فرهنگ امروز/رز کریمی: سالن همایشهای کتابخانه ملی روز پنجشنبه چهارم اردیبهشت 1393 را هرگز از یاد نخواهد برد. روزی که در آن علی رغم تمام کاستیهای موجود، سیدجواد طباطبایی پذیرفته بود تا توسط جمعی از صاحبنظران و اهل نظر نقد شود. این جلسه اگر چه با کجسلیقگی برگزار کنندگان در نحوه تنظیم و اجرای برنامه و تقسیم حاضران به دو دسته مخالف و موافق (به مثابه جلسات سیاسی) و تقدم صحبت موافقان بر مخالفان همراه بود، اما به هر حال بیان برخی مطالب تازه و شکل گیری برخی از مواجهات بود که این برنامه در تمام طول شش ساعت زمان برگزاری جذاب کرده بود. فرهنگ امروز با توجه به اهمیت این نشست در طی هفته جاری و در طی چند قسمت مشروح این جلسه را -البته بدون رعایت نظم کرونولوژیک نشست - با چینشی دگرگون پوشش خواهد داد. در بخش اول این نشست مشروح صحبتهای حاتم قادری به عنوان منتقد نخست سیدجواد طباطبایی در این جلسه از نظرتان میگذرد:
خرد جدید در زبان طباطبایی تبدیل به خشونت مضاعف شده است
آقای دکتر طباطبایی حداقل بیش از 3 دهه است که با آثارش در سطح علمی و دانشگاهی ایران توانسته است در اوج به سر ببرد. کسی که 3 دهه آثار و آرایش مطرح باشد مشخص است که از توانمندی خاصی برخوردار است. فرصتی مناسب برای توضیح کامل انتقادی من نیست و بیشتر قصد طرح بحث دارم. امیدوارم ارتباط با طرح بحث من نیز برقرار شود، هرچند موافقت و چالش با بحث، زمان دیگری را میتواند به خود اختصاص دهد. دوستان و اساتید بزرگوار دربارهی اهمیت آثار دکتر طباطبایی توضیح دادند و من نمیخواهم دربارهی آرای دکتر طباطبایی توضیح دهم، بلکه قصد دارم آرای خودم را بگویم و سعی کنم حداقل نشان دهم که این انتقاد وجاهت خود را خواهد داشت.
در آرای بیش از یک دههی اخیر، ایشان بر خِرد جدید بر خوانش ایران بسیار تأکید داشتند. این یک بعد قضیه است و انتقاد خود را از اینجا شروع میکنم، با خرد جدید سعی میکنم نقد خود را بگویم. در لابهلای خوانش ایشان رگههای پررنگی از برخوردها و مواجهات ایدئولوژیکی وجود دارد. چیزی که میخواهم توضیح دهم همان رگههای ایدئولوژیکی نوع خوانش ایشان است. مهمتر از خرد جدید، نوعی خشونت است که ایشان برای عرضه و اعمال و گسترش بحث خود به کار میبرند، این بعد یک ایدئولوژی است. خرد جدید هنگامی که در غرب به وجود آمد خالی از وجه خشونت نبود؛ یعنی خشونتی که نسبت به اشیا و نسبت به طبیعت و نسبت به جوامع غیراروپایی اعمال میشد. خرد جدید که هزینهی دیگر تأملات و هزینهی دیگر دستاوردهای بشری اعم از فلسفه، عرفان و مطالعات دیگر افراد باشد، خرد جدید سعی میکرد این موارد را در یک چالش و آوردگاهی که خود را تأمین میکرد و استقرار یافته بود به محک بگذارد، خرد جدید را به خدایگان و نیروی ماورایی که به خود اجازه میدهد همه چیز را به محک و به حیطهی نقد و نه تنها نقد و طرد و رد بگذارد، تفسیر کرد. خرد جدید نوعی اعمال خشونت و هزینهی دیگر تفکرات بشر نهفته است.
هنگامی که دکتر طباطبایی سعی میکنند تاریخ معاصر ما را -تاریخ این 3 سدهی اخیر و معاصر- که بهعنوان تاریخِ گذار، بهعنوان خرد جدید معرفی شده است را مورد نقد قرار دهند طبعاً همان خشونت اینجا اعمال میشود. اما موردی که من تصور میکنم مشکل را بیشتر میکند -بیشتر نگرانی من از این زاویهای است که طرح میکنم- این است که خرد جدید در سلوک و زبان و بیان ایشان تبدیل به یک خشونت مضاعف نیز شده است؛ یعنی اگر خرد جدید در غرب سعی کرد به هزینهی دیگران خود را تصویب کند، در آرای ایشان نیز نه تنها به هزینهی دیگر سویههای تأملات فرهنگی بلکه با تفکراتی که رگهی بسیار غلیظ و شدتمندی از تحقیر دیگر اندیشمندان و افراد دارد سعی میکند خود را تصویب کند؛ یعنی خرد جدید که ایشان در آرای خود به کار بردند از یک سو خشونت مبدأ را دارد -یعنی در اروپا و سلطنت آن، خشونتی که امروزه تحمیل میشود و محدودههایی که برای آن تعیین میکنند- و از طرف دیگر در زبان ایشان تبدیل شد به نوعی گفتمان، نه گفتوگویی و نه گفتمان پرسشگری یا طرحوارهای برای تاریخ اندیشه، بلکه به گفتمان طرد منجر شد. من تصور میکنم این گفتمان طرد که خشونت مضاعفی در صدا و صحبت ایشان استقرار پیدا کرده که در چهره و حرکاتِ دست، نوع الفاظ برای تحقیر مخاطب ایشان نیز به چشم و به کار میآید، این مورد خیلی مفید و سودمند برای تأمل اینکه ما کجای تاریخ ایستادهایم، نیست؛ یعنی به جای اینکه گفتوگویی را بتوانیم پیش ببریم، سعی میکنیم که قتلعامی را صورت دهیم و با پدیدهی قتلعام چه مقدار میتوانیم موفق باشیم یک خرد جدید را به کار ببریم و انجام دهیم. این بخشی از ملاحظات من بود که اینجا درباره آن توضیح دادم.
تصور من بر این است که اگر سویههای خشونتی که چه در آرای ایشان نهفته است و منشأ آن در جای دیگری نهفته است و نوع تأملی که در آرای ایشان برقرار است، مهار میشد و میتوانست به کنترل درآید، چهبسا خود آرا با چالش بیشتری در جامعه روبهرو میشد. من فکر میکنم که خشونت در خرد جدید از یک سو و خشونتی که در شهر و در جامعهی ما استوار است و به تحقیر دیگران منجر میشود یک خشونت حاکمانه است. این موارد به جای آنکه اجازه دهند که آرا مورد نقد و بررسی قرار بگیرد، آرا را تبدیل به دو گروه و با خطکشی خیلی محکم میکند. اعتقاد من بر این است که بخشی از استقبال از این خشونت نهفته نوعی رگههای بیمارگونهای را در جامعهی روشنفکری و دانشگاهی ما متبلور میکند.
آرای طباطبایی مملو از احکام جزمی است
هنگامی که دکتر طباطبایی در 3 دههی قبل آرای اول در مورد اندیشهی سیاسی در اسلام و ایران را منتشر کرد، میدیدم بسیاری از دانشجویان و افراد در نقدهایشان تقسیمبندیهای دکتر طباطبایی را به کار میبردند. خود این امر در یک فضای ایدئولوژیکی صورت گرفته است؛ یعنی جامعهی ایران در یک فضای ایدئولوژیکی تبوتاب داشت و آماده بود که برخی از طرحوارهها را بهعنوان احکام قطعی و جزمی که تأیید شده است را در خود بپذیرد. هیچگاه روشن نشد که سیاستنویسیای که صورت میگیرد آیا تزریق کامل از خود رسالهها به آثار موجود است یا این افرادی که اندیشهورزی میکنند بر این اساس تقسیمبندی میکنند. یک عده از افراد شریعتنامهنویس هستند و یک عده از آدمها سیاستنامهنویس هستند، چگونه میتوان افراد چندپهلو را محک زد؟ فرض کنید زمانی که آقای دکتر دربارهی احکام سلطانیه بحث میکرد کتاب دیگری از ایشان در یک جای دیگری بعدها چاپ شد و آرا و یک رویهی دیگری نیز دارد، این چندپهلویی آثار را نشان میداد. یا اگر در مورد رسالهها صحبت میکنیم، چگونه رسالههایی که چاپ نشده و با وضعیتی که وجود دارد، میتوانیم چنین دستهبندی جزمی را به آن بدهیم؟ یعنی اینطور نبود که ایشان بگویند این موارد یک طرح است و برویم بررسی کنیم، ببینیم که آیا رسالههای کتابخانهها که خطی است آیا اینطور است یا خیر؟ متفکرینی که این رسالهها را نوشتهاند آیا واقعاً افراد مسطح و یکسویهای بودند و تنها شریعتنامهنویس بودند یا چه بودهاند؟
البته وقتی آرای ایشان را به گذشته سرایت دهیم متوجه میشویم که جزمی است. احکام جزمی که راه جستوجو را میبست و به نظر میآید که ما نیازمند تکنگاریهای بسیار برجستهای از متفکرین و دورهها و مفاهیم و میزان رسالههای چاپشده و چاپنشده هستیم تا پس از آن بررسی کنیم، ببینیم چه داریم و چه نداریم، در کجا ایستادهایم؟ هنگامی که ایشان در باب سهگانهی دوم خود میگویند، میبینیم با تعبیر خرد جدید، ایشان سعی کردند خوانشی از دوران گذار ایران صورت دهند؛ اما من متوجه نشدم هنگامی که ایشان بررسی میکنند و مرتب این ترجیعبند را به کار میبرند که آن متوجه نبود و تنگنظر بود و از خرد بیگانه بود و او نمیفهمید و ... این مورد به چه معنا است؟ اگر دورانی است که ما هنوز وارد خرد جدید نشدهایم، طبیعی است که افرادی که در آن دوران تاریخنگاری میکنند از آن وضعیت متأثر میشوند؛ یعنی مذمت ما از دورهی افراد برخاسته است و چه اتفاقی صورت میگیرد که ما بخواهیم کار را انجام دهیم و آثار ایشان از افعال جزمی لبریز است. برخی از این افعال را میگویم که بدانیم نقاط قوت یا ضعف این آثار در کجا است. برخی از تأملات جزمی که ایشان دارند به این ترتیب است.
کتاب دیباچه و نظریهی انحطاط ایران که چاپ اول است -البته اگر ایشان در چاپ بعدی تغییراتی دادند من از آن بیخبر هستم. به این دلیل این کتاب را انتخاب کردم چون جلسه برای پژوهشکدهی تاریخ است، فکر کردم جا دارد در رابطه با تاریخ و فلسفهی تاریخ صحبت کنیم- عمدهی مطالب من از بخش آخر است که نظریهی انحطاط را به من نشان میدهد. ابتدا احکام جزمی را میگویم و سپس به نظریهی انحطاط میپردازم. در صفحهی 457 در بند دوم ایشان چنین گزارهای را دارند به گزاره دقت بفرمایید: «ابونصر فارابی و ابوعلی سینا و ... اصحاب اندیشهی خردگرا توانستند مقولات آگاهی ملی ایرانی را در قلمرو اندیشهی خردگرا تصویب کنند» (البته ملی را ایشان در گیومه آوردند)، یک حکم جزمی بسیار کلی است تا پژوهشی که در رابطه با این افراد، آگاهی ملی چیست که این افراد از فارابی تا ابنسینا را میخواهد دربرگیرد؟ چگونه این آگاهی را منعکس کردند، چیزی جز حکم جزمی نیست. وقتی میخواهیم خوانشی از ایران و تاریخ فلسفهی ایران بگوییم این گزاره از این جهت اهمیت دارد که فلسفهی ایران نیز به نقد گذاشته شده است. آگاهی ملی از کجا آمده است و متعلق به کدام دورهای از تاریخ است؟ آنها چگونه توانستند آن را در خود متبلور کنند و چگونه میتوان آن را اثبات کرد؟
رویکرد طباطبایی در قبال منابع نیز خشن است
حرف من اینجاست که ایشان با خشونتی که در اعمال نظریهشان وجود دارد، اگر فرد دیگری این مورد را گفته بودند چه بر سر گویندهی آن میآوردند؟ متهم به چه چیزی میشدند؟ آگاهی ملی موردی که باید دوام و استقلال آن نشان داده شود یا متفکران آن نشان داده شوند. این گزارههای احکام کلی را از همین قسمت آخر آوردهام. صفحهی 468 نیز میگوید: «در طول تاریخ بهترین فرمانروایان تاریخ، بدترین نمایندگان آن بودهاند.» بهترین فرمانروایان بدترین نمایندگان بودند در کجا است؟ آیا باید گفت ایشان در دام اسلامگرایان دچار شدهاند، چنین حکمی را ما میتوانیم ارائه کنیم. در صفحهی 476 نیز میگوید: «نظام خودکامه شیوهایست که در نهایت با خلقوخوی ایرانیان سازگار نیست. یکی از دلایل عمدهی بیثباتی حکومتها در ایران این است که ایرانیان بهرغم تحملی که در دورههایی از تاریخ از خود نشان دادهاند هرگز نظامهای خودکامه را باور نکردند و به آن تن در ندادهاند.» این مورد در کل محل جدال است، یکی از دلایل بیثباتی یعنی تن ندادهاند، میدانید چه تعارضاتی را ایجاد میکند؟ این احکام کلی جزمی از کجا میآید؟
اما رویکرد ایشان با خود منابع چگونه است. یکی از خشونتهای ایشان در رویکرد منابع و مفاهیمی است که به کار بردهاند. در این قسمت دیباچه و نظریهی انحطاط از کسانی که نام میبرند رستم الحکماست و رستمالتواریخی که ایشان در مورد آن صحبت میکنند. رستمالحکما کتاب بسیار مسئلهداری است؛ یعنی راجع به گفتوگوهای بسیاری است که در کتاب نهفته است. ایشان مطلب مفصلی را از آن میآورند و بحث ناامنی و بیاعتباری و سرقت و آشفتگی اجتماعی و مواردی که وجود دارد، سپس در آخر میخواهد بگوید که ناامنی اجتماعی و اقتصادی بسیار زیاد است. در آخر میگویند چونان پهلوانان و زبردستانی که اسب بزرگ جسته یا قویهیکل را از دیوارهای خانهها میبردند و بر دوش خود گرفته و تا 10 فرسخ میدویدند، این نقل قولها با خرد جدید سازگار است؟ چگونه میتوانیم این اعتبار و اعتماد را داشته باشیم؟
هرکسی که مینویسد امکان اشتباه و برداشت نادرست دارد؛ ولی حرف من این است که در این مورد آن خشونت نهفته با آرا، وجود دارد و میشود کسی این اعتقاد را داشته باشد؟ نکتهی مهمتر این است که در این کتاب میگوید به گزارش رستمالحکما اوباش حتی به برخی از سفیران خارجی تجاوز کردند! یکی از نکاتی که در این کتاب است گویههای جنسی کتاب است -البته برخی از دوستان تاریخنگار نیز میگویند این گویهها بیمارگونه است-، چگونه ما میتوانیم به اینگونه منابع استناد داشته باشیم هنگامی که خشونت بر همهی آثار و افکار و منابع اعمال میشود؟ این چه قرائتی است؟ این مورد را چه کسی تأیید میکند؟ اگر بخواهم بگویم ناامنی وجود دارد، بله وجود دارد و مصادیق آن وجود دارد. این موارد را در گذشته همهی افراد میدانستند و ایشان نیز میگوید این را از خرد جدید میگویم.
صفحهی 458 از مولانا نقل قول میکند و میگوید: مولانا در مجلسی نقل میکند که مردی از بنیاسرائیل از خانهی خود بیرون آمد در شهر دیگر شد و به خدمت شیخی رسید و به او گفت که ای شیخ در این راه که آمدم عجایبها دیدم، گفت چه دیدی؟ گفت قومی دیدم که کشت کرده بودند و چون تمام شد آتش زدند ... سپس میگوید آن بیان شاردن و این تمثیل سرایندهی مثنوی، به تصریح و کنایه، به این وضعیت ایران در دورهی گذار اشاره دارد. باید به آقای دکتر گفت زبان عرفانی چه ارتباطی به دوران گذار دارد؟ مجالسی که مولانا صحبت میکند دربارهی غفلت انسان میگوید، به علاوه داستانی که از آن عالم اسرائیلی میگوید جزء داستانهای شناور در ادبیات سامی است؛ یعنی اگر کسی بخواهد با زبان عرفان بگوید این مورد ارتباطی به دوران گذار ایران ندارد. شما از این کنایات و اشارات زیاد دارید، این موارد زیاد است.
این خشونت و جزمیت در احکام طباطبایی برای دانشجویان ما خوب نیست
یک نکته از احکام کلی که همراه با این قرائت وجود دارد را میخواهم از کتاب زوال اندیشهی سیاسی بگویم. فرضاً ایشان در این کتاب اصول و تأملاتی دارند که قابل تأمل است؛ اما باید بار ایدئولوژیکی را در نظر بگیرم. در نتیجهگیری که عنوانی دارد به نام از صدرالدین شیرازی تا سبزواری، کل فصل 17 صفحه است و از این 17 صفحه 9-8 صفحهی آن در مورد مغول و آن چیزی که پس از مغول وجود داشته است، سپس اشارات گذرایی در مورد ملاصدرا و سبزواری دارند: «صدرالدین شیرازی واپسین نمایندهی اندیشهی عقلی و اوج انحطاط اندیشهی سیاسی در ایران بود. در میان پیروان نهضت او هیچ اندیشمند مهمی نه در اندیشهی فلسفی و نه در تأمل در سیاست وجود نداشت.» نباید یک واقعیت و فکت را اینگونه خواند! من اینها را در این مورد میگذارم که قرار است که یک نوع آرای جزمی توأم با ایدئولوژی به خوانندههای ایرانی که از فقر منابع و فقر تحقیق برخوردارند، بتوان استفاده کرد، از این خوانش بسیار است.
اگر خود آرای دکتر طباطبایی را بخواهیم در نظر بگیریم پرسش جدی مطرح میشود، هنگامی که از نظریهی انحطاط میگویم آیا این نظریه در حوزهی ما است یا از جای دیگری گرفتیم و در اینجا به کار میبریم؟ اگر از جای دیگر گرفتهایم بهتر است که این نظریه مبانی و پایه و مقاله و ... عرضه شود و در مورد آن بحث کنیم و بدانیم آیا این اندیشه در ایران میتواند موضوعیت و کاربردی داشته باشد یا خیر؟ اما اندیشه گرفته شده است و با احکام جزمی و خشونت تبدیل به وضعیتی که هست، میشود. البته من دربارهی بار ایدئولوژیکی آن میگوییم. اگر گزارههایی که ایشان در کتابهای سهگانهای که دربارهی تاریخ مینویسند و از این 3 دهه گفتند را جمع کنیم و خود گزاره را داشته باشیم و نه حواشی آن، نه رد دیگران را و بدانیم خود آن گزارهها چه میگویند، برای آنکه بدانیم حجم گزارهها و کیفیت لازم گزارهها و چندوچون آنها چه وضعیتی را ایجاد میکنند. ما هنوز در آستانهی طرحاندازی کلی اندیشهی سیاسی و فلسفی هستیم. این موارد را به احکام جزمی و خشونتبار برای اعمال کردن آن تبدیل نکینم، شاید دانشجویان ما نیز یاد بگیرند این خشونت را اعمال کنند و این خوب نیست.
البته آقای دکتر عادتی دارند که برای مواردی که میگویند حکم صادر میکنند؛ یعنی در مورد افراد و کتاب و آثار، حکم صادر میکنند؛ مثلاً در جایی پانویس میکنند کتاب نهچندان معتبر نوایی! این مورد چه مشکلی از جامعهی ما حل میکند و چه داوری را صورت میدهد؟ اگر قرار است فردی را نقد کنیم، این خوانش درست است؟ این افعال جزمی را میتوان به همین ترتیب قبول کرد، میتوانیم بگوییم تاریخ فلسفه از ملاصدرا تا سبزواری هیچ چیزی را در بر نداشته است.
این موارد را بسنجیم و اجازه دهیم فلسفهی گفتوگویی، فلسفهی پرسشگری و تعاملی باشد. افعال حاکمان در ایران طرد ما است، ما این فضا را برای خود سختتر نکنیم. من مخالف نقد نیستم، مخالف آرا نیستم؛ اما میگویم از ابعاد پنهان ایدئولوژیک آن غفلت نکنیم.