عامترین روایتهای سنت علم اسلامی و نیز آنهایی که به رابطهی میان اسلام و علم پرداختهاند، بر بغداد یا «شهر صلح» بهعنوان شهری که «منصور دوانیقی» رسماً آن را چنین نام نهاد، متمرکز شدهاند. این مهم بیدلیل نیست، در مورد این شهر افسانهاي، گذشته از همهی مواردي نظیر اینکه این شهر توسط خلیفهی عباسی بهواسطهی غلبه بر دهکدهای قدیمی در این مکان بنا شد، ساختار آن توسط 4 معمار برجسته طراحی گردید و توسط 100 هزار کارگر و صنعتگر در یک دورهی 4 ساله (762 تا 766 میلادی) ساخته شد، براي 5 قرن پایتخت فکري جهان بود. بغداد با تسلیم بدون قید و شرط «معتصم عباسی» به «هلاکوخان» مغول، در دهم فوریه 1258 میلادي، شکوهش را از دست داد. پیروزي مغول با قتل عام حدوداً 800 هزار تا 1 میلیون از سکنه، تخریب همهی ساختمانهای عمومی اصلی شامل معابد، مساجد، مدارس و قصرها و از بنیان افکندن حیات فکري همراه بود.
بااینحال، با پایان یافتن قرن تخریب و انحطاط، سنت علم اسلامی تا آن زمان در دیگر سرزمینهای اسلامی نظیر حوزهای که امروزه با نام ترکیه، سوریه، مصر و ایران میشناسیم، مأمنی جدید یافته بود. در میانهی قرن بعد، 2 شاخهی اصلی از مغولها -ترکان طلایی و چغتاییهاي ماوراءالنهر- خودشان به اسلام گرویدند و شرایط حمایت از دانشمندان و پژوهشگران در مدارس و رصدخانههاي جدیدالتأسیس خودشان را فراهم آوردند.
پیکربندي مجدد جهان مسلمین در دورهی پسامغولی، سرانجام 3 امپراتوري قدرتمند را به ظهور رساند: صفویه (1135-1722)، تیموریه هندی (1274-1857) و عثمانی (1343-1924). این امپراتوریها در سطح وسیعی گسترده شدند و بهغایت ثروتمند و غنی گردیدند. آنها علوم و فنون را مورد حمایت قرار دادند و براي جذب بهترین نخبگان آن زمان به رقابت با یکدیگر پرداختند. افزون بر این، دولتها و دودمانهای کوچکتر گوناگون دیگر نیز از علم حمایت کردند. درعینحال، هیچیک از این امپراتوریها نتوانستند با توسعههاي علمیای که بعد از قرن پانزدهم در اروپا رخ داد، رقابت کنند، تا زمانی که آنها قواي نظامی سترگ و منافع اقتصادیای را محقق ساختند که اروپاییها با علم و تکنولوژیشان به دست آورده بودند، بسیار دیر شده بود، ارتش اروپاییِ بهتر آموزشدیده و مجهز به تسلیحات بهتر، در آن زمان در حال کوبیدن دربهایشان بود.
میزان سرعتی که این موقعیت براي مسلمین تغییر یافت، حاکی از این واقعیت بود که در آغاز قرن هجدهم کل خاورمیانه، بخش زیادي از افریقا، کل کمربند میانی آسیا و مجمعالجزایر مالایا تحت کنترل مسلمین بود؛ اما با پایان آن سدهی شوم و ناگوار، بخش زیادي از این قلمرو به زیر نفوذ روسیه، بریتانیا، فرانسه، پرتغال و هلند یا کنترل مستقیم آنها در آمد. با رسیدن میانهی قرن 19 هیچ نشانی از قدرت، توانایی و شکوه جهان قدیمی مسلمین وجود نداشت. این دورنما برخلاف دورنمایی است که گفتمان جدید علم و اسلام بایستی آن را ببیند.
افزون بر توسعههایی که در درون جهان مسلمین رخ داد، گفتمان جدید اسلام و علم بهواسطهی تغییرات عظیمی تحت تأثیر قرار گرفت که در اروپا از طریق اعمال معرفت علمیِ تازه کشفشده رخ داده بود، کار شگرف ایجاد کرد. دو قرن علم اروپایی، ترکیبی جدید پیدا کرد: جهان طبیعی در حال از دست دادن جنبهی کیفیاش بود، به جاي صورت و ماده، 4 کیفیت و 4 عنصر همراه با معادلات و تعدادشان اکنون در حال مطرح شدن بودند، انقلاب نیوتنی علوم طبیعی را تغییر داد.
نیوتن در دههی 1680 نشان داده بود که حلقههاي گرد سیارات، محصول نیروي جاذبِ میان خورشید و هر سیاره است و لذا مفهومی انقلابی براي علم، یعنی جاذبه را به ارمغان میآورد. جاذبه، خواه اجسامی که بر روي آنها عمل میکند آسمانی باشند یا نباشند، اگر بهمثابهی نیرویی فهمیده شود که به شیوهای جهانشمول و فراگیر کار میکند، یکی از مفاهیم اصلی فیزیک نیوتنی خواهد بود.
کتاب «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» او که اولین بار در 1687 به لاتین منتشر شد، به شکلی محکم، الگوی مکانیکی را تأسیس کرد که در آن اجسام داراي جرم بودند و در معرض نیروهاي بیرونیای نظیر جاذبهی گرانشی قرار داشتند.
ازقضا، گفتمان اسلام و علم در سدههاي پس از نیوتن آنچنان از علم نیوتن و آنهایی که بعد از او آمدند، متأثر نبود، بلکه بیشتر از تکنولوژیهایی تأثیر پذیرفته بود که با تکیه بر آن علوم، توسعه یافته بودند. ماشین بخار توسط «جیمز وات» (1736-1819) و دستگاه پرس هیدرولیک توسط «ژوزف براما» (1748-1814) اختراع شد، تکنولوژیهای خاص در استخراج زغالسنگ و تصفیهی فلزات به کار گرفته شد و تکنولوژیهای نظامی بهعنوان «جادوی علم اروپایی» مورد توجه مسلمین قرار گرفت.
این فرایند کلیِ تغییر که در اروپا بالغ بر 2 سده در حال رخ دادن بود، همزمان با رسیدن ناپلئون به مصر در 1798 به خانهی مسلمین آورده شد. ارتش او، تسلیحات برتر و آموزش بهتري داشت و توسط دانشمندانی سامان یافته بود که در شاخههاي مختلف علم و انواع تکنولوژیهای جدید تخصص داشتند. مسلمین، مقهور شدنِ نظامیشان را ناشی از فقدان علم و تکنولوژي تصور کردند و رهبرانشان به آنها گفتند که شکوه ازدسترفتهشان به محض آنکه آنها [بتوانند] علم و تکنولوژي اروپاییان را کسب کنند، اعاده خواهد شد.
محققان دینی نفوذشان را به کار گرفتند تا از این فراخوانِ کسب علم حمایت کنند. آنها بهراحتی میتوانستند شواهدي از منابع اولیهی اسلام در حمایت از شعارشان اقامه کنند، هم قرآن و هم سنت، مشحون از نصایحی است که مؤمنین را به کسب معرفت فرا میخواند. در آن زمان، براي علم [تجربی] اروپایی به کار میرفت.
شاید عثمانیان در میان مسلمین اولین [دستهاي] بودند که فقر معرفت تکنولوژیکیشان را تشخیص دادند. این مهم بهواسطهی هزیمتهای نظامی رخ داد. معاهدهی صلح در 26 ژانویهی 1699 در کارلویتز، پایانِ بخشی طولانی در تاریخشان و آغازي سرنوشتساز به سدهاي جدید بود. از دست دادن بخش عظیمی از امپراتوريشان، تنها عامل این هزیمت نبود، همچنان که در 1718 روشن شد وقتی آنها مجبور بودند تا معاهدهی پاسارویتز را امضا کنند که در آن بلگراد از دست میرفت، معادلهاي یکپارچه میان آنها و اروپا تغییر یافته بود. عثمانیها تازه نیاز به اصلاح را دریافته بودند. این درك، دورهاي کاملاً متفاوت مشهور به «عصر تولیپ» را گشود که در طولِ آن، فرهنگ والاي جامعهی عثمانی نوعی شوروشوق شدید به تمدن اروپایی را گسترش داد که محصولش رها کردن الگوهاي سنتی طراحی، معماري، موسیقی، نقاشی، شعر و ابزارآلات به و گرایش به سبکهای اروپایی بود. این حساسیت جدید، نشانهی اولیه از چیزي بود که در ادامه میآمد و اگرچه بلگراد از اتریشیها در 1739 بازپس گرفته شد؛ اما فتحی زودگذر بود. مرکز پادشاهی دیگر نمیتوانست بخشهای [قلمروش] را نگه دارد، با رسیدن 1774، عثمانیها سلطهشان بر دریاي سیاه را از دست داده و به روسیه واگذار کردند، در 1783 قلمرو بزرگی از پیرامون دریاي آزوف را به قلمرو خودشان افزودند. در اثر این عقبنشینیها، سلیم سوم عهدهدار [فرماندهی] ارتشی وسیع و [اجرا] اصلاحاتی سیاسی در 1792 گردید. کسب علم و تکنولوژي وجوه اصلی این اصلاحات بود.
در هند نبرد مرگبارِ پلاسی (1757) و بوکسار (1764)، تصرف بریتانیا بر بنگال را تحکیم بخشید و راه را براي استیلاي بیشتر در بیهار و اُریسا هموار نمود. وقتی بریتانیاییها در نبرد با سلطان [فتحعلیخان] تیپو، حاکم خیالپرداز [ایالت] میسور، در سالهای پایانی سدهی 18 پیروز شدند، سرنوشت هند تضمینشده بود؛ زیرا ارتش تیپو آخرین مقاومت واقعی بر علیه استعمار هند بود. در 1813 حکومت بریتانیا تصمیم گرفت تا کنترل مستقیمش بر کمپانی هند شرقی را از طریق اجازهنامهاي جدید گسترش دهد که در آن انحصار کمپانی هند شرقی پایان مییافت.
بنابراین، مسیر براي ساختار استعماريِ کامل، هموار میشد. سپس این علم اروپایی مدرن بود که به هند رسید و همراه با آن گفتمان جدیدي از علم و اسلام هم آمد. این گفتمان جدید، همزمان با تغییر شکل جابرانهی جهان مسلمین همراه بود. درعینحال، به نظر میرسید در شامگاه این تغییر جابرانه نبایستی در جهان مسلمین، از آنچه که کنار و گوشهی آن میافتاد، اطلاعی وجود داشته باشد. در واقع، رهبري سیاسی کلِ دارالاسلام (منزلگاه اسلام) و جمعیت کثیر آن همچون اقیانوسی به نظر میرسید که قبل از طوفان به خواب رفته است، فقط بخش کوچکی از طبقهی روشنفکر مسلمان از آنچه در حال وقوع بود اطلاع داشتند. اطلاع آنها یکسري از جنبشهای اصلاح، احیاگري را در سرتاسر سرزمینهای مسلمین ایجاد کرد که میکوشید تا تفکر اسلامی و جوامع اسلامی را احیا نماید.
این جنبشها اولاً و در درجهی اول ماهیت دینی داشتند؛ اما هدف آنها همچنین احیای مجدد سنت نیرومند تعلیم و تربیت و [احیای] جامعهاي نیرومند بود. این جنبشهای اصلاح، احیاگري شامل جنبشی که توسط «سیدی المختار الکونتی» (1750-1811) در [صحرای] ساهارا و دو جنبش آفریقای غربی توسط «عثمان دَن فودیو» و «شیخ احمد» از مَسینا رهبری میشدند، هستند. در شبه قارهی هند، سدهی هجدهم شاهد جنبش اصلاح، احیاگري عمدهاي بود که توسط «شاه ولیالله دهلاوی» (1702-1762) رهبری میشد. بااینحال، این فرایند درونی اصلاح و احیاگري توسط تعرض و استعمار این جوامع از سوي قدرتهای اروپایی منقطع گردید.
این جنبشها آنقدر بیهوده بود که انحطاطی عمومی ظهور یافت. البته در برخی از نسلهای تاریخ مسلمین، به ندرت 3 یا 4 نسل کفایت میکرد تا نشان دهد که هیچ گرایشی در درازمدت باقی نمیماند. درعینحال، رکود زندگی اجتماعی و فرهنگی اسلامی در اواخر سدههاي 17 و 18 در مسیر گذشته افتاد. این مهم مخصوصاً در پرتو آنچه در ادامه میآید، معنادار است. با فرا رسیدن سدهی 19، فروپاشی شدید وضعیت نیرومند مسلمین در جهان آغاز شد، درحالیکه هیچ کاري در سدهی 18 براي ممانعت از شلاقهای ضعف یا بیخردي انجام نشد؛ اما احساسی که وجود داشت، [احساس] تنزل و پریشانی بود که خودش امور مسلم قلمروهاي مسلمین را منعکس میساخت (Hadgson,134,vo13,1974).
آنچه واقعاً در این 3 امپراتوري قدرتمند (صفویه، تیموریهی هند و عثمانی) بعد از همسطحسازي عظیم جهان مسلمین در دورهی پسامغولی رخ داد، وابسته به رشد تدریجی سرطانی بود که تشخیص آن تا زمانی که همهی بدنهی آن را دربرگرفت، به تعویق افتاد. وقتی که فساد آشکار شد دیگر بسیار دیر شده بود.
آنچه در سرزمینهای مسلمین در این زمان قطعی بود بهطور مشخص یک جنبه بود: گسترش قدرت تجاري وحشتناك غرب ... با فرا رسیدن نیمهی دوم سدهی 18، انحطاط در قلمروهاي عثمانی، صفویه و تیموریهی هند تجمیع میشد ... با پایان این سده فشارهاي انباشتهشده در ساختار اجتماعی تحت سیطرهی اسلام، تصفیهحسابهای رادیکال جدیدي را فرا میخواند که با استقرار بیمحاباي هژمونی جهان غربی ناگهان رخ داد (Hadgson, 1974, vo13, 137).
یکی از مهمترین تغییراتی که در جهان مسلمان استعمارزده در این دوره رخ داد، رابطه با سازوکارهاي زبان عربی بود. زبان عربی در طول هزارهی قبل، زبان اصلی گفتمان فکري باقی ماند که دین و نیز علم را احاطه کرده بود، حتی در سرزمینهایی که عربی، زبان مادريشان نبود، همهی کارهاي اصلی به عربی نوشته میشد. این زبان مشترك گفتمان، ارتباطی درونی با معرفت سنتی دین را باقی نگه داشته بود، همچنین بهعنوان پلی ارتباطی در روابط متقابل اقتصادي و اجتماعی به کار میرفت. مسلمان هندي میتوانست به قاهره، بغداد یا مکه برود و آزادانه با محققانی که به یک زبان و نه زبانی بیگانه با یکدیگر گفتوگو میکردند، ارتباط برقرار کند. این مسئله مجوز مشارکت در ترمینولوژي، استعارات و تمثیلهای سنتی و نیز حکمت و آموزههاي آبا و اجدادي را میداد. حاکمان استعماري به جاي زبان عربی، زبان خودشان را در سرزمینهای استعماري جایگزین کردند. زبان عربی در امپراتوري عثمانی توسط خود ترکها تا حدي متأثر از انگیزهی مدرنیزاسیون، جایگزین شد. بنابراین، در فاصلهی کوتاهی از زمان در جاهایی که زبان عربی رایج نبود، این زبان تبدیل به زبانی خارجی گردید. این واقعه نه تنها ابزارهاي ارتباطی میان محققان مسلمان را نابود ساخت، بلکه در آن کشورهایی که زبان عربی زبان رایج سخن گفتن نبود، قرآن و مجموعهی گستردهاي از مکتوبات معرفت سنتی حتی براي طبقات تحصیلکرده، خارج از دسترس قرار گرفت. این حادثه تأثیري عظیم بر ساخته شدن گفتمان جدید علم و اسلام نهاد.
حاکمان جدید و علم جدید
در طول قرون 18 و 19، حاکمان مسلمان علم را همچون ابزار قدرت مورد توجه قرار دادند، این [نگرش] نتیجهی مستقیم فقدان قدرت سیاسی بود. ظهور «ناپلئون» در مصر نقطهی عطفی بود. بعد از اینکه ارتش ناپلئون از مصر به بیرون رانده شد و «محمدعلی» (1769-1894) قدرت را در دست گرفت، یکی از مهمترین اهداف او مدرن کردن مصر بهواسطهی کسب علم مدرن بود. او مدارس و دانشگاههای آموزشی جدید تأسیس کرد که در آنها علم مدرن توسط فرنگیان (خارجیها) به کار گماشتهشده با دستمزدهاي زیاد، آموزش داده میشد. حکومت او در سالهای 1825 تا 1836، ارتش و مؤسسات وابسته به نیروي دریایی را تأسیس کرد تا افسران و سربازان را در مشاغل و حِرَف متنوع نظامی با خط و مشیهای مدرن که شامل برخی رشتههاي علم مدرن میشد، آموزش دهد.
این تدابیر هیچ علمی را تولید نکرد، منابع انسانی که محمدعلی گرد آورد بهراحتی براي هر نوعی از علم (و تکنولوژي) که شاگردانی که او میکوشید وارد نماید، آماده نبودند. این کار شبیه این است که بکوشیم تا بدنی بدون ستون فقرات داشته باشیم. «شاگردانی که برای مدارس استخدام شدند -حتی وقتی که مسئلهی زبان بهنحوي حل شده بود- هیچ ایدهای نداشتند که چگونه علمی را بیاموزند که مبتنی بر رویههاي مستقیماً متکی بر خواستهای ابتکاري، آزمایشی و فردي هرروزهاش باشد ... [این دانشجویان] یاد گرفته بودند که کتابهای قدیمی را بیاموزند، [اما] محفوظات متون مهندسی نمیتوانست [از آنها] یک مهندس بسازد.» (Hadgson, 219, vo13, 219)
دست آخر، همهی کاري که محمدعلی توانست انجام دهد، از میان بردن سنتهای قدیمی بدون پیشبردي در بنیان نهادن یک سیستم (نظام) جدید بود. او در طول دههی 1830 تمام توان ارتش جنگیاش را علیه عثمانیها به کار گرفت. او ارتباطاتی با بریتانیا و فرانسه برقرار ساخت که منجر به بازي قدرت عظیمی در خاور میانه و سرانجام به مستعمراتی شدن کل منطقه گردید.
کشمکش قدرت مشابهی، ازهمپاشیدگی امپراتوري هند را مورد توجه قرار داد و منجر به مستعمراتی شدن شبهقاره توسط بریتانیاییها گردید. این فرایند در 1498 با ورود «واسکو دو گاما» (1469-1524) به هند از مسیر دریایی آغاز شد. این اکتشاف دهشتناك، بختهای اقتصاد اروپایی و بعداً قدرت سیاسیاش را تغییر داد. همزمان با تسریع گشایش کانال دریایی جدید، بازرگانی میان هند و اروپا -که سپس توسط مغولها اداره شد- بهطور بسیار مضاعف تشدید شد. این فعالیت اقتصادي در نهایت منجر به ورود تجار و مبلغان مذهبی به هند گردید. آنها شروع به دخالت در سیاستهای محلی کردند و [لذا] در دو سدهی حضور واسکو دوگاما در هند، توازن قدرت به سود آنها تغییر یافته بود. با آغاز سدهی 19، شبهقارهی عظیم در دستان بریتانیاییها بود. در 1857 هند به جواهر درخشانی در تاج بریتانیا تبدیل شد. هند در حال عقبگرد از این توسعهها بود که نظام آموزشی جدیدي که مبتنی بر دورهی تحصیلات آموزشی غربی بود القا گردید. در ابتدا با مقاومتی خشن روبهرو شد؛ اما به آرامی محبوبیتی عام پیدا کرد. مبلغان مذهبی مدارس توسط نخبگان پذیرفته شدند؛ زیرا آنها تعلیم و تربیت به سبک غربی را ترجیح میدادند که بهنوبهی خود نردبان تحرك اجتماعی و اقتصادي بود. در طول مسیر آن قرن، تغییري اساسی در چینش جامعهی مسلمین صورت گرفت.
هرچند افغانیها در حمله به صفویان، اصفهان را در 1722 به اشغال درآوردند؛ اما در بنیان نهادن قدرتشان ناکام ماندند. همهی کاري که آنها [توانستند] انجام دهند، خالی کردن پشت یک امپراتوري ضعیف و شکستخورده بود. در نهایت، «نادرخان» ژنرال نظامی خوشاستعداد ارتش صفویه را دوباره سامان داد و افغانها را بیرون راند. بااینحال، به این فتح رضایت نداد، او خود را نادرشاه حاکم ایران نامید سپس سلسله یورشهایی را براي بنیان افکندن امپراتوریهای مسلمان همسایه راهاندازي کرد. با عثمانیها در 1730 جنگید، به هندوستان در 1739 یورش برد و دهلی را غارت کرد. در سمتوسوی شمال، او به پایتخت اصلی ازبکها در امتداد رودخانهی زرافشان اوکسوز حمله کرد. در بیداري این موج تخریب، هیچچیزي احیا نشد و از نو ساخته نگردید. نادرشاه مانند محمدعلی، منطقهاي تهی را یافت و صرفاً با تکیه بر استعداد شخصیاش بر تخت شاهنشاهی جلوس کرد. وقتی که در 1747 کشته شد، «کریمخان زند» فرماندهی از شیراز کوشید تا امپراتوري صفویه را اعاده کند؛ اما ناکام ماند. او بر منطقهاي کوچک تا 1779 به نام خودش، حاکم شد. بعد از این قاجار [ها]، یعنی قدرت قبیلهاي دیگري ظهور یافتند که تسلطشان بر کل منطقه را تحکیم بخشیدند و امپراتوریای را بنا نهادند که تقریباً 150 سال به درازا کشید تا اینکه رضاخان با یک کودتاي نظامی در 1921 به قدرت رسید. او در 1925 [مصوبهی] پادشاهی قانونی را به نام خودش از مجلس [شورا] بیرون کشید و سپس سلسلهی پهلوي را بنیان نهاد که در 1979 در شورشی عمومی سرنگون گردید.
در ترکیهی عثمانی، صدراعظمِ داماد، «ابراهیم پاشا» (از 1718 تا 1730) برخی تدابیر را با هدف مدرنیزاسیون ترکیه شامل اصلاحات نیروي دریایی و استفاده از چاپ و نشر مطرح کرد. جغرافیاي علمی، بخشی از برنامهی درسی مدارس نظامی گردید. مراکز و مدارس آموزش جدید، مطابق با مدلهای اروپایی، اغلب با کمک کارشناسان و تغییرات اروپایی تأسیس شدند. این اقدام برخی نتایج مشهود در پی داشت، ربع دو قوسیای که توسط محمد سعید اختراع شد توسط پسر مفتی آناتولی براي استفادهی توپچیها به کار گرفته شد، رسالههایی در مورد مثلثات، کارهاي جدیدي در مورد داروشناسی و نیز ترجمههایی از نوشتههاي فلسفی و علمی خاص اروپایی شروع به ظهور کرد. مدارس ریاضیات وابسته به نیروي دریایی که در 1773 تأسیس گردید، گروههاي جدیدي از مهندسان و توپخانه را ایجاد کرد. در میان همهی تحولات سدهی 18 در ترکیه، معارفه و پذیرش چاپ شاید از همه مهمتر باشد. پیش از این در سدهی 15 پناهندگان یهودي و فراریان اسپانیایی انتشاراتیهایی را در قسطنطنیه در 1493 یا 1494 تأسیس کرده بودند و انتشاراتیهای مشابهی در دیگر شهرها از همین طریق پیروي کردند؛ اما متون عربی و ترکی نمیتوانست به سبب ممنوعیتی که تا 5 جولاي 1727 پابرجا بود، انتشار یابند. اولین کتاب منتشرشده از یک انتشارات کاملاً ترکیهاي، فرهنگ لغات و نکولی بود که در فوریهی 1729 انتشار یافت (Inalcik and Quataert,1994,vol2,637- 724).
سدهی 19 شاهد یکسري از اصطلاحات بود که همگی معطوف به مدرنیزاسیون ترکیه میشد. مدارس جدید گشوده شدند، زبانهای اروپایی آموزش داده میشد، متون علمی به ترکی ترجمه میشد. اولین سرشماري و پژوهش مدرن در 1831 انجام شد. در 1845 کمیسیونی از 7 مرد برجسته که مسئول فرضِ پیشنهاد کردن اصلاحات آموزشی {بودن} تشکیل شد، گزارش این کمیسیون که در آگوست 1848 ارائه شد، مستلزم تأسیس یک دانشگاه دولتی عثمانی، شبکهاي از مدارس ابتدایی و ثانویه و دستورالعمل شوراي عمومی پایدار بود.
رهبران عثمانی قرن 19 غرق ایدهی اصلاحات شده بودند؛ اما اهمیت ندارد که چگونه [علیرغم] بسیاري از اصلاحاتی که آنها انجام میدادند، مشکلات اقتصادي، سیاسی و اجتماعی امپراتوري حلناشده باقی ماند. این فرایند اصلاح سبب شکلگیري برخی اذهان انتقادي شد که جسارت کافی براي نقد حاکمان و جوامع و ضرورت تغییري اساسی در آن را داشتند؛ اما جامعه را اصلاح نمیکرد.
با شکستهای عمدهاي که عثمانیها در طول جنگ اول جهانی تحمل کردند و بعد از امضا کردن معاهدهی سِور در دهم آگوست 1920، سلاطین حمایت عمومی بیشترشان را از دست دادند. این مسئله منجر به راهی براي ظهور «مصطفی کمال پاشا» که بعداً به نام «کمال آتاتورک» (1938-1881) شناخته شد، گردید که جنگ آزادي راه انداخت تا ترکیه را از سقوط در ید قدرتهای اروپایی محافظت کند. در سوم مارس 1924 خلافت را منسوخ ساخت، همهی اعضای سلطنت عثمانی را از منطقهی ترکیه تبعید کرد و ترکیه تبدیل به یک جمهوري سکولار گردید. این مهم بهواسطهی منسوخ ساختن نهادهاي اسلامی کشور نظیر منصب شیخالاسلام، وزارت قانون (شریعت) دینی مدارس و دانشگاههاي دینی و دادگاههاي اسلامی حاصل شد. تظاهرات برپا گردید، گروههاي مسلح خودانگیخته ظهور یافتند، جمهوریای که به نام آزادي برپا شده بود اکنون عملِ نظامی را احیا کرده بود. کُردها یعنی بخش قابل توجهی از شهروندان استانهای شرقی که توسط محققان مذهبی و نجباي قدیمی هدایت میشدند و [نیز] هر ترك جوانی که بخشی از انقلاب کِمالیستی بود؛ اما اکنون با سیاستهای کمالی فاصله گرفته بود، مورد شکنجه قرار گرفت. براي مصطفی کمال و متحدانش، تمدن به معناي تمدن اروپایی بود، همانطور که یکی از متحدان نزدیک کمال، «عبدالله سدوت» در 1911 نوشت (Lewis, 1961, 267). به نظر آنها هر چیزي که با اسلام مرتبط بود معناي عقبماندگی میداد. آنها پوشش سنتی را توقیف کردند .(Lewis,1961,267)
فس کلاه ترکیهاي که بهعنوان نشانهاي از نجابت براي قرنها باقی ماند، «بهعنوان نشانهای از غفلت، اهمال، کوتهفکری و بیزاری از پیشرفت و تمدن» انگاشته میشد) .(Lewis,1961,268 به بیان دیگر، مصطفی کمال اظهار داشت که «من هیچ کتاب مقدس، هیچ عقیدهی دینی، هیچ قاعدهی محکم و سختی را بهعنوان میراث فکریم باقی نمیگذارم، میراث من علم و خرد است».
این جدایی از اسلام توسط حاکمان جدید ترکیه با تودهی [مردم] به اشتراك گذاشته نشد، تودهاي در عمل به دینشان پایدار بودند؛ اما دولت قدرتی عظیم به دست آورد و ظالمانه هرگونه ظهور عمومی تقید دینی را تحت کنترل درمیآورد. دولت، اسلام را از برنامۀ آموزشی حذف کرد و مقدار زیادی «علم» از اروپا وارد ساخت. اسلام، اکنون به عنوانِ بزرگترین دشمن علم شناخته می شد؛ اسلام اکنون بهعنوان بزرگترین دشمن علم شناخته میشد، علمی که همچون تنها ابزار پیشرفت و تمدن تلقی میشد. این چشمانداز رسمی در مورد رابطهی میان اسلام و علم بایستی شدیداً در سرتاسر ترکیه منتشر میشد.
این [مسیر] عقبگردي اجتماعی، سیاسی و فکري به سمت چیزي بود که گفتمان جدید علم و اسلام بایستی [در فرایندي] علیه آن کشف میشد. این گفتمان جدید در کنار تغییرات تندي شکل گرفت که منصفانه توصیف شد و مستقیماً از آنها متأثر گردید. گفتمان جدید علم و اسلام که در دورهی بعد از 1850 ظهور یافت بسیار متفاوت از گفتمان قدیمی است که [در آن] یک دانشمند مسلمان مدرن بعید است که هیچگونه همصدایی با مردانی بیابد که فاضلترین و عالمترین مردان دورهی سدهی 8 تا 16 بودند: «ابنسینا»، «بیرونی» و «ابنهیثم» نامهای آشنایی در جهان مسلمین نیستند، امروزه حتی مسلمانی تحصیلکرده در مورد کارها و نوع فهمی که آنها از طبیعت داشتند چیزهاي خیلی کمی میداند. قابل توجهترین نکته در این مورد گسستی تام و تمام با گذشته است و مهمترین ابزار این انتقال آموزش است: مسلمین از زمان استعمار [به ناچار] آموختهاند که سنت فکریای را فراموش کنند که مردانی نظیر خوارزمی، ابنسینا و ابنشاطر را تولید کرد. این سنت شدیداً سرزمینهای اسلامی را عریان ساخت، درحالیکه آنها را بیبهره از عمقی تاریخی رها میکرد. جوامع مسلمان قربانی اسکیزوفرنی فرهنگیای شدند که در آن گذشته بهعنوان شبحی که بایستی دفع شود به نظر میرسید.
گفتمان جدید علم و اسلام که در جهان مسلمین در سدهی 19 ظهور یافت، دو مجراي اصلی داشت: الف) گفتمان مسلط و مردمی که در آن اسلام بهعنوان توجیهکنندهای براي کسب علم مدرن قلمداد میشد. ب) موضعی متمایز و حداقلی که میکوشید تا ارتباطی نزدیک با گذشته را حفظ کند و رابطهی میان اسلام و علم مدرن را در شرایط مشابهی با گفتمان پیش از سدهی 19 مورد نظر قرار دهد.
این دو وجه از گفتمان پهلو به پهلو گسترش یافته است، هر دو از شیوهاي که علم مدرن در طول سدههاي 18 و 19 به جهان مسلمین رسید متأثر بودهاند، مخصوصاً وقتی که با ظهور آن در اروپا در طول سدههاي 17 و 16 مقایسه شود. [وجه] دوم گسترشی ارگانیک داشت، از شبکهی تمدن اروپایی در حال ظهور بود و عمیقاً با ریشههایی که به روزگار باستان برمیگشت، سنگر به سنگر به پیش میآمد. از سوي دیگر، ورود علم مدرن در سرزمینهای مسلمین، یکسان با قلمهزنی یک گیاه وارداتی به محیطی بود که بهصورت مصنوعی خلق شده بود. رشد علم مدرن در اروپا فرایند طبیعی مرتبط با جریانهای اجتماعی، اقتصادي، سیاسی و فکري اروپا بود، [درحالیکه] رشد و حتی بقای علم مدرن در سرزمینهای مسلمین وابسته به حفظ محیط مصنوعیای بود که در آن [با حضور] شرایط پذیرش [آن قلمه] میتوانست به حیات خود ادامه دهد (و هنوز نیز وابسته [به آن] است). وجه اول طبیعتاً در ارتباط همیشگی با وجوهی از تمدن باقی مانده است که براي آن متولد شده است، دومی در جهان مسلمین بهعنوان نهاد عجیب و غریبی باقی میماند که شرایط کاشت [آن قلمه] را مادامی میپذیرفت که تحت تصرف استعمار قرار داشت.
بااینحال، آنچه در مورد این فرایند «عجیب» است، بلافاصله آشکار نمیشود. در واقع اغلب مسلمین مشتاقانه مدعی هستند که علم مدرن واقعاً چیزی جز یک نسخهی تصفیهشده از «علم خودمان» نیست که اروپا آن را توسعه داده و بازگردانده است. این دیدگاه از طریق صدها وبسایت، کنفرانسهایی که توسط حکومتها و حاکمان پشتیبانی مالی میشود و انتشارات عمومی سراسري نهادینه میشود. این ادراکات عمومی عمیقاً بر گفتمان اسلام و علم تأثیر میگذارد.
اینکه علم مدرن در سرزمینهای مسلمین بهعنوان نهادی عجیب و غریب است نیاز به تبیین دارد. آنچه از «غرابت» و عجیب بودن در اینجا مراد است دو وجه دارد:
الف) شیوهی ورود آن، ب) حالت ازکا افتادگی همیشگیای که این شرایط کاشت [قلمه] از زمان ورودش دچار آن است. هم ورود و هم بقای علم مدرن بیش از آنکه از طریق ظهور دانشمندان توانا، آزمایشگاههاي مجهز به ابزارآلات و کتابخانههاي سرشار از مقالات پژوهشی صورت گرفته باشد، توسط تقنین قراردادهاي قانونی، تصویبنامهها و اعلانیههاي سلاطین، ژنرالهای شارلاتان، رؤساي جمهور خودگماشته و وزراي علم و تکنولوژي صورت گرفته است؛ مثلاً عجیب و غریب است که سازمان کنفرانس اسلامی با ارکانش در شهر «جده» «کمیتهی دائم همکاری تکنولوژیکی و علمی» با هدف صریح پیشرفت علم و تکنولوژي در جهان مسلمین دارد، درعینحال، هیچگونه نهاد علمی، آزمایشگاه یا مجلهاي ندارد. تقریباً همهی دولِ اسلامی، وزارتخانهها و وزراي علم و تکنولوژي دارند که پیوسته موضوع نیاز به کسب علم مدرن را بیان میکنند؛ اما هیچیک از این 57 دولت هیچ علم با ارزشی را تولید نمیکنند و اغلب دانشمندان مسلمان بیرون از این دولتها زندگی میکنند.
من در جایی دیگر رویههاي گوناگون این دو مسیر گفتمان جدید اسلام و علم را کاویدهام، درحالیکه مسیر اول با عنوان فرعی «اسلام بهعنوان توجیهکنندهی علم» مطرح شده، [اما مسئله] بسیار پیچیدهتر از آن است؛ زیرا نوع جدیدي از ادبیات تفسیري -تفسیر علمی قرآن- متولد شده که میکوشد تا واقعیات و نظریات علمی را از آیات قرآن به اثبات برساند. این اولین مسیر از گفتمان جدید با بسیاري از چالشهای مدرنیته که جوامع مسلمین با آن مواجه هستند، آمیخته است، [چالشهایی که مانند] یک دستورنامهی جدید براي تعلیم و تربیت و حوادث سیاسی و اجتماعی در جهان مسلمین است. این مسیر بیش از آنکه یک گفتمان دانشگاهی باشد، ابعادي دارد که اغلب به حوزهی سیاست میکشد. مختصراً آنکه بافتی شدیداً پیچیده با اشتیاق به توجیه کسب علم از طریق ادبیات دینی، آگاهی اجتماعی و سیاسی به ضرورت اصلاحات و دیگر جنبههاي گوناگون جهان مسلمین است، جهانی که بهواسطهی استعمارگري با اروپا در تماس مستقیم قرار گرفته است.
ساختن گفتمان جدید علم و اسلام
چهرههاي برجستهاي در میان آنهایی که گفتمان جدید علم و اسلام را در سدهی 19 و اوایل سدهی 20 شکل دادهاند، وجود دارد نظیر: محقق و مصلح هندی، سید احمدخان (1817-1898)؛ سید جمالالدین افغانی (1838/9-1897) که ما در اینجا او را خواهیم شناخت؛ محقق معاصر هندی او، محمد عبده (1850-1905)؛ دانشجوی سوری و بعداً همدانشگاهی او، رشیدرضا (1865-1935)؛ نویسندهی ترکی، نامیک کمال (1840-1935) و هموطن او، بدیعالزمان سعید نورسی (1877-1960)، بنیانگذار جنبش فکری و دینی مهمی در ترکیه؛ فیلسوفان ایرانی سدهی 19 که در سنت گرانقدر فلسفهی اسلامی مینوشتند –که عظیمترین ترکیبش در شخص ملاصدرا (1571-1640) یافت میشود– شامل سید محمدحسین طباطبایی (1892-1981) نویسندهی تفسیر کبیر قرآن به نام المیزان فی التفسیر القرآن، مرتضی مطهری (1920-1979) و آیت الله حسن زاده آملی (1929-).
اجازه دهید گفتمان جدید را با عمق بیشتری بکاویم.
اسلام، بهعنوان توجیهگري براي علم
در احیای ورود ارتشهای اروپایی به سرزمینهای مسلمین، مسلطترین رویکرد به علم متکی بر این درك بود که اسلام دینی است که از کسب معرفت حمایت میکند: علم مدرن، معرفت است، کسب معرفت، فرضیهاي براي همهی مؤمنین است؛ بنابراین مسلمین باید علم را کسب کنند. در ادامه بحث خواهد شد که این معرفت نمیتواند متضاد با اسلام باشد؛ زیرا علم، «کار خدا» و قرآن، «کلمهی خدا» را مطالعه میکنند و [لذا] تضادي بین این دو نمیتواند وجود داشته باشد. این توصیهی به «کسب علم» که اولین بار توسط مصلحان در سدهی 19 به کار رفت و بعداً بهطور مستمر رایج گردید، ناموفق باقی ماند. اولین قهرمانان این شعار، دانشمندان یا محققان دینی نبودند (و نیستند)، بلکه مصلحانی بودند که امر خطیر علم مدرن را بهعنوان ابزاری براي قدرت و پیشرفت مورد ملاحظه قرار میدادند. آنها مسلمین را نیازمند به هر دو میدیدند و ازاینرو، اسلام را بهعنوان توجیهگر توصیههایشان [به علم] به کار میبردند.
مصلحان گفتمان علم و اسلام اغلب از مواد و مصالح برخاسته از بحثهای مسیحیت و علم شامل صورتبندیاي که رابطهی میان کتاب مقدس را ترسیم میکرد، استفاده میکردند. بااینحال، آنچه آنها بهحق آرزو داشتند اساساً نه علم و نه مطالعهی طبیعت بود، آنها میخواستند تا جهان مسلمین را از وضعیت وابسته و منحطش خارج کنند. در میان رهبران اولیهی این رویکرد به اسلام و علم، «سید احمدخان» (1817-1898) بود که در سیاست و تعلیم و تربیت در شبهقارهی هند تحت حاکمیت بریتانیا فعال بود. او بایستی به خاطر نوشتههایش و [نیز] تأثیری که دستکم بر روی دو نسل از محصلانی داشت که در مؤسسات وابسته به او تحصیل میکردند، جایگاه عمیقش در گفتمان جدید اسلام و علم را ترك میکرد.
مصلح هندي، سید احمدخان (1817-1898) کوشید تا اسلام و علم مدرن را از طریق بازتفسیر قرآن هماهنگ سازد. سید احمدخان، ستایشگر بزرگ زبان انگلیسی، ایدهاش در مورد اسلام مدرن و سیاست اسلامی مدرن را در حالی توسعه داد که تحت قانون بریتانیایی زندگی میکرد. نوشتههاي اولیهی او دربردارندهی سوگندهاي بیشماري از وفاداري به قوانین بریتانیایی هند بود. او برخی از اینها را به انگلیسی ترجمه کرد و رونوشتهایی را به مقامات بالاي بریتانیایی در هند ارسال نمود. او کتاب گزارشی از محمدانهاي (طرفداران آیین محمدي) وفادار به هند (رسالهی خیرخواهان مسلمان) را در 1860 منتشر کرد که در آن مدعی شده بود که مسلمین هند به دلیل وضعیت قوم و خویشی آنها و به خاطر اصول دینشان، وفادارترین اتباع به حکومت بریتانیایی هند هستند. او تحریک شده بود تا وفاداري مسلمین به بریتانیاییها را به دلیل شکنجهی مسلمین بعد از 1857 نشان دهد، شکنجهاي که در تلاش براي آزادی، با عنوان «یاغی گری بزرگ» شناخته میشد. او به یکی از کارهایش فتوایی (حکم دینی) را افزود که توسط هیچیک از دیگر مفتیهای مکه الاّ «جمالبنعبدالله عمر حنفی» صادر نشده بود، فتوایی که بیان میکرد «تا زمانی که برخی رعایتهای خاص اسلام [در هند] شایع نشده است، این سرزمین دارالاسلام (سرزمین اسلام) است.» این [فتوا] در مقابل مصوبات دینی بود که توسط بسیاري از محققان دینی هندي ارائه شده بود که بیان میکرد که شبهقارهی هند تبدیل به یک دارالحرب یعنی سرزمین جنگ -و بنابراین جایی که عمل نظامی به لحاظ دینی مشروع بود- شده بود. این تحرك سیاسی به نحوي مطلوب در چرخههاي قانونگذاري پذیرفته شده بود و سید احمدخان بهعنوان رابطی مهم میان مسلمین هندي و بریتانیاییها پذیرفته شده بود. تلاشهای او مستقیماً معطوف به اصلاحات آموزشی بود، او نتیجه گرفت که مسلمین به این دلیل عقب مانده بودند که فاقد تعلیم و تربیت مدرن بودند. او تعلیم و تربیت مدرن را مساوي با علم مدرن میدانست. وي انجمنی علمی بنیان نهاد که اولین گردهماییاش در نهم ژانویهی 1864 براي 4 هدف خاص بود:
1. ترجمه کردن به زبانهایی که براي بومیان ملموس نیستند؛ یعنی زبانهایی که خواه انگلیسی باشند و خواه دیگر زبانهای اروپایی، بتوانند در میان افرادي که بر روي علوم و فنون کار میکنند رواج داشته باشند؛
2. براي تحقیق و انتشار کارهاي شرقی باارزش و نادر (هیچ کار دینی مورد نظر این انجمن قرار نگرفت)؛
3. براي انتشار هر چیز دورهاي که بتواند در راستاي ارتقای ذهنیت بومی محسوب گردد، البته اگر این انجمن دریافت که آن چیز، مرغوب است؛
4. براي آنچه که در جلسات سخنرانیشان در مورد موضوعات علمی یا دیگر موضوعات مفید و آنچه که تا حد ممکن توسط ابزارهاي علمی تحویل داده شده است (Malik,1980).
در 1867 احمدخان و این انجمن به علیگره منتقل شد که در آنجا از حکومت بریتانیایی، قطعه زمینی گرفت تا گلخانهاي آزمایشگاهی تأسیس کند. دوك آرگیل منشی دولت هند، پشتیبان این انجمن و فرماندار حکومتی معاون آن شد. سید احمدخان، منشی این انجمن و نیز عضو راهنماي شورا و شوراي اجرایی بود.
سید احمدخان، معتقدي شدید به مفید بودن علم مدرن، مسلمانی پارسا، یک مربی و مردي باانگیزه بود. تأثیر شخصی او به سرعت رشد کرد. تلاشهای تربیتی او بایستی مسیر تربیت مسلمین را در شبهقارهی هند تغییر میداد و ایدهی او بایستی تأثیري عمده بر تاریخ بعدي هند میگذارد. او زندگیاش را وقف بالا بردن مسلمین در هند نمود. او همهی انرژیاش را وقف کرد و بخشی از درآمد فردیاش را به اجماع علمیای بخشید که براي ارتقای علم بنیان نهاده بود. در نهایت اینکه او شروع به دریافت مبالغ کمی از مسلمین همفکر و از خیرخواهان غیرمسلمان نمود که او را مردي بصیر میدانستند.
در دهم میِ 1866 او سازمان دیگري را بنا نهاد: انجمن هندي بریتانیایی علیگره براي ارتقای تربیت علمی. این انجمن در زمانی که مسلمانان کمی علاقهمند به مسافرت به اروپا بودند در طی 2 سال جایگاه پیوستن افرادي بود که براي اهداف تربیتی و علمی به اروپا سفر میکردند. خود سید احمدخان هرگز در انگلستان نبوده است؛ اما بهعنوان عضو افتخاري انجمن آسیایی سلطنتی لندن در 1864 انتخاب گردید. او در این زمان تصمیم گرفت که به انگلستان برود و خودش سبکهای بریتانیایی را در سرزمین خودشان ببیند. خان، با دو پسرش، سید حمید و سید محمود به این سفر رفت، آنها هند را در اول آوریل 1869 ترك کردند. خان، براي پرداخت هزینهی این سفر، خانهی اجدادیاش در دهلی را رهن داد و 10000 روپیه قرض گرفت (panipati,1993, 3-4). خان، در انگلستان توسط ملکه ملقب به «همدم ستارهی هند» شد. توقف او در انگلستان او را نسبت به برتری و سروری بریتانیا متقاعد ساخت.
او در سفرنامهاش نوشت: «من بهحق و بیهیچ اغراقی دربارهی انگلیس [و نسبت آن با هند] میتوانم بگویم که بومیان هند، بالا و پایین، بازرگان و خردهفروش، باسواد و بیسواد، وقتی با تعلیم و تربیت، شیوهها و اعمال درست در انگلیس مقایسه شوند، همچون حیوانی زشت در مقابل انسانی زیبا و توانا هستند» (khan, 1961, 184).
خان، اولین و پیشروترین مسلمان هندي بود که در زمانی میزیست که کل جهان مسلمین در خوابی عمیق فرو رفته بودند. او قصد بیدار کردن آنها را داشت. او میخواست آنها علم مدرن را کسب کنند و در میان ملل آبرومند جهان قرار گیرند. او انگلیس را به خاطر علم و آموزشش تحسین میکرد؛ اما وقتی زندگینامهی رسول اکرم (صلوت الله علیه) از ویلیام موئیر را خواند، «قلبش به درد آمد ... تعصب و بیانصافی این اثر قلبش را تکهتکه کرد» (panipati, 1993:431). او تصمیم گرفت تا ردیهای بر این اثر در قالب شرح حال پیامبر به قلم خودش بنویسد. او احساس کرد که باید این کار را انجام دهد نه صرفاً به دلایل دانشگاهی و دینی بلکه همچنین به خاطر شناخت تبار خودش که مرتبط با پیامبر بود. کتاب او در فوریهی 1870 پایان یافت و توسط انتشارات تروبنر در لندن در همان سال منتشر شد. خان، در دوم اکتبر 1870 به هند بازگشت.
در طول توقفش در انگلستان از دانشگاههاي آکسفورد و کمبریج و برخی مدارس خصوصی شامل ایتون و هارو دیدن کرد، اینها بعداً بهعنوان مدلهایی براي دانشگاه شرقی، انگلیسی محمدانهاي متعلق به سید احمدخان که 7 سال بعد از بازگشتش به هند بنا نهاد، مفید فایده قرار گرفت (در 1920 این دانشگاه تبدیل به دانشگاه اسلامی علیگره گردید و اکنون یکی از قدیمیترین دانشگاههاي هند محسوب میشود). درعینحال، او در 1886 کاري دیگر را شروع کرد: «کنفرانس تعلیم و تربیت محمدان» که کنفرانسهای گوناگونی را در شهرهاي اصلی براي سالهای متمادي برگزار میکرد.
شیفتگی قلبی خان به علم مدرن و اسلام بهقدري شدید بود که او میخواست تا بنیان علم جدید کلام را [بر آن] بنا نهد. این علم جدید یا با مبانی علوم مدرن در ستیز بود یا نشان میداد که آنها با مقالات اسلام مطابقت دارند. بااینحال، او شخصاً متقاعد شده بود که اسلام و علم مدرن کاملاً در یک خط قرار دارند و همهی آنهایی که [وجودشان] ضرورت داشت، بازتفسیر شدند تا نشان دهند که کار خدا (طبیعت و قوانینش) مطابق با کلمهی خدا (قرآن) بوده است.
خان براي تأیید این دیدگاه تصمیم گرفت تا تفسیري جدید بر قرآن بنویسد. این کوششی خستگیناپذیر بود که در 1879 آغاز شد. خان میدانست که در حال رسیدن به آخر خط است و همزمان با نوشتن، شروع به انتشار تفسیرش نمود. وقتی در 1898 درگذشت، این مهمترین کار زندگی او هنوز ناقص ماند. کار او شدیداً توسط محققان دینی و دیگر روشنفکران مسلمان مورد نقد قرار گرفت، نقدهایی که به فقدان تعلیم علوم اسلام توسط او و ناتوانیاش براي استفاده از منابع عربی اشاره داشتند. تعصب او نشان میدهد که توافق میان کلمه و کار خدا، عنوان تحقیرآمیز نیچري را کسب کرد. شایستگیهای حداقلی براي نوشتن تفسیري در مورد قرآن، تسلطی کامل بر زبان عربی، معرفتی دقیق از بیانات نَبی و واکاوي عمیق در علم تفسیر بود، خان هیچیک از اینها را نداشت. افزون بر این، هیچ فهمی از علم مدرن نداشت. تفسیر پایاننیافتهی او کوشید تا تمام وجوه قرآن را که نمیتوانست با روشهای علمی مدرن تأیید شود، عقلانی سازد. این وجوه دربرگیرندهی موضوعاتی مانند طبیعت و تأثیر تضرعات است که او کوشید تا آنها را بهعنوان پدیدههاي روانشناختی تبیین نماید.
بااینحال، احمدخان در تحقق چنین هدفی تنها نبود، خان پس از مرگش بهعنوان پرنفوذترین و محترمترین رهبر اجتماع اسلامی هندي شناخته میشد. او تبدیل به رهبر فکري نسل جدید مسلمان هندی شده بود که برای «تحصیلات عالی» به انگلستان رفته بودند. او تبعهاي وفادار به سلطنت بریتانیایی بود و توسط حاکمان استعمارگر بهعنوان یک دوست، مورد توجه قرار میگرفت. او بهعنوان عضوي از شوراي مقنن پادشاهی در1878 معرفی شد، 10 سال بعد ملقب به فرماندهی شوالیههاي ستارگان هندي شد. در 1889 درجهی افتخاري را از دانشگاه ادینبورگ دریافت کرد. نه تنها یک متفکر بلکه مردي اهل عمل بود که مؤسسات تأثیرگذاري را بنیان نهاد که تأثیر آن همچنان نیز بر رشتهی تعلیم و تربیت، تفکر روشنفکري و گفتمان اسلام و علم ادامه دارد. او متقاعد شده بود که مسلمین نیاز دارند تا علم مدرن را کسب کنند، این استدلال هزینهی زیادي دربرداشت و تاکنون توسط بسیاري از متفکران و حاکمان در سرتاسر جهان اسلام مورد استفاده قرار گرفت.
دیدگاههاي او در مورد هماهنگی میان اسلام و علم توسط بسیاري از اصلاحگران در سرتاسر جهان اسلام مورد توجه قرار گرفت. بااینحال، تبیینهای ماديانگارانهی او از قرآن توسط خیل کثیري از محققان دینی و نیز دیگر متفکران مورد نقد قرار گرفته است. یکی از این محققان و اصلاحگران انقلابی، جمالالدین افغانی بود که همچنین نقشی اصلی در توسعهی گفتمان جدید اسلام و علم در سدهی 19 بازي میکرد. او در 1879 دقیقاً در زمان نوشتن ردیهاي بر دیدگاههای ماديگرایانهی (نیچري) سید احمدخان، وارد هند شد .
منبع: ترجمان