فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: در سیوهفتمین سالگرد دکتر علی شریعتی، انجمن جامعهشناسی نشست نقد و بررسی آثار شریعتی و کتاب «شریعتی و تفکر آیندهی ما» بیژن عبدالکریمی را برگزار کرد. در این نشست اساتید و محققان به بررسی اندیشه شریعتی برای دیروز یا امروز، پرداختند. موافقان و مخالفان تاثیر اندیشهی او در تفکر آینده به بیان آرای خود پرداختند و دلایل این امر را یادآوری شدند. از چهرههای حاضر در این نشست «بیژن عبدالکریمی»، «عباس منوچهری»، «فرشاد مؤمنی»، «حسن محدثی»، «هادی خانیکی»، «علی رضاقلی»، «محمدعلی مرادی»، «حسین راغفر»، «محمد محمدی» و «سید جواد میری» بودند. در ادامه سخنان و دیدگاه بیژن عبدالکریمی و عباس منوچهری میآید.
بیژن عبدالکریمی عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی در ابتدا به مفهومشناسی ایدئولوژی در گفتمان شریعتی پرداخت و گفت: شریعتی با ایدئولوژی چه نسبتی دارد؟ آیا چنانکه روشنفکرانی مانند دکتر «شایگان» و دکتر «طباطبایی» مطرح کردهاند، شریعتی دین را تبدیل به ایدئولوژی کرد؟ آیا نمیتوان گفت به تعبیر دکتر شایگان، شریعتی بود که سنت تاریخی ما را به ایدئولوژی تبدیل کرد و مانع بزرگی شد برای آن که بتوانیم عقل مدرن را بپذیریم؟
- مسألة انحطاط تاریخی:
نيچه در چنین گفت زرتشت میگوید: «كوير بزرگ و بزرگتر ميشود». مطابق با تفسیر هايدگر، تعبیر «کویر» در این عبارت نیچه اشاره به «انحطاط» دارد و معنای سخن نیچه این است که انحطاط در حال گسترش است. ما نیز امروز با توجه به عالم اجتماعی و تاریخی خود، میتوانیم سخن نیچه را تکرار کنیم. هایدگر همچنین در تفسیر خویش از این عبارت نیچه توضیح میدهد انحطاط چيزي بيش از ويراني و هولناكتر از نابودي است؛ چرا كه ويراني تنها آنچه را تاكنون رشد كرده يا ساخته شده از بين ميبرد، اما انحطاط از رشد و بالندگي در آينده نيز باز ميدارد و از هرگونه سازندگي ممانعت ميكند. ويراني از بين ميبرد، در حالي كه انحطاط امور بازدارنده و ممانعتكننده را پيوسته گسترش ميدهد.
به اعتقاد راسخ من، شریعتی یکی از سرمایههای عظیم و یکی از مآثر فکری و فرهنگی تاریخ معاصر ماست که میتوانست و میتواند به منزلة سنگر و امری مقاومتکننده در برابر بسط انحطاط قرار گیرد. اما جامعة اسیر انحطاط نه تنها از سرمایههای خویش بهره نمیبرد بلکه آنها را نیز ویران و تباه میسازد.
- مرگ روشنفکری، انحطاط روشنفکران
به نظر میرسد انحطاط تمام پیکرة حیات اجتماعی و تاریخی ما را در روزگار کنونی فرا گرفته است. این امر صرفاً مربوط به تودهها، سنتگرایان یا حوزة سیاست نیست، بلکه وجود دانشگاهیان، روشنفکران و جریان روشنفکری ما را هم در برگرفته است. لذا مواجهة اکثر ما دانشگاهیان و روشنفکران نیز با شریعتی در چارچوب انحطاط تاریخیایی است که اسیرش هستیم.
همه پدیدارها و واقعیتها ذوابعاد، پیچیده و درهم تنیدهاند. لذا میتوان آنها را از چشماندازها و در سطوح گوناگونی مورد بررسی قرار داد. این حکم در خصوص پدیدار روشنفکری نیز صادق است. اگر بکوشیم از منظری فلسفی و متافیزیکی دربارة پدیدة روشنفکری سخن بگوییم، باید گفته شود با ظهور عالم پسامدرن، یعنی ظهور جهانی نیچهای، پدیدار تاریخی روشنفکری نیز به پایان خود نزدیک شده است تا آنجا که در کنار بسیاری از مرگها و پایانها میتوان از «مرگ جریان روشنفکری» یا «پایان جریان روشنفکری» نیز سخن گفت.
دلایل زیر را میتوان به منزلة برخی از مهمترین دلایل «پایان جریان روشنفکری» ذکر کرد:
در جهان کنونی، یعنی در جهان پسامدرن، جهان بیمتافیزیک شده است، یعنی دیگر هیچ نظام متافیزیکی معین و مشخصی وجود ندارد که صرفاً بر اساس آن بتوان به تفسیر جهان پرداخت. به تعبیر جیانی واتیمو، فیلسوف ایتالیایی معاصر، روزگار ما روزگار «درهم شکستگی انتولوژی» یا روزگار «انتولوژیهای درهم شکسته» است.
همچنین، «مرگ خدا»، و به دنبال آن «مرگ جهان فرامحسوس»، «مرگ مطلق»، «مرگ بنیاد و بیبنیاد شدن جهان»، «مرگ بنیاد ارزشها»، «مرگ سلسه مراتب ارزشها»، «مرگ اخلاق»، و نیز «مرگ حقیقت»، و باور به تولیدی بودن، قراردادی و مجعول بودن حقیقت، تلقی جهان به منزلة افسانه، و تلقی حقیقت به منزلة اوهام پایدار، تلقی جهان به منزلة صیرورت محض و فاقد هر گونه تعین، و فرو ریختن مرز حقیقت و مجاز، و تلقی حقیقت به منزلة بازیهای زبانی، فروپاشی رابطه حقیقت، سعادت و فضیلت، اوج گرفتن فردگرایی و اندیویدآلیسم و تبدیل انسانها به اتمهای مستقل اجتماعی، تضعیف همبستگیهای اجتماعی، ملی، ناسیونالیستی، طبقاتی و...، پایان یافتن احساس تعلق به سرزمین، خاک و حتی ملیت و کمرنگ شدن هر گونه عصبه و تعصب به معنای تعلق، تبدیل ماهیت امر سیاسی به امر اقتصادی، بی قاعده شدن امر سیاسی و لذا مرگ و اضمحلال سیاست (در معنای احساس سرنوشت مشترک داشتن با دیگری)، مرگ میراث (مرگ گذشته)، مرگ اتوپیا (مرگ آینده)، و سیطرة زمان حال (یعنی صرفاً در زمان حال و آیندة نزدیک به زمان حال زیستن)، غلبة فرهنگ مصرفگرایی و مصرفپرستی، عدم وجود نیروهای نفی (نیروییهایی چون پرولتاریا، انقلابیون، ناسیونالیستها و ... به منزلة نیروهای رهاییبخش جامعه)، پایان یافتن عصر انقلابها، افزایش جبر سیستم و در نهایت غلبة نیهیلیسم، و ظهور «آخرین انسان» یا «انسان کوچک و حقیر» به لسان نیچه و سیطره اخلاق رمگی و بردگی و نهایتاً «مرگ انسان» در معنای «مرگ اصالت، مرگ ارادهها و آرمانهای بزرگ و مرگ خودآگاهی (در قیاس با رشد فزاینده و سرسامآور اطلاعات و آگاهی)» از دیگر اوصاف روزگار ماست.
در یک چنین شرایطی و با توجه به این اوصاف تاریخی و جهانی است که میتواند گفته شود در واقع حیات روشنفکری و ارزشهای روشنفکری که مبتنی بر فرهنگ نخبهگرایانه و تکیه بر ارزش های روشنفکری در قیاس با ارزش های غریزی و زندگی روزمره است، به دلیل بیبنیاد شدن اخلاق، فروپاشی سلسله مراتب ارزشها و به رسمیت شناخته نشدن وجود ارزشهای برتر، جریان روشنفکری در سطح جهانی با بحرانهای عمیقی روبروست و میرود به پایان خود نزدیک شود.
در جهان تکنیکزدة کنونی، زندگی غریزی و اندیشیدن به ارضای نیازهای اولیة زندگی، مصرفگرایی و جهانبینی بورژوایی آن چنان غلبه یافته است که کمتر مجالی برای توجه به ارزشهای والا باقی مانده است. روشنفکران تودهها را به حرکت، اصالت و خودجوشی دعوت میکنند اما دعوت آنها بیپاسخ میماند. این بیپاسخ ماندنِ دعوت جریان روشنفکری از سوی تودهها را نباید به منزلة یک مسألة سیاسی، عارضی، محلی و موقت بلکه باید به عنوان امری متافیزیکی و وصفی بنیادین از جوامع کنونی و نیز امری جهانی و غیراجالی تلقی کرد. اگر در گذشته «انقلابی آنارشیست» و در جوامع جهان سوم «چریک انقلابی» الگوی جریان روشنفکری بود و در جوامع غربی در دهههای پایانی قرن بیستم با بسط دولتـ ملتهای مدرن روشنفکر به ایفای نقش نخبة تکنوکرات و بوروکرات اصلاحطلب بسنده کرد در جوامعی چون جامعة ما نه امکان بازگشت به الگوی پیشین «انقلابی آنارشیست» و «چریک انقلابی» وجود دارد و نه به دلیل عدم تحقق کامل پدیدار دولتـ ملت در معنای مدرن کلمه ایفای نقش نخبة تکنوکرات و بوروکرات اصلاح طلب امکانپذیر است. لذا برای روشنفکران ما، هم به تبع فضای جهانی روشنفکری و هم با توجه به مختصات سیاسی و جامعهشناختی جوامعی چون جامعة ما، هیچ الگوی مشخصی برای ایفای نقش روشنفکری وجود ندارد و روشنفکران کلیشهای، مقلد و غیرخلاق نیز کمتر بر یافتن الگوی تازهای برای تحقق حرکت روشنفکری خویش میاندیشند.
به هر تقدیر، جریان روشنفکری ما با بحران در عمیقترین معنای کلمه روبروست، بحرانی که در میان روشنفکران ما نااندیشیده باقی مانده است.
اما اگر بکوشیم با پدیدار روشنفکری در دیار خود نه از سطح و منظری فلسفی و متافیزیکی بلکه از سطح و منظری جامعهشناختی مواجهه داشته باشیم میتوانیم از «انحطاط جریان روشنفکری در ایران» سخن بگوییم. نقطة قابل اهمیت این است که این نقد را نباید نقدی کینهتوزانه، دشمنانه یا حتی محافظهکارانه بلکه باید به منزلة نوعی آسیبشناسی مهرورزانه و دردمندانه تلقی کرد. از سوی دیگر، محرومیتها، آسیبدیدگیها و سرکوب شدگیهای جریان روشنفکری نمیتواند بهانهای واقع شود تا ما وجود بحرانی عمیق و نیز بسط انحطاط را در جریان روشنفکری نبینیم. خودآگاهی اصیل به این امر که بحران و انحطاط در وجود ما خانه کرده است، میتواند ما را در مواجهه با سرمایهها و میراث فکری و فرهنگی بسیار قلیل جامعة خویش و چهرهای چون شریعتی معتدلتر سازد.
- نشانههایی از انحطاط
عدم درک رابطه تفکر و سنت
جریان روشنفکری همچون دیگر اقشار جامعه توجه ندارد که تفکر در سایه تفکر و در یک سنت امکانپذیر است. لذا اکثر قریب به اتفاق روشنفکران ما هیچ تلاشی برای پیوند با سنت تاریخی و نیز با سنت فکری و نظری پیشین خود صورت نمیدهند. نادیده گرفتن سرمایهها و مأثر فرهنگی، «قهر کردن به متن»، «پشت کردن به متن»، و بدتر از همه «تخریب و ویران ساختن متن» به جای «دیالوگ با متن»، «تلاش به منظور خوانش بهتر متن» و «فهم بهتر متن در قیاس با فهم خود مؤلف» از نشانههای انحطاط است.
«به رسمیت نشناختن دیگری» و مواجهة توتالیتر با «دیگری» از جمله با مأثر فرهنگی از یکسو نشانگر ریشه داشتن توتالیتریانیسم در وجود همه ما و از سوی دیگر نشانة نوعی خودشیفتگی، خودبنیادی و انحطاط اخلاقی ماست. به دلیل وجود همین اوصاف است که در کشور ما هیچ تجربة اصیلی از دیالوگ حقیقی میان روشنفکران و متفکران ما وجود ندارد یا بسیار کم وجود دارد. یک چنین «قهر کردن به متن»، «پشت کردن به متن»، «تخریب و ویران ساختن متن»، «به رسمیت نشناختن دیگری» و مواجهة توتالیتر با «دیگری» را در مواجهة دانشگاهیان و روشنفکرانمان با شریعتی به خوبی میبینیم.
عدم توجه به تغییر افق تاریخی
میان ما و شریعتی فاصلة تاریخی عظیمی شکل گرفته است. این فاصله صرفاً تقویمی و کرونولوژیکال نیست. فاصله ما با شریعتی به لحاظ تقویمی و کرونولوژیکال سی سال است اما به لحاظ تاریخی شکاف ژرفی میان افق معنایی روزگار او و زمانة ما شکل گرفته است، که گویی چند قرن میان ما و او فاصله وجود دارد. روزگار ما ویژگی هایی پیدا کرده که به برخی از آنها در آغاز سخن اشاره کردم. همین ویژگیها باعث شده است که افق معنایی ما با زمان شریعتی کاملاً متفاوت باشد. خود همین تغییر افق تاریخی به مانع هرمنوتیکی عظیمی میان ما و شریعتی تبدیل شده است. عدم توجه به تغییر افق تاریخی و عدم تلاش به منظور غلبه بر موانع هرمنوتیکی خود نشانهای از «عدم فرهیختگی» و «عدم برخورداری از هنر و قدرت خوانش متن و به سخن درآوردن متن» است.
ترجمهای و مقلد بودن یکی دیگر از نشانه های انحطاط است.
ترجمهای و مقلد بودن یکی دیگر از نشانههای انحطاط است. شریعتی در قیاس با کانت، نیچه، هایدگر، فرگه، ویتگنشتاین و... به ما نزدیکتر است. شریعتی با زبان مادریاش میاندیشید و این امری است که نمیتواند از جانب روشنفکران ترجمهای و مقلد که همواره تحت تأثیر موجی از اندیشههای غرب هستند به رسمیت شناخته شود. روشنفکران ما حرمت اندیشیدن به زبان مادری و حرمت متفکرانی چون شریعتی را که به زبان مادریشان میاندیشند نگاه نمیدارند.
مواجهة ایدئولوژیک
تفکر ایدئولوژیک تمام پیکرة حیات فکری و فرهنگی ما را گرفته است و تفکر اصیل و مواجهة حِکمی و فلسفی از سوی همه جریانات، از جمله از سوی جریان روشنفکریِ اهل ایدئولوژی نیز سرکوب میشود. اساساً میان پدیدة روشنفکری، یعنی شیفتگان و دلسپردگان به جهانبینی و ارزشهای عصر روشنگری با تفکر ایدئولوژیک پیوندی وثیق وجود دارد. عصر روشنگری طغیانی بر مسیحیت و سنت تاریخی بود و این طغیان بیشتر ایدئولوژیک بود تا فلسفی و متافیزیکی.
امروز نیز در دیار خود در میان روشنفکرانمان شاهد طغیانی علیه سنت تاریخی و هر گونه سنتگرایی و هر گونه دعوت به تأمل بر سنت تاریخی هستیم. لذا بسیاری از حملات و انتقادات روشنفکران به شریعتی دلایل ایدئولوژیک دارد و نه فلسفی و متافیزیکی. مواجهة یکسویه با سنت تاریخی و یک کاسه کردن هر گونه دعوت به بازاندیشی در خصوص سنتهای تاریخی از جمله با یک چوب راندن دعوت متفکرانی چون شریعتی مبنی بر بازگشت به سنت و بازگشت به خویشتن با بنیادگرایی و بومیگرایی بنیادگرایانه و نادیده گرفتن تمایزات و اختلافهای بنیادین میان آنها از نمونههای بارز مواجهة ایدئولوژیک با متن اندیشة شریعتی است. به همین دلیل است که معتقدم انتقادات دکتر شایگان، دکتر سروش و دکتر سیدجواد طباطبایی به شریعتی مبنی بر تبدیل شدن سنت به ایدئولوژی توسط شریعتی کاملاً به دلایل ایدئولوژیک و نه بر اساس خوانش متن صورت گرفته است. در خوانش این سه بزرگوار از شریعتی خطای هرمنوتیکی فاحشی وجود دارد. آنان دریافتی از ایدئولوژی را به متن اندیشة شریعتی تحمیل میکنند که در متن آثار خود او دیده نمیشود.
امروزه در مواجهة سیاستزده و ایدئولوژیک عموم روشنفکران ما با مسائل اجتماعی و تاریخی و نیز با سنت تاریخی مسألههای «آزادیهای سیاسی» در اولویت است. با روشنفکران در خصوص این که آزادی سیاسی یکی از مهمترین مقومات جهان کنونی و نیز یکی از مهمترین مسائل سیاسی و اجتماعی است موافق و همدلم. اما آنها به مسألة ظهور جهان نیچهای و مسأله بسیار اساسی نیهیلیسم، که مهمترین مسألة فلسفی و نیز تاریخی و اجتماعی روزگار ماست بیتوجهاند. آنان توجه ندارند که آزادی راستین در جهان نیهیلیستی کنونی تحققپذیر نیست و آزادی را صرفاً در معنای آزادی لیبرالی می فهمند که دیگر در جهان پسامدرن به منزلة آرمانی شورانگیز مورد اعتماد و اعتقاد نیست. همچنین در جهان نیهیلیستیک کنونی دیگر کسی حاضر نیست برای تحقق آرمان آزادی از خود ایثار و جانگذشتگی نشان دهد. لذا معتقدم روشنفکران ما نیز که به منزلة یک واکنش در برابر وضعیت تاریخی کنونی به ارزشها و جهانبینی عصر روشنگری قرن 17 و 18 میلادی اروپا بازگشتهاند همچون سنت گرایان ما از نوعی تأخر تاریخی رنج میبرند.
روشنفکران ایدئولوژیزدة ما بر اساس عقلانیتی انتزاعی و غیرتاریخی پیوسته از عقلانیت و آزادی و دمکراسی سخن میگویند. آنان بر اساس عقلانیت انتزاعی و غیرتاریخی خود به این واقعیت بزرگ بیتوجهاند که با گفتن عقل، عقل، عقل یا آزادی، آزادی، آزادی، عقلانیت و آزادی در هیچ جامعهای شکل نمیگیرد. اگر روشنفکران ما با عقلانیتی انضمامی و تاریخی و بر اساس توجه به خود واقعیتها و نه تحمیل سلایق و علایق ایدئولوژیک خویش به واقعیتها بیندیشند، در آن صورت در مییافتند که با توجه به تاریخیت ما هیچ اندیشهای در ایران معاصر تاکنون به اندازه اندیشة شریعتی پتانسیل و توان برای رویارویی با بنیادگرایی را نداشته، در جهت بسط عقلانیت و آزادی از اثرگذاری تاریخی برخوردار نبوده است.
شریعتی و تاریخ اکنون
در ادامهی این نشست، عباس منوچهری، دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس به سخن پرداخت و گفت: در این نقد و بررسی بنده با متن کتاب کار دارم و کاری با مولف آن ندارم. او گفت: پرداختن به یک اندیشمند در حوزهی جامعهشناسی اساسا کار غریبی است الا در جامعهشناسی معرفت. من نیز از همین بحث استفاده میکنم و با کتاب مواجه میشوم. به این معنا که این متن، یک متن فلسفی است. و به این موضوع که مولف فیلسوف یا پدیدارشناس هستند کاری ندارم. در کتاب سه واژه است که جز کلمات کلیدی کتاب است و با توجه به ساختار کتاب که مجموعهای از مقالات و مصاحبهها است، به متن ویژگی میدهد که میتواند نقاط ضعف آن باشد و یا میتواند از جهاتی نقاط قوت آن باشد. به نظر من با توجه به ساختار متن نمیتوان این ایراد را از متن گرفت، زیرا یک رساله یا یک کتاب نبوده است. ولی در عین حال همین ساختار و همین مجموعه، ظرفیتهایی را هم ایجاد کرده است.
این محقق ادامه داد؛ اما این مساله با توجه به نکتهای که در ابتدا عرض کردم چهگونه یک جامعهشناس میتواند به یک متفکر بپردازد و یا یک پدیدارشناس و البته در مورد فلسفه نیز همین طور است. مگر اینکه ما اندیشهشناسی پدیدارشناسانه داشته باشیم. یعنی روش، پدیدارشناسی باشد، نه فلسفی دیدن. در واقع خود اندیشهشناسی یک حوزهی بسیار جدی است. این متن به نظر من علیرغم مشکلاتی که دارد، حتا از نظر علمی ارزشمند است اگرچه ممکن است در آن ارجاع نباشد، که این امر هم به این برمیگردد که کتاب متن گفتوگوها و مصاحبهها است.
استاد دانشگاه تربیت مدرس ادامه داد؛ اساسا مشکلی که در حوزهی علوم انسانی داریم در اینجا نیز خودش را نشان میدهد، البته موضوع مورد بحث منظور است نه متن کتاب. یعنی اساسا علوم انسانی نمیتواند تکرشتهای باشد و میانرشتهای است. میانرشتهای را نیز نباید با چند رشتهای اشتباه گرفت. این نیست که چند رشته با هم قائل به علوم انسانی باشند بلکه اساسا علوم انسانی از منظر میانرشتهای باید دیده شود.
وی در نقد یکی از مباحث کتاب «شریعتی و تفکر آینده ما» عنوان داشت؛ یکی از مشکلاتی که در متن این کتاب نیز وجود دارد، و خود دکتر عبدالکریمی نیز در سخنان خود به آن اشاره داشتند، بحث انحطاط است، که بنده خیلی موافق نیستم. چه در حوزه روشنفکری و چه در حوزهی عمومی و در جامعه. این انحطاط مطرح شده از سوی عبدالکریمی، نه درست است به معنای روشی و نه منصفانه است. ما دچار بحران هستیم و بحران نیز عمدتا هم در حوزه دانشگاهی و هم در بیرون از آن، بحث روش است. یعنی ما هنوز در بحث روش مشکل داریم و آن را به درستی نمیدانیم. در حال حاضر پایاننامهی ارشد و دکتری در حوزهی اندیشهی سیاسی، علوم سیاسی و حتا در فلسفه، و هر رشتهای که با اندیشه سروکار دارند، از بحران روش رنج میبرند. حتا باید بگویم برخی از همکاران تا حد تمسخر با بحث روش برخورد میکنند. در حالی که بحران و مشکل اصلی، نداشتن روش است. یعنی من الان نمیتوانم متن کتاب عبدالکریمی را بخوانم و بگویم، من این را خواندم و فهمیدم که دکتر عبدالکریمی چه میگوید؛ و همین طور در مورد مرحوم شریعتی نیز نمیتوان اینگونه عمل کرد. به نظر من در مورد شریعتی، یکی از مشکلات بنیادین فقدان روش در خواندن متن است. در متن کتاب عبدالکریمی به این موضوع اشاره شده است و در یکی از فصلها به موانع فهم اندیشه مرحوم شریعتی پرداخته شده است.
منوچهری در مورد اهمیت روش در دنیا گفت: در حال حاضر درحوزهی روش فهم اندیشه، در دنیا مکتب داریم، یعنی مکتب روشی وجود دارد، برای مثال مکتب کمبریج. ولی آنچه که برای ما اتفاق میافتد، در فضای عمومی و علمی کشور، بیشتر از هر چیز سخن را رد میکنیم، قبل از این که بگوییم چه گفته است. در حالی که من باید اول مطمئن باشم که میفهمم، متن چه گفته شده است، سپس به قضاوت بپردازم.
منوچهری ادامه داد؛ از جمله موضوعاتی که در همین قضیهی فهم و روش مهم است که در متن کتاب به یک معنا به آن پرداخته شده است، اما نه به اندازهی کافی روشمند، مسالهی رابطهی «اندیشه و زمان» است. برخی منتقدین معتقد هستند شریعتی مربوط به دههی چهل و پنجاه است؛ این سخن هیچ مبنایی ندارد. آیا ما میتوانیم چنین سخنی را در مورد جان لاک و فون هایک بزنیم. هایک الگوی نظری در مورد اینکه ما با اقتصاد و مملکت خودمان چه کاری باید انجام دهیم، ارائه داده است؛ چه طور آدام اسمیت متعلق به قرن هیجدهم نیست اما شریعتی متعلق به دهه 40 و 50 است. این بحث و موضع هیچ مبنای علمی- فکری ندارد، زیرا تفکر به زمان تعلق ندارد.
وی درباره نقدی دیگر که به این کتاب وارد است، گفت: به نظر من کاری که در این متن باید انجام میشد زیرا با توجه به اینکه سخن اصلی، تفکر آیندهی ما با شریعتی است - و خوب است که انجام شود چون هنوز دیر نشده است- بحث رابطهی اندیشه با زمان است، اینکه چه نسبتی بین اندیشه و زمان است. اندیشه صرفا به آینده و نیز صرفا به حال و گذشته تعلق ندارد. چیزی که در مورد رابطهی اندیشه بر زمان در آثار شریعتی بارز است، خصوصیت تاریخیاندیشی وی است. یعنی در خود فکر شریعتی و در خود اندیشهورزی او، یک رابطهی جدی وجود دارد. در بحث انسانشناسی شریعتی، بحث از تاریخ است؛ انسان و تاریخ یکی از موضوعات مهم ما است. و به گفته خودش، وقتی او به انسان میپردازد، انسان را با تاریخ، هویت او را با تاریخ عجین میداند.
عباس منوچهری در ادامه بحث گفت: شریعتی تاریخ اکنون انجام میدهد و دغدغهاش این است. اما تاریخ اکنون چیست؟ اساسا مشکلی که رشتهی تاریخ ما داشته و دارد، علیرغم کاری که شریعتی در حوزه تاریخ انجام داده است، تاریخ اصلا موضوعاش گذشته نیست. یعنی این پرداختن به گذشته در علم تاریخ، یعنی با گذشته سروکار دارد، ولی موضوع آن اکنون است؛ چرا ما آنگونه هستیم که اکنون هستیم، چه شده است که آلان این هستیم؟ برای پیدا کردن پاسخ این پرسش میتوان به گذشته مراجعه کرد، ولی خود گذشته موضوع نیست. و شریعتی به این معنا تاریخاندیش بود؛ و در دل خود اندیشهورزی او، زمان اهمیت داشت. و این یکی از موضوعاتی است که در ابتدا اشاره کردم، مربوط به بحران روش است و در این بحث یعنی متدلوژی با آن مواجه هستیم. یعنی ما هنوز اینکه شریعتی برای دهه 40 بوده است و باید به عنوان متفکر دههی 40 با آن برخورد کنیم یا خیر، مشکل داریم. این یکی از اولین بحثهایی است که نیازمند انجام آن هستیم، منتها در قالب گفتوگو باید انجام شود. میخواهم بگویم مشکل دیگری که ما داریم و باز هم به روش برمیگردد این است که ما سخت مونولوژیک هستیم. به نظر بنده در عرصهی آکادمی نیز ما مونولوژیک هستیم؛ اگر شما مطالعه کنید در کارهای دانشگاهی ما و حتا کتابهای درسی، میبینید 1000 سال تاریخ نوشته شده است و یا 20 متفکر را یک نفر، به تنهایی تجزیه و تحلیل کرده است؛ در حالیکه این امر امکان ندارد و به لحاظ علمی شدنی نیست.