فرهنگ امروز/ سید مرتضی حسینی: ورود به موضوع روشنفکری دینی در ایران پس از انقلاب پدیدهای «سهل و ممتنع» محسوب میشود، ازاینرو که دارای ارکان و مقومات مشخص و روشنی است و درعینحال همین ارکان، برداشتهای متفاوتی را به ذهن متبادر میسازد. از سوی دیگر تحولات فکری متفکران این نحله در طول سالیان نهچندان طولانی، داشتن پایاب و متری قابل اتکا که بر پایهی آن بتوان آموزههای روشنفکران دینی را حلاجی کرده و صحیح و سقیم آن را منفک ساخت را دشوار ساخته است. در این میان کارنامهی فکری و مواضع «عبدالکریم سروش» بهعنوان چهرهی کلیدی (اگر نگوییم نماد و سردمدار اصلی) روشنفکری دینی پس از انقلاب قابل توجه است.
لیبرالیسم از آموزههایی است که «روشنفکری دینی» قطعات ساختمان فکری خود را با ملات آن به هم پیوند داده است. این نوشتار کوتاه مرور مختصری بر تلقی و برداشت عبدالکریم سروش نسبت به لیبرالیسم خواهد داشت تا این چشمانداز وسیع و کلی، مقدمه و بهانهای برای نگاهی مفصل و جزئینگر به ریشههای فکری روشنفکری دینی در ایران باشد.
مبانی لیبرالیسم؛ مفاهیمی در دل «رازدانی، روشنفکری و دینداری»
با وجود نفوذ مکاتب فکری گوناگون غرب در میان روشنفکران ایران، میتوان گفت که دو ابرآموزهی «سوسیالیسم» و «لیبرالیسم» دیرپاترین و ماناترین رویکردهای فکری هستند که متفکران و صاحبنظران ایرانی در حوزههای گوناگون را با شدت و ضعف مجذوب خود ساختهاند، به گونهای که میتوان روشنفکران فکری و ابزاری ایران در قرن اخیر را داخل یا متمایل به یکی از این دو گروه کلان طبقهبندی کرد. سابقهی عمل و افکار دکتر سروش بهعنوان منتقد جدی مارکسیسم در بحبوحهی پیروزی انقلاب و سالهای پس از آن و گرایش آشکار او به متفکرانی نظیر «کارل پوپر»، «کارل همپل» و «جان هیگ» او را در میان روشنفکران دینی با گرایش لیبرالیستی قرار میدهد.
اگر معیار بررسی چیستی لیبرالیسم نزد سروش، آثار مکتوب وی باشد، میبایست به کتاب «رازدانی، روشنفکری و دینداری» او رجوع کرد. این اثر در میانهی دههی 1370 شمسی و در اوج محبوبیت و رواج گفتمان روشنفکری دینی به چاپ رسید. او در یکی از مقالات این کتاب که در ویرایش نخستش نام «روشنفکری و دینداری» را بر ناصیهی خود میدید، روند تاریخی شکلگیری لیبرالیسم در جهان غرب و مبانی نظری آن را با زبانی ساده و روان ارائه کرده است.
سروش در این کتاب از موضعی ایجابی، روشنفکری و دینداری را قابل جمع میداند و روشنفکری دینی را نیاز جامعه تشخیص میدهد. او معتقد است که دینداری با آنچه از دنیای جدید لازم و دلپسند است جمع شده و از این موضع روشنفکری دینی زاییده میشود. وصف دینی از دین و وصف روشنفکری از دنیای جدید کنار هم مینشینند تا بر اساس دغدغههای اجتماعی و با روش استدلالی، از این همنشینی «روشنفکری دینی» پدید آید و ماجرای جمع دین و تجدد را به پیش برد.[1]
سروش در همان ابتدای بحث، لیبرالیسم را بهعنوان یک اصطلاح (و نه بهعنوان یک بنیان معرفتشناختی) صفتی آشنا برای جامعهی ایران میداند که در سالهای پرتنش و سرنوشتساز پس از انقلاب بارها در ادبیات سیاسی و فرهنگی کشور به کار برده شده و بهوسیلهی آن گروههایی شناسانده و یا رانده شدهاند، اما کمتر مجال گفتوگوی جدی و بحث نظری در این باب فراهم آمده است.[2] بدین ترتیب در همان مقدمهی بحث در ذهن خواننده، لیبرالیسم به عنصری بدل میشود که در نگاه غالب جامعه و کارگزاران سیاسی ناشناخته مانده و با چوب طعن و تحقیر به حاشیه رانده شده است. این «خوداستضعافی رقیق» و تظلمخواهی با تعاریف دلپذیر بعدی سروش از اصول لیبرالیسم تکمیل میشود.
عرصههای سهگانهی لیبرالیسم کلاسیک و نسبت آن با جامعهی دینی
سروش ابتدا با نگرش مبتنی بر جامعهشناسی تاریخی، عرصهی تجاری و بازرگانی غرب را بستر شکلگیری لیبرالیسم کلاسیک معرفی میکند که در آن ندای امنیت سرمایه و رفع مزاحمت دولت از سوی تاجران و سرمایهداران مولد برخاست و سپس تفکر فلسفی، نظری لیبرالیسم بر حول محور آن به وجود آمد، اگرچه معتقد است این تحلیل به فرض صحت فقط پارهای از علل ظهور لیبرالیسم را بیان میکند و جوانبی از این مکتب باقی میماند.[3] اینجاست که او لیبرالیسم را شامل 3 عرصهی اقتصادی، سیاسی و فکری میداند، مهمترین بنیان اقتصاد لیبرالی همان برداشتن مزاحمت دولت و تأمین امنیت سرمایه و تجارت است که با پشتوانهای نظری همراه بود و آن اینکه طبیعت خود بهترین مدبر و تنظیمکننده است.
سروش مهمترین رکن لیبرالیسم سیاسی را محدود کردن نقش دولت و نگه داشتن آن در حد یک پلیس کمقدرت میداند که ارتباطی وثیق با عرصهی فکری دارد. در صحنهی لیبرالیسم فکری، عبارت معروف «امانوئل کانت» که مهمترین شعار دوران روشنگری اروپا را «جرئت دانستن، داشته باش» میدانست، از جانب سروش جوهر جنبهی معرفتشناسانه و انسانشناسانه لیبرالیسم کلاسیک معرفی میشود.[4]
این همان آوردگاهی است که مورد توجه جدی سروش قرار میگیرد و درصدد است تا در لفافه و آشکارا همخوانی و موافقت شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دوران روشنگری اروپا را با وضعیت آن روزها (و البته این روزهای) ایران نشان دهد؛ ازاینرو، بر تقابل تفکر آزادیخواهانه و ساختارشکن لیبرالیسم با قید و بندهای کلیسا تأکید کرده و معتقد است لیبرالیسم از آنجا آغاز میشود که آدمی میکوشد خود را از شر مقدسات آزاد کند.[5] بهعبارتدیگر: «لیبرالیسم یعنی هیچکس و هیچچیز هیچگاه مقدس نبوده و نیست، ما را از شر مقدسات رها کنید، ما از این پس اهل تحلیلیم نه تجلیل».[6] با برقراری پیوندی میان این حوزه و عرصهی سیاسی، سروش لیبرالیسم را نافی هرگونه حق حاکمیت پیشین میداند، خواه این حق از ناحیهی تاریخ آمده باشد -که خدای مارکسیسم است- و خواه از ناحیهی خداوند ادیان دیگر: «از نظر لیبرالیسم همه به یک اندازه حق حکومت دارند و برای هیچکس از پیش، جامهی حکومتی دوخته نشده است. این معنای دقیق آزادی سیاسی در لیبرالیسم است».[7]
سروش ضمن اشاره به اصلاحات و تغییرات لیبرالیسم که نمود عینی آن دخالت لازم و منطقی دولت در عرصههای عمومی تحت لوای «دولتهای رفاهی» است، «نفی تقدیس و غلبهی حق بر تکلیف، انسان را جایزالخطا دیدن و حق را در معارضهی آرا پیدا کردن و هیچکس را واجد هیچ حقی از پیش خود و یا از پیش خدا ندانستن و در امور عقیدتی تسامح روا داشتن و حقوق مساوی برای همگان قائل شدن» را گوهرهایی میداند که در این دگرگونی تاریخی محفوظ و غیرقابل بازنگری ماندهاند.[8] در نسبت لیبرالیسم با تفکر و جامعهی دینی، سروش بر این اعتقاد است که در اندیشهی لیبرالیسم، حق و باطل در عرصهی عقاید معلوم نیست و باید در اثر کنکاش و مبادلهی آرا مشخص شود؛ لذا این آموزه در حوزههای حکومتی و اجتماعی جانب هیچ دیانت خاصی را نمیگیرد و تنها به عقل و مشاورت عقلانی تکیه میکند. پس یک جامعهی دینیشده و ملتزم به شریعتی خاص، منطقاً به هیچ رو با اصول و فروع لیبرالیسم سازش ندارد و در این معنا هیچ دینداری نمیتواند لیبرال باشد.[9]
بااینحال، او در انتهای بحث، نتیجهای که از یک روشنفکر دینی با مختصات مدنظر وی مورد انتظار است را بیان میکند و معنای فلسفی لیبرالیسم را (که با اندیشهی دینی ناسازگار است) از معانی سیاسی و اقتصادی آن (که ضروری و علمی است) جدا میکند. ادعای سروش این است که لیبرالیزهکردن اقتصاد و حکومت (کاهش تمرکز مطلق قدرت و ترک دولتسالاری توتالیتر) امری است که ربطی به لیبرالیسم به مفهوم فلسفی ندارد، این روند تدبیری است علمی و سازگار با مبانی شریعت و برحسب فهم و اجتهاد صاحبنظران که میتواند مشمول قبض و بسط واقع شود.[10]
این ادعای سروش که قائل به کنار گذاشتن گزینشی رکن فلسفی لیبرالیسم به منظور تطابق با شرایط یک جامعه و حکومت دینی است، قابل تأمل و نقد است بهویژه اینکه این موضوع همچون بسیاری از مباحث او در همان مرحلهی مقدمه و کلیات ناتمام رها میشود. بااینحال، او در دورهای دیگر از صیرورت فکری خویش، دیگر این ابعاد سهگانهی لیبرالیسم را آنچنان منفک از هم نمیبیند و پیوند میان آنها را مطرح میکند: «لیبرالیسم... حامل پیامی معرفتشناسانه است که یقین را امری دیریاب بل نایاب میداند و لذا همهی آدمیان جایزالخطا را صدا میزند تا با فرو نهادن باد نخوت از سر، فروتنانه بر سر سفرهی معرفت بنشینند... و این یعنی وانهادن امور به عقل جمعی و پشت کردن به استبداد معرفتی و سیاسی و دینی».[11]
سروش نمیتواند طبق روال فکری همیشگی خویش، این بار برای تجمیع فردگرایی لیبرال و جامعهگرایی دین و همچنین تکیهی آموزههای دینی بر وحی و عقل در برابر عقل ابزاری لیبرال راهحلی میانه ارائه دهد، گویا وی ترجیح داده تا پس از طرح اولیهی موضوع، این مباحث را به اندیشمندان دیگری وانهاده و خود به موضوعات کلان معرفتشناسی همچون پلورالیسم دینی، تجربهی وحی، دین و تجدد، حقوق بشر، نقد بروندینی و... بپردازد. او پس از مقالهی مبانی «تئوریک لیبرالیسم» در کتاب رازدانی و روشنفکری و دینداری، تنها به تحلیل و تشریح برخی ارکان لیبرالیسم آن هم بهعنوان بخشی از آثار گوناگون بعدیاش پرداخته است؛ بهعنوان نمونه در نقد ایدئولوژیک شدن دین، به آزادی میپردازد. مهمترین عرصهی بروز تقابل عملی دین و ایدئولوژی، در مسائل اجتماعی بهنحو عام و مسئلهی حکومت بهطور خاص است. در این عرصه سروش میکوشد نظریهای عرضه کند که در آن دموکراسی و دینداری جمع شود؛ چراکه از طرفی او دموکراسی را نحوهی حکومت مفید و معقول میداند و بر آن است که: «هیچچیز برای بشر بهتر از انتخاب آزادانهی راه انبیا نیست... اما اگر از این نعمت بینصیب ماندند هیچ نعمتی برای آنان بهتر از آزادی بشری نیست. جوامع دینی و غیردینی آزاد، الهی و بشریاند؛ اما در جوامع توتالیتر نه الهیات میماند و نه بشریت... جوامع آزاد به انبیا نزدیکترند تا جوامعی که در قبضهی حکومتی توتالیترند». از طرف دیگر معتقد است که اگر عارفان ما بیش از آنکه پروای آزادی بیرونی را داشته باشند به فکر آزادی درونی بودند، در عوض مغربزمینیان هم بیشتر به فکر خصم بیرونیاند و از خصم درون غافل ماندهاند و دچار رشد نامتوازنند و دستبهگریبان مفاسد اخلاقی.[12]
لیبرالیسم بستری برای پلورالیسم دینی
لیبرالیسم برای سروش پلی است بهسوی پلورالیسم و محملی است تا در پرتو آن از تساهل و تسامح حداکثری دفاع کند و بتواند با یک پشتوانهی نظری مستحکم، بهزعم خود نگاه ایدئولوژیک به دین را نقد کند؛ بنابراین چندان به کاوش زمینههای تاریخی و فلسفی لیبرالیسم در غرب نپرداخته و به تحلیل خطی و ساده (اگرچه معتبر) از آن بسنده میکند. این ادعا زمانی قوت مییابد که این سطح تحلیل را با یکی از آثار عمیق و جدی در این حوزه همچون کتاب «تاریخ اندیشههای سیاسی قرن بیستم؛ لیبرالیسم و محافظهکاری» اثر حسین بشیریه مقایسه کنیم، کتابی که در آن علاوه بر بررسی ریشههای فکری و اجتماعی لیبرالیسم، بنیان معرفتشناسانه آن هم نقد شده است. بشیریه برخلاف سروش معتقد است: «متفکران لیبرال نیز در جستوجوی قطعیت و یقینی اقتدارآمیزند، بدین جهت بنیاد کارشان ایدئولوژیک است و همین خود با سرشت اصلی لیبرالیسم به معنای اصالت آزادی تعارض دارد. معنای این جمله وقتی روشن میشود که بدانیم لیبرالیسم بیش از هر ایدئولوژی دیگر مدعی علمگرایی، تجربهگرایی، عقلگرایی و رجوع به طبیعت بوده است و ازاینرو در بین ایدئولوژیها ظاهراً بیش از همه با ایدئولوژی فاصله داشته است».[13]
مسئلهی اصلی برای سروش ناسازگاری میان جنبههای اسلامی و لیبرال سرشت انسان است؛ ازاینرو دموکراسی را بهترین راهحل نزدیکی این دو میداند و میگوید: «دموکراسی روشی است برای محدود کردن و تحت نظارت درآوردن قدرت حاکمان و عقلانی کردن سیاست و تصمیماتشان به گونهای که آنها دیگر کمتر در معرض خطا و لغزش و گرفتاری در چنگ فساد و انحراف هستند و در مقابل به مشورت و مدارا و اعتدال میل دارند و به همین دلیل خشونت و انقلاب ضرورتی نمییابند». سروش استدلال میکند که ما نیازمندیم پیوندی میان لیبرالیسم و دموکراسی برقرار کنیم؛ لذا ایدهی مبهم دموکراسی دینی یا نسبتاً دقیقتر در مورد ایران (دموکراسی اسلامی) را پیش میبرد و معتقد است دموکراسی اسلامی تکثر امیال بشری، خواستهها و اندیشهها را بدون توجه به تکثر تعهدات و احساسات دینی آسان میکند.[14]
به نظر میرسد برای جریان روشنفکری دینی بهطور عام و «عبدالکریم سروش» بهعنوان چهرهی برجستهی این جریان به شکل خاص، آموزهی لیبرالیسم تنها ابزاری برای تحقق جامعهی مردمسالار و عملیاتی شدن تساهل و تسامح مدنظر آنان در حوزههای سیاسی و فرهنگی بوده و توقع و انتظاری بیش از این از آن نداشته باشند. ازاینروست که با عبوری رندانه و البته گریزناپذیر و انتخاب گزینشی برخی اصول آن، به دنبال طرح مفاهیم تازه و حل مسائل و دغدغههای مبتلابه در سپهر اندیشگی روشنفکری امروز ایران هستند.
[1] محمدمنصور هاشمی، دیناندیشان متجدد؛ روشنفکری دینی از شریعتی تا ملکیان، تهران: کویر،1387، صص 158-156.
[2] عبدالکریم سروش، رازدانی و روشنفکری و دینداری، چاپ پنجم، تهران: صراط، 1379 ، ص 117.
[3] همان، ص 119.
[4] همان، صص 122-120.
4 همان، ص 128.
[6] همان، ص 127.
[7] همان، ص 132.
[8] همان، ص 143.
[9] همان، ص 146.
[10] همان، ص 147.
[11] عبدالکریم سروش، اخلاق خدایان، تهران: طرح نو، 1380، ص 8.
[12] محمدمنصور هاشمی، همان، ص 178.
[13] حسین بشیریه، تاریخ اندیشههای سیاسی در قرن بیستم؛ لیبرالیسم و محافظهکاری، تهران: نشر نی، 1386، ص 158.
[14] محمد آزادپور، اسلام، لیبرالیسم و دموکراسی، تأملاتی در آرای دکتر سروش، ترجمه منوچهر دینپرست، خردنامه همشهری، شماره 17 مرداد 1386، ص 28.