فرهنگ امروز/ سیاوش شوهانی: دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی (1393 – 1304) بیش از هر مورخ مطرح دیگری، دارای موافقان – يا حتي مریدان سینه چاک - و منتقدان جدی است. موافقان باستانی او را آخرین نمایندهی نسل ادیب مورخانی چون زرینکوب و زریابخویی و هم وزن اقبال و پیرنیا میدانند و حتي او را در مقام «وارث والاتبار بیهقی» مينشانند.[1] مخالفان اما تاريخنگاري او را غيرعلمي و عوامانه ميخوانند. اما با وجود مخالفتها با تاریخنگاری او و آثار فراوان و چاپهای متعدد آثارش، کمتر کسی تا کنون تاریخنگاریاش را به چالش کشیده است؛ شاید به خاطر حفظ شان مقام کسی که حق استادی بر گردن هر تاريخپژوهی که امروز تحقیق و تدریس میکنند، دارد. سیمین فصیحی اما بر خلاف این جریان غالب در سال 1371 در کتاب جریانهای اصلی تاریخنگاری عصر پهلوی[2] و در فصلی که به تاریخنگاری آکادمیک میپرداخت، زبان نقد را بر خلاف میل باطنیاش گشود و به يك معنا عليه استاد خود شورش كرد. او البته در مقدمه نوشت که «خجل است از اینکه نمیتواند حق شاگردی را به جای آورد و از کسی که حذفاش در سینهی تاریخنگاری این مملکت، خلاءای ایجاد نمیکند مقامی کاذب و چه بسا دست نیافتنی بسازد»[3] اين نقدها اما از نظر مدافعان باستاني پاريزي «تیر در بوته زدن به جای نشانه رفتن هدف» بود، چرا كه باستاني سالها پيش از اين خود را مشت و مال داده بود.[4] هر چند كه شش سال بعد از نقد سیمین فصيحي و در سال 1378 خودمشت و مالي منتشر شد. اما به هر حال باستاني پيش از آن، در هیج جا ادعایی در تاريخنگاري علمي نمیکرد و ابايي هم از بيان صريح این امر، آن هم در مقام استاد دانشگاه تهران، نداشت. فصيحي البته به عنوان جديترين منتقد باستاني كه نقدش را بر خلاف ديگر منتقدان باستاني عرضه كرده بود، اکنون بيست سال پس از شورش عليه استاد خود، نظرات متفاوتي دارد. (مصاحبه با دكتر سيمين فصيحي درباره تاريخنگاري باستاني پاريزي به مناسبت چهلمين روز درگذشت او را از اينجا بخوانيد)
* * *
عامیانه کردن تاریخنگاری آکادمیک؛ سطحی کردن تاریخ یا گسترش علم عام
پرسش بنیادین این است که تاریخنگاری باستاني پاریزی دارای چه ویژگی است كه به رغم غيرعلمي بودن - به بیان منتقدان و بیادعایی خود در علمی بودن آن - همچنان علم است؟ پرسشی که به نظر میرسد هر که میخواهد درباره تاریخنگاری او پژوهش کند، از طرح و پرداختن به سویههایش ناگریز است:
چگونه است كه اگر مورخي، سندي بدون منبع موثق ارائه دهد، ارجاع نقل قولي را فراموش كند، يا به روايت كممايهاي استناد بجويد، بيترديد مورد نقد قرار ميگيرد كه بر خلاف روش علمی گام برداشته و اگر اين دست اشتباهاتش تكرار شود، از دايره علم خارج خواهد شد، اما باستاني كه نه تنها به اين اصول علمي پايبند نيست كه بارها در هر جايي خود را مشت و مال داده كه بسياري از رويدادهايي كه سند نه چندان محكم و مستدللی داشته است، پذيرفته و بر بسياری از روايتهاي مشكوك صحه گذاشته است و در پاره ای موارد، منابع را ارزشیابی و بررسی نکرده و وقایع مندرج در آن که بیاساس بوده نقل کرده است [5]، اما با وجود این، باستاني هنوز هم براي همه – حتي منتقدين خاموشش – مورخي جدي به حساب ميآيد؟
چگونه است كه اگر مورخي از آنچه ميخواهد بگويد يا بايد بگويد كمي بلغزد او محكوم به عدم انسجام در گفتار ميشود، اگر گفته نشود كه «به صحراي كربلا زده است» اما باستاني كه «از هر دري» در هر جای آثارش سخن ميگويد و يكباره آغاز و فرجام تاريخ را به هم ميپيچد و زمان را بيمعنا ميكند، همچنان مورخ ميماند؟
چگونه است كه هنگامیکه 150 سال پيش، ميرزا فتحعليخان آخوند زاده در رسالهي ايراد[6] در نقد تاريخنويسي رضاقليخان هدايت، بر استفاده از شعر در روایت او در محاصرهی شهر هرات در زمان محمدشاه مينويسد: «بگذار ببینم قلعه را چطور میگیرند؟ چه مقام شعر خواندن توست؟ آخر که من دیوان شعر نمیخوانم، من تاریخ میخوانم... که به تو گفت شعر بگویی و آن را داخل تاریخ کنی؟ شعر در تاریخ هرگز لزوم ندارد...»[7] آن را نشانهی پيشرفت تاريخنگاري و گسست در تاريخنويسي سنتي تلقی میشود، اما وقتي باستاني پاريزي، يك قرن پس از او شعر و ضربالمثل و فكاهي و حكايت را درهم ميآميزد و در تاريخ ميآورد، همچنان تاریخنویسی موجه است؟
فارغ از اظهار اراداتها و دلبستگيها اگر بخواهيم پاسخي صريح به اين پرسش و سویههای آن دهيم، به نظر جز بيراهه به جايي نخواهيم نرفت. آنچه تاريخنگاري باستاني را در مقام مورخ حفظ كرده، اگر ميشد در قالب چند گزاره درآيد، چيزي جز دستورالعملي ساده، ره به جايي نميبرد و ناگفته هويداست كه با چنين دستورالعملهايي نميتوان باستاني پاريزي شد؟
آنچه مسلم است اینکه باستاني پاریزی بر خلاف جريان تاريخنگاري آكادميك – و البته نه لزوماً به معني مخالفخواني با آن – گام برداشت. به بيان دقيق باستاني بر خلاف فريدون آدميت حركت كرد؛ آدميت در بيرون نظام دانشگاهي در جهت ارتقاء تاريخنگاري آكادميك ايران كوشش كرد و باستاني پاريزي در دل نظام آكادميك، در دانشگاه تهران، سعي در عاميانه كردن تاريخنگاري آكادميك داشت. تناقضي كه به قول باستاني چون هر امر تاريخي ديگري خالي از طنز نبود. اما اين طنز به جد ويژگي بزرگ تاريخنگاري او به حساب ميآيد؛ باستانی پاریزی روش پژوهش و نگارش خود را «بر اساس نوعی مردمگرایی و دخالت دادن معیارها و مقیاسهای تازه در نگارش تاریخ» میداند.[8] او با کمک از عناصر شبهداستانی، خاطره، طنز و فکاهی[9]، ضربالمثل و شعر و بیتوجهی به زمانمندی رخدادها، تاکید بر روایت، تکیه بر مکافات عمل، نقش انسانهای بزرگ و نظایر آن در «عامهپسند کردن تاریخ آکادمیک» کوشش کرد و از این رهیافت، ژانری از تاریخ را ارائه داد که در چشمانداز میراث تاریخ ایرانی در ذیل «حکایت» و «ژانر ادب» در ایران باستان بازتعریف میشود. این ژانر از درآمیختن «اخلاق و ادب و سیاست» سرچمشه میگیرد و از الگوهای معتبری چون سعدی بهره میجوید. بدیهی است از منظر علم آکادمیک این ژانر تاریخنویسی جایگاهی نخواهد داشت چنانکه سیمین فصیحی، در دفاع از تاریخنگاری آکادمیک، در مقدمه اثرش نگرانی خود را از اینکه تاریخنگاری باستانی پاریزی مورد اقبال عمومی قرار بگیرد مطرح میکند و مینویسد: «بیم آن می رود که به مرور به آن سبک و اسلوب که بینهایت بازاری است اقتدا کنند و وضعیت تاریخنگاری این سرزمین را از آنچه هست، تیرهتر سازند»[10] اما واقع آن است که در مقابل «علم آکادمیک» میتوان از علم عمومی[11] سخن گفت که در ایجاد آگاهی برای زیستن، نه تنها کارآمد که ضروری است، البته اگر نخواهیم آن را به عنوان الگوی علم آکادمیک مبنا قرار دهیم؛ همان انتظاری که فصیحی از آن داشت.
شاید از این منظر تفاوت آثار باستانی پاریزی با ذبیحالله منصوری به خوبی هویدا شود؛ منصوری با ایجاد تخیل در تاریخ، نوعی از سرگرمی فارغ از آگاهی برای مخاطب به ارمغان داشت. اما باستانی با «اشراف دقیق به منابع و رخدادهای تاریخی»، تاریخ را با زبان توده، عامیانه کرد. هر چند باستانی نیز از تخیل برای پیوندحلقههای مفقوده رخدادهای تاریخی بهره میبرد، اما برای باستانی تخیل بنمایه نبود و در مقابل چنانکه بتوان تخیل را از آثار منصوری حذف کرد، چیز چندانی باقی نخواهد ماند.
بدیهی است که مهمترین ویژگی تاریخنگاری عامیانه، سادهنویسی است که در میان مدافعان و مخالفان او، قضاوتهای مختلفی را برانگیخته است؛ از نظر فصیحی، باستانی از مسائل پیچیده تاریخ، برداشتی سطحی و ساده داشته و با عنوان مردمگرایی این سطحینگری را در میان مردم رواج میدهد و به جای آنکه توده را در سطح خود بالا بکشد، خود را در سطح توده پایین میکشد که نتیجهای جز اینکه مردم را سرگرم و در همان موهوماتی که در آن غرقه هستند، پایدارتر کند، ندارد.[12] مدافعان باستانی اما بر این باورند که او با بهرهگیری از ادبیات و طنز و شعر و ضربالمثل و نظایر آن به زبان توده جامعه نزدیک شده و خیل عظیمی را با تاریخ آشنا کرده است. برای نمونه باستانیراد در سال 1384 با حسابی سرانگشتی، مدعی شده بود که اگر هر چاپ هر کتاب باستانی را تنها سه نفر از مردم عادی خوانده باشند، باستانی 2.700.000 نفر را کتابخوان کرده است. فارغ از نقدی که میتوان به مبنای این ادعا در خصوص بیاعتنایی به محتوای اثر – یعنی آنچه خوانده شده – وارد کرد، باستانی پاریزی نفوذ چشمگیری در توده جامعه داشته و شاید به جرات بتوان ادعا کرد، کمتر اثر مورخی در حد و اندازه آثار او در میان مردم عادی خوانده شده است. همچنین سبک خاص باستانی پاریزی را میتوان نمایندهی متفاوتی در میان تاریخنگاری تکصدای پوزیتیویست نیم قرن اخیر تلقی کرد که به تاریخ به مثابهی امر زیباییشناسانه نیز مینگریست.
باستانی؛ يكه در روش پژوهش و سبک نگارش
نكتهاي كه نميتوان به سادگي از كنار آن گذشت اينكه باستانی پاریزی از پژوهش به شیوه تاريخنگاري مرسوم آكادميك ناتوان نبود؛ براي نمونه اثري چون سیاست و اقتصاد در عصر صفویه با روش و سبک مرسوم تاریخنویسی آکادمیک دوره خود، پژوهش و نگاشته شده است و آثاری چون آن، حاکی از آن است که باستاني آگاهانه و عامدانه اين روش پژوهش و سبک نگارش را برای تاریخنگاری خود برگزیده است. سبكي كه در آن نه تنها سرآمد كه «يكه» بود؛ عبدالحسین خیراندیش در مقالهای درباره تاریخنگاری باستانی مینویسد: «سبک ایشان کمتر مورد تقلید قرار گرفته است بدون آنکه کسی بگوید اعتبار علمی ندارد و از این رو ایشان میان جمع تنهایند: تنهایی در میان جمع. به عبارتی تک هستند و تنها و در این تنهایی عظمت دارند، گاهی با خود میاندیشم که همیشه باستانی پاریزی را تنها دیدهام. تنها وارد جمع میشود سپس به تنهایی نیز خارج میشود. به راستی این شیوه سلوک او بیانی از شیوه تاریخنگاری او نیست؟»[13] او همچنین اشاره ميکند كه «كار باستاني پاريزي از نظر ارائه معلومات و اطلاعات بسيار ساده جلوه ميكند، اما در نحوه بيان غيرقابل تقليد. در نتيجه تابع قاعده سهل و ممتنع ميشود. وقتي آن را ميخواني ساده است اما چون ميخواهي تقليد كني غيرممكن.»[14]
در اهمیت ويژگي تاريخنگاري او همین نكته بس که به گفته خود در مقدمه چاپ چهارم سياست و اقتصاد در عصر صفويه، «انستيتوي فرهنگ و ادب ممالك شرقي» و «دپارتمانهاي تركشناسي» دانشگاه ماكسي ميلان مونيخ، دو ساعت درس، در ترم تحصيلي سال 1988 م. (1367 ش.) تحت عنوان «آثار باستاني پاريزي، در چارچوب تحقيقات اجتماعي و اقتصادي ايران» به او اختصاص داده بود. نكتهاي كه خود او با زبان طنزش – و فارغ از شكسته نفسيهای مألوفاش - درآن مقدمه با عنوان «خودنمايي و عرق و شرم» مينويسد: «مگر آلمانها بتوانند چارچوب براي نوشتههاي من بگذارند وگرنه تحريرات بي سر و بن بنده ناتوان، چيزهايي است كه هيچ چارچوبي ندارد و در هيچ قاب و قالبي نميگنجد»[15]
تاريخ به مثابه تجربه زيسته
برای باستانی پاریزی «فرهنگ به مثابه امری متعالی» در زیست اجتماعی جریان دارد و تاریخ در این جریان، خود امری متعالی است. به بیان دیگر برای باستانی تعالی تاریخ – و نه لزوما تکامل تاریخ – بازتاب فرهنگ است. از این رو باستانی خود هم روایت این تجربه است و هم راوی آن. عبدالحسین خيرانديش بر اين باور است كه تاريخنگاري باستاني را بايد «تاريخ زنده» (Living History) قلمداد كرد. در اين رويكرد مورخ همچون شاهد بر اعمال و كنشهاي آدمي و به دنبال عينيت بخشيدن گذشته در حال از حيث تاثيرگذاري است.[16] چنين رويكردي از رهیافت تفسيري در تاريخ قابل فهم است و به بیان دقیق به مفهوم «تاريخ تاثير» در هرمنوتيك فلسفي گادامر نزديك ميشود. در چنين رويكردي آن دسته از رويدادها مورد التفات يا «رويآوري» مورخ قرار ميگيرد كه در وضعيت كنوني بتوان «تاثير» آن را بازنمايي كرد و اساساً تاریخ مگر جز «تاریخ تاثیر» چیز دیگری هست؟ مگر نه آنکه هر مورخ - یا حتی وقایعنگار صرف – آن دسته از رویدادها را گزینش و ثبت میکند که از منظر او حائز اهمیت باشد؟ آیا این اهمیت چیزی جز تاثیر است؟ البته خيرانديش به جاي پيگيري اين رويكرد تفسيري بیان ميكند كه «اين "طلب تاثير" خوشايند نيست زيرا به آساني به صورت نصيحت به خود ميگيرد و موجب دلآزاري و گريز ميشود» و اشاره ميكند كه قلم روان و شيوا و بيپيرايه و سادهی باستاني مانع از اين «گريز» ميشود. قضاوتي كه البته بدون توجه به ماهيت تاريخ، تنها فرم اثر را مورد توجه قرار داده است. ترديد نيست كه در اين نوع رويكرد، زمانمندي رخدادها كه در تاريخنگاري رسمي و آكادميك از اهميت حياتي برخوردار است و گاه معيار صدق و كذب تلقي ميشود، آگاهانه ناديده انگاشته ميشد؛ امري كه به عنوان يكي از ويژگيهاي مهم تاريخنگاري باستاني قابل بررسي است؛
بيزماني زمانها یا مورخی مونتاژگر
تاریخ به مثابه تجربه زیسته لزوماً کرنولوژیک نیست؛ از نظر زریابخویی تاریخ از نظر باستانی پاریزی، «امری طولی و زمانی نیست که حوادث در آن دنبال هم و در توالی هم قرار گرفته باشند. در اندیشه او زمان تبدیل به مکان و طول بدل به عرض شده.»[17] معنای این حرف این است که در آثار باستانی همه رخدادها برای او در هر جای تاریخ – بدون نظم کرنولوژیک – همقد و یکسان در یک افق پیش چشم میآید. او به دنبال حرف خود از هر زمانی خوشهای میچیند و در قاب پیش چشم مخاطب به تصویر میکشد که این از نظر منتقدان نه حتی علمی که چندان خوشایند نیست. مخالفان او را مورخی عامهگرا میدانند که اصول اولیه تاریخنگاری علمی را رعایت نمیکند و از هر دری در هر جایی در تاریخی که می نگارد سخن میگوید تا مردم را سر ذوق آورد. براي نمونه فصيحي باستاني را «ادیب مورخی مونتاژگرا و مردمگرا» میخواند كه «نویسندگی دیمی و تاریخنگاری من عندی» او «متضمن خطرات جدی برای رشد صحیح و علمی و روند تاریخنگاری ایران» است.[18] امري كه از سوي مدافعان باستاني يك «توانايي ادبي ممتاز» به حساب ميآيد كه به او امكان ميدهد «تا مطالب تاريخي كه ظاهرا ربطي به هم ندارند در پيوند با هم و دركنار يكديگر ]و ماهرانه و با ظرافت[ قرار گيرند.»[19] زمان در بینش تاریخنگاری باستانی نیز مقوله بااهمیتی است که به آن بازپرداخته خواهد شد.
بينش؛ همدلي با رخدادها یا افتادن در دام مابعدالطبیعه
بينش تاريخی باستاني - يا آنچه به غلط تاریخنگري خوانده ميشود - نيز موافقان و مدافعان خود را دارد. فصیحی تاریخنگاری باستانی را «فاقد تفکر تاریخی و اندیشندهگی» میداند که او را به سوی نوعی «ژورنالیست سطحینگر» سوق داده است.[20] اما در مقابل خيرانديش با تاكيد بر «روابط انسي باستاني با تاريخ» كه از دو جنبه عقلاني و اشراقي به دور است، بينش او را توضيح ميدهد. در واقع توضيح خیراندیش به جنبهاي از تمايلات عارفانه و برقراري روابط عاطفي باستاني با تاريخ معطوف است كه به نوعي نگرش اثباتي در همه چيز در تاريخ و گريز از وجوه سلبي، تاكيد دارد كه لزوماً به جمع جبري نميانجامد. در چنين رويكردي يافتن رابطه ميان الفت ميان رخدادها و پديدههاي تاريخي جايگرين رويكردي عقلي و نقدي ميشود. بديهي در این رويكرد «زمانگريزي او به شكل استنكاف از خرد تاريخي صورت گيرد و مانع از آن شود كه به قواعد تاريخنگاري كريتيك گردن نهد. بدين جهت در رجوع به منابع، نقدي سختگيرانه و بيرحمانه ندارد.» طبيعي است با چنين توضيحي ردپاي متافيزيك و علل مابعدالطبيعه بدون نقد عقلاني در جاي جاي تاريخ حس ميشود. امري كه به زعم فصيحي منجر به نوعي تفكر نظامگرا خواهد انجامید كه قرار است هيچ رخدادي با احاله شدن به عوامل مابعدالطبيعه و رها شدن از چنگ تحقيق و تفكر و تامل بيپاسخ نماند.[21] تبیینی که از نگاه مدافعان البته فهم دیگری تلقی میشود؛
این بينش باستاني ارتباط ناگسستني با مفهومي كه از آن با عنوان «بيزماني زمانها» ياد شد، دارد. اشاره شد كه در تاريخنگاري باستاني، زمانمندي رخدادها ناديده گرفته ميشود. در واقع از اين حيث باستاني به عرض تاريخ التفات دارد و به طول آن بياهتمام است. او به بيان خيرانديش براي همنشيني يا الفت بين رويدادها، ناچار است زمانمندي را ناديده بگيرد تا با «همدلي»[22] به وقایع بپردازد؛ «او وقايع تاريخي را كنار هم (حتي نه دنبال هم) مينشاند» تا ميان خواننده و رويداد «رابطهاي مبتني بر قرب و نه بُعد» را بيافريند و ميكوشد تا «با بهرهگيري از عاطفه و احساس يعني همان وجه انسي، فاصله زماني ميان واقعه و خواننده را از ميان بردارد»[23] البته این همدلی – بر خلاف نظر خیراندیش – با فهم همدلانه دیلتای که برای او مبنای روششناسی علوم انسانی بود، متفاوت است.[24] در همدلی دیلتای مورخ یا مفسر آگاهانه سعی در فهم باورداشتهای کنشگران تاریخی دارد و این لزوماً به معنای باور به باورداشتهای آنها نیست.
روایتگر تاریخ فرودستان یا مورخ تاریخ اجتماعی؛
در دورهای که همه مورخان سیاست را به عنوان محور تاریخ میپروراندند و به اجتماع هیچ التفاتی نداشتند و به عبارتی مردم عادی برای مورخان در حاشیه بود، باستانی آگاهانه حاشیه را در مرکز نشاند. باستانی اشرافزاده و روحانیزاده است؛ از این رو جمع دو صداست: یک چشم او به رعیت است و چشم دیگرش به نخبگان (اشراف). او البته تاریخ را برای مردم مینویسد که به آن اشاره شد. اما از دیگرسو باستانی روایتگر تاریخ زندگی مردم کوچه و بازار است و البته نه مورخی اجتماعی. از همین روست که توضیح متافیزکی رخدادها و یافتن مکافات عمل برای کنشگران را نبایست تبیینی تاریخی دانست؛ در واقع او روایتگر تاریخ فرودستان است؛ در این روایت پر واضح است که باورداشتهای مردم نیز جایگاهی ویژه مییابد و به نوعی مناط و معیار برای وثوقیت دادههای تاریخی به حساب میآید. باستانی خود در اژدهای هفت سر اشاره میکند که هر روایتی که خلاف سنت و زندگی روزمره مردم بیان شده، در آن تشکیک و تردید کرده است.[25]
آثار باستانی از این حیث در سکوت و فقدان منابع تاریخ اجتماعی ایران، منبع مهمی برای پژوهشهای تاریخ اجتماعی ایران محسوب میشود که باید اینبار با تبیین تاریخی واکاویده شود. همچنان که آثار او منبع مهمی برای تاریخ محلی کرمان محسوب میشود. اهمیت باستانی زمانی بیش از پیش روشن میشود که به این نکته توجه شود که او زمانی بر «تاریخ محلی» تاکید داشته که هیچ کدام از مبانی نظری نحلههای جدید تاریخنگاری چون «تمرکززدایی از تاریخ» مطرح نبود. به راستی اگر هر منطقه از ایران یکی چون باستانی پاریزی داشت شاید بسیاری از بخشهای پنهان تاریخ ایران هویدا بود.
*
منش باستانی؛ استادی یگانه
باستاني از سال 1341 تا اواخر حياتش، بيش از نيم قرن استاد گروه تاريخ دانشگاه تهران بود. اين هم افتخاري بود براي دانشگاه تهران و هم افتخاري براي باستاني پاريزي. از اين رو بعد از كرمان، نام باستاني پاریزی با گروه تاريخ دانشگاه تهران عجين شده بود و نام گروه تاريخ دانشگاه تهران ناخودآگاه نام باستاني پاريزي را در ذهن تداعی ميكند، حتي امروز كه ديگر نيست. در این پنجاه سال، دانشجویانی به استادی او افتخار کردهاند که امروز خود در کسوت استادیاند. اما باستانی فارغ از دانش و بینش تاریخنگاریاش، در استادی، یگانه بود. وقتی سیمین فصیحی نقد تند و جدلیاش را بر استاد نوشت، او نه تنها از آن استقبال کرد که هیچ به روی شاگردش نیاورد و از قضا او را بیشتر مورد لطف استادانه خود قرار داد. تجربهای که در فضای متشنج نقادی کنونی و ناسزاگوییهای روشنفکرانه، میتواند به عنوان الگویی خاص از آن یاد کرد و بی آنکه بیم مداهنه رود، گفت: آنم آرزوست. باستانی در 18/4/1387 بازنشسته شد و در پاسخ به حكم بازنشستگياش خطاب به رئیس دانشگاه تهران نوشت: «ابراز عنایت بی حساب آن جناب در حقّ قدمهای کوتاه این فقیر در راه دانشگاه، موجب سرافرازی این حقیر است. بلکه سالها بعد فرزندانم این قول آن منشی حارث آبادی را تکرار خواهند کرد که: بزرگا مردا که پدرمان بود که مردی چون دکتر سیاسی او را از خاک به افلاک کشید و نیک مردی چون فرهاد رهبر، او را پس از پنجاه و هفت سال خدمت معلّمی به افتخار بازنشستگی رسانید... لابد حالا دیگر باید کلاه و قبا کرد و به استقبال بازنشستگی ناگزیر در هشتاد و سه سالگی رفت: بازنشستگیِ بزرگ:
آن کس که کُله نهاد و فارغ بنشست / پنداشت که تقدیمی و تاخیری هست
گو خیمه مزن که میخ می باید کند / گو بار منه که بار میباید بست»[26]
ادامه راه باستانی؛
اما مخالفان و مدافعان باستانی در یک نقطه به هم میرسند؛ مدافعان باستانی غبطه میخورند که تاریخنگاری او «ادامه نخواهد یافت چرا که کس دیگری نیست که تاریخ، ادبیات، جامعهشناسی، مردمشناسی و تاریخ اجتماعی، طنز و هر آنچه را که ایشان در نوشتههای خود به کار میگیرد، بداند.»[27] و مخالفان امیدوارند که تاریخنگاری او ادامه نیابد؛ به بیان فصيحي «باستانی علیرغم زحمت زیاد و آثار فراوان نتوانسته است گامی در پیشبرد تاریخنگاری این سامان بردارد و امیدوار است راه باستانی ادامه نیابد»[28] اما فارغ از این دو سویهی افراطی راه باستانی با تعظیم دربرابر یگانگی و اهمیتش، نباید ادامه یابد و البته این به معنای مخالفت با تاریخنگاری ویژهی او نیست، بلکه بازتولید آن در نظام آکادمیک آزمودن شیوههای جدید پژوهش را به تاخیر خواهد انداخت کما اینکه تکرار راههای رفته هر پژوهشگر دیگری (چون پیرنیا، اقبال، زرینکوب، زریاب خویی، آدمیت، ناطق و نظایر آن) به تاخیر در این آزمون منجر میشود، اگر نگوییم به تقلید میانجامد.
*
گمان میکنم این شعر شاملو بیش از هر چیز در توصیف فقدان باستانی پاریزی مناسب است؛
«اکنون که چنین
زبانِ ناخشکیده به کام اندر کشیده خموشم
از خود میپرسم:
«ــ هرآنچه گفته باید باشم
گفتهام آیا؟»
پاسخ ما از زبان باستاني پاريزي به اين شعر شاملو بيترديد دشوار است. اما آنچه نميتوان در آن ترديد كرد اين مهم است كه باستاني اگر به قول خود در خودزندگينامهنوشتهاش - كه به مناسبت هشتادسالگي در بخارا منتشر شد[29] - اگر هشتاد سال ديگر هم ميزيست، باز هم براي آنچه كه ميخواست و ميتوانست بگويد زمان كم بود.
پینوشتها:
[1]. باستانی راد، حسن؛ باستانی پاریزی، «وارث والا تبار بیهقی«، حافظ، نیمه اول بهمن 1384، شماره 23، ص 30 – 31. این عنوان برگرفته از شعری از عبدالکریم تمنا هروی است.
[2]. فصیحی، سیمین؛ جریانهای تاریخنگاری عصر پهلوی اول، مشهد؛ نوند، 1371.
[3]. فصیحی، همان ص 12؛ همچنین او در فصل مربوط به باستانی توضيح داد كه «نگارنده در مواجهه با تاریخنگاری دکتر باستانی، دچار نوعی پریشانی خاطر و نیز نوعی محظوریت اخلاقی شد زیرا کسی که مدتهای مدیدی شاگردی ایشان را کرده بود و از خرمن اطلاعات و فضایل ایشان، خوشهها چیده بود، چگونه میتوانست در مقابل استاد بایستد و با لحنی نه چندان خوشایند، تمام باورها و اسلوب های ایشان را مورد انکار قرار دهد. گذشته از این، انتقادهای شدید نگارنده میتوانست این تلقی نادرست را به موجهترین شکل ممکن دامن زند که در ایران از بزرگان دانش و صاحبان معارف چه بیرحمانه قدردانی (!) می شود.» فصیحی، همان، ص 268.
[4]. باستانی راد، همان، ص 31.
[5]. باستانی پاریزی، محمدابراهيم؛ اژدهای هفت سر، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۷. ص 527.
[6]. این رساله در سال 1279 ه.ق. بر اساس گفتگوی فرضی بین آخوندزاده و هدایت در نقد روضه الصفا نوشته شد.
[7]. آدمیت، فريدون؛ انديشههاي ميرزا فتحعلي آخوندزاده، تهران، خوارزمي، ۱۳۴۹، ص 242.
[8]. باستانی پاریزی، محمدابراهیم؛ زیر این هفت آسمان، تهران، چاپ چهارم، جاویدان، 1369، ص 198.
[9]. برای کاربرد طنز در آثار باستانی رک. شول، حسین؛ «طنز در اثار باستانی پاریزی»، رودکی، اردیبهشت و خرداد 1387، شماره 23، ص 37 – 26.
[10]. فصيحي، همان، ص 12.
[11]. Public Science.
[12]. فصيحي، همان، ص 274.
[13]. خیراندیش، عبدالحسین؛ «نقد و نظری درباره تاریخنگاری دکتر باستانی پاریزی»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، دی و بهمن 1382، شماره 75 و 76، ص 38.
[14]. خیراندیش، همان، ص 39.
[15]. باستانی پاریزی، محمدابراهیم؛ سیاست و اقتصاد عصر صفویه، تهران، نشر علم، چاپ چهارم، 1385، ص 10.
[16]. خيرانديش، همان، ص 39.
[17]. سخنرانی عباس زریاب خویی در کنگره کرمان، مقدمه حماسه کویر، چاپ سوم، به نقل از خیراندیش، همان، ص 38.
[18]. فصيحي، همان، ص 256.
[19]. خيرانديش، همان، ص 39.
[20]. فصيحي، همان، ص 272.
[21]. فصيحي، همان، ص 270 – 271.
[22]. Empathy.
[23]. خيراندیش، همان، ص 41 - 42
[24]. برای فهم همدلانه دیلتای رک. ريكور، پل؛ «رسالت هرمنوتيك» در: هوى، ديويد كوزنز؛ حلقه انتقادى، ترجمهي مراد فرهادپور، تهران، روشنگران، 1371، ص 293 - 292؛ احمدى، بابك؛ ساختار و تأويل متن، تهران، مركز، چاپ پنجم، 1380، ص 539 و 590.
[25]. باستانی، اژدهای هفت سر، ص 527.
[26]. نقل از سالنامه گلآقا 1378 قابل دسترس در آدرس: http://www.golagha.ir/mags/?ty=28&magid=57&id=2140
[27]. باستانی راد، همان، ص 41.
[28]. فصیحی، همان، ص 279.
[29]. باستانی پاریزی، محمدابراهیم؛ «مور بیچاره»، بخارا، آذر و دی 1384، شماره 46، ص 81 – 24.