فرهنگ امروز: پرفسور لگنهاوسن (Legenhausen) استاد منطق، فلسفه، زیباییشناسی، فلسفه علم، علم اخلاق، فلسفه مذهب و متافیزیک در دانشگاه هوستون، در سال 1989 به دعوت انجمن حکمت و فلسفه به ایران آمد و به تدریس اشتغال یافت. وی از 1993 تا كنون از استادان دانشگاه باقرالعلوم(ع) و مؤسسه امام خمینی(ره) است. آنچه در پی میآید، گفتوگویی است كه در ماهنامه «اطلاعات حكمت و معرفت»(ش99) به چاپ رسیده و در آن از فلسفه دین هگل، الهیات پویشی و پلورالیزیم سخن رفته است.
آیا به قول پلنتینگا میتوانیم علم دینی داشته باشیم؟ یا به قول دنیل دنت علم و دین ارتباط منطقی با هم ندارند و دین مانع رشد علم خواهد شد؟ و اینکه آیا دین یک پدیده طبیعی و محصول تکامل تفکر بشر است یا منشأ وحیانی دارد؟
دنیل دنت دیدگاهی مادیگرایانه و روانشناسانه نسبت به فکر انسان دارد؛ چون در الهیات خدا را mind (ذهن) تعریف میکنند. دنت میگوید: «این فکر نادرست است؛ زیرا بدون وجود عصب و ساختار اعصاب، نمیتوان ذهن و فکر داشت.» او میگوید دینداران خیالبافی و فرافکنی میکنند که خدایی در آسمان هست که بدون عصبها و بدون مغز مثل ما فکر میکند، چنین چیزی محال است!
پلنتینگا دیدگاهش را بر اساس همان دیدگاه معرفتشناسی اصلاحشده مطرح میکند و به نظر میرسد به اصل مطلب نمیپردازد که دنت در دینداری شک دارد. حرف پلنتینگا این است که: «نمیتوانید اثبات کنید که چنین چیزی محال است؛ اما نمیخواهیم اثباتش کنیم که محال است؛ چیزهایی که ما از روانشناسی میدانیم، از مورچه تا انسان تمامی به ابزارهای فیزیکی وابسته است و وقتی ابزار فیزیکی نداریم، چطور میخواهیم درست فکر کنیم؟ خدا علم دارد و هر چیزی که علم دارد، باید فکر داشته باشد و فکر به مغز و عصب وابسته است؛ پس شما چه میگویید؟» اصل دعوای بین دنت و پلنتیگا به این شکل است.
حق با کیست و جواب درست چیست؟
اگر به الهیات سنتی ـ هم در فلسفه سنتی و هم فلسفه غرب ـ نگاه کنیم، هیچ کدام از آنها نمیخواستند فکر را به خدا نسبت دهند. خدا فکر نمیکند، خدا بیرون از زمان است و معرفت خدا را به گونهای دیگری تبیین میکنند. از زمان ابنسینا به بعد صورتهایی مطرح میشود به نام صورتهای مجرد، نه صورتهای ذهنی که در عصبشناسی شکل میگیرد. این کاری است که دنت دارد که همه به یک رشته مواضع دینی برمیگردد.
بنده فکر میکنم اگر ابنسینا و آکویناس در یک زمان بودند که بتوانند با دنت صحبت کنند، کاملا حرف دنت را میپذیرفتند؛ چون آنها میپذیرند که خدا حافظه و قوای شناخت ندارد.
از میان علوم مختلف شاید فلسفه زیستشناسی و روانشناسی تکاملی بیش و پیش از همه با دین در چالش است و فیلسوفان دین نمیتوانند نسبت به دیدگاههای دانشمندانی چون داوکینز و دنیل دنت و سم هریس بیتوجه باشند. این تقابل چگونه پیش رفته و فیلسوفان دین و دینپژوهانی چون پلنتینگا تا کنون چه پاسخهایی به دیدگاههای تکاملگرایانه در فلسفه زیستشناسی دادهاند؟
کار دنت این است که میگوید: مسیحیان امروز معتقدند که خدا کاملا شبیه ماست و ذهن (mind) دارد. mind چیست؟ mind شامل اراده، تصور، حافظه و عقل است؛ ولی وقتی خدا جسم ندارد، چطور میتواند این قوا را داشته باشد؟ در فلسفه سنتی هیچ کدام از این صحبتها را نکردهاند. آنها میگویند خداوند اراده دارد، نه اینکه تصور ذهنی دارد و میخواهد به آنها برسد که این امور زمان میخواهند. مهمترین چیز در فلسفه ابنسینا و آکویناس و ابنمیمون این است که در مورد این صورتهای ذهنی، خدا فوق زمان است؛ این صورتهای ذهنی در مورد خداوند به آن شکلی که در مورد چیزهای مادی پیدا میشود، نیست.
نقص کار پلنتینگا و دنت این است که به این نکته توجه ندارند که دنت میخواهد پیش فرض بگیرد که دینداران میخواهند خدایی داشته باشند که ذهن و بدن داشته باشد، که این محال است و پلنتینگا میخواهد نشان دهد که دنت بر اساس علوم تجربی نمیتواند انکار کند که خدا وجود دارد.
ولی اصل مطلب این است که خدا ذهن دارد یا نه؟
یک یا دو سال قبل کنفرانسی بینالمللی در قم با عنوان«رابطه نفس و بدن» برگزار شد که عنوان مقاله بنده این بود : «آیا در فلسفه ابنسینا خدا ذهن دارد؟» وقتی برای ایراد سخن رفتم، یکی از مسیحیانی که از آمریکا در این کنفرانس شرکت کرده بود، پرسید: «چگونه میتوانی خدایی را تصور کنی که ذهن ندارد؟ البته که او ذهن دارد!» اصلا برای آنها قابل تصور نبود که خدا ذهن ندارد.
بنده در پاسخ گفتم: در دیدگاه ابنسینا و فلسفه اسلامی خدا ذهن ندارد و آنها از این گفتار خیلی تعجب کردند. بعد گفتم: «آکویناس هم معتقد است خدا ذهن ندارد.» آنها باز هم تعجب کردند. یک فیلسوف دین از دانشگاه نتردام با من بحث کرد که: «خدا ذهن دارد و میدانم که آکویناس قائل به این نیست و به نظرم او ملحد است!»
عجیب بود!
توماس آکویناس بزرگترین متأله دین کاتولیک و الهیدان و فیلسوف رسمی کلیسای کاتولیک است و این فیلسوف دین از دانشگاه نتردام (یعنی بزرگترین دانشگاه کاتولیک) میگفت: او کافر بوده!
نظر شما در مورد اینکه خدا ذهن دارد یا نه چیست؟
من هم نظر فیلسوفان سنتی را میپذیرم و فکر میکنم که دنت درست میگوید و حق با اوست که هیچ چیزی بدون مغز نمیتواند فکر کند؛ ولی من اعتقاد دارم که خدا فکر نمیکند؛ فکر کردن امری زمانی است و خدا فراتراز زمان است .
دعوای دنت با دین است که به نظرش خرافه است. مشکل او این است که خدا ذهن ندارد و چون ذهن و سیستم عصبی ندارد، نمیتواند خالق انسان باشد، پس انسان خالقی ندارد!
این مثل خطبه امیرالمؤمنین است که: اگر مورچه بخواهد خدا را تصور کند، فکر میکند خدا شاخک هم دارد! و مثل این است که چون ما بهترین چیزی که داریم، ذهن است، پس تصور میکنیم که خدا فکر دارد. در دنیا از این گونه تصورات هست. خود من وقتی دعا میکنم، به آسمان نگاه میکنم، چرا؟ مگر خدا آنجاست؟ میدانم که اینطوری نیست؛ ولی چارهای ندارم، باید به گونهای تصور کنم، اما اگر بخواهیم تحلیلی فلسفی بكنیم، نباید تصور کنیم خدا پشت ابرهاست، یا اینکه فکر میکند و ذهن دارد.
در مسأله تکامل، دنت كه فیلسوف زیستشناسِ نوداروینی است، با شواهد و آزمایشهایی که انجام داده، براهینی آورده بر اینکه خدا ذهن ندارد و نمیتواند فکر کند، پس نمیتواند خالق انسان باشد. آیا پلنتینگا در این موضع از لحاظ شواهد علمی دستش پرتر است؟
هر دو تکامل را قبول میکنند. از این جهت هیچ تفاوتی با هم ندارند .
پلنتینگا از موضع دینی وارد بحث میشود و معتقد است تکامل ابزاری برای آفرینش است. به نظرم او در اینجا مصادره به مطلوب میکند و دنت این نظر را قبول نمیکند.
پلنتینگا میگوید این طرح از خداست که به شیوه تکاملی در فرایند تطور طبیعی این چیزها پیدا میشوند. دنت میگوید چنین طرحی نیست. شما درست میگویید، با علوم تجربی نمیتوانیم یک طرح را اثبات کنیم که این تعبیر وجود دارد یا نه. پلنتینگا هم نمیتواند نظریهاش را اثبات کند، مگر بر اساس اعتقادات دینی خودش. اینجا پلنتینگا بحث جالبی دارد که اگر افکار ما بر اساس تکامل پیدا میشوند، قابل اعتماد هم نیستند.
بی شک جان رالز از برجستهترین فیلسوفان سیاسی سده بیستم است و به تازگی کتابی با عنوان مواضع دینی رالز منتشر شده که گویا مربوط به نظرات دوران جوانی اوست. آیا میتوان با موضع «دین و سیاست» به این کتاب نگاه کرد؟
بله، از مطالبی که درباره این کتاب خواندم، معلوم میشود که نباید گفت این فقط آرای رالز در دوران جوانی است. بنده فکر میکنم او تا پایان زندگی همین اعتقاد را داشت.
من که آثار مختلف رالز مثل «نظریه عدالت»، «لیبرالیسم سیاسی» و «عدالت به مثابه انصاف» را بررسی کردم، مطلبی درباره اعتقاد دینی او به صورت مستقیم یا غیر مستقیم ندیدم.
خیلیها این طور هستند مثل ویتگنشتاین، خصوصاً امروزه و در میان فیلسوفانی که فلسفه تدریس میکنند ـ صرف نظر از فلسفه دین ـ 85 درصد از استادان فلسفه در غرب یا ملحدند، یا گرایش به الحاد دارند. در این فضا برخی از آنها مثل رالز میخواهند بگویند که فلسفه سیاسی درست بکنیم که به اعتقادات دینی که داریم، وابسته نباشد.
به نظر میرسد رالز به خاطر رعایت اصل انصاف در نظریهاش به عنوان یک فیلسوف نوکانتی، از طرح مطلبی راجع به دین اجتناب میکند.
بله، اگر رالز میخواست از دیدگاه خودش دفاع کند، با طرح دیدگاه دینداریاش این کار صورت پیدا نمیکرد. مثال دیگر، چارلز تیلور کاتولیک است. در کنفرانسی کاتولیکها او را دعوت کردند و گفتند: «میدانیم شما کاتولیک و مذهبی هستید؛ ولی در کتاب و درسهایتان پرچم کاتولیک را نمیآورید؛ چرا؟» او گفت: «خوانندگان من صرفاً کاتولیکها نیستند و من میخواهم پیغامم را به همه برسانم» و در نهایت گفت: «اگر شما به آیین کاتولیک بهخوبی آشنا باشید، میتوانید کاتولیک بودن من را در جایجای کتابم مشاهده کنید.»
شما در مقاله اخیرتان «خدا و دین در اندیشه هگل» چه مباحثی را مورد بحث قرار دادهاید و بفرمایید كه ارتباط فلسفه دین هگل با الهیات پویشی در چیست؟
بنده فکر میکنم چند نکته از دیدگاههای هگل در الهیات ابهام دارد. او بر آن است که خدا در حرکت است، چرا؟ چون او مطلق است و این «مطلق» شامل همه چیز میشود و چیزهای محسوس و زمانی را هم در بر میگیرد. خدا در فلسفه دین هگل به آگاهی و خودآگاهی در زمان میرسد، به خاطر اینکه میتواند بر اساس انسانها آگاهی داشته باشد، پس باید انسانها را بیافریند که انسانها هم رشد کنند و این در چند مرحله میشود که روح پیدا میشود. روح هم باید به خودش توجه داشته باشد و زمان میخواهد و در این سیر، خدا تکمیل میشود و الهیات پویشی پیدا میشود! البته من اصلا این را قبول ندارم. من اندیشه هگل را تدریس میکنم، ولی حمایتش نمیکنم.
به نظر شما خدا در اندیشه هگل به تفسیر طرفداران مسیحی نزدیکتر است یا مخالفانی که معتقدند او اعتقادی به دین نداشت و خودش بر اساس نظام عقلیاش در فلسفه، فرایندی به نام دین را درست کرده است؟
میتوانیم دیدگاه هگل را به چند شکل تفسیر کنیم. آنها که مسیحی و طرفدار هگل بودند، این را انکار میکردند و میگفتند: دیدگاه هگل این نیست که خدا خودش در زمان تکمیل میشود، فقط با توجه به «تثلیث»، روح خداست که تکمیل میشود و ذات ثابت میماند؛ ولی هگل در آثارش «روح» و «ذات» را از یکدیگر جدا نمیکند. پس نسبت دادن این تفسیر به هگل مشکل است.
از سوی دیگر مفسران دیگر هگل میگویند: او اصلا اعتقادی به خدا نداشت؛ زیرا وقتی که نگاه میکنیم منظور او از روح چیست، این آگاهی را داریم که فراتر از «من» است و وقتی که این من از ما عبور میکند، حتی در شکل خانواده، جامعه مدنی و حکومت، اینجا «روح» پیدا میشود، پس روح یک پدیدار اجتماعی است و چیزی فراطبیعت نیست. این تفسیر دیگری از هگل بود.
برداشت کلی بنده از تفاسیر هگل این است که او خودش را پروتستان لوتری به شمار میآورد؛ یعنی حرفش این بود كه: دیدگاه لوتری پروتستانی دارم و به تثلیث و اعتقادات رسمیکلیسا باور دارم، اما با یک تفسیر فلسفی. تفسیر فلسفی هگل از اعتقاداتش، حالت پویشی در آن پیدا میشود. این درحالی است که بنده صددرصد مطمئن نیستم این موضوع به خاطر سختی در نوشتار هگل پدیدار میشود.
با توجه به كتاب دیگرتان در زمینه فلسفه دین (پلورالیسم: بررسی دیدگاه متفکران اسلام)، بفرمایید كه تجربه دینی چه ارتباطی با پلورالیسم دینی دارد؟آیا آلستون از این موضع وارد موضوع پلورالیسم دینی میشود، یا موضع انحصارگرایانه دارد؟
بحث را با تجربه دینی شروع میکنیم؛ بسیاری از کسانی که میخواهند از پلورالیسم دینی دفاع کنند، بر اساس «تجربه دینی» شروع میکنند. بزرگان مذاهب مدعیاند صاحب وحی یا الهام هستند و پیروانشان هم قبول میکنند. اما این تجربههای دینی ضد و نقیض و متفاوت هستند و ما نمیتوانیم بگوییم که یکی از این تجربهها از باقی آنها بیشتر قابل اعتماد است و بر این اساس، انواع پلورالیسم دینی پیدا میشود: یکی درباره حقیقت دینی که حقیقت دین در اسلام پیدا میشود یا در مسیحیت یا بودایی یا همه برابرند؟
برخی میگویند: «چون حقیقت در ادیان مختلف وجود دارد، به طور مساوی هم در آنها پخش میشود.» البته اینجا این مشکل پیش میآید که همه آنهایی که در این موضوع مینویسند، میگویند: «شیطانپرستی باطل است» و این با حرفشان نمیخواند؛ چون شیطانپرستان نیز تجربه دینی دارند! آنها میگویند: «شیطان را دیدهایم و او چیزهایی به ما نشان داده است!» اگر ملاك تجربه است، باید تمام این فرقههای کوچک و بزرگ عجیب و غریب را قبول کنیم که با یکدیگر برابرند؛ ولی جان هیک و هیچ کس دیگری حاضر نیستند که اینها را بپذیرند.
آیا در موضوع پلورالیسم دینی، شما به مساله «تئودیسه» همان مسألهای توجه داشتهاید که جان هیک را به این موضع رهنمون کرده است؟
همانگونه که پلورالیسم دینی با بحث تجربه دینی شروع میشود، بحثهای مختلفی هم با آن شروع میشود که هر چیزی که به دین برمیگردد، مگر با تجربههای دینی برابر است؟ و همه ادعاهای مربوط به دین به طور برابر در مورد ادیان منتشر میشود؟ گفتهاند موضوعات اخلاقی، معرفتشناختی و آخرتشناختی در مذاهب مختلف یکسان است؛ اما باز در مقوله آخرتشناختی مشکلی پیش میآید.
در آثار جان هیک این نقص هست كه اگر بگوییم کس دیگری نمیتواند بهشتی باشد صرفاً به این دلیل که اعتقادات ما را قبول نمیکند، باید بپذیریم كه آنها هم تجربههای خودشان را دارند و باید بهشتی شوند، پس نباید اعتقادات انحصارگرایانه در مورد دین داشته باشیم. بگذارید داستانی برایتان بگویم:
روزی در آمریکا سوار هواپیما بودم و یک کتاب فلسفه دین مطالعه میکردم؛ شخصی کنارم نشسته بود که کتاب در دست داشت و به من گفت: «میبینم که درباره دین میخوانید. میتوانم بپرسم اعتقادات شما چیست؟» گفتم: «مسلمان هستم الحمدلله.» گفت: «برایتان متأسفم؛ چون اهل جهنم هستید!» گفتم: «چرا این حرف را میزنید؟»گفت: «چون حضرت مسیح را قبول ندارید!» گفتم: «من حضرت مسیح را قبول دارم، یعنی همه مسلمانان حضرت مسیح را قبول دارند.» گفت: «نه اینطوری! شما باید حضرت مسیح را به عنوان منجی خودتان قبول کنید.» گفتم: «باشد، قبول میکنم.» گفت: «یعنی چه؟» گفتم: «همه پیامبران منجی من هستند.» گفت: «این طور درست نیست!» تمام دو ساعت پرواز را بحث کردیم و در پایان پرواز، باز هم گفت: «من فکر میکنم که شما اهل جهنم هستید!» و این برایم بسیار عجیب بود.
هیک هم از افرادی مثل مور ناراحت است که ما نباید اینگونه به مسأله نگاه کنیم؛ ولی اشکالی که به دیدگاه پلورالیستی هیک وجود دارد، این است که بین ادیان فرقی وجود دارد و همه آنها راهی بهشت میشوند. اینکه حضرت مسیح آمده انسانها را هدایت کرده و به صلیب کشیده شده، پس رستگاری فقط از آنِ دین مسیحی و مسیحیان است، درست نیست به همین دلیل بیشتر مسیحیان تحمل حرف جان هیک را ندارند.
به نظر شما موضعی كه پلنتینگا در مقاله «انحصارگرایی» مطرح و نقدهایی به پلورالیسم میکند، تا چه حد موجه و معقول است؟
پلنتینگا اعتراف میکند که انحصارگراست. به نظرم دیدگاه او بیشتر با دین سازگاری دارد تا آنچه هیک میگوید. اینجا برای تکمیل بحث داستان دیگری درباره پلنتینگا تعریف میکنم. او به این صورت که مشهور است، انحصارگرا نیست. زمانی که به ایران آمد، دیداری با آیتالله مصباح در قم داشت. در ابتدای جلسه آیتالله مصباح خوشامد گفتند و اشارهای به این موضوع کردند که آخر زمان حضرت امام زمان(ع) و حضرت مسیح(ع) با هم میآیند و حضرت مسیح پشت سر امام نماز میخوانند و امام میگویند شما جلو بایستید تا ما پشت سرتان اقتدا کنیم و اینگونه با هم تعارف میکنند. بالاخره اینها با هم هستند و با هم صلح و عدالت را در تمام جهان برقرار میکنند. پلنتینگا چیزی نگفت.
روز بعد پلنتینگا با آیتالله جوادی آملی جلسه داشت. آن بحث هم بسیار جالب بود و امیدوارم نوار این جلسه پیاده و چاپ شود؛ زیرا اهمیت تاریخی دارد. در پایان این جلسه وقتی میخواستند خداحافظی کنند، پلنتینگا گفت: «من دیروز شنیدم که شما شیعیان اعتقاد دارید در آخر زمان وقتی حضرت مسیح میآیند، امام زمان هم میآیند؛ آیا این مطلب درست است؟» آیتالله جوادی گفت: «بله، درست است، این اعتقاد ماست.»
پلنتینگا گفت: «من بعد از اینکه این مطلب را شنیدم، خیلی فکر کردم و به نظرم آخرالزمان وقتی که حضرت مسیح میآید، که این مسأله طبق اعتقادات ما مسیحیان است، هیچ مانعی نیست که امام شما نیز بخواهند همراه ایشان بیایند؛ یعنی مانعی در اعتقادات مسیحی وجود ندارد. چون در مسیحیت هیچ مطلبی راجع به ائمه معصوم شیعیان گفته نشده و انکار هم نشده است، پس قابل جمع است.»
بیان این مطلب برای کسی که انحصارگرا محسوب میشود، بسیار عجیب است. پلنتینگا میگوید دین مسیحی درست است و هر جایی که ادیان دیگر در موردی تناقضگویی کنند، دین ما درست میگوید و آنها اشتباه میکنند؛ ولی جاهایی که احتمال دارد با دیدگاه دین ماجمع شود، آنجا چه باید كرد؟ نمیتوانیم حقایق دینی را از ادیان دیگر یاد بگیریم. وقتی با آن چیزی تناقض ندارد که در دین ما هست، پاسخ مثبت است.
وقتی فیلسوفان دین از «تجربه دینی» سخن میگویند، تجربه در نظرشان چه تفاوت بنیادینی با تجربه نزد دانشمندان دارد؟ جان هیک چگونه از موضوع تعدد تجارب دینی در پلورالیسم دینی استفاده میکند؟
آلستون در آخر کتاب Perceiving God که کتاب مهم او در فلسفه دین است، میگوید مشکلترین مسأله برای نظریه من در مورد تجربه دینی، این است که با ادیان دیگر چه کنیم؟ ظاهراً همه آنها اعتقادات دینی دارند، ولی آلستون پلورالیسم را قبول نمیکند و میگوید آن چیزی که ما میتوانیم بر اساس تجربه دینی اثبات کنیم، خیلی کلی است و نمیتوان جزئیاتش را اثبات کرد. نمیدانم چرا او نمیتواند؛ مثلا کسی در رؤیا حضرت مریم را میبیند و چیزهای مختلف که آلستون میگوید، توجیهکننده نیست.
اینکه از نظر او چه چیزهایی در تجربه دینی توجیه میشود و چه چیزهایی قابل توجیه نیست، مبهم است و مسألهای بسیار جدی در کار اوست. آلستون فیلسوف بزرگی بود که گفت من جوابی برای اینگونه مشکلات ندارم؛ ولی در جای دیگر میگوید جایی که در تجربههای دینی تناقض پیدا میشود، تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم، این است که از روش عقلی استفاده کنیم. البته منظورش این نیست که با روش عقل محض از بدیهیات شروع کنیم و به برهان قطعی برسیم. اینکه تجربهها را بسنجیم تا به نتیجه معقولتری برسیم. او میگفت اعتقاد من این است وقتی که این کار را انجام میدهیم، اثبات میشود که دین مسیحی درست است؛ اما این طور نشد!
از میان متفکران اسلامی در موضوع پلورالیسم، شما به کدامشان نظر داشتید.
بنده در این کتاب سعی کردم بیشتر از شهید مطهری الهام بگیرم که در کتاب «عدل الهی» میگوید: آن چیزی که در میان مسلمانان جا افتاده، این است که دیگران اهل جهنم هستند و ما اهل بهشتیم؛ ولی عقل و دین ما این موضوع را تأیید نمیکند و ما نمیتوانیم لطف خدا را فقط به یک فرقه منحصر کنیم.
ایشان کسانی را که دین اسلام را قبول نمیکنند، به «قاصر» و«مقصر» تقسیمبندی میکند: اگر کسی مقصر است، مجازات الهی در پی دارد و اگر کسی قاصر است و سعی میکند حقیقت را بداند ولی به نتیجه درست نمیرسد، خدا به او لطف دارد. این مطلب الهامی برای بنده بود در تمام کارهایی که انجام دادم.
چنین تعبیری در آثار علامهطباطبایی نیز هست. ایشان کفر را در دو دسته تقسیمبندی میکنند: 1ـ جهل(علم): شخص نمیداند یا کوششی نکرده یا اینکه موضوعی توجهش را جلب نکرده است. 2ـ جحد(تصدیق): فرد عامدانه نمیخواهد حقیقت را دنبال کند و یا آن را پنهان میکند.
علامه معتقد است کفری که در خلود نگه میدارد، کفر جحدی است. بسیاری از علما با علامه مخالفند؛ زیرا با این تفسیر تعداد کفار خیلی کم میشود.
در پایان این گفتگو از فعالیتهای خودتان بگویید. اینكه اکنون مشغول چه كاری هستید و برنامههایتان چیست؟
در مؤسسه امام خمینی فلسفه سیاسی هگل تدریس میکنم. برنامه دیگری تحت عنوان دیدگاهها در مورد الهیات مسیحی داریم که چندین سال است آن را پیگیری میکنیم. غیر از این هم چندین مطلب درباره فلسفه دین از دیدگاه اسلامی نوشتهام و مخصوصاً به مساله پلورالیسم پرداختهام که تقریباً 15 سال پیش هم چاپ شد و ازآن زمان تاکنون نوشتههای دیگری در این موضوع دارم که میخواهم این نوشتارها را جمعآوری کنم و کتاب دیگری در زمینه فلسفه دین چاپ کنم.