شناسهٔ خبر: 17867 - سرویس اندیشه

گزارشی از نقد و بررسی کتاب «شریعتی و آینده تفکر ما»؛

شریعتی در سیاق انحطاط تاریخی روشنفکران روزگاران ما

عبدالکریمی-منوچهری شریعتی با ایدئولوژی چه نسبتی دارد؟ آیا چنان‎که روشنفکرانی مانند «شایگان» و «طباطبایی» مطرح کرده‌اند، شریعتی دین را تبدیل به ایدئولوژی کرد؟ آیا نمی‌توان گفت به تعبیر شایگان، او بود که سنت تاریخی ما را به ایدئولوژی تبدیل کرد و مانع بزرگی شد برای آن که بتوانیم عقل مدرن را بپذیریم؟ یکی از مشکلات بنیادین ما در این مباحث، فقدان روش در خواندن متن است؛ در واقع یکی از موانع فهم اندیشه مرحوم شریعتی، به ضعف روش در علوم انسانی برمی‎گردد.

فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: در سی‌وهفتمین سالگرد دکتر علی شریعتی، انجمن جامعهشناسی نشست نقد و بررسی آثار شریعتی و کتاب «شریعتی و تفکر آینده‌ی ما» بیژن عبدالکریمی را برگزار کرد. در این نشست اساتید و محققان به بررسی اندیشه شریعتی برای دیروز یا امروز، پرداختند. موافقان و مخالفان تاثیر اندیشه‎ی او در تفکر آینده به بیان آرای خود پرداختند و دلایل این امر را یادآوری شدند. از چهرههای حاضر در این نشست «بیژن عبدالکریمی»، «عباس منوچهری»، «فرشاد مؤمنی»، «حسن محدثی»، «هادی خانیکی»، «علی رضاقلی»، «محمدعلی مرادی»، «حسین راغفر»، «محمد محمدی» و «سید جواد میری» بودند. در ادامه سخنان و دیدگاه بیژن عبدالکریمی و عباس منوچهری میآید.

 

بیژن عبدالکریمی عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی در ابتدا به مفهوم‌شناسی ایدئولوژی در گفتمان شریعتی پرداخت و گفت: شریعتی با ایدئولوژی چه نسبتی دارد؟ آیا چنانکه روشنفکرانی مانند دکتر «شایگان» و دکتر «طباطبایی» مطرح کرده‌اند، شریعتی دین را تبدیل به ایدئولوژی کرد؟ آیا نمی‌توان گفت به تعبیر دکتر شایگان، شریعتی بود که سنت تاریخی ما را به ایدئولوژی تبدیل کرد و مانع بزرگی شد برای آن که بتوانیم عقل مدرن را بپذیریم؟

 

  1. مسألة انحطاط تاریخی:

نيچه در چنین گفت زرتشت می­گوید: «كوير بزرگ و بزرگ­تر مي­شود». مطابق با تفسیر هايدگر، تعبیر «کویر» در این عبارت نیچه اشاره به «انحطاط» دارد و معنای سخن نیچه این است که انحطاط در حال گسترش است. ما نیز امروز با توجه به عالم اجتماعی و تاریخی خود، می­توانیم سخن نیچه را تکرار کنیم. هایدگر همچنین در تفسیر خویش از این عبارت نیچه توضیح می­دهد انحطاط چيزي بيش از ويراني و هولنا­ك­تر از نابودي است؛ چرا كه ويراني تنها آنچه را تاكنون رشد كرده يا ساخته شده از بين مي­برد، اما انحطاط از رشد و بالندگي در آينده نيز باز مي­‎دارد و از هرگونه سازندگي ممانعت مي­‎كند. ويراني از بين مي‎­برد، در حالي كه انحطاط امور بازدارنده و ممانعت­‎كننده را پيوسته گسترش مي­‎دهد.

به اعتقاد راسخ من، شریعتی یکی از سرمایه­‎های عظیم و یکی از مآثر فکری و فرهنگی تاریخ معاصر ماست که می‎­توانست و می­‎تواند به منزلة سنگر و امری مقاومت­‎کننده در برابر بسط انحطاط قرار گیرد. اما جامعة اسیر انحطاط نه تنها از سرمایه­‎های خویش بهره نمی­‎برد بلکه آنها را نیز ویران و تباه می­‎سازد.

           

  1. مرگ روشنفکری، انحطاط روشنفکران

به نظر می‎­رسد انحطاط تمام پیکرة حیات اجتماعی و تاریخی ما را در روزگار کنونی فرا گرفته است. این امر صرفاً مربوط به توده­‌ها، سنت­‎گرایان یا حوزة سیاست نیست، بلکه وجود دانشگاهیان، روشنفکران و جریان روشنفکری ما را هم در برگرفته است. لذا مواجهة اکثر ما دانشگاهیان و روشنفکران نیز با شریعتی در چارچوب انحطاط تاریخی­ایی است که اسیرش هستیم.

همه پدیدارها و واقعیت­‎ها ذوابعاد، پیچیده و درهم ­تنیده­‎اند. لذا می‎­توان آنها را از چشم‎­اندازها و در سطوح گوناگونی مورد بررسی قرار داد. این حکم در خصوص پدیدار روشنفکری نیز صادق است. اگر بکوشیم از منظری فلسفی و متافیزیکی دربارة پدیدة روشنفکری سخن بگوییم، باید گفته شود با ظهور عالم پسامدرن، یعنی ظهور جهانی نیچه‎­ای، پدیدار تاریخی روشنفکری نیز به پایان خود نزدیک شده است تا آنجا که در کنار بسیاری از مرگ­‎ها و پایان‎­ها می­‎توان از «مرگ جریان روشنفکری» یا «پایان جریان روشنفکری» نیز سخن گفت.

دلایل زیر را می­‎توان به منزلة برخی از مهم­ترین دلایل «پایان جریان روشنفکری» ذکر کرد:

در جهان کنونی، یعنی در جهان پسامدرن، جهان بی­‎متافیزیک شده است، یعنی دیگر هیچ نظام متافیزیکی معین و مشخصی وجود ندارد که صرفاً بر اساس آن بتوان به تفسیر جهان پرداخت. به تعبیر جیانی واتیمو، فیلسوف ایتالیایی معاصر، روزگار ما روزگار «درهم شکستگی انتولوژی» یا روزگار «انتولوژی­‎های درهم شکسته» است.نشست شریعتی

همچنین، «مرگ خدا»، و به دنبال آن «مرگ جهان فرامحسوس»، «مرگ مطلق»، «مرگ بنیاد و بی­‎بنیاد شدن جهان»، «مرگ بنیاد ارزش­‎ها»، «مرگ سلسه­ مراتب ارزش­‎ها»، «مرگ اخلاق»، و نیز «مرگ حقیقت»، و باور به تولیدی بودن، قراردادی و مجعول بودن حقیقت، تلقی جهان به منزلة افسانه، و تلقی حقیقت به منزلة اوهام پایدار، تلقی جهان به منزلة صیرورت محض و فاقد هر گونه تعین، و فرو ریختن مرز حقیقت و مجاز، و تلقی حقیقت به منزلة بازی­های زبانی، فروپاشی رابطه حقیقت، سعادت و فضیلت، اوج گرفتن فردگرایی و اندیویدآلیسم و تبدیل انسان­ها به اتم­های مستقل اجتماعی، تضعیف همبستگی­های اجتماعی، ملی، ناسیونالیستی، طبقاتی و...، پایان یافتن احساس تعلق به سرزمین، خاک و حتی ملیت و کم­رنگ شدن هر گونه عصبه و تعصب به معنای تعلق، تبدیل ماهیت امر سیاسی به امر اقتصادی، بی قاعده شدن امر سیاسی و لذا مرگ و اضمحلال سیاست (در معنای احساس سرنوشت مشترک داشتن با دیگری)، مرگ میراث (مرگ گذشته)، مرگ اتوپیا (مرگ آینده)، و سیطرة زمان حال (یعنی صرفاً در زمان حال و آیندة نزدیک به زمان حال زیستن)، غلبة فرهنگ مصرف­گرایی و مصرف­پرستی، عدم وجود نیروهای نفی (نیرویی­‎هایی چون پرولتاریا، انقلابیون، ناسیونالیست­ها و ... به منزلة نیروهای رهایی­‎بخش جامعه)، پایان یافتن عصر انقلاب­ها، افزایش جبر سیستم و در نهایت غلبة نیهیلیسم، و ظهور «آخرین انسان» یا «انسان کوچک و حقیر» به لسان نیچه و سیطره اخلاق رمگی و بردگی و نهایتاً «مرگ انسان» در معنای «مرگ اصالت، مرگ اراده­ها و آرمان­های بزرگ و مرگ خودآگاهی (در قیاس با رشد فزاینده و سرسام‎­آور اطلاعات و آگاهی)» از دیگر اوصاف روزگار ماست. 

در یک چنین شرایطی و با توجه به این اوصاف تاریخی و جهانی است که می­‎تواند گفته شود در واقع حیات روشنفکری و ارزش­های روشنفکری که مبتنی بر فرهنگ نخبه­‎گرایانه و تکیه بر ارزش های روشنفکری در قیاس با ارزش های غریزی و زندگی روزمره است، به دلیل بی­‎بنیاد شدن اخلاق، فروپاشی سلسله­ مراتب ارزش­ها و به رسمیت شناخته نشدن وجود ارزش­های برتر، جریان روشنفکری در سطح جهانی با بحران­های عمیقی روبروست و می­‎رود به پایان خود نزدیک شود.

در جهان تکنیک­‎زدة کنونی، زندگی غریزی و اندیشیدن به ارضای نیازهای اولیة زندگی، مصرف­گرایی و جهان­‎بینی بورژوایی آن چنان غلبه یافته است که کم­تر مجالی برای توجه به ارزش­های والا باقی مانده است. روشنفکران توده‎­ها را به حرکت، اصالت و خودجوشی دعوت می­‎کنند اما دعوت آنها بی­‎پاسخ می­‎ماند. این بی‎­پاسخ ماندنِ دعوت جریان روشنفکری از سوی توده­‎ها را نباید به منزلة یک مسألة سیاسی، عارضی، محلی و موقت بلکه باید به عنوان امری متافیزیکی و وصفی بنیادین از جوامع کنونی و نیز امری جهانی و غیراجالی تلقی کرد. اگر در گذشته «انقلابی آنارشیست» و در جوامع جهان سوم «چریک انقلابی» الگوی جریان روشنفکری بود و در جوامع غربی در دهه­‎های پایانی قرن بیستم با بسط دولت­ـ­ ملت­‎های مدرن روشنفکر به ایفای نقش نخبة تکنوکرات و بوروکرات اصلاح­‎طلب بسنده کرد در جوامعی چون جامعة ما نه امکان بازگشت به الگوی پیشین «انقلابی آنارشیست» و «چریک انقلابی» وجود دارد و نه به دلیل عدم تحقق کامل پدیدار دولت­ـ­ ملت در معنای مدرن کلمه ایفای نقش نخبة تکنوکرات و بوروکرات اصلاح طلب امکان­‎پذیر است. لذا برای روشنفکران ما، هم به تبع فضای جهانی روشنفکری و هم با توجه به مختصات سیاسی و جامعه­‎شناختی جوامعی چون جامعة ما، هیچ الگوی مشخصی برای ایفای نقش روشنفکری وجود ندارد و روشنفکران کلیشه­ای، مقلد و غیرخلاق نیز کم­تر بر یافتن الگوی تازه­ای برای تحقق حرکت روشنفکری خویش می­اندیشند.

به هر تقدیر، جریان روشنفکری ما با بحران در عمیق­ترین معنای کلمه روبروست، بحرانی که در میان روشنفکران ما نااندیشیده باقی مانده است.

اما اگر بکوشیم با پدیدار روشنفکری در دیار خود نه از سطح و منظری فلسفی و متافیزیکی بلکه از سطح و منظری جامعه­‎شناختی مواجهه داشته باشیم می­‎توانیم از «انحطاط جریان روشنفکری در ایران» سخن بگوییم.  نقطة قابل اهمیت این است که این نقد را نباید نقدی کینه­‎توزانه، دشمنانه یا حتی محافظه­‎کارانه بلکه باید به منزلة نوعی آسیب‎شناسی مهرورزانه و دردمندانه تلقی کرد. از سوی دیگر، محرومیت­ها، آسیب­‎دیدگی­‎ها و سرکوب شدگی­‎های جریان روشنفکری نمی­‎تواند بهانه­‎ای واقع شود تا ما وجود بحرانی عمیق و نیز بسط انحطاط را در جریان روشنفکری نبینیم. خودآگاهی اصیل به این امر که بحران و انحطاط در وجود ما خانه کرده است، می­تواند ما را در مواجهه با سرمایه­‎ها و میراث فکری و فرهنگی بسیار قلیل جامعة خویش و چهره­‎ای چون شریعتی­ معتدل­‎تر سازد.

 

  1. نشانه‎­هایی از  انحطاط

 عدم درک رابطه تفکر و سنت

جریان روشنفکری همچون دیگر اقشار جامعه توجه ندارد که تفکر در سایه تفکر و در یک سنت امکان­‎پذیر است. لذا اکثر قریب به اتفاق روشنفکران ما هیچ تلاشی برای پیوند با سنت تاریخی و نیز با سنت فکری و نظری پیشین خود صورت نمی­‎دهند. نادیده گرفتن سرمایه­‎ها و مأثر فرهنگی، «قهر کردن به متن»، «پشت کردن به متن»، و بدتر از همه «تخریب و ویران ساختن متن» به جای «دیالوگ با متن»، «تلاش به منظور خوانش بهتر متن» و «فهم بهتر متن در قیاس با فهم خود مؤلف» از نشانه­‎های انحطاط است.

«به رسمیت نشناختن دیگری» و مواجهة توتالیتر با «دیگری» از جمله با مأثر فرهنگی از یکسو نشانگر ریشه داشتن توتالیتریانیسم در وجود همه ما و از سوی دیگر نشانة نوعی خودشیفتگی، خودبنیادی و انحطاط اخلاقی ماست. به دلیل وجود همین اوصاف است که در کشور ما هیچ تجربة اصیلی از دیالوگ حقیقی میان روشنفکران و متفکران ما وجود ندارد یا بسیار کم وجود دارد. یک چنین «قهر کردن به متن»، «پشت کردن به متن»، «تخریب و ویران ساختن متن»، «به رسمیت نشناختن دیگری» و مواجهة توتالیتر با «دیگری» را در مواجهة دانشگاهیان و روشنفکران­مان با شریعتی به خوبی می­‎بینیم.

 

عدم توجه به تغییر افق تاریخی

میان ما و شریعتی فاصلة تاریخی عظیمی شکل گرفته است. این فاصله صرفاً تقویمی و کرونولوژیکال نیست. فاصله ما با شریعتی به لحاظ تقویمی و کرونولوژیکال سی سال است اما به لحاظ تاریخی شکاف ژرفی میان افق معنایی روزگار او و زمانة ما شکل گرفته است، که گویی چند قرن میان ما و او فاصله وجود دارد. روزگار ما ویژگی هایی پیدا کرده که به برخی از آنها در آغاز سخن اشاره کردم. همین ویژگی­ها باعث شده است که افق معنایی ما با زمان شریعتی کاملاً متفاوت باشد. خود همین تغییر افق تاریخی به مانع هرمنوتیکی عظیمی میان ما و شریعتی تبدیل شده است. عدم توجه به تغییر افق تاریخی و عدم تلاش به منظور غلبه بر موانع هرمنوتیکی خود نشانه­‌ای از «عدم فرهیختگی» و «عدم برخورداری از هنر و قدرت خوانش متن و به سخن درآوردن متن» است.

 

ترجمه­‎ای و مقلد بودن یکی دیگر از نشانه های انحطاط است.

ترجمه‎­ای و مقلد بودن یکی دیگر از نشانه­‎های انحطاط است. شریعتی در قیاس با کانت، نیچه، هایدگر، فرگه، ویتگنشتاین و... به ما نزدیک­تر است. شریعتی با زبا­ن مادری­اش می‎اندیشید و این امری است که نمی‎­تواند از جانب روشنفکران ترجمه­ای و مقلد که همواره تحت تأثیر موجی از اندیشه‎­های غرب هستند به رسمیت شناخته شود. روشنفکران ما حرمت اندیشیدن به زبان مادری و حرمت متفکرانی چون شریعتی را که به زبان مادری­‎شان می‎­اندیشند نگاه نمی­‎دارند.

 

مواجهة ایدئولوژیک

تفکر ایدئولوژیک تمام پیکرة حیات فکری و فرهنگی ما را گرفته است و تفکر اصیل و مواجهة حِکمی و فلسفی از سوی همه جریانات، از جمله از سوی جریان روشنفکریِ اهل ایدئولوژی نیز سرکوب می­‎شود. اساساً میان پدیدة روشنفکری، یعنی شیفتگان و دلسپردگان به جهان­‎بینی و ارزش­های عصر روشنگری با تفکر ایدئولوژیک پیوندی وثیق وجود دارد. عصر روشنگری طغیانی بر مسیحیت و سنت تاریخی بود و این طغیان بیشتر ایدئولوژیک بود تا فلسفی و متافیزیکی.

امروز نیز در دیار خود در میان روشنفکران­مان شاهد طغیانی علیه سنت تاریخی و هر گونه سنت­گرایی و هر گونه دعوت به تأمل بر سنت تاریخی هستیم. لذا بسیاری از حملات و انتقادات روشنفکران به شریعتی دلایل ایدئولوژیک دارد و نه فلسفی و متافیزیکی. مواجهة یکسویه با سنت تاریخی و یک کاسه کردن هر گونه دعوت به بازاندیشی در خصوص سنت­های تاریخی از جمله با یک چوب راندن دعوت متفکرانی چون شریعتی مبنی بر بازگشت به سنت و بازگشت به خویشتن با بنیادگرایی و بومی­‎گرایی بنیادگرایانه و نادیده گرفتن تمایزات و اختلاف­های بنیادین میان آنها از نمونه­های بارز مواجهة ایدئولوژیک با متن اندیشة شریعتی است. به همین دلیل است که معتقدم انتقادات دکتر شایگان، دکتر سروش و دکتر سیدجواد طباطبایی به شریعتی مبنی بر تبدیل شدن سنت به ایدئولوژی توسط شریعتی کاملاً به دلایل ایدئولوژیک و نه بر اساس خوانش متن صورت گرفته است. در خوانش این سه بزرگوار از شریعتی خطای هرمنوتیکی فاحشی وجود دارد. آنان دریافتی از ایدئولوژی  را به متن اندیشة شریعتی تحمیل می­کنند که در متن آثار خود او دیده نمی­‎شود.

امروزه در مواجهة سیاست­‎زده و ایدئولوژیک عموم روشنفکران ما با مسائل اجتماعی و تاریخی و نیز با سنت تاریخی مسأله­‎های «آزادی­های سیاسی» در اولویت است. با روشنفکران در خصوص این که آزادی سیاسی یکی از مهم­ترین مقومات جهان کنونی و نیز یکی از مهم­ترین مسائل سیاسی و اجتماعی است موافق و هم‌‎دلم. اما آنها به مسألة ظهور جهان نیچه­ای و مسأله بسیار اساسی نیهیلیسم، که مهم­ترین مسألة فلسفی و نیز تاریخی و اجتماعی روزگار ماست بی­‎توجه‎­اند. آنان توجه ندارند که آزادی راستین در جهان نیهیلیستی کنونی تحقق‎پذیر نیست و آزادی را صرفاً در معنای آزادی لیبرالی می فهمند که دیگر در جهان پسامدرن به منزلة آرمانی شورانگیز مورد اعتماد و اعتقاد نیست. همچنین در جهان نیهیلیستیک کنونی دیگر کسی حاضر نیست برای تحقق آرمان آزادی از خود ایثار و جان­گذشتگی نشان دهد. لذا معتقدم روشنفکران ما نیز که به منزلة یک واکنش در برابر وضعیت تاریخی کنونی به ارزش­ها و جهان­بینی عصر روشنگری قرن 17 و 18 میلادی اروپا بازگشته­‎اند همچون سنت گرایان ما از نوعی تأخر تاریخی رنج می­‎برند.

روشنفکران ایدئولوژی­‎زدة ما بر اساس عقلانیتی انتزاعی و غیرتاریخی پیوسته از عقلانیت و آزادی و دمکراسی سخن می­‎گویند. آنان بر اساس عقلانیت انتزاعی و غیرتاریخی خود به این واقعیت بزرگ بی­‎توجه­‎اند که با گفتن عقل، عقل، عقل یا آزادی، آزادی، آزادی، عقلانیت و آزادی در هیچ جامعه­‎ای شکل نمی­‎گیرد. اگر روشنفکران ما با عقلانیتی انضمامی و تاریخی و بر اساس توجه به خود واقعیت­‎ها و نه تحمیل سلایق و علایق ایدئولوژیک خویش به واقعیت­ها بیندیشند، در آن صورت در می­‎یافتند که با توجه به تاریخیت ما هیچ اندیشه‎­ای در ایران معاصر تاکنون به اندازه اندیشة شریعتی پتانسیل و توان برای رویارویی با بنیادگرایی را نداشته، در جهت بسط عقلانیت و آزادی از اثرگذاری تاریخی برخوردار نبوده است.

 

شریعتی و تاریخ اکنون

در ادامه‎ی این نشست، عباس منوچهری، دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس به سخن پرداخت و گفت: در این نقد و بررسی بنده با متن کتاب کار دارم و کاری با مولف آن ندارم. او گفت: پرداختن به یک اندیشمند در حوزه‎ی جامعه‎شناسی اساسا کار غریبی است الا در جامعه‎شناسی معرفت. من نیز از همین بحث استفاده می‎کنم و با کتاب مواجه می‎شوم. به این معنا که این متن، یک متن فلسفی است. و به این موضوع که مولف فیلسوف یا پدیدارشناس هستند کاری ندارم. در کتاب سه واژه است که جز کلمات کلیدی کتاب است و با توجه به ساختار کتاب که مجموعه‎ای از مقالات و مصاحبه‎ها است، به متن ویژگی می‎دهد که می‎تواند نقاط ضعف آن باشد و یا می‎تواند از جهاتی نقاط قوت آن باشد. به نظر من با توجه به ساختار متن نمی‎توان این ایراد را از متن گرفت، زیرا یک رساله یا یک کتاب نبوده است. ولی در عین حال همین ساختار و همین مجموعه، ظرفیت‎هایی را هم ایجاد کرده است.

این محقق ادامه داد؛ اما این مساله با توجه به نکته‎ای که در ابتدا عرض کردم چه‎گونه یک جامعه‎شناس می‎تواند به یک متفکر بپردازد و یا یک پدیدارشناس و البته در مورد فلسفه نیز همین طور است. مگر این‎که ما اندیشه‎شناسی پدیدارشناسانه داشته باشیم. یعنی روش، پدیدارشناسی باشد، نه فلسفی دیدن. در واقع خود اندیشه‎شناسی یک حوزه‎ی بسیار جدی است. این متن به نظر من علی‎رغم مشکلاتی که دارد، حتا از نظر علمی ارزش‎مند است اگرچه ممکن است در آن ارجاع نباشد، که این امر هم به این برمی‎گردد که کتاب متن گفتوگوها و مصاحبه‎ها است.

استاد دانشگاه تربیت مدرس ادامه داد؛ اساسا مشکلی که در حوزه‎ی علوم انسانی داریم در این‎جا نیز خودش را نشان می‎دهد، البته موضوع مورد بحث منظور است نه متن کتاب. یعنی اساسا علوم انسانی نمی‎تواند تک‎رشته‎ای باشد و میان‎رشته‎ای است. میان‎رشته‎ای را نیز نباید با چند رشته‎ای اشتباه گرفت. این نیست که چند رشته با هم قائل به علوم انسانی باشند بلکه اساسا علوم انسانی از منظر میان‎رشته‎ای باید دیده شود.

وی در نقد یکی از مباحث کتاب «شریعتی و تفکر آینده ما» عنوان داشت؛ یکی از مشکلاتی که در متن این کتاب نیز وجود دارد، و خود دکتر عبدالکریمی نیز در سخنان خود به آن اشاره داشتند، بحث انحطاط است، که بنده خیلی موافق نیستم. چه در حوزه روشنفکری و چه در حوزه‎ی عمومی و در جامعه. این انحطاط مطرح شده از سوی عبدالکریمی، نه درست است به معنای روشی و نه منصفانه است. ما دچار بحران هستیم و بحران نیز عمدتا هم در حوزه دانشگاهی و هم در بیرون از آن، بحث روش است. یعنی ما هنوز در بحث روش مشکل داریم و آن را به درستی نمی‎دانیم. در حال حاضر پایان‎نامه‎ی ارشد و دکتری در حوزه‎ی اندیشه‎ی سیاسی، علوم سیاسی و حتا در فلسفه، و هر رشته‎ای که با اندیشه سروکار دارند، از بحران روش رنج می‎برند. حتا باید بگویم برخی از همکاران تا حد تمسخر با بحث روش برخورد می‎کنند. در حالی که بحران و مشکل اصلی، نداشتن روش است. یعنی من الان نمی‎توانم متن کتاب عبدالکریمی را بخوانم و بگویم، من این را خواندم و فهمیدم که دکتر عبدالکریمی چه می‎گوید؛ و همین طور در مورد مرحوم شریعتی نیز نمی‎توان این‎گونه عمل کرد. به نظر من در مورد شریعتی، یکی از مشکلات بنیادین فقدان روش در خواندن متن است. در متن کتاب عبدالکریمی به این موضوع اشاره شده است و در یکی از فصل‎ها به موانع فهم اندیشه مرحوم شریعتی پرداخته شده است.

منوچهری در مورد اهمیت روش در دنیا گفت: در حال حاضر درحوزه‎ی روش فهم اندیشه، در دنیا مکتب داریم، یعنی مکتب روشی وجود دارد، برای مثال مکتب کمبریج. ولی آن‎چه که برای ما اتفاق می‎افتد، در فضای عمومی و علمی کشور، بیش‌تر از هر چیز سخن را رد می‎کنیم، قبل از این که بگوییم چه گفته است. در حالی که من باید اول مطمئن باشم که می‌فهمم، متن چه گفته شده است، سپس به قضاوت بپردازم.

منوچهری ادامه داد؛ از جمله موضوعاتی که در همین قضیه‎ی فهم و روش مهم است که در متن کتاب به یک معنا به آن پرداخته شده است، اما نه به اندازه‎ی کافی روش‎مند، مساله‎ی رابطه‎ی «اندیشه و زمان» است. برخی منتقدین معتقد هستند شریعتی مربوط به دهه‎ی چهل و پنجاه است؛ این سخن هیچ مبنایی ندارد. آیا ما می‎توانیم چنین سخنی را در مورد جان لاک و فون هایک بزنیم. هایک الگوی نظری در مورد این‎که ما با اقتصاد و مملکت خودمان چه کاری باید انجام دهیم، ارائه داده است؛ چه طور آدام اسمیت متعلق به قرن هیجدهم نیست اما شریعتی متعلق به دهه 40 و 50 است. این بحث و موضع هیچ مبنای علمی- فکری ندارد، زیرا تفکر به زمان تعلق ندارد.

وی درباره نقدی دیگر که به این کتاب وارد است، گفت: به نظر من کاری که در این متن باید انجام می‎شد زیرا با توجه به این‎که سخن اصلی، تفکر آینده‎ی ما با شریعتی است - و خوب است که انجام شود چون هنوز دیر نشده است- بحث رابطه‎ی اندیشه با زمان است، این‎که چه نسبتی بین اندیشه و زمان است. اندیشه صرفا به آینده و نیز صرفا به حال و گذشته تعلق ندارد. چیزی که در مورد رابطه‎ی اندیشه بر زمان در آثار شریعتی بارز است، خصوصیت تاریخی‎اندیشی وی است. یعنی در خود فکر شریعتی و در خود اندیشه‎ورزی او، یک رابطه‎ی جدی وجود دارد. در بحث انسان‎شناسی شریعتی، بحث از تاریخ است؛ انسان و تاریخ یکی از موضوعات مهم ما است. و به گفته خودش، وقتی او به انسان می‎پردازد، انسان را با تاریخ، هویت او را با تاریخ عجین می‎داند.

عباس منوچهری در ادامه بحث گفت: شریعتی تاریخ اکنون انجام می‎دهد و دغدغه‎اش این است. اما تاریخ اکنون چیست؟ اساسا مشکلی که رشته‎ی تاریخ ما داشته و دارد، علی‎رغم کاری که شریعتی در حوزه تاریخ انجام داده است، تاریخ اصلا موضوعاش گذشته نیست. یعنی این پرداختن به گذشته در علم تاریخ، یعنی با گذشته سروکار دارد، ولی موضوع آن اکنون است؛ چرا ما آن‎گونه هستیم که اکنون هستیم، چه شده است که آلان این هستیم؟ برای پیدا کردن پاسخ این پرسش می‎توان به گذشته مراجعه کرد، ولی خود گذشته موضوع نیست. و شریعتی به این معنا تاریخ‌‎اندیش بود؛ و در دل خود اندیشهورزی او، زمان اهمیت داشت. و این یکی از موضوعاتی است که در ابتدا اشاره کردم، مربوط به بحران روش است و در این بحث یعنی متدلوژی با آن مواجه هستیم. یعنی ما هنوز اینکه شریعتی برای دهه 40 بوده است و باید به عنوان متفکر دهه‎ی 40 با آن برخورد کنیم یا خیر، مشکل داریم. این یکی از اولین بحث‎هایی است که نیازمند انجام آن هستیم، منتها در قالب گفت‎وگو باید انجام شود. می‎خواهم بگویم مشکل دیگری که ما داریم و باز هم به روش برمی‎گردد این است که ما سخت مونولوژیک هستیم. به نظر بنده در عرصه‎ی آکادمی نیز ما مونولوژیک هستیم؛ اگر شما مطالعه کنید در کارهای دانشگاهی ما و حتا کتاب‎های درسی، می‎بینید 1000 سال تاریخ نوشته شده است و یا 20 متفکر را یک نفر، به تنهایی تجزیه و تحلیل کرده است؛ در حالی‎که این امر امکان ندارد و به لحاظ علمی شدنی نیست.