فرهنگ امروز/زهرا رستگار: چهارمین نشست از سلسله نشستهای فلسفی با عنوان «مطهری و تحلیل کانت از مدرنیته» توسط خانهی اندیشمندان علوم انسانی سهشنبه ۱۶ اردیبهشتماه ۹۳ برگزار شد. سخنرانان این نشست دکتر علیاکبر احمدی افرمجامی، دکتر حمید طالبزاده، دکتر حمیدرضا آیتاللهی بودند که به ایراد سخنرانی در این باره پرداختند.
میخواهیم بدانیم شهید مطهری برداشت درستی از مدرنیته و دیدگاه کانت داشتهاند یا خیر و ایشان با این موضوع به چه صورتی رفتار کردهاند؟ در این زمینه دکتر افرمجانی کارهای خوبی انجام دادند و کتاب تحلیل کانت از مدرنیته که پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی آن را منتشر کرده است. بخش دوم این نشست شامل صحبتهای پایانی دکتر احمدی دربارهی دیدگاه مطهری و سپس دیدگاه دکتر طالبزاده و نظر دکتر آیتاللهی است.
فلسفهی نقادی کانت یک امر نوآیین و بیسابقه نیست
دکتر علیاکبر احمدی افرمجامی در ادامه بیان داشت: در فصل اول گفتم که مطهری معتقد است که ما باید یک جنبش روشنگری به راه بیندازیم؛ به معنای جنبشی که به عقل احترام میگذارد و به عقل اصالت و منشائیت میدهد و معتقد است که این جنبش در جامعهی اسلامی از ۱۰۰ سال پیش آغاز شده است. از زمان سید جمال، محمد عبدو، اقبال، طباطبائی و دیگران چنین جنبشی (جنبش روشنگری اسلامی) شکل گرفته است. آموزگارانی مانند سید جمال و عبدو و دیگران در صدد بودند انحطاطی که در جامعهی اسلامی به دلیل تفسیر غلطی که از اسلام کردند را بزدایند و از بین ببرند و تفسیر غلطی از دین منشأ که انحطاط بوده است را پس بزنند. به کمک عقل بر اساس عقل با تکیه بر احکام صریح عقل و مبانی عقل سعی کردند تفسیر درست را از تفسیر غلط دین مرزبندی کرده و بازشناسند. در فصل بعدی توضیح میدهم مرحوم مطهری به فلسفهی نقادی به معرفتشناسی که کانت در کتاب نقد عقل محض میآورد به آن معرفتشناسی احترام میگذارد. بله، ما باید عقل را نقادی کنیم. هنگامی که ما از عقل میخواهیم که بیاید و ابزار تفسیر درست و غلط دین باشد، تفسیر خداشناسی درست و مرزبندی خداشناسی درست از غلط باشد، باید ببینیم که آیا عقل چنین توانایی دارد یا خیر؟
مطهری معتقد است که پیش از کانت چنین نقادی از عقل در صورت اسلامی وجود داشته است. برای جامعهی اسلامی و تاریخ اسلامی این معرفتشناسی و این فلسفهی نقادی کانت یک امر نوآیین و بیسابقه نیست. این مهم است و ما باید چنین مسیری را در نقادی عقل ادامه دهیم و مرزبندی کرده و تواناییهای عقل را بشناسیم. اما فکر نکنیم که این پروژه با کانت آغاز شده و در صورت اسلامی و تاریخ فرهنگی اسلامی چنین چیزی بیبدیل و بیسابقه است، از گذشته چنین سابقهای وجود داشته است من با رجوع به آثار او سعی داشتهام این نوع از معرفتشناسی را بازخوانی کنم. مطهری معتقد است که یک درگیری اساسی بین حنابله و اهلحدیث و معتزله و حکمای اسلامی وجود داشته است. این افراد در مورد ماهیت عقل با یکدیگر دعوا میکردند، آنها در مورد این مسئله که آیا عقل میتواند الهیات عقلی را تصویب کند با یکدیگر دعوا داشتند و این مرزبندی را به راه انداختند. کسانی مانند اهلحدیث و خوارج و حنابله و اخباریون اشاعره و ... معتقد بودند که عقل نمیتواند وارد الهیات شود، در مورد خداوند نمیتواند حکمی صادر کند و خداوند برای عقل یک موجود ناشناختنی است، هیچیک از صفات الهی را نمیتواند بازشناسد.
عقل میتواند وارد حیطهی مابعدالطبیعه شود
دکتر علیاکبر احمدی افرمجامی گفت: اما معتزله و حکیمان مسلمان معتقد بودند که اینگونه نیست و ما میتوانیم یک الهیات عقلی داشته باشیم و با رجوع به قرآن چنین تفسیر و قولی را انجام میدادند و میگفتند قرآن مجید معلم الهیات اخلاقی است و نهجالبلاغه نیز معلم الهیات اخلاقی و تفسیر عقلانی داشتن از خداوند است. از نظر مطهری پذیرفته است که راه کانت را در نهضت روشنگری خود طی کنیم، در بازسازی جامعهی اسلامی، در این طرح نو درافکندن، در دوران مدرن طراحی کردن برای خود به عقل تکیه کنیم و حد عقل را نیز بشناسیم. این کاری است که در جنبش روشنگری اسلامی میتواند کار احسنت و صحیحی شمرده شود، اما راه مطهری از کانت در جایی جدا میشود که کانت معتقد است که عقل نمیتواند وارد حیطهی مابعدالطبیعه شود. از نظر مطهری عقل میتواند وارد حیطهی مابعدالطبیعه شود و به مسائل مابعدالطبیعی پاسخ درست دهد.
از نظر مطهری، اشتباه کانت هم در تحلیل معرفت و هم در تحلیل معرفت مابعدالطبیعه است و آن تحلیلی را که کانت از معرفت دارد را ندارد. آنکه بگوییم که معرفت عبارت است از بهکارگیری مقولات دوازدهگانهی فاهمه، تصرف کردن مقولات دوازدهگانهی فاهمه بر دادههای حسی، این تحلیلی اشتباه است، آن ۱۲ مقولهای که کانت برای فاهمه گذاشته هم اشتباه است. تفسیر بحث را من در این بخش آوردهام که چرا مطهری میگوید این کار، کار غلطی است. از نظر مطهری اگر این تحلیل را از معرفت داشته باشیم در آن صورت مسئلهی شناخت را حل نکردیم و مطهری معتقد است که کانت مسئلهی شناخت را درک کرده است و ما باید فعالیت ذهن را در حین شناخت بپذیریم، اما درعینحال به عین نزدیک شویم نه اینکه از عین دور شویم. با این مکانیسمی که کانت برای ذهن و فعالیت ذهن قائل است ما از نظر مطهری از عین دور میشویم و به قول کانت به نومن نمیتوانیم دسترسی پیدا کنیم، بلکه تنها میتوانیم به فنومن دسترسی پیدا کنیم. پس این امر نقض غرض است و نباید تحلیلی دهیم که از شناخت عینی دور شویم، درحالیکه تحلیل کانت از شناخت چنین وضعی دارد.
دوم آنکه تحلیل کانت از شناخت ما را به شکاکیت میرساند، در واقع قدرت عقل را در شناخت علم نادیده میگیرد. سوم اینکه بر اساس تحلیل کانتی از معرفت، ما به صوفیزم میرسیم؛ یعنی به انکار واقعیت میرسیم، این امر در واقع در بین ادبیات نقد کانتی در غرب نیز وجود داشته است. اگر ما تحلیل کانت از معرفت را بپذیریم در آن صورت کاربست کلمهی وجود و علت در مورد اعیان -برحسب رأی کانت- نمیتوانیم داشته باشیم و این از نظر مطهری صوفیزم است. بنابراین، نظر معرفتی کانت مشکلاتی دارد، البته مطهری به کانت احترام میگذارد و میگوید اگر او اشتباه میکند برخلاف کسانی است که قدوقامت کوتولهای دارند و ناتوان هستند از اینکه اساساً به معضل شناخت پی ببرند، کانت مسئلهی شناخت را خوب درک کرده است، اما نمیتواند پاسخ درستی به آن دهد. کانت در تحلیل معرفت مابعدالطبیعی اشتباه میکند که باید در مابعدالطبیعی دنبال احکام تألیفی ماتقدم بگردیم. اینکه ما بگوییم هر حکم واقعبینانه باید حتماً تألیفی ماتقدم باشد این مورد را از کجا آوردهایم؟ این امر که بگوییم احکام اساساً بر دو نوع هستند که ترکیبی و تحلیلی و تألیفی ماتقدم این تقسیمبندیها اشتباه است. مطهری تا حدودی به نقض این طبقهبندی میرسد و معتقد است که در مابعدالطبیعی ما باید به احکام طبیعی نه انضمامی بلکه انتزاعی بپردازیم و خصوصاً برحسب مبانی صدرایی یعنی اصالت وجود ما نمیتوانیم احکامی بسازیم که در آن احکام وجود، محمول باشد، باید احکامی در مابعدالطبیعه بسازیم که وجود، موضوع باشد.
تفکیک میان معقول ثانی منطقی و معقول ثانی فلسفی
دکتر علیاکبر احمدی افرمجامی اظهار کرد: به تفسیر میتوانید این بحث را در آثار مطهری پیگیری کنید که حکم مابعدالطبیعه به چه معناست و جان مابعدالطبیعه چه نوع جانی است و تاروپود مابعدالطبیعه بهمثابه دانش چه چیز است و چگونه میتوانیم به تحلیل درستی از مفاهیم متافیزیکی و مابعدالطبیعی برسیم، این امر در آثار آیتالله مطهری است و من نیز تا حدودی به آن پرداختم. مطهری معتقد است که کانت مقولات فاهمه را بد فهمیده است و مقولات بر دو نوع هستند: معقول اول، معقول ثانی؛ و این موارد را از سنت اسلامی استخراج میکند و معتقد است که کانت این موارد را در مقولات خود خلط میکند. تفکیک میان معقول ثانی منطقی و معقول ثانی فلسفی را نیز کانت نمیداند، ۱۲ مقولهای را که در فاهمه دارد برخی از آن معقول اول هستند و برخی از آنها معقول ثانی فلسفی هستند، کانت تمام این موارد را با یکدیگر مخلوط کرده است و تعبیر درستی از مقولات ندارد؛ و نیز کانت از مفاهیم مابعدالطبیعی تصور درستی ندارد، مفاهیم مابعدالطبیعی مانند مثال خدا یک مفهومی است که معقول ثانی مرکب است و معقول ثانی مرکب مانند مادهالمواد در بحث مطهری است. مادهالمواد که در فلسفه یک مفهوم بنیادی است یا واجبالوجود که یک مفهوم اساسی است، این موارد از نوع مفاهیم عقلی مجرد چنانکه کانت تصور میکند، نیست، که هیچگونه مابهازایی در اعیان نداشته باشند و ما با رجوع به محسوسات نتوانیم سیر عقلانی درستی به سمت ساختن چنین مفاهیمی در ذهن خود داشته باشیم. معالوصف مطهری معتقد است که کانت درک درستی از مابعدالطبیعه و معرفت ندارد.
بنابراین، توقفی که به تفکر مابعدالطبیعی میدهد و آنکه میگوید جنبش روشنگری باید تفکر مابعدالطبیعی را کنار بگذارد، این یک توقف کردن و ایستادن بیجایی است که کانت به دلیل نشناختن درست تاروپود معرفت به معرفت مابعدالطبیعی به بشر پیشنهاد میکند. در مورد جزء دیگر پروژهی کانتی، یعنی ما ایمانی را از مسیر مابعدالطبیعی و الهیات عقلانی طراحی کنیم، باز هم مطهری به مبدأ میآید و معتقد است که این مسیر هم مسیر اشتباهی است که ما به بشر پیشنهاد میکنیم. ایمانی که به تحلیلی از اخلاق و مبانی اخلاق داشتند و ایمانی را تهیه کردند که از مسیر الهیات عقلانی با خداشناسی عقلانی نباشد -این در سنت ما از نظر آقای مطهری تجربه شده است-، ایمانی که بر معرفت و معرفت عقلانی و معرفت عقلانی مابعدالطبیعه استوار نباشد همان ایمانی است که خوارج و اخباریون و اشاعره از آن حرف زدهاند و همان ایمانی است که جمود را در جامعهی اسلامی ایجاد کرده است، همان ایمانی است که خرافات را وارد ایمان و وارد عرصهی زندگی مسلمانان کرده است، همان ایمانی است که مؤمنان را ابزار دست مسلمانان میکند و همان ایمانی است که جامعه را سرسپرده و دستبسته در اختیار سلاطین، خلفا و مستبدان قرار میدهد. اگر ما عقل و قدرت عقلانی بشر را بگیریم و اگر خداشناسی درست را از بشر بگیریم، یک خداپرستی وهمی و خرافی که تسلیم به بتپرستان را هم میتواند به دنبال داشته باشد نصیب جامعهی بشری میکند و این امر در جامعهی اسلامی تجربه شده است کانت ما را به تجربهای دعوت میکند که ما این تجربه را از سر گذراندیم و آفات و معایب آن را پشت سر گذاشتهایم.
دعوت به خودآیینی اخلاقی از نظر کانت
دکتر علیاکبر احمدی افرمجامی در باب تحلیل کانت از اخلاق توضیح داد و اشاره کرد: تحلیلی که کانت از اخلاق میدهد و بشر را به خودآیینی اخلاقی دعوت میکند باز از نظر کانت تحلیل اشتباهی است. کانت میپذیرد که اخلاق ریشهای در وجدان انسان دارد، اما نمیپذیرد که اخلاق احکام نامشروط باشند، حتی میپذیرد که اخلاق وجدانی و کلیتدار باشند، اما نمیپذیرد که اخلاق، احکام کلیت دارد و استثناناپذیر ولی نامشروط باشد. معتقد است که اگر ما اخلاق را نامشروط کنیم و به هیچ جزا و پاداشی آن را منتهی نکنیم و به بشر نگوییم که اگر این کار را انجام دهی به فلان پیامد دچار میشوی، بشر آن کار را انجام نمیدهد. پس اخلاقی که نامشروط است و به جزا و پاداش فکر نمیکند اخلاق عملی نیست، اخلاقی نیست که بشر را به سمت خود بیاورد و بشر به چنین اخلاقی تن نمیدهد.
دیگر آنکه اخلاقی که کانت از آن صحبت میکند اخلاقی است که خودآیینی در آن است و به بشر میگوید که تو خود با عقل خود میتوانی بفهمی کدام کار درست و کدام کار اشتباه است. حرف مطهری این است که ما نمیتوانیم خودمان مستقل از وحی و هدایت آسمانی چنین مسیری را در پیش بگیریم، به دلیل آنکه ما نتوانستیم انسان و استعدادهای انسان را بشناسیم، بهعلاوه انسان یک موجود اجتماعی است و اگر بخواهیم انسان را بهعنوان یک موجود اجتماعی بشناسیم، کار برای ما سختتر میشود. سوم آنکه انسان موجودی است که احتمالاً زندگی اخروی خواهد داشت و حتی اگر بهعنوان یک احتمال بپذیریم ارائه و تدوین یک اخلاق برای موجودی با این استعداد که اجتماعی است و احسان اخروی هم خواهد بود، این امر دور از احتیاط عقلانی است. به همین جهت است که متفکران هیچ موقع به طرح منسجم متحدی در این باب نرسیدهاند. ما نباید بشر را به خودآیینی در این باب دعوت کنیم، بشر را نباید از سر سفرهی انبیا و هدایت آسمانی بلند کنیم، البته من توضیح دادم که این سخن مطهری به این معنای آن نیست که او دچار تناقض شده و از عقلگرایی خود خارج شده است، مطهری معتقد است که قرآن و دین و هدایت آسمانی درعینحال تهدیدکنندهی عقل است و پیشنهادی برای عقل است که عقل بتواند آن را حذف کند. اگر بشر به مبانی عقل خود تکیه کند، میتواند حرف انبیا را در اصول و مبانی هضم کند و پیشنهاد انبیا را عقلانی تصویب کند، پس وحی با عقل در حیطهی اخلاق تناقضی ندارد.
دنیای کانتی دنیای تازهای نیست
دکتر علیاکبر احمدی افرمجامی در پایان خاطر نشان کرد: نکتهی دیگر و مهم و پایانی در این بحث این است که در بحث تحلیل اخلاق کانتی از نظر مطهری این است که مرحوم مطهری معتقد است که در اخلاق کانتی یک اشتباه بسیار بزرگ وجود دارد و باید روی این اشتباه فکر کرد. این حرفی که آقای مطهری میزند من در یکی از مقالات هگل نیز دیدهام. حرف مطهری در اینجا حرف بسیار مهمی است. مطهری معتقد است که اخلاقی که کانت به بشر توصیه میکند اخلاقی است که تنها به حس تکلیف بشر احترام میگذارد، میگوید که تو باید بیاندیشی که تکلیف عقلانی تو چیست و عقل تو در مورد تکلیف چه چیزی را مطرح میکند، هیچ انگیزهی دیگری نباید در عقل تو وارد شود الا اینکه عقل تو بگوید چه چیزی کلیت دارد و استثناناپذیر است، برای تشخیص حکم اخلاقی نباید به یک مرجع بیرونی مراجعه کنیم، حکم اخلاقی ریشهای در بیرون ندارد هرچه هست در درون است. مطهری میگوید این یعنی حق، عدالت، خیر و خوبی؛ انصاف امری عینی نیست و بنابراین ارتباط بین اخلاق عقلانی با واقعیت را در کانت میگسلیم به این دلیل که اخلاقی را کانت طراحی میکند که این اخلاق متکی به عقل است، اما عقلی که کور است و خیر را نمیبیند و خیر به سعادت نمیآید و احکام آن را تنظیم نمیکند.
البته دیگران نیز گفتهاند که در خود کانت یک تناقضی وجود دارد، کانت در برخی از آثار خود به سعادت به امر بیرونی توجه کرده است، اما در تنظیم مبانی اخلاقی خود به آن توجه نکرده است و این تناقض را بین تنظیم حکم اخلاقی و منشئی خارجی به نام خیر و سعادت در آثار کانت را دیگران نیز گفتهاند. مطهری روی همین امر تأکید میکند که ما نمیتوانیم اخلاق عقلانی داشته باشیم، اما از ملاحظهی آنچه که واقعاً خیر است انسان را بیبهره کنیم. این در واقع یادآور خدای اشاعره است، برای مطهری خدایی که در حکم دادن خود در عدالت بهعنوان یک امر عینی توجه نمیکند. از همین قسمت پروندهای برای اخلاق کانت باز میکند و این اخلاق را با عنوان اخلاق اشعری طبقهبندی میکند.
از نظر مطهری پروژهی کانتی و دنیای که کانت برای بشر پیشنهاد میکند دنیای تازهای نیست، این دنیا را اشاعره قبل از کانت پیشنهاد کردهاند: دنیای بسازیم که در تأسیس این دنیا به عقل مابعدالطبیعه توجه نداشته باشیم، به خدای عقلانی توجه نداشته باشیم به خدای راستین عقلانی توجه نداشته باشیم، اساساً این بحث را کنار بگذاریم که چنین خدایی است و نیز در حیطهی اخلاق خدا را بهعنوان خیر ذات و عدل به ذات ارزشهای به ذات نادیده بگیریم و احکامی صادر کنیم برای بشر که این احکام بههیچوجه با غیرمطلق، با کمال مطلق و با کمال عینی ارتباطی نداشته باشند. اینها از نظر مطهری احکام و پیشنهاد اشعری هستند و این پیشنهادات قبلاً در تمدن اسلامی تجربه شده است. از نظر مطهری اگر بشر به این راه برود، نمیتواند به رهایی و به گسستن بندهای قیومیت برسد و این پروژهی ناکامی است که متفکر بزرگی مانند کانت برای بشر پیشنهاد کرده است و تحلیل مطهری و نقد مطهری از مدرنیته کانتی یک چنین تحلیلی است.
شرط نقد فهم عمیق است
دکتر حمید طالبزاده ضمن تشکر از اساتید محترم و حضار در ادامه به ارائهی سخنرانی خود پرداخت: ضمن تشکر اساتید و حضار و دکتر افرمجانی که دیدگاههای استاد بزرگ ما را مطرح کردند. این جلسه به پاس بزرگداشت استاد و متفکر شهید، مطهری بر پا شده است، هر اندازه که صحبت شود و دربارهی دیدگاهها و اندیشههای معلم بزرگ پرداخته شود جای بسیاری دارد. نکاتی را که بنده میخواهم عرض کنم دربارهی نقد مطهری در مورد کانت نیست، در اصل دربارهی این است که ما چه کنیم که فهم درستتر و دقیقتری نسبت به آنچه که در دنیای جدید رخ داده است پیدا کنیم. ما بهعنوان کسانی که در یک دنیای مدرن زندگی میکنیم که از ابعاد مختلف تحت تأثیر آن قرار داریم لازم است که این دنیا و این عالم را بهتر بشناسیم. اگر میخواهیم نسبت به آن نقدی داشته باشیم، شرط نقد فهم عمیق است و اگر ما مطالبی را که اندیشمندان بزرگ مطرح کردهاند بهدرستی درک نکنیم و راه صحیح و روش صحیحی را در فهم آنها سپری نکنیم احتمالاً وقتی دربارهی آنها میاندیشیم و نقد میکنیم بدون اینکه بخواهیم دچار سوءتفاهم میشویم.
ممکن است فردی مانند من نیچه، کانت و هگل و ... بر طبق تخیلات خود درس دهد و تعداد کمی از دانشجویان بپذیرند یا نپذیرند، اما فکر من تأثیر چندانی ندارد؛ اما اینکه از سوی یک دانشمند و اندیشمند بزرگ منتقل شود مهمترین نتیجه آن این است که دروازهی فهم را برای باقی افراد مسدود میکند. هنگامی که متفکر بزرگی نکتهای را مطرح میکند دیگران به پاس حرمت و احترام به او و سیطرهی فکری او همان مسیر را دنبال میکنند. هنگامی که آن مسیر دنبال میشود ممکن است در آیندهای بسیار دور ما متوجه برخی از اشتباهات شویم و زمان بسیاری را از دست داده باشیم. سعی میکنم در این بخش دیدگاههای استاد مطهری دربارهی کانت را مطرح کنم.
دکتر احمدی فرمودند که دکتر مطهری مسئلهی مهم شناخت را اینگونه مطرح کردند که چگونه باآنکه ذهن واقعاً در شناخت دخالت دارد اما درعینحال نه تنها ما را از عالم خارج دور نمیکند بلکه نزدیک نیز میکند؛ یعنی ذهن هنگامی که در شناخت دخالت میکند نه تنها دور نمیشود بلکه نزدیک نیز میشود؛ یعنی مسئلهی مهم ما این است و چرا چنین اتفاقی میافتد که ذهن درعینحال میتواند ما را به شناخت نزدیک کند. معمای اصلی شما این است که معمای رابطهی حس و عقل چیست؟ چگونه شناخت از حس تعالی مییابد اما تغییر ماهیت نمیدهد؟ استاد مطهری در جای دیگری میگوید مسئلهی دیگر شناخت نزد کانت این است که چگونه با معلومات فطری و قبلی میتوان احکام را تفسیر کنیم. این موارد مسائل مهمی است و استاد مطهری میفرمایند کانت متوجه مسئلهی شناخت شده است و نقد مسئلهی شناخت را آنطور که باید درک کرده است، برای این مسئله این راهحلها را عرضه کرده است. یک بحث انقلاب کپرنیکی و آنکه ذهن ما تاکنون بر اشیا مطابقت میکرده است، اما در حال حاضر اشیا باید در ذهن ما مطابقت کنند. با فرض انقلاب کپرنیکی مسئلهی مطابقت که اصلیترین مسئلهی شناخت است متفاوت میشود و به زیر سؤال میرود. دوم آنکه کانت معانی و مفاهیم را دو قسم میکند، یکی معانی و صوری که بهعنوان مادهی شناخت از خارج وارد ذهن میشود و یک دسته مبانی و صوری که عقل و ذهن بالفطره آنها را دارد و از خود خارج نیست. سوم شناخت دو مرحلهای است؛ یعنی یک مرحله حسی و مادی و یک مرحله ذهنی و صوری است.
کانت متوجه معقولات نیست
دکتر حمید طالب زاده اذعان داشت: پس مطهری در آثار خود ۳ نکته را متوجه شده است، اول نظریهی کپرنیکی کانت و دوم بحث ترکیب حس و عقل در کانت و سوم دو مرحلهای بودن شناخت است، مطهری متوجه این نکات مهم در کانت شده است. نتیجهی حرف کانت: اول، اصلاً انطباقی در کار نیست و اموری که در ذهن ما است نفسالامر نیست و بنابراین کانت مطابقت را انکار میکند. دوم، انکار مابعدالطبیعه است؛ چراکه شناخت محصول همکاری حس و عقل است و حس تنها با عقل تنها کاری ندارد، پس تحلیلهای عقلی مابعدالطبیعه بیوجه است. سپس استاد مطهری انتقادات خود را به این شکل مطرح میکنند: با توجه به مسئلهی شناخت و آنکه چگونه با مسئلهی دخالت ذهن باز هم از خارج دور نمیشویم، اما راهحل کانت جوابگو نیست؛ زیرا عناصر فاهمه کاملاً ذهنی هستند و لذا قهراً فاصلهی عین و ذهن را زیاد کرده است. آیا آنچه ما حکم میکنیم همان است که در خارج است؟ قول معلومات قبلی نزد کانت این فاصله را بیشتر کرده است. مطهری میگوید علم عین کشف جهان خارج میباشد و اگر آنچه درک میکنیم بهکلی از واقعیت دور است این برابر با جهل است.
بنابراین مطابق با نظر کانت ما هرگز به مطابقت دست نمییابیم. با نفی مطابق، کانت به شکاکیت دچار میشود و بدتر از آن دچار صوفیزم خواهد شد و بهکلی نفی عالم خارج را به دنبال خواهد داشت. در توضیح سوفسطاییگری کانت، مطهری میگوید انتقاد شوپنهاور پیش میآید که چگونه میتوان خارج را علت برای ظهورات دانست پس به نفر عالم خارج منتهی میشود؛ چراکه علیت در عالم نفسالامر به کار نمیرود و بنابراین نمیتوان نفسالامر را علت برای ظهورات دانست، در نتیجه علم ما در عالم خارج به کلی منتهی میشود. مطهری این موارد را ریشهی اشتباهات کانت دانسته است: ابتدا معقولات یا مقولات اولی و ثانیه است، آنکه مقولات ثانیه از نسبتهای میان معقولات اولی پدید میآیند، درحالیکه کانت متوجه این معقولات نیست، معقول ذهنی را سرمایهی خود ذهن میداند، سرمایهی خود ذهن و معقول ثانی را فطری میداند. خطای دوم این است که میان معقولات ثانی فلسفی و منطقی خلط کرده است. کمیت و کیفیت از مقولات ثانی منطقی است، اما کانت آنها را در زمینهی معقولات در کنار علیت و جوهر و ... آورده است. سوم، زمان و مکان نیز را داخل در مفاهیم پیشین کرده است درحالیکه این موارد معقول اول هستند، در نتیجه در تفکیک معقول اول و ثانی بیخبر است؛ یعنی کانت از تفکیک معقول اول و ثانی بیخبر است و میان این موارد هیچ تفاوتی قائل نیست.
این مواردی که به کانت نسبت داده شده است ظاهراً اینگونه نیست؛ اولاً آنکه استاد مطهری به معلومات قبلی در نظر کانت معتقد هستند و میگویند هنگامی که کانت میگوید معقولات یا زمان و مکان ما جزء ساختمان ذهن هستند، ذاتی عقل است، مادرزادی است، از سنخ معلومات و ادراکات است و صددرصد قبل از محسوسات در ذهن موجود است، اینها هیچ ریشهی حسی ندارند، این موارد استعداد و قوه نیست، بلکه اینها کاملاً فعل است؛ یعنی همهی آنچه را که کانت در مقولات (۱:۰۹:۲۵) میگوید این موارد سرمایههای ذهن است.
معقولات هرگز سرمایههای فکری ما نیستند
دکتر حمید طالب زاده گفت: کانت ایدههای فطری و مفاهیمی را که با جوهر نفس سرشته شدهاند و خاستگاه معرفتشناسی آنها نفس است را بهکلی انکار میکند. ممکن است کسی بگوید مقولات نه اصول خود اندیشه شیوهی شناخت ما هستند و نه از تجربه ناشی شدهاند، بلکه استعدادهای ذهنی فکر هستند که از اولین لحظه وجود در ما کاشته شدهاند و خالق ما آنها را چنان تنظیم کرده است که کاربرد آنها با قانونهای طبیعت که تجربه بر آن پیش میرود مطابقت کند. علیه راه میانه دلیل قاطع این است که در این صورت مقولات فاقد ضرورت هستند و اگر بخواهد به مفهوم تعلق گیرد ضرورتی تحکمی را به دنبال خواهد داشت و این ضرورت تحکمی از قبل با ما پیوند خورده و روییده است و بنابراین به مفهومی دروغین تبدیل خواهد شد.
بنابراین از نظر کانت مقولات هرگز سرمایههای فکری ما نیستند؛ یعنی نظر صریح کانت این است که هیچ زمانی این موارد در ما سرشته نشدهاند، اینها در عقل ما سرشته نشده است و مادرزادی نیست. این موارد حرفهای دکارت است و دکارت است که ایدههای فطری میدهد و کانت مطلقاً فطری نیست. بحث دیگر آن است که کانت انکار مطابقت نمیکند، در نقادی عقل محض میگوید پرسش کهن و مشهور منطقدانان این است که حقیقت چیست، حقیقت عبارت است از توافق و مطابقت شناخت با متعلق خود و این مفهومی مسلم است، این معیار مطابقت فقط بهصورت حقیقت مربوط میشود و نه به مادهی آن.
پس کانت نه در این بخش بلکه در بخشهای متعدد نظریهی مشهور منطقی یعنی انطباق با مطابقت شناخت با متعلق خود را تعیین میکند. هرگز کانت مطابقت را در شما رد نمیکند، هیچ فیلسوفی مطابقت را رد نمیکند. اگر فلسفهای انکار مطابقت کرد فلسفه نیست. به محض آنکه مطابقت انکار شد دیگر ضرورت و کلیت در کار نیست. اگر مطابقت انکار شد هرچه که باقی میماند تخیلات ما است. علم عین کشف است و کانت کشف را منکر نیست، آن چیزی که کانت دربارهی مطابقت میگوید این است که حرف دربارهی مطابق حمل به اولی است؛ یعنی مطابقت عبارت است از اینکه شناخت مطابق با یک ابژه و یک شیء باشد حرف بسیار کلی است. کانت میگوید ما باید مطابقت را به حمل شایع درست کنیم. مطابقت به حمل شایع یعنی چه؟ مطابقت به آنچه محقق است و محقق میشود، گفته میشود. کانت در اینجا تفسیر تازهای از مطابقت میدهد و منکر مطابقت نیست.
فرمودند که کانت تشخیص معقول اول و ثانی ندارد؛ یعنی کانت متوجه نیست معقول ثانی و معقول اول چیست. اگر ما به نقادی عقل محض رجوع کنیم متوجه خواهیم شد که معقول اول از نظر کانت یعنی مفاهیم تجربی و مفهومی که ما از درخت، انسان، ماهی، اسب و ... داریم، او میگوید این مفاهیم تجربی که معقول اول هستند استنتاجهایی هستند که فاهمه انجام میدهد و کانت استنتاجهای فاهمه را جز فعالیت تحلیلی میداند. فعالیت تحلیلی غیر از تحلیلی است. فعالیت تحلیلی یعنی شما دخل و تصرفی در یک معنا میکنید، در این دخل و تصرف چیزی به علم شما اضافه نمیشود، بلکه علم شما آنالیز میشود، ترتیب و قالب پیدا میکند. وقتی که عناصر مختلف و شهودهای حسی مختلف به ذهن میآید فاهمه از این شهودهای حسی یک مفهوم کلی درک میکند، آن مفهوم کلی معقول اول است و کانت در مجموعهای که در منطق دارد دیدگاههای منطقی را میداند. هنگامی که به معنای کلی میرسد، میگوید که اینها جزء فعالیتهای تحلیلی ذهن است، اما وقتی که به معقولات وارد میشود معقولات را حالت تحلیلی نمیداند، بلکه فعالیت تألیفی میداند. اصلاً مقوله عین تألیف است و مقوله تألیف محض است. تألیف ماهیتاً با تحلیل فرق میکند، فعالیت تألیفی با فعالیت تحلیلی ماهیتاً فرق میکند. بنابراین مقولات که ناشی از فعالیت تألیفی هستند ماهیتاً با مفاهیم کلی متفاوتند.
آیا کانت واقعاً اشتباه کرده است؟
حمید طالب زاده در پایان اظهار کرد: بنابراین بهدقت میان معقول اول و ثانی تفاوت قائلند. کانت خلط معقول ثانی و منطقی و ثانوی را داشته است. اگر ما به روح انقلاب کپرنیکی توجه کنیم و متوجه شویم که در انقلاب کپرنیکی فاصلهی میان مقام سقوط و اثبات رفع میشود و سقوط و اثبات وجود ندارد؛ بنابراین اساساً فلسفه به منطق مبدل میشود، اما نه منطق عمومی که کانت میگوید. کانت میگوید جنرال لوژیک فقط به صور میپردازد، بلکه منطق استعلایی، آن منطقی که شیء را بهوسیلهی آن میشناسید؛ بنابراین شناخت شیء به ما هو شیء ذاتاً امری ذهنی است و به این دلیل کانت اساساً بین معقولات ثانوی منطقی و فلسفی تفاوت قائل نیست؛ یعنی این دو را یک مقوله میداند و یک چیز میداند -نه آنکه آن را متوجه نشده است-. کانت متوجه است که معقول ثانی منطقی سر جای خود بهعنوان جنرال لوژیک است و آنگاه قضیهی معقول ثانی منطقی است. کانت نیز این تحلیل را تأیید میکند، اما هنگامی که کانت میگوید قضیهی تألیفی ماتقدم یک معقول ثانی منطقی که در منطق به کار میرود، نیست، در جنرال لوژی نیست، قضیهی تألیفی ماتقدم یعنی شیئیت شیء و آبجکتیویته ابژه؛ قضیهی تحلیلی این است و اگر امر منطقی این امر عین فلسفه است به همین دلیل است که هگل میگوید کتاب نقادی که نوشته شد فاصلهی میان متافیزیک و منطق برداشته شد.
بنابراین کانت آنها را یکی کرده است نه آنکه خلط کرده باشد. در هگل و کانت و تفکر ایدئالیزیم این موارد یکی هستند. فرموده شده است که زمان و مکان معقول اول نیست و کانت آنها در معقولات آورده است، درحالیکه کانت متوجه نشده است که زمان و مکان معقول اول هستند. چه وقت از نظر کانت زمان و مکان معقول اول محسوب میشوند؟ چه وقت زمان و مکان مفهوم هستند؟ اگر کانت میگوید اکنون دربارهی مفهوم زمان و مکان بحث میکنم و شرح مابعدالطبیعه مفهوم مکان میدهد، مفهوم مکان حمل اولیه است وگرنه زمانی که مفهوم زمان و مکان با هم میآیند، شهود محض هستند و شهود محض کجا و مفهوم کلی کجا هستند و هنگامی که این موارد را پیشبینی میکند، میگوید این موارد اشارهای به شهود محض هستند و بنابراین کانت هرگز زمان و مکان را بهعنوان مفهوم اول در مقولات مطرح نکرده است.
بحثی که دربارهی شوپنهاور مطرح شد، اساساً شوپنهاور در مورد علیت به کانت هیچ اشکالی وارد نکرده است. کسی که دربارهی علیت اشکال وارد کرده است فیخته است، درحالیکه فیخته هم اشکال وارد کرده است، نه آنکه بگوید کانت اشتباه کرده است، میگوید شاگردان کانت اشتباه کردهاند. شاگردان کانت در مسئلهی شیء فینفسه اشتباه کردهاند و تصور کردند کانت از طریق علیت میخواهد ظهورات را نتیجه بگیرد.
آیا کانت واقعاً اشتباه کرده است؟ نقدی که شوپنهاور بر کانت میکند بسیار عمیقتر از نقدی است که فیخته بر کانت دارد، اما هیچ ارتباطی به علیت ندارد. کانت میگوید من نمیتوانم در خلال هیچ مقولهای فینفسه بیندیشم؛ زیرا مقوله صرفاً برای شهود تجربی معتبر است. مقوله یک کارکرد صرف فکر است و از طریق آن هیچ ابژهای به من داده نمیشود، پس چگونه از طریق علیت ابژه به ما داده میشود؟ کانت متوجه است که از طریق علیت بهعنوان مقوله هیچ ابژهای به ما داده نمیشود، متوجه است که علیت را نمیتواند در نفسالامر به کار ببرد، بلکه من صرفاً به آنچه در شهود داده شده است، میاندیشم و صریحاً اشاره میکند که از طریق مقوله که یکی از آنها علیت است هیچ ابژهای به ما داده نمیشود. بنابراین به نظر میآید که کانت متوجه این امور بوده است.
وجود را نمیتوانیم به نومن نسبت دهیم
حمیدرضا آیت الهی آخرین سخنران نشست بود که در ابتدای سخنرانی خود اشاره کرد: نکتهی بسیار مهمی در مورد اینکه کانت چگونه فهمیده شده است و اینکه ما در مورد درک از کانت و فلسفهی کانت دچار دوگانگی خاصی هستیم، یک ایراد سنتی به کانت گرفته میشود، اینکه فرضاً کانت گفته است که ما از نومن هیچ اطلاعی نداریم جز آنکه نومن هست یا آنکه آنچه که باعث میشود ما فنومن داشته باشیم، نومن چیزی است که فنومن را به ما میدهد. فنومنها در مقولات حس میآید و مکان و زمان را بحث میکند و سپس به مقولات فاهمه میآید و رابطهای بین اشیا و رابطهی بین علیت را مطرح میکند و از آن به مفاهیم ماتقدم صحبت میکند. سؤال سنتی مطرح میشود، آیا وجود از مقولات فاهمه است؟ اگر از مقولات فاهمه باشد بعد از نومن و در عالم فنومن هست و چون در عالم فنومن است پس ما در این حالت میتوانیم نسبت دهیم. آیا علیت در مقولات فاهمه است؟ اگر در مقولات فاهمه است از عالم فنومن گرفته میشود و چون از عالم فنومن گرفته میشود، قبل از عالم فنومن که رابطه بین نومن و فنومن است ما نمیتوانیم علیت را نسبت دهیم، حتی وجود را نمیتوانیم به نومن نسبت دهیم.
نکتهی دوم، افراد دیگری هستند که معتقدند ماجرای انقلاب کپرنیکی توسط این افراد خوب فهم نشده است. نومن را خارج از انقلاب کپرنیکی در نظر میگیریم، بلکه ابژهای در نظر میگیریم، ابژهای است که صورتی دارد و آن را بهصورت دیگری نگاه میکنیم، این نیز یک نوعی نگاه دیگری است و من وقتی که بحث کانت را شروع میکنم به جای بحثهای دیگری که کانت چه گفته است، یک سؤال مطرح میکنم و آنکه عالم خارج به چه معناست؟ عالم خارج یعنی همین برداشتهای ما است. وقتی شما کمی عمیقتر نگاه کنید جایی برای آن رابطهی نومن و فنومن و رابطهی علیت و رابطهی وجود شاید باقی نماند. به چه دلیل این مورد را عرض کردم؟ یعنی در جایی این ایراد جای حرف در مدل کانت ندارد، اما در مورد برخی از افراد دیگر، این ایراد را دارند. به این دلیل مطرح کردم که قالببندی تفکرات کانتی، تفسیرهای متفاوتی را از کانت ایجاب میکند. جایجای تفکر کانتی میتوان نشان داد که کانت برخی از اوقات کاملاً در این سنت خود یعنی انقلاب کپرنیکی محض خود پابرجاست.
از متفکری حرفهای متفاوتی میشنوید
حمیدرضا آیت الهی در ادامه گفت: اما برخی از موارد دیگر از کانت میتوان برداشت کرد که از این انقلاب کپرنیکی عدول میکند و آن کسانی که معمولاً این جزئیات را مطرح میکنند بر اساس یکسری استناداتی است که در جاهای مختلف از کانت مطرح میکنند. میتوان این استنادات را در کانت نشان داد، من این مورد را استناد میدهم به آنکه بسیار خوب است که تفسیرهای متعددی که از کانت است در مقابل هم قرار بگیرند و سپس این تفسیرهای متعدد دلایل خود را معنی کنند که آیا چنین تفسیری بیشتر غلبه دارد و اقتضائات این تفسیر چیست و انتزاعات یک تفسیر دیگر چیست را مطرح کند؛ فرضاً یکی از مسائل این است که آیا کانت را مفاهیم فطری را میتواند قبول کند؟ موضوع یکی از پایاننامهها این بود که نسبت مفاهیم فطری کانت و مقولات فاهمه کانت چیست؟ آیا میتوانیم در جاهایی این موارد را قابل تحویل بدانیم؟ یا میتوانیم یا نمیتوانیم. مخصوصاً در مواردی که برخی از این مفاهیم با هم تطابق پیدا میکنند مانند آنکه دو نوع برداشت از یک مفهومی فرض کنید مفهوم وجود و علیت و ...! آیا این دو قابل ارجاع به یکدیگر هستند یا خیر؟ این محل بحث است و جایی است که میتوان نسبت به آن تحقیق کرد؛ یعنی کانت اگر مفاهیم فطری را رد میکند به تعبیری از مفاهیم فطری رد میشود که شاید یک تعبیر دیگری را به کار میبرد. یا مسئلهی تحلیلی و تألیفی که اساس تمایز بسیار جدی بین این دو وجود دارد و در علوم جدید این تمایز بین تحلیلی و تألیفی را از حیثهای دیگر از هم جدا میکنند. همین نوع نگاه است که شما در پوزیتیویستها و سایرین میبینید که با این نوع متافیزیک کانتی به قول معروف ارتباط خوبی برقرار نمیکنند و از متافیزیک توصیفی دفاع میکنند.
اما در مجموع آنچه به ذهن میرسد این است که از متفکری حرفهای متفاوتی میشنوید. اگر بتوانیم تمام این صحبتها را در یک نقشهی جهانی کنار یکدیگر بیاوریم خیلی مهم است و من کار دکتر احمدی را از این بابت ارزشمند میدانم، علیرغم آنکه جای را باقی میگذارم که کسان دیگری یک مجموعهی منسجم دیگری و یک مدل دیگری برای تفکر کانتی ایجاد کنند. شما معمولاً بین نقدهای چندگانهی کانت میبینید که این نقدها به هر شکل بهصورت منفصل از هم بیان شده است، اما اگر این نقدها را به این سمت ببریم که از یک طرف بتوانیم در یک مجموعهی فکری کانت به ما هو یک متفکر، متفکری تمامعیار از هر جهت نگاه کنیم که چگونه آنها بین متافیزیک با هم ارتباط برقرار میکنند، اخلاق زیباییشناسی و حضور اجتماعی تفکر که خود خیلی مهم است. ما همواره کانت را بهعنوان یک متفکر کاملاً فیلسوف میدانیم و نه یک ایدئولوگ. در کار دکتر احمدی در جاهایی دلایلی نشان دادند که این ایدئولوگ بودن آن، معمولاً اساتید فلسفه کاری به حرفهای تجویزی ندارند، حتی کار به آنکه بخواهند یک اثر اجتماعی بگذارند، ندارند.
حمیدرضا آیت الهی در انتها گفت: اما دکتر احمدی نشان دادند که کانت را نمیتوان یک فرد متفکری دانست که فقط به مفاهیم توصیفی میپردازد، بلکه فردی است که به مفاهیم تجویزی پرداخته و این مدل، مدلی روشنگری است و این مدل روشنگری بهعنوان یک نوع طرز تفکری که در جامعهی خود میخواهد یک اثر اجتماعی بسیار بزرگ بگذارد مهم است، مخصوصاً که دکتر احمدی یک نکتهی خوبی را نشان دادند و کانت را به تعبیری کاملاً سکولار محض میتوانیم ببینیم. محضیت به سکولاریزم را در کانت میتوانید ببینید. او این سکولاریزم را بسیار مدون بیرون آورده است. علاوه بر اینکه ظاهراً در خود چنین چیزهایی را نمیبیند. مجموعهی این موارد جای را برای این موارد باز میکند که ما تحلیلهای متفاوتی از کانت و فیلسوفهای مختلفی داریم. در جامعه ما جای را باز کنیم تا هریک از این نظریات بتوانند در تعارض با هم مسائل را مطرح کنند و بتوانند این جریان پویا را از زوایای مختلف داشته باشند. البته نگاه دکتر طالبزاده نیز اهمیت دارد، اما در جامعهی ما کمتر به آن استناد میکنند. باید به انقلاب کپرنیکی نیز کاملاً دقت کنیم.