شناسهٔ خبر: 13230 - سرویس سینما و رسانه

نگاهی به فیلم‌های منتخب «آکادمی اسکار2014»(5)/ «دوازده سال بردگی»؛

کلاستروفوبیایِ سیاه

دوازده سال بردگی در ادیسه‌ی 12 سال بردگی کارگردان ما را به جهنم سالامون می‌برد و با هر ضربه شلاق که به بدن او می‌خورد هر دشنامی که می‌شنود، تماشاگر در مورد ظلم غیرانسانی بشر نسبت به مردان و زنانی که حیوان پنداشته می‌شدند به فکر فرو می‌رود.

 

فرهنگ امروز/ علیرضا پورصباغ: در سال‌های اخیر که یک سیاه‌پوست، سکان‌دار کشتی کاخ سفید شده است، نمی‌توان تأثیر سیاست بر سینما را نادیده گرفت. هنوز فراموش نمی‌کنیم «سریال 24» در به قدرت رسیدن «باراک اوباما» در ایالات متحده به چه میزان قابل توجهی مؤثر بود. پس از انتخابات 2008 بسیاری از رسانه‌های سینمایی تیتر زدند: «24، اوباما را به قدرت رساند». 24 در نخستین فصل‌هایش تصویری ستاره‌وار از یک رئیس‌جمهور سیاه‌پوست را ارائه می‌داد که با تدبیر، سایه‌ی خطرات فرضی را از ایالات متحده دور می‌کند. اما به قدرت رسیدن یک سیاه‌پوست آمریکایی جای تعجب ندارد، تا کمتر از 50 سال قبل مدارس سیاهان و سفیدپوستان جدا بود حالا رئیس‌جمهور ایالات یک رنگین‌پوست است. به قدرت رسیدن اوبامای رنگین پوست در آمریکا بی‌شک کار رسانه‌ها و به‌ویژه هنر صنعت سینماست.

 

آنچه در ابتدای این یادداشت طرح شد مقدمه‌ای است برای بررسی موج گسترده‌ای از ساخت فیلم‌هایی که با حمایت از حقوق سیاهان در دهه‌ی 80 و 90 میلادی ساخته می‌شدند. مصداق برجسته‌ی موج ساخت فیلم‌هایی در حمایت از «حقوق مدنی سیاهان»، «آمیستاد» و «به رنگ ارغوان» از استیون اسپیلبرگ، کارگردان سرشناس آمریکایی است. نشانه‌شناسی برخی آثار اسپلبرگ به نوعی پیشگویی دوران کنونی به شمار می‌رود، در فیلم «هوک»، «پیترپن» از جهان واقعی به «جهان میانه» (Neverland) می‌رود و پس از پیروزی بر «کاپیتان هوک» (دشمن افسانه‌ای پیترپن) جهان میانه را رها می‌کند و به جهان واقعی آدمیان بازمی‌گردد. پیتر برای هدایت «سرزمین میانه» شمشیر خود را به نوجوانی سیاه‌پوست می‌دهد و او با حرکتی نظامی شمشیر پیتر را در مقابل صورت می‌گیرد. با دیدن چنین تصویری در دهه‌ی 90 برای بسیاری از مردم ایالات متحده مسجل بود که رهبری آنان در آینده را فردی سیاه‌پوست در دست خواهد گرفت.

 

اشاره‌ی دیگر به فیلم هنکاک می‌تواند نشان دهد که بسیاری پیشگویی‌های نوسترا داموسی سینما به حقیقت بدل خواهد شد. قبل از به قدرت رسیدن یک سیاه‌پوست در «آتلانتیس آمریکایی»، یکی از مشهورترین سوپرقهرمانان آمریکایی با رنگی متفاوت روی پرده سینما ظاهر شد. تقریباً تا قبل از فیلم «هنکاک» همه‌ی سوپرقهرمان‌های آمریکایی از «اسپایدرمن»، «سوپرمن»، «بتمن»، «هالک»، «مردان ایکس» و... در جهان فانتزی کمیک‌ها و روی پرده‌ی سینما سفیدپوست بودند. هم‌زمان با اعلام کاندیداتوری اوباما یکی از مهم‌ترین ابرقهرمان‌های سینمایی (که بخشی از هویت جامعه‌ی آمریکایی به شمار می‌روند)، با رنگ پوستی تیره، روی پرده‌ی سینما ظاهر شد.

 اگر منکر تأثیر سینما برای تغییر سکان‌داری قدرت در ایالات متحده باشیم باید بپذیریم که در چند سال اخیر پس از تأثیر سینما بر دایره‌ی قدرت، امروز شاهد تأثیر سیاست بر سینما هستیم. «هالیوود» به‌عنوان یک کل واحد در چند سال اخیر تقریباً فیلم‌های مهمی در مورد حقوق مدنی سیاهان می‌سازد که منجر به تطهیر دوران برده‌داری و نگره‌های فاشیستی قرن نوزدهمی نسبت به حقوق سیاهان می‌شود. قبل از اکران فیلم «12 سال بردگی»، فیلم «پیشخدمت» ساخته شد که به مستخدم سیاه‌پوست کاخ سفید می‌پرداخت یا «جانگوی رهاشده» که در روایتی کاملاً فانتزی حقوق سیاهان را در قرن نوزدهم مورد ارزیابی قرار می‌داد. اما تفاوت حائز اهمیت 12 سال بردگی که به نوعی تطهیر سینمایی 200 سال برده‌داری در ایالات متحده به شمار می‌رود از روی کتابی با همین عنوان اقتباس شده است و متن روایت فیلم اقتباس وفادارانه‌ای از کتاب 12 سال بردگی به شمار می‌رود. «12 سال بردگی» زندگی یک پرسوناژ واقعی تاریخی را تصویر می‌کند. فیلم بیان ماجرای حقیقی اسارت یک انسان آزاده است به نام «سالامون نورثاپ» از زبان خود او.

سالامون نورثاپ در سال 1841 در «ساراتوگای نیویورک» نوازنده‌ی ویولن بود و سربلند و خوش‌پوش، با عزت نفس زندگی می‌کرد. نوازنده‌ی برجسته و محبوب ویولن ساکن شهر «ساراتوگا» در نیمه‌ی قرن نوزدهم فریب می‌خورد، اسیر می‌شود، مثل یک حیوان چهارپا به فروش می‌رسد و 12 سال خواری، ظلم و آزار را تحمل می‌کند.

در سراسر فیلم با شخصیتی انسانی مواجه‌ایم که مخاطبین ناآشنا با دوران سیاه قرن نوزدهم را به خط تولید ناگوار بردگی و برده‌داری می‌برد. روایت انسان‌ها در شرایط شوربختانه‌ی بردگی با همه‌ی ابعاد غمگینش مخاطب را به شوق می‌آورد که دیگر آن دوران به سر رسیده است.

 غم‌نامه‌ی 12 سال بردگی را می‌توان به داستان «پینوکیو» و افسانه‌های شاه‌ پریانی «برادران گریم» تشبیه کرد، تنها تفاوت داستان 12 سال بردگی با قصه‌های شاه پریانی، تلخی فیلم و روایت تاریک تاریخ واقعی اثر است. البته تفاوت عمده‌ی فیلم با آثاری نظیر به رنگ ارغوان، آمیستاد و جنگوی رهاشده را باید در منبع اقتباسی و واقعیت جست‌وجو کرد. فیلم ساخته و پرداخته‌ی تخیل هنرمندانه نیست هرچند هنرمندانه ساخته شده است. «12 سال بردگی» به‌مثابه منبع اقتباس به مجادله‌ی خشمگینی می‌پردازد که رنج‌های «سالامون نورثاپ» زیر ضربات شلاق و کتک‌های که از سر هوس برده‌داری به او تحمیل می‌شود را نمایش می‌دهد. رنجی که به‌زحمت برای سالامون و مخاطب تحمل‌پذیر است. آزمون‌گاه «12 سال بردگی» تمایل بیننده را می‌آزماید، روایتی که به خاطر داستان برده‌داری نمی‌توان آن را بازگو نکرد و نمی‌توان تخفیفی برای تاریخ سیاه قرن نوزدهم آنگلوساکسونی برای آن‌همه درد و رنج قائل شد. در مواجه با فیلم این حقیقت را می‌توان بازگو کرد که صورت دیگری برای نمایش این‌همه تحمل در مقابل رفتار حیوانی برده‌داران نمی‌توان توصیف بصری برایش برگزید و تنها تأکید بر فرم سینمای حقیقت است که می‌تواند بازنمود این رنج باشد.

 از زاویه‌ی دیگر، فیلم درباره‌ی عشق است، اگر و اما و شاید هم ندارد. فیلم در مورد آدم‌هایی است که مجبور بودند شکنجه‌های جسمی و روانی را تحمل کنند و کارگردان مجبور است واقعیت را نشان دهد و راه دیگری برای برخورد با موضوع ندارد و برای نشان دادن دوران سیاه، حقیقت‌نمایی بهترین گزینه است. در صحنه‌های آغازین فیلم زندگی نورثاپ قبل از برده شدن را می‌بینیم که در کنار همسرش رستگاری و آزاد زیستن را تجربه می‌کند. «12 سال بردگی» از یک سو سفری واقع‌گرایانه است که گوشه‌ای از تاریخ تلخ و تاریک آمریکا را به تصویر می‌کشد، از سوی دیگری اثری هنرمندانه است با تصویرسازی ماهرانه با بازی‌های خیره‌کننده و سفری افسانه‌ای توأم با رنج.

 حکایت تمثیلی فیلم درباره‌ی بدن انسان تحت لوای سرمایه‌داری و توهم آزادی است، البته باید یادآور شویم این فیلم را یک انگلیسی سیاه‌پوست ساخته است و اگر یک فیلم‌ساز آمریکایی آن را می‌ساخت نسبت بدن انسان تحت لوای جهل سرمایه‌داری را بدین صورت تصویر نمی‌کرد. مک کویین (کارگردان) با ساخت این فیلم سؤال بزرگی را مطرح کرد که چرا فیلم‌های بیشتری در آمریکا در مورد دوران برده‌داری ساخته نشده است؟ چرا فیلم‌های آمریکایی کمتری در این باره ساخته شده‌اند؟ سؤالی که سرانجام یک انگلیسی –به‌زعم آمریکایی‌ها یک خارجی- آن را از جامعه‌ی آمریکایی می‌پرسد. این فیلم بهترین فیلمی است که در مورد برده‌داری در مورد آمریکا ساخته شده است و بر هرآنچه تاکنون در این باره ساخته‌ شده خط بطلان می‌کشد. فیلم‌ساز بدون هیچ واهمه‌ای نهایت جنون برده‌داری، تحقیر، اهانت، انزجار و کتک زدن‌های وحشیانه را به تصویر می‌کشد و از نمایش ذبح شدن کرامت انسانی در چنگال ظلم خفت‌آمیز قرن نوزدهمی آنگلوساکسونی، فروگذاری نمی‌کند.

 البته فیلم از دریچه‌ای بسیار دقیق به یکی از فیلم‌های شاخص تاریخ سینما (بربادرفته) طعنه می‌زند. صحنه‌هایی که در مزرعه‌ای در لوئیزیانا فیلم‌برداری شده است شباهت‌هایی استثنایی به فیلم بربادرفته دارد؛ اما برخلاف بربادرفته، فیلم 12 سال بردگی حقایق را از زاویه‌ای رئالیستی به مخاطب یادآور می‌شود که هنر متجلی در فیلم، سطحی‌نگر و احساساتی همچون فیلم بربادرفته نیست. اگر مخاطبین این سطور خاطرشان باشد در فیلم «بربادرفته» رنج کاراکترهای بردگان سیاه برملا نمی‌شود، بلکه فیلم تقدسی شگرف به برده‌داری می‌بخشد. در فیلم بربادرفته می‌بینیم که سیاهان جایگاه خود را نسبت به برده‌داری پذیرفته‌اند؛ اما فراموش نکنیم که روایت فیلم «بربادرفته» در دوران جنگ‌های جنوب و شمال و در عصر لینکلنیسم اتفاق می‌افتد، دورانی که جنوبی‌های وحشی نظیر کاراکتر ادوین ایپس (مایکل فاسبندر) بر شمالی‌های هوادار لینکلن شوریدند تا قانون عدم برده‌داری نقض شود. بااین‌همه در بطن روایت بربادرفته تعمداً بر برده‌داری صحه گذاشته می‌شود.

شباهت برخی صحنه‌های اولیه‌ی فیلم 12 سال بردگی به شدت یادآور فیلم پیشخدمت (لي دانيلز) است، البته فیلم لی دانیلز از نظر تاریخی قابل توجیه نیست، درصورتی‌که 12 سال بردگی توجیه تاریخی و منبعی برای وقایع‌نگاری دارد. اما ظلم ارباب‌های سفیدپوست علیه برده‌ها در فیلم، یادآور جانگوی رهاشده (کوئینتین تارانتینو) است و شمایل ادوین ایپس (مایکل فاسبندر) در فیلم 12 سال بردگی یادآور شمایل ظالمانه و وحشیانه کالوین کندی (لئوناردو دی‌کاپریو) در جانگوی رهاشده است. خشونتی که ادوین اپیس بروز می‌دهد برخلاف فیلم تارانتینو هیجان غلو شده‌ای ندارد. در جانگوی رهاشده نمایش بیمارگونه خشونت، توصیفی از کابوس برده‌داری خیالی است؛ اما در فیلم 12 سال بردگی، برده‌داری لذتی غریزی برای «ادوین ایپس» به شمار می‌رود. نوعی تسخیر حیوانی توسط انسان که در مورد حیوانات اتفاق می‌افتد؛ اما اینجا تسخیر انسان توسط انسان به نوعی کامجویی بدل می‌شود. نکته‌ای که در دنبالچه‌ی فیلم ضروری به نظر می‌رسد و در اغلب نقدهای منتشرشده در موردش از قلم افتاده، داستان 12 سال بردگی با جزئی‌نگری ظریفی از دیدگاه (p.o.v) کاراکتر سالامون روایت می‌شود. این روایت از منظر سالامون منجر به بازگشایی کدهای شخصیت سالامون می‌شود. این پرسوناژ در طول فیلم اعتمادبه‌نفس و دیدگاه خودش به‌عنوان یک انسان آزاد را از دست نمی‌دهد؛ اما قادر نیست ذهنیت، حتی خلق‌وخوی واقعی خودش را نشان بدهد. این شیوه‌ی نگرش به کاراکتر بابی سندز (Bobby Sands) در فیلم گرسنگی و براندون در فیلم شرم (Shame) از استیو مک‌کوئین متجلی است. سه کاراکتر اصلی فیلم‌های مک‌کوئین بدون اینکه خشم اطرافیان را برانگیزند در جست‌وجوی عزت انسانی هستند تا باور جنبه‌های حیوانی خویش را تقلیل دهند و بر هویت انسانی خویش بیفزایند.

 از همین رو، استیو مک‌کوئین دوربینش را روی شخصیت‌های اول فیلمش ثابت نگاه می‌دارد، بدین ترتیب با فرمی خاص، سلوک سالامون در فیلم « 12 سال بردگی» هیچ تفاوتی با سلوک «بابی سندز» زندانی اعتصابگر «ارتش رهایی‌بخش ایرلند» در فیلم گرسنگی ندارد. همین اتفاق در فیلم «شرم» از این کارگردان می‌افتد و کاراکتر «براندون» نگرش خود را نسبت به زندگی مبتنی بر کام‌جویی تقلیل می‌دهد تا بخشی از هویت انسانی خویش را به دست آورد. نکته‌ی دیگر در مورد کاراکترهایی که مک‌کوئین خلق می‌کند کابوس تنهایی است. حتی «ادوین ایپس» در فیلم «12 سال بردگی» که نقش مزرعه‌داری خشن و عصیانگر را بازی می‌کند، احساس تنهایی و خلأ می‌کند. با اینکه ریشه‌های خشن و بی‌رحم رفتار سادیسمی او در قدرت‌طلبی ریشه دارد؛ اما کاراکترش به دلیل عدم انطباق با جامعه احساس تنهایی می‌کند. بررسی خاصی از کلاستروفوبیا (claustrofobia definicion) یکی از مؤلفه‌های است که مک‌کوئین به آن علاقه‌ی خاصی دارد. نماهای مک‌کوئین اسطوره‌ای هستند و با قصد برانگیختن حس تنگنا به بررسی کلاستروفوبیای فیزیکی در نسبت با برده‌داری و کاراکتر سالامون و کلاستروفوبیا اگزیستانسیالیستی هستی‌گرا در پرسوناژ ادوین ایپس می‌پردازد.

 البته بررسی ابعاد کلاستروفوبیا در جست‌وجوی واکنش شخصیت‌های اصلی فیلم است که رنج خواری از بردگی در برده و برده‌دار رسوخ کرده است و در این فیلم فضایی پیدا کرده است که در آن اسارت در هر نمایی در نسبت با کلاستروفوبیا تبیین شود. در ادیسه‌ی 12 سال بردگی کارگردان ما را به جهنم سالامون می‌برد و با هر ضربه شلاق که به بدن او می‌خورد هر دشنامی که می‌شنود، تماشاگر در مورد ظلم غیرانسانی بشر نسبت به مردان و زنانی که حیوان پنداشته می‌شدند به فکر فرو می‌رود. این فیلم حماسی، توصیفی است در مورد روح شکست‌ناپذیر و درمانگری کلاستروفوبیا که اغلب بردگان بدان مبتلا بودند.