگ‌هاي ايران و روس انجام گرفت و بعداً در زمان محمدشاه، به صورت چاپ سنگي منتشر شد. يك نسخه از آن در كتابخانه‌ي مركزي دانشگاه تهران موجود است و اطلاعاتي هم راجع به مترجم و زندگي‌نامه‌ي‌ آن‌ها داده‌اند.

اين كتاب از يك نظر خيلي جالب توجه است و آن اينكه ترجمه‌‌ي اين كتاب صرفاً يك نوع شگرد سياسي است. در واقع نظر اين نيست كه يك اثر از ولتر به فارسي ترجمه شود، حتي نظر اين نيست كه راجع به شارل دوازدهم اطلاعاتي كسب شود؛ بلكه منظور اصلي اين است كه شارل دوازدهم، به عنوان يك قهرمان در مقابله با روس‌ها توصيف شود. در واقع يك نوع تهييج قواي ايراني است، زيرا حتي در آن مقدمه هم شرح داده شده و گاهي اسم «والتر» به جاي «ولتر» آمده است. حتي گاهي والتر اسكات، نويسنده‌ي انگليسي تلقي شده است. يعني اساساً اصالت ولتر مهم نيست، محتواي نوشته را مي‌خواستند و ترجمه‌ي آن يك فارسي كاربرديِ مفهومِ عادي است كه بخوانند و نتيجه‌اي كه مي‌خواستند بگيرند. هدف اين بود كه بگويند مي‌شود ضعيف بود، ولي شهامت داشت و با دشمن مقابله كرد و موفق شد. اين نتيجه را مي‌خواستند بگيرند؛ يك جور تشجیع و تجهيز روحي است.

 

اما در همين دوره است كه «تاریخ انحطاط و زوال امپراتوری روم»، اثر ادوارد گیبون، ترجمه مي‌شود و در مقابل اثري كه شما فرموديد، به زوال يك تمدن بزرگ مي‌پردازد؟

من نمي‌دانم كه اين دوره باشد. علاوه بر آن، كتابي ترجمه شده و به صورت سنگي چاپ شده است كه راجع به پتر كبير است. به اعتقاد بنده، حتي آن متن پتر كبير، كه زندگي‌نامه‌ي پتر كبير و كارهاي اوست، احتمال دارد از آن آثار روسي ولتر باشد. چون مي‌دانيد كاترين دوم از ولتر خواسته كه تاريخ روسيه را بنويسد و او هم نوشته است و احتمال دارد كه از آن باشد. ولي اسم نويسنده را نياورده است.

 

«زندگي‌نامه‌ي پتر كبير» هم با همان انگيزه‌ي تهييج روحيه‌ي سپاه ايرانيان نوشته شده است؟

نمي‌دانم. در اين باره گوبينو صحبت‌هايي كرده است كه در ادامه مي‌گويم. اما در اين اثر، يك جور شرح‌حال پتر كبير هم آورده شده است و علاوه بر اين، يك قسمت سومي هم دارد. «شرح زندگي اسكندر» هم هست. كتاب شامل سه قسمت است، هر سه قسمت مربوط به شرح جنگ‌هاست، كاربرد ارتشي و نظامي دارد و به نوعي براي تهييج است.

از اين سه مسئله كه بگذريم به دوره‌ي ناصرالدين‌شاه مي‌رسيم. در دوره‌ي ناصرالدين‌شاه، ترجمه‌هاي زيادي انجام شده است كه بعضي‌ از آ‌ن‌ها صرفاً جنبه‌ي ادبي دارد. از جمله «شرح‌حال ژيل بلاس»، اثر آل‍ن‌ رن‍ه‌ ل‍وس‍اژ، كه سرنوشت رمان‌مانندي است كه در ماجراهاي مختلفي، انسان درگير مي‌شود و بيشتر اتكا به خود انسان بودن دارد و كمي در جهت تثبيت همان افكار روشنگري است. معلوم است كه متجددها به اين كار پرداخته‌اند و خانواده‌ي فروغي، پدر محمدعلي فروغي و خانواده‌هاي قبلي هم در اين ماجراها دست داشته‌اند. آن‌ها اولين مترجم‌هاي آثار غربي به زبان فارسي بوده‌اند و تا حدودي انگليسي و فرانسه مي‌دانستند. اگر بخواهيم ترجمه‌هاي اوليه را مرور كنيم بايد به آن‌ها توجه كنيم. بعداً افراد ديگري مي‌آيند، مثلاً خانواده‌ي اعتصامي، اجداد شاعر ايراني، پروين اعتصامي.

كلاً‌ به نظر مي‌رسد آثاري كه بر آن‌ها اعتماد‌السلطنه نظارت كرده و چاپ كرده است، كم‌وبيش با نوعي روحيه‌ي تجدد تهيه شده‌اند. يك نوع روحيه‌ي تجدد و ماجراهاي مختلف زندگي غربي را، از جمله در رمان‌هاي الكساندر دوما، مثل «سه تفنگ‌دار»، «ک‍ن‍ت‌ م‍ن‍ت‌ ک‍ری‍س‍ت‍و» و غيره كه الآن دوباره چاپ شده‌اند مي‌توان ديد. من در كتابخانه‌ي زبان‌هاي شرقي پاريس، خودم يك نسخه از كتابي را ديدم كه يك نفر كتاب «مردم‌گريز» مولير را به شعر فارسي ترجمه ‌كرده است. نمايشنامه‌هاي مولير، نمايشنامه‌هاي خنده‌داري هستند،‌ از جمله «مريض خيالي» يا چيزهاي مختلف ديگر كه در همان اواخر دوره‌ي ناصرالدين‌شاه ترجمه شده‌اند و يك روح تجدد را در همه‌ي آن‌ها مي‌توان ‌ديد. كلاً همان گرايش به غرب در آن‌ها وجود دارد. اين روح تجدد را در كارهاي هنري‌، زندگي، لباس‌ها و اين‌ها مي‌بينيد. اگر به «مآثرالآثار» نگاه كنيد، نكات بيشتري درباره‌ي اين موضوع مي‌بينيم. در واقع نوعي غرب‌زدگي اجمالي و ابتدايي در اين آثار ديده مي‌شود. در نقاشي‌ها اين روحيه وجود داشت، باغچه‌ها را به شكل غربي درست مي‌كردند، حتي باغبان غربي داشتند و نظاير آن. آن زمان درست آغاز توجه به غرب و توجه به آثار هنري و و ديگر مظاهري بود كه در اين دوره بروز كردند.

 

يعني مي‌‌فرماييد ترجمه يك نوع ابزار براي تجدد است؟

دقيقاً. يعني كارها هدفمند است، همين طوري نيست كه كسي هوس كند و چيزي ترجمه كند، بلكه هدفمند است. نكته‌اي كه من مي‌توانم به شما بگويم بازگشت به دكارت است و به دنبال اين حرفي است كه پيش‌تر زده شد. گوبينو يك عنصر فرانسوي است كه دو بار به ايران آمده و جمعاً شش سال با يك انقطاع در ايران زندگي كرده است. او كسي است كه در ميان اين همه سفير و افراد متعدد كه به ايران آمده‌اند، اسمش در تاريخ باقي مانده و براي ايرانيان، منابع او در ايران‌شناسي مهم است. نه اينكه بگويم مورد قبول است، ولي بالاخره گوبينو براي آن دوره خيلي مهم است.

گوبينو با تمام فرانسوي‌هاي عادي كه به ايران آمدند، چه در دوره‌ي عباس‌ميرزا و چه در دوره‌هاي بعدي، چه روزنامه‌نگارها كه به دستگاه ناصرالدين‌شاه راه يافتند، چه باستان‌شناس‌هايي مثل خانم ديولافوآ كه شوش را حفاري كرده يا هر شرق‌شناس فرانسوي ديگر، متفاوت است. هيچ كدام مثل گوبينو نيستند. گوبينو خيلي استثنائي بود. گوبينو قبل از اينكه به ايران بيايد، به عنوان يك متفكر خاص در اروپا شهرت داشت. او به عنوان يك نويسنده‌اي كه رمان، داستان، مقالات علمي و ادبي مي‌نويسد، شهرت دارد. فقط به سبب ايران نيست كه شهرت دارد. مثل اينكه يك نويسنده در نوع خودش شاخص است و نوعي نظريه دارد؛ يعني اين گونه نيست كه دست خالي به ايران آمده باشد. با توجه به نظريات آمده است. او اولين كسي است كه به طور صريح و نه ضمني، بحث نژادها را مطرح كرد. اولين كسي است كه قصد داشت تاريخ را بر اساس مقابله‌ي نژادها بررسي كند. فلسفه‌ي تاريخ او بر اساس مقابله‌ي نژادهاست. اصلاً آن ماجراها كه رخ مي‌دهد تقابل نژادها با هم است و در نتيجه، تعامل نژادها مطرح مي‌شود.

راجع به اين موضوع، يعني تاريخ منشأ نژادهاي انساني، دو جلد كتاب خيلي مشهور وجود دارد. گوبينو در اين كتاب مشهورش با عنوان «منشأ اختلاف نژادهاي انساني»، به يك معنا، نژاد را حاكم بر تاريخ مي‌داند. به طوري كه نحله‌اي در ميان نحله‌هاي مختلف وجود دارد كه الآن در لغت‌نامه‌ها تحت عنوان «گوبينيسم» آمده است. اين گوبينيسم در حال حاضر، در خود فرانسه غيرمعتبر دانسته مي‌شود و مي‌گويند مهم نيست. چون كمي بر خلاف يهودي‌هاست. ولي در آلمان در دوره‌ي هيتلر، مورد استفاده قرار مي‌گرفت و حتي امروز هم استفاده مي‌شود. يعني كتاب مهمي است. اين طوري نيست كه بگوييم چيزي گفته و رفته است. خيلي كتاب مهمي است، بدون اينكه قابل قبول باشد.

در فرانسه اين كتاب را سال‌هاست كه چاپ نمي‌كنند، ولي منتخباتي از آن چاپ مي‌‌شود. به نظر او، ايران اين منطقه‌ي جغرافيايي، از زمان‌هاي بسيار قديم، محل عبور نسل‌هاي مختلف انساني بوده است. يعني معجوني از نسل‌هاي مختلف انساني از اين منطقه رفت‌و‌آمد كرده‌اند و ايراني‌ها به طور كلي، ضمن اينكه ريشه‌ي اصلي خودشان را دارند، ولي مورد تهاجم اين روحيه‌ها قرار گرفته‌اند و افكار خيلي متعدد و گاهي متناقض بين‌ آن‌ها رايج است. در واقع گوبينو با چنين نظري به ايران آمد و قصد دارد اوصاف قومي و به بيان من، اوصاف فرهنگي ايران را، با توسل جستن به عبور و خروج نژادهاي مختلف از اين منطقه شرح بدهد. او جنگ‌هاي افسانه‌اي شاهنامه‌ي فردوسي را بر اين مبنا و بر اساس مقابله‌ي اقوام مختلف تحليل مي‌كند. گوبينو دو كتاب مهم براي ما دارد. البته او كتاب‌هاي زيادي دارد. حتي در اواخر عمرش به آمريكاي جنوبي رفته است و راجع به آنجا نيز كتاب دارد. ولي دو كتاب اساسي براي ما دارد؛ يكي‌ سفرنامه‌ي اوست كه با نام «سه سال در ايران» شناخته مي‌شود و ديگري كه مهم‌تر از سفرنامه است، «دين و فلسفه در خاورميانه» يا «دين و فلسفه در آسياي ميانه» است.

آنچه او مي‌گويد در درجه‌ي اول شامل ايران مي‌شود، اما افغانستان و تاجيكستان و غرب ايران را هم مي‌تواند در بر بگيرد. اين كتاب خيلي عجيب است. اولاً با مثال نشان مي‌دهد كه ايراني‌ها روحيه‌ي شكاكي دارند. در واقع نشان مي‌دهد وضعيت ايران طوري بوده كه ايراني‌ها را به هر چيزي مظنون كرده است. البته ايراني‌ها اوصاف خيلي كثيري را در خودشان جمع مي‌كنند. يعني فرهنگ ايراني جنبه‌هاي مختلف دارد؛ جنبه‌ي ديني، دهري، عرفاني، روان‌شناسي و... دارد. جنبه‌هاي متعددي را در خود جمع كرده است. زبان هم در ايران به همين منوال است؛ يعني تأثيرهاي مختلفي پذيرفته است.

گوبينو بنا بر نوشته‌اي كه خودش در اين كتاب مي‌آورد، مي‌گويد گروهي از جوان‌هاي ايراني بسيار شائق هستند كه راجع به فلاسفه‌ي غربي مطالبي را بشنوند. او حتي اسم هگل را مي‌برد. اين جوانان خيلي باذوق و علاقه‌مند هستند و من در جلساتي كه با آن‌ها داشتم فكر كردم يك اثر، خيلي مي‌تواند مؤثر باشد و آن اثر گفتار در درست به كار بردن عقل دكارت است. او اسم مونتسكيو را نمي‌آورد، ولي كاملاً معلوم است كه نظر به اين كتاب دارد. در واقع گوبينو يقيناً نامه‌هاي ايراني مونتسكيو را خوانده است، چرا كه قريباً همان چيزي كه آنجا «ازبك» در نامه‌اش نوشته است، اين بار از زبان خودش تكرار مي‌كند. يعني گوبينو نامه‌هاي ايراني را خوانده است و آن مطالب و شخصيت فرضي (ازبك) كه درباره‌ي فرهنگ غربي مي‌گويد، به ذهنش رسيده و اين بار آن‌ها را با بياني ديگر مطرح مي‌كند. او مي‌گويد تنها چيزي كه مي‌تواند در ايران بي‌سابقه باشد، يعني كاملاً جديد باشد و در سنت ايراني هم نباشد، اصالت عقل دكارتي، يعني همان روش دكارت است. اين براي ايراني‌ها واقعاً ناشناخته است. لازم نيست فكر ما درست باشد، كافي است كه روش ما درست باشد كه بتوانيم يك كاري را پيش ببريم. روش اولويت دارد. ملالازار كه فرانسه مي‌داند، سعي مي‌كند «گفتار در روش» دكارت را ترجمه كند. اين كتاب را ملالازار (ملا لاله‌زار) به كمك شخص ديگري كه كنسول فرانسوي‌ها در آذربايجان بوده و سي سال در شهر تبريز زندگي كرده و فارسي را خوب مي‌دانسته است، ترجمه مي‌كند. اين ترجمه در دوره‌ي اعتضادالسلطنه، وزير علوم آن دوره و براي كلاس‌هاي دارالفنون (همان پلي‌تكنيك) مي‌خواهد ترجمه كند و يك فضاي علمي جديدي را ايجاد كند.

در مقدمه‌ي كتاب، از وزير علوم تجليل شده است. مقدمه و ترجمه‌ي كتاب طوري است كه نمي‌تواند شخص ادعا كند از روي اين كتاب دكارت را مي‌شود فهميد. تقريباً نامفهوم است. آن روح فكر دكارت به هيچ وجه منعكس نيست. اسم كتاب را «حكمت ناصري» گذاشتند. اسم فرانسوي آن را گذاشتند «دياكرت». اين كتاب آن طوري نيست كه مؤثر واقع بشود. گوبينو فكر مي‌كرد در اين درياي بيكران فرهنگ ايراني، كه همه جور فكر و همه چيز در رفت‌وآمد است و تلوتلو مي‌زند، چيز جديدي مطرح كنم كه ببينم به كجا مي‌رسد. يعني منظورش اين است كه اين كتاب با روحيه‌ي ايراني نمي‌خواند و يك جنبه‌ي جديدي مي‌تواند در ايران داشته باشد. ولي آن چيزي كه من از اين مطالب نتيجه مي‌گيرم، ترجمه‌ي ناباب و نامفهوم است. در نتيجه اين كتاب به صورت اثري كه فقط كنجكاوي را برمي‌انگيزد، اصلاً قابل استفاده نيست و ارزش تاريخي دارد كه نزديك 130 تا 140 سال پيش چگونه يك اثر از دكارت ترجمه شده است.

 

يعني شما مي‌فرماييد اگر ترجمه‌ي گنگي نبود، مي‌توانست اثرگذار باشد؟

شايد. در هر صورت، شايد توجه را جلب مي‌كرد؛ اما در اين حال نمي‌شود فهميد، مخصوصاً دكارت را كه يك نظام فكري دارد. اصل كار اين است كه شما اين نظام فكري را بفهميد. در نتيجه، اين ترجمه‌ي اول اعتباري پيدا نمي‌كند. بعد هم در كتابخانه‌ي مرحوم ملك، ترجمه‌ي دومي از اين كتاب پيدا شد كه اين ترجمه‌ي دوم از تركي استامبولي است و توسط برادر كوچك احمد روحي كرماني، افضل‌الملك كرماني، ترجمه شده است كه مي‌دانيم شيخي بودند. كبيرالملك و ميرزاخان برده‌سيري و احمد روحي را در راه بازگشت از استامبول و در تبريز كشتند. اين افضل‌الملك در تركيه با آن‌ها بود. بعد به ايران برمي‌گردد، همراه او برادر ميرزا رضاي كرماني كه ناصرالدين‌شاه را مي‌كشد نيز هست و وقتي كه ميرزا رضا را بعد از قتل ناصرالدين‌شاه دستگير مي‌كنند، او را نيز تنها به دليل همراهي با برادر قاتل شاه دستگير مي‌كنند و او سال‌ها در زندان بود. ميرزا رضا را مي‌كشند، اما امين‌الدوله افضل‌الملك را نجات مي‌دهد. مقارن مشروطيت ايران، در سال 1324ق، اين كتاب در كرمان، به صورت دست‌نويس نوشته شد و هيچ گاه به طور كامل چاپ نشد و آخرش از كتابخانه‌ي ملك سر درآورد.

در آن كتاب چيز فوق‌العاده‌اي ديده مي‌شود؛ مقدمه‌اي كه افضل‌الملك خودش نوشته فوق‌العاده است. در اين مقدمه، اول شرحي از خودش مي‌دهد و بعد اشاره مي‌كند اينكه تصور کنیم بدون تأمل و تفكر و حكمت، تمدن يا فرهنگي مستقلاً شكل مي‌گيرد یا اینکه صنايعي به وجود مي‌آيد، تصور باطلی است. او اين مضمون را با نثر آن دوره مي‌گويد. يعني راجع به اين مباحث، آن وقت كه در استامبول بود، كار كرده‌ و مطالعاتي داشته است.

او در آخر به نكته‌ي بسيار مهمي اشاره مي‌كند، افضل‌الملک مي‌گويد: «ملت و مملکتی که در آن این درخت نروید (درخت حکمت) و برنیاورد، همانا قاعی ضعف را ماند که در او چند چوب خشک نصب سازند و بر آن شکوفه‌ها و میوه‌های عاریتی بیاویزند. چیزی نگذرد که این شکوفه‌ها از تابش آفتاب بخشکد و آن میوه‌ها از وزش باد فروریزد. باز همان شود که بود. حتی عاد کالعرجون القدیم.»

 

همان طور که ملاحظه می‌شود، تيزهوشي‌ او فوق‌العاده است؛ ولي اين كتاب هيچ وقت چاپ نمي‌شود.

 

دليل انتشار نيافتن آن چيست؟

براي اينكه در آن دوره‌اي كه اين نوشته شده بحث عوض شده است. مشروطيت دارد شروع مي‌شود. كتاب ‌و رساله‌هاي سياسي مطرح مي‌شود و كسي به اين موضوع دقت نمي‌كند.

 

فارغ از اين، كتاب از نظر ترجمه چگونه است؟

ترجمه‌اش خيلي خوب نيست و دكارت را نشان نمي‌دهد. من قسمت‌هايي از اين را چاپ كردم، گلچيني از آن را در كتاب «آشنايي ايرانيان با فلسفه‌هاي جديد غرب» آورده‌ام؛ ولي در آنجا متوجه نكاتي شدم؛‌ افزون بر ترجمه‌ي «گفتار در روش درست به كار بردن عقل» يك مقدار متون ديگر هم در انتهاي كتاب خطي آورده شده است. در بين آن متون، يك متن كوتاه از كتاب «قواعد» دكارت را كشف كردم. همچنين مقداري مطالب از بعضي متفكران غربي، انگليسي، آنگلاساكسون و... ديده مي‌شود. باز هم كتاب اشكال دارد،‌ يعني دكارت را از روي آن كتاب نمي‌‌توانيد بفهميد. اما در سال 1309ش، محمدعلي فروغي كتاب «گفتار در روش درست به كار بردن عقل» را براي بار سوم ترجمه مي‌كند. در جلد اول او مي‌خواست فقط گفتار در روش دكارت را ترجمه كند، براي اينكه مثل مونتسكيو فكر مي‌كرد براي اينكه مسلك عقلي و تجربي بتواند وارد شود، اين موضوع، كليدي است. ولي خودش بعد در مقدمه و چاپ دوم نوشته است كه متوجه شدم بدون سوابق كار، به طور مستقيم به دكارت پرداخته‌ام. از اين رو، سوابق كار را از يونان شروع كرد كه محصول آن «سير حكمت در اروپا» شد و دكارت هم ادامه داد تا آخرين فيلسوف كه هانري برگسون باشد. در چاپ اول فقط يك جلد اول منتشر شد. در چاپ دوم سه جلد با هم منتشر شدند. اگر اشتباه نكنم، آخرين جلد موقعي چاپ شد كه متفقين در سال 1320 وارد ايران شدند؛ چرا كه در آخرش مي‌گويد اين كتاب موقعي تمام مي‌شود كه مسائل ديگري داريم و حالت نااميدي دارد.

اين كتاب عملاً ميان ايراني‌ها اولين اثر ترجمه‌شده‌ي فلسفه‌ي غرب تلقي مي‌شود؛ يعني صد سال قبلش شروع شده بود. خود فروغي از آن دو ترجمه خبر داشت، البته مي‌گويد من آن‌ها را نديدم، ولي با اطلاع بود. ترجمه‌ي فروغي را من شخصاً صفحه‌به‌صفحه و سطربه‌سطر با متن فرانسوي مقايسه كرده‌ام. روي‌هم‌رفته ترجمه مفهوم بود، به طوري كه الآن هم مي‌شود از آن استفاده كرد. اما اينكه به طور كلي بي‌عيب باشد، اين طور نيست و اين جرئت را بايد داشت كه گفت بعضي جاها عيب هم دارد. از جمله در كتاب دكارت از شعرا انتقاد شده است. اين مطلب كه مي‌گويد شعرا ذهن بدي دارند، در ترجمه‌ي فروغي به «علما» تبديل شده است. باز اين هم بي‌معني نيست، مي‌خواهد بگويد «علماي عصر ما». به نظر من عمدي است، من انتقاد نمي‌كنم. ولي به نظر من اين عمدي است. براي اينكه هر طور فكر كنيد فروغي اين كتاب را به منظور روشنگري ترجمه كرده است و الزاماً نمي‌خواهد به نفع تخصصي مثل فلسفه از ان استفاده كند. مي‌خواهد به كاربردش توجه كند. بعضي اصطلاحات غلط است. يك نفر به گفته‌هاي من انتقاد كرد كه اصلاً وارد نبود، بحث بر سر اختلاف دو مفهوم «واضح» و «متمايز» بود. دكارت مي‌گويد: «چيزي را نپذير مگر اينكه كامل براي تو واضح و متمايز باشد.» اينجا نفهميده كه اگر مفهوم بخواهد واضح باشد، يك مفهوم نمي‌تواند باشد، متمايز يعني تمايز ميان دو مفهوم. اما فروغي به اين توجه نمي‌كند. نمي‌خواهم بگويم فلسفه نخوانده، اما چندان فني كار نكرده است. بالاخره اثري است كه من آن را شخصاً مي‌پسندم. هنوز هم كه هنوز است در كلاس‌ها مي‌خواهم كه دانشجوها اين اثر را بخوانند. بالاخره يك اثري است كه فارسي روان دارد و خيلي مفهوم است. بعضي از فلاسفه مثل كانت و هگل را درست بيان كرده است. به نظر من، هگل كه خيلي كوتاه و مختصر است، در همان مختصر معيوب نيست. او تصوير نادرستي از هگل ارائه نمي‌دهد. بعد براي پيدا كردن اصطلاحات رايج، كه بتواند فكر را منتقل كند، از علماي قديمي ايران استفاده مي‌كند. از فاضل توني استفاده كرده و خيلي خوب اين نوع لغت‌ها را كم‌وبيش وفق داده است. مي‌شود انتقاد وارد كرد. مثلاً «concret» را ما مي‌گوييم «انضمامي» در مقابل «انتزاعي». اين ريزه‌كاري‌ها را ندارد، فني نيست، ولي بالاخره سوابق را توجه كرده و كار كرده است. در واقع كار او براي فضل‌فروشي نيست، براي خدمت است.

من اشكالي نمي‌خواهم وارد بكنم، اما اشكال عمده‌ي آن اين است كه منابعش معلوم نيست، براي اينكه آن قدر كلي است كه نياز به منابع ندارد. بحث‌هاي متداول را مطرح مي‌كند. كتاب‌هاي تخصصي و سطح بالايي نيست. به طور متداول، يك دوره سير حكمت در اروپاست. علاوه بر اين، كتابي هم از محاورات افلاطون ترجمه كرده كه باز آنجا هم مشخص نكرده است مترجمان فرانسه چه كساني بودند و نمي‌دانيم كه مترجمان فرانسه تا چه حدودي مي‌توانستند افلاطون را انتقال دهند. واقعاً‌ در اين كتاب منابع نيست، ولي عملاً كتاب «سير حكمت» و اين سه ترجمه‌اي كه از سه محاوره‌ي افلاطون انجام داده است، اولين تجلي فرهنگ فلسفي غربي است كه تا به امروز هم ماندگار شده است.

شخصي كه در زمينه‌هاي فلسفه از او نام نبرده‌اند كه من او را خيلي مهم مي‌دانم و در آن كتاب «آشنايي ايرانيان با فلسفه‌‌هاي جديد» هم آورده شده است، شخصي به اسم بديع‌الملك ميرزا، نتيجه‌ي فتحعلي‌شاه است. او در واقع نوه‌ي دولتشاه است و بنابراين نسل چهارم هستند. آن‌ها در كرمانشاه بودند و جدشان در واقع در آنجا مثل شاه بود؛ يعني حتي اين خطر مي‌رفت كه اگر عباس‌ميرزا كمي نافرماني كند، همين دولتشاه عباس‌ميرزا را بكشد و خودش شاه بشود. پسر بزرگ‌تر است و مادرش گرجي است. چون مادرش گرجي است قاجارها او را براي سلطنت نمي‌پذيرند. آن‌ها در كرمانشاه تمكني داشتند و ثروتمند بودند. كتابخانه‌اي درست كرده بودند از آثار غربي و معلم‌هاي فرانسوي داشتند، بچه‌هايشان هندسه‌ي غربي مي‌خواندند، فيزيك مي‌خواندند، فلسفه مي‌خواندند. اين بديع‌الملك‌ميرزا دست‌پرورده‌ي چنين خانواده‌اي است. خيلي بانفوذ بودند، يعني هميشه در صدر امور قرار داشتند. هميشه جزء شاهزادگان اصلي حساب مي‌شدند. با اين تعليمات، بديع‌الملك‌ميرزا به فلسفه‌هاي غربي علاقه‌مند مي‌گردد و همّ و كوشش او فهميدن مفهوم نامتناهي در فلسفه مي‌شود.

يادآوري مي‌كنم كه مفهوم نامتناهي به معناي علمي و هندسي و رياضي كلمه، يكي از مشخصات عصر تجدد غربي است، نه روشن‌فكري. منظورم قرن هجدهم نيست. آخر قرون وسطا به فكر مي‌آيد كه نامتناهي را چه بناميم؟ مثلاً اين جهاني كه ما در آن هستيم محيط است يا محاط؟ جهان در دل يك چيزي است يا همه چيز در دل اين جهان است؟ اگر محيط است، مكان چيست؟ زمان چيست؟ خارج از آن محيط زمان و مكان چه معنايي مي‌تواند داشته باشد؟ اين همان بحث‌هايي است كه در آخر قرون وسطا مطرح مي‌شود. من در كتاب جديدم، كه در دست چاپ است، این بحث‌ها را مطرح كرده‌ام. مثلاً پرسش اين است كه آيا مي‌توانيم برويم و به انتهاي فضا برسيم، با يك چوب آن را سوراخ كنيم و ببينيم آن طرفش چيست. او گفت: هيچ، لاملأ و لاخلأ. چنين روحيه‌اي داشت. او با يك روحاني دانشمند ايراني به اسم ملاعلي زنوزي مكاتبه مي‌كند و از او هفت سؤال مي‌پرسد. همه‌ي سؤالات حول‌وحوش نامتناهي است. در سؤال آخر، اسم فلاسفه‌ي غربي را مي‌آورد؛ دكارت، كانت، لايب نيتس و...

بعد از فوت ملاعلي زنوزي، اين كتاب به اسم «بدايع الحكم» به صورت سنگي، چاپ مي‌شود. «بدايع» از اسم بديع‌الملك گرفته شده است. اين كتاب الآن موجود است. وقتي اين كتاب را مي‌خوانيد، متوجه مي‌شويد كه مسائل باطني‌ بديع‌الملك‌ميرزا با جواب‌هايي كه زنوزي به او داده است فرق دارد. زنوزي در مطالبش يك دوره‌ اعتقادات فلسفه‌ي مشاء را مي‌گويد. آن چيزي را كه در فلسفه‌ي مشاء رايج است مي‌گويد. مثلاً همين لاخلأ و لاملأ اين‌ها مربوط به فلسفه‌ي مشاء است. يعني متوجه آن نكات تازه و بنيادي بديع‌الملك‌ميرزا نمي‌شود. از روي نامه‌هايي كه ما در منزل مرحوم مهدوي پيدا كرديم، بديع‌الملك‌ميرزا را بيشتر شناختيم، براي اينكه ديديم او دائماً درباره‌ي نامتناهي، از خارج كتاب مي‌خواهد، اما معلوم نيست كه آن كتاب‌ها به دستش رسيده است يا نه. ولي هدفش چيز ديگري است.

مكاتباتي هم همين بديع‌الملك‌ميرزا با يك نفر يزدي به نام ميرزا علي‌اكبر مدرس حكمي يزدي دارد. بديع‌الملك‌ميرزا همان سؤالات را افزايش مي‌دهد و هفده سؤال از مدرس حكمي يزدي مي‌پرسد. ولي ذات سؤالات يكي است، روح حاكم بر سؤالات با هم فرق ندارد. مدرس حكمي يزدي مطالب جديدتري را بيان مي‌كند. فهرست كتاب‌هاي آن آخوند يزدي را هم ما پيدا كرده‌ايم. در كتاب‌هايش آثاري راجع به هيئت، گياه‌شناسي و هندسه هست. يعني تا حدودي به علوم جديد گرايش دارد و آن مكاتبات دوم، با اينكه اسناد كافي در دسترس نيست، نزديك‌تر به روح سائل است و نظر بديع‌الملك‌ميرزا بهتر مفهوم شده است.

لازم به ذكر است كه فروغي، بديع‌الملك‌ميرزا را مي‌شناخت. من در يادداشت‌هايش متوجه شده‌ام كه گاهي با هم ملاقات داشتند. اين بديع‌الملك‌ميرزا «مشاعر» ملاصدرا را هم از عربي به فارسي ترجمه كرده است. اين‌ها جزء اولين كساني هستند كه سعي كرده‌اند فلسفه‌هاي غربي را به نحوي از انحاء در ايران به شکل قابل فهم ترجمه كنند. حال بگذريم كه امروز هر ماه دو سه كتاب فلسفه ترجمه مي‌شود، اما شايد عمق اين آثار را ندارند.

 

اگر بخواهيم يك مرور كلي بر فرمايشات شما داشته باشيم، مي‌توانيم آن دوره‌بندي را كه با ادوار نوسازي همراه شد به ترجمه‌ها نيز تعميم دهيم. يعني يك دوره‌‌ي اصلاحات عباس‌ميرزا و سپس دوره‌ي ناصري كه اصلاحات كساني چون اميركبير و سپهسالار در آن رخ داد و دوره‌ي مشروطه تا اوايل قرن چهاردهم خورشيدي.

بله. كاملاً درست است. البته بيشتر ترجمه‌ها متعلق به دوره‌ي دوم است. اين ترجمه‌ها علمي و براي دارالفنون است، چون در آن دوره، كتاب‌هاي فيزيك هم ترجمه مي‌شود كه من آن‌ها را ديده‌ام.

 

پرسش من اين است كه اين ترجمه‌ها در اين ادوار نوسازي،‌ چه نسبتي با مسائلي كه ايراني‌ها در نسبت با تجدد برقرار كرده‌اند دارد؟

بايد به نكته‌ي آغاز اين بحث بازگرديم؛ يعني آنچه تانكواني به آن اشاره كرده است كه شرقي‌ها فقط به ظواهر فرهنگ توجه مي‌كنند؛ يعني به اين مسائل فلسفي توجهي نشان داده نمي‌شود.

 

يعني اگر بپذيريم كه تجربه‌ي نوسازي در اين سه دوره شكست خورده است، به بيان شما، علت اين شكست در توجه نشان ندادن به مسائل فلسفي است كه اين مترجمان به آن توجه داشته‌اند؟

من لفظ شكست را به كار نمي‌برم. همين كار اصيل افضل‌الملك را شكست خوردن نمي‌دانم،‌ با اينكه نتيجه‌ي عالي نداشت. خود آن لحظه‌ي كارش مهم است.‌ شخص اگر هگلي باشد، اينجا و اكنون مهم است. در آن دوره، او درست فهميده است. تاريخ بر اساس اينجا و اكنون و آگاهي اين لحظه‌ي ما، بنا مي‌شود. الآن وقتي بعضي‌ها افكار تحصلي مسلكان را به صورت سطحي مدام تكرار مي‌كنند، يعني غافل هستند. اين‌ها حرف‌هايي است كه آن موقع گفته شد و حالا يك راهي بايد جست‌وجو كرد. اين متفكر امروزي بايد وقتي مي‌گوييم روزمره، بداند مسئله‌ي اصلي چيست؟ من اين را شكست نمي‌دانم. هيچ كدام از اين‌ها شكست نيستند. مراحلي از رشد هستند. بدون شك صد سال ديگر، درباره‌ي عصر ما خواهند گفت كه يك عده مترجم خودنما، با به كار بردن الفاظ خارجي و سفسطه، براي مطرح كردن خودشان حرف‌هايي مي‌زدند. وقتي كه در تلويزيون يك خانم روان‌شناس مي‌گويد: «من تايم ندارم.» اين ترجمه نيست، گرفتاري است و يك روزي برملا خواهد شد. حتي يك ترجمه‌ي غلط، ولي به فارسي، كوشش مهمي است و براي من، اين چهره‌ها در حد خودشان ارزش دارند.

منبع: خردنامه