فرهنگ امروز/زهرا رستگار: گروه تاریخ و همکاریهای میانرشتهای پژوهشکدهی تاریخ اسلام «بررسی و نقد آثار و اندیشههای دکتر سید جواد طباطبایی» با حضور سید جواد طباطبائی، سید هاشم آقاجری، احمد بستانی، داریوش رحمانیان، داود فیرحی، حاتم قادری، قباد منصوربخت و حسین آبادیان در کتابخانهی ملی در تاریخ پنجشنبه 4 اردیبهشتماه برگزار کرد.در ادامۀ گزارش مشروح این نشست، در این بخش مشروح صحبتهای هاشم آقاجری ارائه میشود.سید هاشم آقاجری در این نشست در پنل دوم در زمرهی منتقدین بود و در ابتدا در باب نقد و حرمتگذاری صحبت کرد و سپس به نقد آثار سید جواد طباطبایی پرداخت. محور اصلی بحث وی در مورد محتوا و اندیشهی طباطبایی بود. او گفت که طباطبایی تاریخ نمیداند و آثار وی سرشار از غلطهای محتوایی و تاریخی و همچنین منابع ارجاعات است. در زیر گزارش ادامهی نشست را با هم میخوانیم:
تاریخ اندیشهی سیاسی؛ پروژهی دکتر طباطبایی
سید هاشم آقاجری در ابتدای بحث در باب نقد و انتقاد صحبت کرد و توضیح داد: جلسهی نقد است و حضور اینجانب در مقام منتقد بهخودیخود گویای حرمتگذاری به موضوع یا سوژهی مورد نقد که جناب دکتر طباطبایی است، میباشد؛ اما درعینحال نقد میتواند بیرحمانه و ضمناً منصفانه و مؤدبانه باشد و من سعی میکنم در این فرصت رئوس مطالب را خدمت شما عرض کنم. نقد آثار دکتر را میشود در 4 آیتم مورد بررسی قرار داد. یکی نقد صورت، هم به معنی ارسطویی کلمه و هم به معنی فرمالیستی جدید آن. هنگامی که نقد صورت میگویم، یعنی نقد بنیادها و مفهومپردازیها و نظریهها و روششناختیهایی که احیاناً وجود دارد یا خیر. نقد دوم نقد ماده است به معنای نقد محتویات و اطلاعاتی که طباطبایی در آثار خود ارائه کرده است، آثاری که بسیار هم حجیم شده است. نقد سوم نقد تکنیکی است و تکنیکهایی که یک محقق تاریخ باید به کار بگیرد و بالاخره نقد چهارم نقد اتیکی(اخلاقی) آثار ایشان است که به برخی از آنها دکتر قادری اشاره کردند. ازاینجهت نقد لازم است و من فکر میکنم که همچنین که هر مقامی ادبی دارد، مقام علم نیز ادب و آدابی دارد. انتظار میرود که از نویسندهی متفکر و محقق که آداب علمی تحقیق را رعایت کند.
اما پیش از اینکه به جزئیات بپردازم، میخواهم بهصورت شماتیک پروژهی دکتر طباطبایی را همچنانکه در آثارشان است از دیدگاه خودم مطرح کنم. پروژهی دکتر این است که ایشان خود را در ژانر تاریخ اندیشه بهخصوص تاریخ اندیشهی سیاسی تعریف میکند. البته در آثار متأخر خود ایشان یک جامعهنگاری ظریفی هم انجام میدهند و به جای تاریخ اندیشه به تاریخ مفهومی، تاریخ فکری و بهخصوص مفهومی اشاره میکنند -البته تفاوتهایی بین اینها هست-. پروژهی دکتر طباطبایی با طرح نظریهی انحطاط و زوال اندیشه شروع میشود و به نظریهی تجدد و نوآورانه کردن سنت و زنده کردن سنت و فعال کردن آن در عصر جدید میپردازد. ایشان در آثار اولیهی خود بحث زوال را اختصاص دادند به سدههای اولیهی اسلامی اندیشههای فیلسوفان و نویسندگان و متفکران قرون سوم و چهارم و پنجم و ششم و در آثار متأخر خود بهسوی دورههای صفوی و قاجار و مشروطه آمدهاند.
البته ایشان بهعنوان فیلسوفی که میتوان گفت از یک طرف فیلسوف انحطاط و از طرف دیگر فیلسوف تجدد و درعینحال در کانون هر دوی این بحث است؛ یعنی در انحطاط و تجدد مفهوم اندیشهی سیاسی و بهخصوص قدرت نهفته است؛ اما ایشان در هیچ کجا به ما نمیگوید معیار و سنجهی او برای بررسی زوال اندیشه و یا انحطاط چیست؟ منطقی را که ایشان در آثار خود به کار بردهاند ما باید تلاش کنیم و استخراج کنیم. بهطور خلاصه منطقی که ایشان در آثار متعدد خود به کار میبرند مبتنی بر دال اعظم است، این دال اعظم برای قرون اولیه غنی بود، یعنی یونان و برای قرون معاصر، قرن جدید است؛ یعنی تجدد و مدرنیته، پروژهی روشنگری است. جناب طباطبایی در چارچوب این پروژه با اینکه داعیهدار این است که میخواهند تاریخ مطالعه کنند و آن نیز تاریخ اندیشهی فکری و مفهومی است؛ اما به ما نمیگویند که نظریه و چارچوب تئوریک ایشان چیست؟ متدولوژی ایشان کدام است؟ سرچشمهها و مأخذ مفهومسازیهای ایشان کجاست؟
مفهومسازی؛ اصراری بر پنهانسازی
آقاجری اظهار داشت: درعینحال به ما نمیگویند که صرفنظر از اقتباسهای پنهان بسیار فراوانی که در آثار ایشان است -در مفاهیمی مانند رنسانس اسلامی نوزاییاش، عصر زرین فرهنگ ایران و مفاهیمی ازاینقبیل وجود دارد- به ما نمیگویند مفاهیمی ازاینقبیل را از کجا گرفتهاند؟ البته برای اهل تحقیق، برای دانشجو و معلم تاریخ روشن است که این مفاهیم از کجا گرفته شده است؛ اما در یک تحقیق علمی و جدی رسم بر این است که مأخذ یکدست ارائه شود، نه تنها مفهومسازیهایی که دیگران کردهاند و مأخذ آن به دست داده میشود، بلکه حتی گویی اصراری برای پنهان کردن است. این پنهانسازی ممکن است خواننده را به اشتباه بیندازد و بسیاری تصور میکردند که دکتر طباطبایی هگلی هستند؛ اما چند ماه پیش در یک جلسهای اعلام کردند که من هگلی نیستم. استنباطی که بسیاری انجام دادند که ایشان هگلی هستند ناشی از همان پنهانکاری است. جالب است که ایشان هنگامی که با این پرسش روبهرو میشوند که سرچشمهی منبع و مأخذ شما چیست؟ ایشان میفرمایند که مأخذ من کسی است که در هیچیک از آثار خود نامی از او نبردهام و این به آن دلیل بود که خوانندهی مرضدار را به جایی بفرستم که گم شود.
بنابراین میگویند هگل کمترین تأثیر را در آثارم داشته است و برای مناسبتهای خاصی بوده است. ازاینرو، نمیتوان او را هگلی دانست اینکه بیشتر تأثیر را از کسی گرفتهام که فعلاً نمیتوانم از او نام ببرم. چرا؟ صریح عرض کنم که انتحال پدیدهای است که خاص دکتر طباطبایی نیست، متأسفانه فراگیر شده است و گاه بهصورت رسمی و ترجمههایی که عنوان تألیف به روی آن است و گاه اقتباسها از نظریهها و منابع تئوریک و منابع مفهومپردازی که گوینده و نویسندهی آن را آشکار نمیکند. طرد به معنی کانتی، مسئلهی یک مورد آن است که آشکارسازی کنیم. ایشان نه تنها مفاهیمی که استفاده میکنند مشخصاً مأخذ آن را نمیگویند، بلکه گاه به دلیل آن پروژهای که من نیز موافقم با دکتر قادری، علیرغم تمام هجوم خشونتآمیز و طردکنندهای که ایشان نسبت به اصحاب ایدئولوژی و صاحبان دیدگاههای ایدئولوژیک ارائه میکنند آثار خودشان هستهی اصلیاش کاملاً ایدئولوژیک است؛ اما به لحاظ روششناختی ایشان باید روشن کند که از دستگاههای مختلف در ژانر تاریخ اندیشه و تاریخ فکری و مفهومی از کدام دسته استفاده میکنند؟ نه تنها نمیگوید، بلکه این نوع مطالعهی تاریخ روشمند نیست، شما را با نوعی آشفتگی و سردرگمی، نقیضگویی روبهرو میکند.
ایشان میدانند که تاریخ اندیشه و ایدهها یک اصولی دارد. هنگامی که جلوتر میآییم و به تاریخ فکری و مفهومی میرسیم و مکتب کمبریج را میبینیم، آنها نیز چارچوب تئوریک و روش مشخص دارند. من فکر میکنم دکتر طباطبایی منابعی که از آنها بهخصوص در آثار متأخر از آن استفاده کردهاند، کسی جز راینهارت کوزلک (Reinhart Koselleck) نیست. اگر آثار ایشان را ببینید، سهگانهی کوزلک، مفاهیمی است که ایشان استفاده میکنند؛ اما بهصورت مبهم و توضیح داده نشده مانند قلمرو تجربه، افق انتظارت، همزمانیِ ناهمزمانها، دورهی آستانه، زمانهای چندلایه. البته در یکی از این دو کتاب اخیر ایشان به برودل اشاره میکنند، درحالیکه واقعیت این است که بحثی که ایشان آنجا صحبت میکنند کاملاً با زمانهای سهگانهی برودلی متفاوت است. زمانهای سهگانهی برودلی با لایههای زمانی کوزلک، دو بحث متفاوت است؛ اما نمیدانم چرا باآنکه ایشان از مفهوم کوزلکی استفاده میکند از برودل نام میبرد؟ به همین ترتیب مفاهیم دیگری مانند شکاف و تاریخیت و زمانمندی و دورهبندی و منطق دورهبندی و سایر مفاهیم را شما در آثار کوزلک میبینید.
کوزلک از هگل شروع کرده است و به کانت و نئوکانتیها، سپس به هایدگر و در نهایت به گادامر رسیده است. علت اینکه کسانی که کوزلک را نمیشناسند و سپس برخی از نشانههای هگلی در آثار دکتر طباطبایی میبینند، ایشان را به هگلی بودن متهم میکنند، همین است. نه تنها این مفاهیم اقتباسی بلکه دکتر طباطبایی بر اساس آن چارچوب ایدئولوژیکی که پوشش فلسفهی عقلی دارد، مفاهیم مورد نظر خود را بر اساس آن چارچوب بر روی سوژههای تاریخی تحمیل میکنند؛ فرضاً ایشان فراوان در آثار متأخر خود به نقل از بیهقی به روی تاریخ پایه تأکید میکند، ما تا آخر نیز نمیفهمیم که این تاریخ پایهای چیست و سپس به بیهقی مراجعه میکنیم و میبینیم که تنها یک یا دو بار حداکثر بیهقی از چنین تعبیری استفاده کرده است که مشکوک است. دکتر فیاض در نسخهها به نظرش رسیده است که این مورد میتواند حتی تاریخنامه باشد و من تاریخنامهای میخواهم بنویسم، اما بیهقی معلوم نیست که این تاریخ پایه واقعاً مورد نظرش بوده است یا خیر؟
اما دکتر آنچنان بار سنگینی روی این تاریخ پایه میگذارند که در واقع پروژهی خود را پیش ببرد و یا فرض کنید یک کلمهای در یکی از نامههای قائممقام آمده است «بساط کهنه، طرح نو»، سپس بر اساس این دو واژه ایشان یک کوه بسیار عظیمی میسازند و سپس مکتبی را به نام مکتب تبریز جعل میکنند. شما کتاب مکتب تبریز را که بخوانید اولاً در آخر مشخص نمیشود که نظریهی آن چیست و نظریهپردازان و چارچوبهای آن چیستند؟ به صرف اشاره به اقداماتی که عباسمیرزا و ابوالقاسم قائممقام کرده است یک عنوان میآید و سپس باقی کتاب شرح آثار بسیاری از نویسندگان و متفکرانی است که هیچ ارتباطی با آنچه گفته میشود مکتب تبریز است، ندارند. اگر اینطور باشد که ما پروژهی ایدئولوژیک خود را پیش ببریم و سپس تحمیل معنا کنید بر واژههایی که در کانتکست دیگری به کار رفته است. یکی از مشکلات اساسی روششناختی در آثار دکتر طباطبایی مغالطه بر سر کانتکست است، مغالطه هم بر سر مفاهیم و هم در خوانش متون است.
ما به دانشجویان تاریخ در کلاس آموزش میدهیم هنگامی که شما میخواهید به سراغ تاریخ و منابع تاریخی بروید، منابع تاریخی را باید کریتیک کنید، سپس به منطق کریتیک میپردازیم. سپس توجه به ژانر متون و توجه به منطق مضمونی متون و سپس استفاده از آنها در مطالعهی تاریخی مورد توجه قرار میگیرد. این منطق مضمونی متون مراجعه نمیشود و دقت نیز نمیشود. بنابراین دکتر طباطبایی به لحاظ روششناختی هگلی نیست؛ چون اگر هگلی بود و حتی کوزلکیِ وفادار هم نیست؛ چون کوزلک مفهوم تاریخیت است و تاریخیت را از گادامر گرفته است و هرمنوتیک گذشته و حال و آینده را از هایدگر و گادامر گرفته است، سپس با مفهوم تاریخیت وارد بحث میشود. اما شما میبینید که ایشان به قدری کانتی در آثار خود حرف میزند؛ یعنی یک نوع ایدئالیزم استعلایی، مفاهیم، مفهومی که تاریخیت تاریخ است. عقل تاریخیت دارد و بعد چگونه میشود که آن موقع کتاب بیهقی مدافع منافع ملی ایران میشود و در حال مساهمت در تولید آگاهی ملی ایران است؟ به همین ترتیب مطالعهی مفاهیم و اندیشههای تاریخ، در آنجایی که تحمیل میشود. واقعیت این است که نه بیهقی و نه طاهریان و نه آن سلسلههایی که ایشان آنها را بهعنوان نمادهای ملی در تاریخ ایران معرفی میکند! آیا واقعاً طاهریان نمایندهی استقلال ایران و نمایندهی ملی هستند؟
ناسیونالیسم طباطبایی یک نوع ایرانگرایی است
یا فرضاً نگاه ناسیونالیستی ایشان که الآن اقتباسی است؛ یعنی ملیگرایی و ناسیونالیسم و بازخوانی تاریخ از منظر تاریخی که درعینحال ناسیونالیسم حصرکننده هم هست. این حرفی که دکتر ذبیحالله صفا، براون و بسیاری دیگر زدهاند و دکتر طباطبایی تکرار میکند، یکی در آثار اولیهی خود یقهی ترکان سلجوقی را میچسبند و انحطاط ایران را به آنها منسوب میکنند و در آثار اخیر خود انحطاط ایران را از مغولان حساب میکنند. این ملیگرایی و ناسیونالیسم ایرانی درعینحال ایرانِ ایشان، یک ایران تقلیلگرایانه (ایران فرهنگی و طبیعی و سیاسی) است. برای آقای دکتر ایرانِ سیاسی اصل است، در ایران سیاسی نیز نهاد سلطنت عامل تداوم تاریخ ایران است، نهاد سلطنت و نهاد قدرت است. گفتمان دکتر طباطبایی علیرغم برخورد خشونتآمیزی که با روشنفکران دینی و دیگران دارد؛ اما نسبت به عامل قدرت موضعی محافظهکارانه را در پی دارد. ناسیونالیسم دکتر طباطبایی با محوریت نهاد سلطنت یک نوع ایرانگرایی است. ایرانگرایی بر اساس ایران فرهنگی و تکیه بر مردم ایران و فرهنگ مردم ایران، فرهنگی که همان عامل تداوم بوده است.
شما میدانید نهاد سلطنت ایرانی پس از 1000 سال بعد از اسلام در دورهی صفویه بازتولید شد وگرنه قبل از صفویه نهاد سلطنت ایرانی معنا ندارد. ناسیونالیسم دکتر طباطبایی ناسیونالیسم رمانتیکی نیز هست و این ناسیونالیسم رمانتیک در میرزا آقاخان کرمانی یا آخوندزاده شاید خیلی در قرن 19 مورد اعتماد نباشد. به دکتر طباطبایی این انتقاد است آیا واقعاً سلطنت ایرانی، شاهی آرمانی در دورهی ساسانیان میبینید؟ آیا واقعاً شاهانی که در دورهی ساسانی بودند از انوشیروان و یزدگرد و خسرو دوم و ... پشتکار مزدکیان بر اساس شاهان آرمانی صورت گرفته است؟ این نهاد موجود در سلطنت در دورهی قاجاریه را در دورهی ساسانی نمیبیند و سلطنت ایران را ایدئالیزه میکند. ایشان دچار مغالطههای آنومیک فراوانی در آثار خود هستند، به دلیل همان بیتوجهی در عنصر تاریخیت در تاریخ اندیشه است. ضمن اینکه ایشان در آثار منتشرشده در چارچوب تاریخ اندیشه نیز نمیمانند.
طباطبایی نسبت به تاریخ ایران کماطلاع است
ایشان تلاش میکند تاریخ ایران را توضیح دهد؛ اما تاریخ ایران را با تاریخ اندیشه توضیح میدهند -این برخلاف کسانی است که در تاریخ فکری و مفهومی مانند اسکینر یا خود کوزلک که تاریخ مفهومی و اجتماعی را دست در دست یکدیگر میبینند-، اندیشه و فکر را جدا از بافت تاریخی و ساختارها و مناسبات واقعاً موجود تاریخی بررسی کنیم. تاریخ تجربی زیستهی ایرانی را آیا میتوان بر اساس متونی که توسط نخبگان نوشته شده است توضیح داد و تبیین کرد؟ به همین دلیل است که ویژگی دیگر آثار ایشان تاریخ نخبهگرایانه است؛ یعنی شما در آن تاریخ اجتماعی و مردم را نمیبینید گویی که این اندیشهها در خلأ در حال سیر و سلوک بوده است و نسبت آنها با نهادها و پروسهها و ساختارهای واقعاً موجود اصلاً مشخص نیست. ایشان گاهی بهعنوان یک محقق ابتدایی حرفهای غیر مفهومِ رایج کلیشهای را تکرار میکند؛ فرضاً در باب جنگهای ایران و روس ایشان از روی مکاتبه و نامه و نوشته میخواهند سخن بگویند، مانند کاری که فریدون آدمیت انجام دادند. البته دکتر طباطبایی بسیار زیاد از آدمیت استفاده کرده و آرای این دو قرابت معنایی با هم دارد، با این تفاوت که آدمیت علنی ایدئولوژی خود را میگوید؛ اما ایشان این کار را نمیکند و بیشتر پیچیده میکند، بهخصوص با نثر متفلسفانه و واژهسازیهایی که مضمون و پایه و اساس آن را نمیدانیم کجاست، بحث را پیش میبرد.
دکتر طباطبایی در مورد تاریخ ایران متأسفانه کماطلاع هستند اگر نگویم بیاطلاع، کماطلاع هستند. شما چگونه دورهی گذار را از جنگ چالدران گرفتید، چون ایران از عثمانی شکست خورد!؟ پیروزیهای نادر و شاهعباس کجاست؟ تجدد و مدرنیته به معنی مشخص کلمه اساساً از قرن 18 شروع میشود و چگونه میشود که شروع دورهی گذار ما با منطق تجدد اروپایی نیز سنجیده میشود و از آغاز دوره صفویه شروع میشود؟ اگر شما میگفتید که از جنگهای ایران و روس دورهی گذار تمام میشود، درستتر بود.
کتابهای ایشان را خواندم و تمام اغلاط و معانی و محتوا را مشخص کردم که در فرصتی دیگر ارائه خواهم کرد.