شناسهٔ خبر: 18593 - سرویس باشگاه ترجمه

فلسفۀ اخلاق مدرن و نقد مک‎اینتایر/قسمت اول؛

فلسفۀ اخلاق مدرنیست‌ها

مک اینتایر واکاوي نقادانه‎ی مک‌اینتایر از فلسفه‌هاي اخلاق مدرنیست‌ها این است که آن‌ها آنچه «واقعیت» می‌شمرند را از «ارزش‌ها» جوري جدا می‌کنند که کنش اخلاقی ما در عمل عاطفی شده و بدین‌سان طبقه‌هاي گوناگون درون جامعه علیه یکدیگر چنان استدلال می‌کنند که هر دو درمانده و خوددرست‌بین می‌شوند

 

مقدمهی مترجم-روح‌الله رمضانی: واکنش السدیر مک‌اینتایر به اندیشهی اخلاقی مدرن را می‌توان به‌حق یکی از مهم‌ترین و غنی‌ترین نقدها در این زمینه به شمار آورد. با وجود همهی ناهمسانی‌هایی که میان مکتب‌هاي اخلاقی در دوران مدرن به چشم می‌خورد، گویا مک‌اینتایر اندیشهی اخلاقی مدرن را چونان یک کلِ واحد می‌نگرد و بر سراسر آن ایرادهاي یک‌سانی را وارد می‌داند که به دید او پی‌آوردهاي نامطلوب یک‌سانی را به همراه داشته است. در یک نگاه کلی، ایرادهاي مک‌اینتایر بر اخلاق مدرن را می‌توان در «گسست‌هایی» دید که به نظر او دامن‌گیر آن شده و یا پی‌آمد آن است. از جمله‌ی این گسست‌ها که نویسنده‌ی این مقاله بر آن‌ها انگشت می‌گذارد یکی گسست میان اندیشهی اخلاقی و سنت‌هاي جمعی است که به دید مک‌اینتایر اندیشهی اخلاقی مدرن از پیوستگی این دو غفلت می‌کند. مک‌اینتایر معتقد است وابستگی اندیشهی اخلاقی به سنت گریزناپذیر است. این وابستگی در نظر او به شکل پیچیده و چندسویه‌اي برقرار است. دومین گسست عبارت از شکاف پرآوازه میان «هست‌ها» و «بایدها» که مک‌اینتایر آن را نه امري ناگزیر و همیشگی بلکه پی‌آمد اندیشهی اخلاقی دوران مدرن می‌داند.

 گسست سوم در خود سوژه‌ی مدرن رخ می‌دهد که با بر عهده گرفتن نقش‌هاي ناهمخوان و حتی ناهمساز به چندپارگی تن می‌دهد. به دید مک‌اینتایر اندیشهی اخلاقی مدرن این چندپارگی را پذیرفته و بر آن می‌افزاید به جاي آنکه راهی براي بازسازي آن پیشنهاد کند. چهارمین گسست میان فرد و جامعهی او رخ می‌دهد جوري که فرد منفعت خود را در مقابل منفعت گروه یا جامعهی خود می‌بیند و سرانجام پنجمین گسست که این نوشتار در دیدگاه نقادانهی مک‌اینتایر مورد توجه قرار می‌دهد گسست طبقه‌ايست؛ بدین معنا که در نتیجه‌ی اندیشهی اخلاقی مدرن یک طبقه یا گروه خاص بر دیگران سلطه می‌یابند. راه‌حل‌هایی که مک‌اینتایر براي هریک از این گسست‌ها پیشنهاد می‌کند آموزنده و خواندنیست. نویسنده‌ی این مقاله که خود هم‌اکنون استاد فلسفهی اخلاق در کالج بوستون است نقدهاي مک‌اینتایر بر اندیشهی اخلاقی مدرن و نیز پیشنهادهاي او را به اختصار طرح، بررسی و نقد می‌کند.

باید ساختمانی را وصف و تبیین کنیم که طبقهی بالاي آن در سده‌ی نوزدهم بنا شده است، طبقهی همکف آن در سده‌ی شانزدهم ساخته شده و با بررسی دقیق آشکار می‌شود که این ساختمان، [حاصل] بازسازي برجی مسکونی است که متعلق به سده‌ی یازدهم است. در زیرزمین پی‌هایی از دوره‌ی رومی می‌یابیم و پایین‌تر از زیرزمین غاري پرشده هست که در کف آن ابزارهاي سنگی و در لایه‌هاي زیرین آن بقایاي جانداران عصر یخ‌بندان یافت می‌شود. این می‌تواند شبیه تصویري باشد از ساختار ذهنی ما. 

 

ج. ل. ا. گارسیا: عنوان و موضوع مقالهی من یادآور عنوان و موضوع مقالهی جی. ي. م. آنسکامب،1 «فلسفهی اخلاق مدرن» 2 (1958) است که اکنون کمابیش نیم سده از آن می‌گذارد. این مقاله یکی از تأثیرگذارترین و پرچاپ‌ترین نوشتارهاي فلسفی‌اي است که اصطلاح (و بحث) پی‌آیندگرایی 3 را در اختیار ما گذاشت و نقشی هم در شکل‌گیري آن رشتهی پژوهشی که بعدتر فلسفهی عمل نام گرفت و هم در احیاي علاقه به فضیلت‌هاي اخلاقی داشت. آنسکامب در مقاله‌اش از سه تزِ اصلی دفاع کرد. نخست، او از فیلسوفان خواست وقتی سراغِ پژوهش در فلسفهی اخلاق، اخلاقاً بروند که به قدرِ کافی با روان‌شناسیِ اخلاقیِ فلسفی آشنا باشند. دوم، هم فیلسوفان و هم دیگران باید بحث از اخلاق در گفتمان «اخلاقاً درست/نادرست»، «اخلاقاً باید» بایستگی اخلاقی، اخلاقاً لازم/ممنوع/مجاز و مانند آن را براي همیشه رها کنند؛ زیرا این اصطلاح‌ها امروزه معناي چندانی نداشته و از آن‌ها چیزي جز آنچه او با تعبیري به یادماندنی «نیروي سحرآلود» 4 نامید، باقی نمانده است. سوم، تفاوت‌هاي میان فیلسوفان اخلاق مدرن که پژوهندگان هم‌روزگار و پیش از او به‌ویژه در بسط تقابل طرح‌شده توسط س. د. براد 5 میان نظریه‌هاي «فرجام‌شناختی» 6 و «بایسته‌شناختی» 7 بسیار مورد بحث قرار داده‌اند، در واقع اهمیت اندکی داشته و توافقی را پنهان می‌کنند که گرچه از بحث‌هاي پرسروصدا ژرف‌تر و مهم‌تر است، تا اندازه‌ی بالایی نادیده، ناشناخته، ناگفته و بی‌دفاع مانده است.

بیشترِ کار السدیر مک‌اینتایر در اخلاق را می‌توان متوجهی موضوعاتی دید که آنسکامب برجسته کرد، خواه کار آنسکامب در اندیشهی او به‌طور عمدي، ریشه‌اي 8، نظام‌مند یا حتی آگاهانه وارده شده باشد یا نه. از کتابش ناخودآگاه 9 که در همان سالِ چاپ مقالهی آنسکامب چاپ شد، گرفته تا اثر متأخرترش در باب فضیلت‌هاي اخلاقی، مک‌اینتایر کوشیده است روان‌شناسیِ از نظر فلسفی بسنده‌تري فراهم آورد، جوري که آن را از بیشترِ کارهاي آنسکامب و هم‌قطاران فلسفی‌اش در بریتانیا و ایالات متحده متمایز سازد، از مطالعات گسترده در روان‌شناسی فردي و اجتماعی و دیگر پهنه‌هاي علوم زیستی و اجتماعی بهره برده باشد. به همین سان، نظر او به‌ویژه در کتاب در پی فضیلت که گفتمان اخلاقی را گفتمانی به واقع عاطفی 10 می‌بیند و دیدگاهش که بحث از حقوق اخلاقی، وظایف و مانند آن را «بازمانده‌هایی» می‌شمرد که شرایط پذیرفته و سازوکاری براي کاربست ندارند، هر دو ایستاري 11 نزدیک به تز دوم آنسکامب را بسط و توضیح داده و پشتیبانی می‌کنند. آن‌سان‌ که بررسی‌اش از «تابوی» پلونزیایی در «در پی فضیلت» 12 (صص 111-113) و سه تقریر رقیب در پژوهش اخلاقی 13 (صص 182-186) نشان می‌دهد، در اینجا نیز او از علوم اجتماعی تجربی بهره می‌گیرد.

 سرانجام، گرچه امروزه مک‌اینتایر به ندرت از موضوعاتی بحث می‌کند که تحت عنوان مسائل اخلاقی یا اخلاق عملی/کاربردي 14 طبقه‌بندي می‌شوند، از مارکسیسم و مسیحیت 15 تا عدالت چه کسی؟ کدام عقلانیت؟ 16 او می‌خواهد هم دیدگاه فایده‌گرا و هم دیدگاه نوکانتی درباره‌ی عدالت و عقلانیت عملی را رد کند؛ یعنی دو دیدگاهی که شالوده‌ی آن اجماع غیررسمی در رابطه با مسائل هنجاري است که آنسکامب در بسط تز سومش مورد نکوهش قرار می‌دهد. او آنجا خاطرنشان می‌کند که پیروان فایده‌گراي ج. ي. مور 17 و آن دسته از پیروان و. د. راس 18 و هنري پریچارد 19 که خود را کانتی می‌خوانند، هم‌نظرند که جلوگیري از پی‌آیندهاي ناخوشایند می‌تواند حتی کنش‌هاي آشکارا نادرست و نااخلاقی را موجه سازد، هر کنشی از قطع اعضاي حیاتی کسی براي استفاده‌ی دیگران گرفته تا پاپوش ساختن براي بی‌گناهان، ناسزا، خیانت و کژروي جنسی.

با همهی این همسانی‌ها، نقد مک‌اینتایر بر فلسفهی اخلاق مدرن به هیچ روي صرفاً بازگفت نقد آنسکامب نیست، نقد او مفصل‌تر است و از پیوندهاي او با مارکسیسم و مطالعه‌اش در علوم اجتماعی و بن‌مایه‌هایی که خاص خود اوست عمیقاً تأثیر پذیرفته است. ژرف‌سنجی نقادانه‌اي که او طیِ بیش از چهار دهه نوشتن عرضه کرده و پرورده است از آنچه من اینجا بتوانم بررسی کنم، فراتر می‌رود. زین‌رو در این فصل تنها چهار موضوع بررسی می‌شود. پیش از آنکه بر این موضوعات متمرکز شوم باید کمی درباره‌ی هدف‌ها و روش‌هایم بگویم. قصدم این است که برخی استدلال‌ها و ایستارهاي مک‌اینتایر را مطالعه کرده، بر شرح محتواي آن‌ها متمرکز شوم و آن‌ها را ارزیابی کنم. نخواهم کوشید از درستیِ برداشتم از نوشتارهاي مک‌اینتایر دفاع کنم یا درستیِ خوانش خود او از نوشتارهاي فلسفی خاصی در زمینهی اخلاق مربوط به دوران مدرن را بررسی کنم. از نظر من، جالب‌تر این است که ببینیم نوشته‌هاي او چه پیشنهادهایی براي ما دارد، آیا و چگونه آن پیشنهادها سودمند و تا چه اندازه درست و حتی بینش‌افزا هستند. تمرکز من بر دو موضوع آخر است و با بحث‌هاي تفسیري، هم تفسیر خودم بر مک‌اینتایر و هم تفسیر مک‌اینتایر بر اندیشمندان بزرگ مدرنیته، تنها گذرا سروکار خواهم داشت.

 

 نقد مک‌اینتایر بر فلسفهی اخلاق مدرن

 شرح

مک‌اینتایر در پایان در پی فضیلت، فصلی 20 شگرف را با عطفی 21 از آن هم شگرف‌تر، جفت‌وجور می‌کند. او بحث‌انگیزانه می‌پرسد (ص 256 ) نیچه یا ارسطو؟ به لئون تروتسکی 22 و سنت‌بندیکت 23 اشاره می‌کند تا ما را به پاسخش راهنمایی کند. او از آن پرسش و پاسخ چه در سر دارد؟ نخست، آنچه مک‌اینتایر «پروژه‌ی روشنگری» می‌خواند (ص 36 ) را در نظر بگیرید که می‌خواهد به شیوه‌اي سکولار و براي زمانه‌اي سکولار اصولی اخلاقی، بسیار شبیه اخلاق مسیحی، به‌ویژه تأکیدش بر خیرخواهی و شفقت را نگاه دارد. این پروژه اخلاق را یا بر عقل عملی بشري که بیشتر ابزاري یا خودآیینانه قانون‌گذار می‌فهمیدش، بنیاد می‌نهاد و یا بر سرشت انسان که به شیوه‌اي کاملاً نافرجام‌شناختی می‌فهمیدش (ص 52 ) (این رهیافت جدید اخلاقی به‌ویژه در سده‌ی گذشته در رد اخلاق جنسی سنتیِ مسیحی به‌طورفزاینده رك و بی‌پروا شد). به دید مک‌اینتایر، اکنون می‌توان این پروژه را شکست‌خورده دانست و به نظر من مک‌اینتایر با روبه‌رو نهادن ارسطو و نیچه (صص 109-120، 256-259) و پیوند دادن لئون تروتسکی به قدیس بندیکت (صص 261-263) می‌خواهد بگوید در پیروي از دوران روشنگري تنها دو انتخاب براي ما هست.

در یک سو، می‌توانیم بی‌پروایانه‌تر اخلاق را یک‌سره به کناري نهاده و تنها به احساس‌ها و انگیزه‌هاي طبیعی رجوع کنیم که برخی شخصی و ناپایدار، برخی اجتماعی و برخی جهان‌شمول، اما وحشیانه‌اند. این جایگزینی‌ است که نیچه به ما نشان می‌دهد. در سوي دیگر می‌توانیم کار دشوار ارزیابی دوباره و در نهایت تعدیل واکنش مدرنیست‌ها به فرجام‌شناسی را بر عهده گرفته و بکوشیم اخلاق را در راستاي اخلاق ارسطویی بازاندیشی کنیم. ما در این کار دست‌تنها خواهیم بود؛ زیرا کسان بسیار زیادي از جمله بسیاري از روشن‌فکران خود را متقاعد کرده‌اند که گرچه اصلاحاتی باید انجام شود، نظام اخلاقی و اندیشهی اخلاقی ما در وضع خوبی است و به بازسازي بنیادین نیازي ندارد. به نظر مک‌اینتایر آن‌ها که درون پروژه‌ی بنیادي‌تر او هستند، به این خاطر ناگزیر خواهند بود تا اندازه‌ی زیادي اندیشگري خود را در گروه‌هایی با معیارها و هدف‌هاي پایه‌اي یک‌سان انجام دهند و از این سنت‌ها بسیار فراتر روند. ب این سخن دو گزینهی اصلی را پیش‌ روي کسانی که درون پروژه‌ی او هستند، می‌گذارد. در رابطه با چگونگی ارتباط با آن‌ها که بیرون هستند: مدل تروتسکیاییِ درگیري پویا و ویرانگر با جهان بزرگ‌تر و مدل بندیکتیِ کناره‌گیري از این جهان و رفتن به خلوت دلخواستهی خویش. مک‌اینتایر درمی‌یابد که هیچ‌یک از این دو گزینه در سازوکارهاي مدرن بختی براي کامیابی نخواهند داشت؛ زیرا جامعهی لیبرال با وجود خودپنداره‌اش درباره‌ی رواداري، نه شکل‌هاي خاصی از چالش‌گري را برمی‌تابد و نه کناره‌گیري را.

یونگدر نوشته‌اي که در آغاز این بحث آوردم تصویر خانه‌اي قدیمی با بخش‌هایی که در سده‌هاي مختلف ساخته شده‌اند و پی‌هایی که سازه‌هاي حتی قدیمی‌تري در خود دارند را به کار می‌گیرد تا به ما در اندیشیدن به ذهن کمک کند. به آسانی می‌توان همین تصویر را براي انگاشت 24 مک‌اینتایر هم از جوامع غربی در دوران مدرن و هم از واژگان و شکل‌هاي اندیشه‌اي که آن‌ها براي پیشبرد گفتمان خود استفاده می‌کردند به کار گرفت. ت همان‌سان که در مورد بخش‌هاي خانه گفتیم، خاستگاه‌هاي ناهمخوان سازه‌هاي مختلف شاید آشکار نباشد و شاید فراموش شده باشد. همچنین محتمل است که درزها طیِ زمان، ژرف‌تر شده و ساختمان ثبات کمتري یافته باشد، حتی اگر چفت‌وبست‌ها را تنها چشمان آموزش‌دیده بتواند، دید. بدین‌سان، مک‌اینتایر نیز همچون آنسکامب انتقادي طولانی‌مدت کرده است از اینکه ما در گفتمان اخلاقی‌مان، آزادانه از قانون طبیعی به سمت حقوق طبیعی تغییر جهت داده‌ایم و از بایستگی به سمت فضیلت، از نفع شخصی به سمت بخشش فداکارانه، از صرفاً لحاظ کردن مجموع پی‌آیندها به سمت دل‌سوزي براي قربانیان بی‌واسطه به سمت علاقه به علاقهی درجه دوم خود شخص و خود به‌سازي در درازمدت بی‌آنکه به گذشته‌هاي متفاوت و به دید او، بنیادها و پیش‌انگاشت‌هاي ناهمسازي توجه داشته باشیم که خاستگاه این مفهوم‌ها و واژگانند. مک‌اینتایر این نظم اخلاقی مدرن را آشفتگی‌اي می‌شمرد که به بحران ژرف‌تري برخاسته از تناقضات درونی خودش نزدیک می‌شود، چنان‌که در آخرت‌شناسی مارکسی این‌گونه بود و او پروژه‌اي که آشفتگی خود را پنهان می‌کند را کوششی می‌داند که بیش از آنکه در جهت روشنگري خودگفته‌اش باشد، در جهت تاریک کردن است.

چهار مدعا را بررسی خواهم کرد که به نظرم مک‌اینتایر علیه شکل‌هاي فلسفهی اخلاق طرح می‌کند که در غرب از وقتی غالب شدند که قرون وسطی جاي خود را به دوران مدرن داد و به‌ویژه از وقتی که روشنگري پیروزيِ صورت‌هاي پساقرون‌ وسطاییِ اندیشه را تثبیت کرد. مدعی نیستم و از پیش، فرض نمی‌گیرم و حتی گمان نمی‌کنم این‌ها همهی بنیان‌هاي نظري ناخرسندي مک‌اینتایر از نظریه‌هاي اسمیت، هیوم، کانت، میل، و متفکران بعد از آن‌ها باشد که اینان را ستوده‌اند، من فقط یک گزینش انجام داده‌ام. بااین‌حال، معتقدم دعاوي‌ای که به مک‌اینتایر نسبت می‌دهم و در ادامه بررسی می‌کنم از جمله مهمترین‌ها هستند، هم به دلیل اینکه به تزهایی التفات دارند که بنیان آن فلسفه‌ها و متمایزگرِ آن‌ها هستند و هم چون مبنایی فراهم می‌کنند براي چندین بن‌مایهی خاص خود مک‌اینتایر در نگرش ایجابی‌ترش در فلسفهی اخلاق که طی دو دههی پایانی سده‌ی گذشته پرورده است.

نخستین مدعا این است که فلسفه‌هاي اخلاق مدرن وابستگی عدالت و اندیشهی اخلاقی به معیارها {ي کمابیش مشخص} و زین‌سان بر سنت‌ها {ي جمعی} را نمی‌بیند. من تنها به این بخش از نقد او نظر دارم؛ اما روشن است که نقد او دربردارنده‌ی چندین نظر است. نخست، گویی مک‌اینتایر پروژه‌ی استنباط احکام بنیادین اخلاقی از معناي ترم‌هاي ارزیابانهی بسیار کلی همچون «باید»، «درست» یا «خوب» را رد می‌کند. این یک بحث اصلی در کتاب نخستش تاریخ کوتاه اخلاق 25 است، کتابی که او به‌تازگی (مک‌اینتایر a1991 و d1991 را ببینید) بازاندیشی دیدگاه‌هاي آن را خاستگاه پروژه‌ی فلسفی اخلاقی خود از میانهی دههی 1970 دانسته و آن را الهام‌بخش چندین نوشتار به‌ویژه درباره‌ی معنا و کاربرد «باید» شمرده است که در علیه خودپنداره‌هاي دوران، نوشتارهایی در باب ایدئولوژي و فلسفه 26 (1971)‌ گرد آمده‌اند. مک‌اینتایر در عوض معتقد است شخص تنها با مشخص کردن مسئولیت‌هایش درون موقعیتش می‌تواند دریابد چه باید یا ناگزیر است انجام دهد. ث

برداشت محدودي از این نظر را می‌توان پذیرفت، هیچ اندیشمند فایده‌گرا یا کانتی انکار نمی‌کند که آنچه کنشگر باید انجام دهد از شرایط او تأثیر می‌پذیرد. بااین‌حال، به نظر مک‌اینتایر وضعیت خاص کنشگر تنها شامل این نیست که [مثلاً] آیا قول‌هایی داده است که اکنون باید به آن‌ها عمل کند یا در موقعیتی است که با انتخابش به بسیاري از انسان‌ها یاري یا آسیب می‌رساند، بلکه موقعیت شخص همچنین شامل روابطی است که با دیگران دارد، نقش‌هایی که بر عهده دارد و ازاین‌جهت -و این، آن دومین نظر مهم است- به دید مک‌اینتایر موقعیت شخص می‌تواند شامل توقعاتی باشد که سنت‌هاي جامعه‌اش در این روابط {و زین‌سان در او} گذاشته است. این نظر اندیشهی مک‌اینتایر را به سمت نسبی‌اندیشی سوق می‌دهد و این اتهام که ایستار او نسبی‌اندیشانه است بارها مطرح شده است (براي نمونه، بنگرید به هالدین 1994).

 در ادامه مفصل‌تر به نسبت مک‌اینتایر و نسبی‌اندیشی می‌پردازم. اینجا مهم است اشاره کنیم که ایستار اخیر او پیش‌زمینه‌اي پیچیده را می‌طلبد که هر حکمی به اینکه کسی باید کاري انجام دهد، لازم است مطابق با آن مشروع شود تا عقلاً پذیرفتنی گردد. حکم باید به فضیلت‌هاي متناسب با آن و آن فضیلت‌ها باید به چیزهایی که او «کردارها» می‌نامد، پیوند یابد. زین‌بیش، چون هیچ‌کس یک‌سره درون مرزهاي یک «کردار» واحد زندگی نمی‌کند، لازم است کردارها و خیرهاي‌شان نیز چنان هماهنگ شوند که براي مردمی که در آن‌ها سهیم هستند زندگی‌هایی سازوار و به‌طور بالقوه کامیاب را به بار آورد (براي مثال، بنگرید به مکاینتایر b1992 به‌ویژه صص 7-8). سرانجام خود این کامیابی را باید ازطریق یک سنت پژوهش اخلاقی در باب شکوفایی انسانی فهمید، سنتی که خود، عقلاً بر رقیبانش برتري دارد.

مک‌اینتایر «باید» اخلاقی برهنه و رها که به اندیشهی غربی سرایت کرده و فیلسوفانش از هیوم به بعد را سردرگم کرده است را در مقابل حکم «بایدهاي» دوران هومري و قرون وسطی می‌گذارد (در پیِ فضیلت، صص 121-130، 165-180؛ همچنین بنگرید به مک‌اینتایر d1971، 143-145). در آن روزگار هرکس می‌دانست چه باید انجام دهد؛ چون آنچه باید انجام می‌داد این بود که خود را چونان یک جنگاور یا یک شهروند یا یک شوهر یا همسر یا یک یونانی یا یک راهب یا یک مسیحی یا کسی که جایگاهی اجتماعی مانند این‌ها دارد، کامیاب کند. این سخن بدین معنا نیست که امکان نداشت ناسازگاري پیش آید. بااین‌حال، حتی آن زمان هم شخص می‌دانست که اگر بخواهیم مثالی آشنا از سنت اسطوره‌شناسی وام گیریم، آگاممنون 28 به منلاوس 29 چونان برادر، پادشاهی هم‌پایه و یونانی، پیمان‌دار است که یاري‌اش کند همسرش را بازیابد و با افی‌ژنی 30 و کلى تمنسترا 31 پیمان دارد از خانواده و دختر خود محافظت کند، هرچند میان این دو پیمان که به‌طور اجتماعی به رسمیت شناخته شده‌اند ناسازگاري باشد.

 در واقع، در نگاه مک‌اینتایر این پیمان‌ها توسط جامعه صرفاً به رسمیت شناخته نشده‌اند، بلکه تا اندازه‌ی زیادي فراورده‌ی ساختار وکردارهاي آنند که خود فراهم‌ساز واژگان اخلاقی‌اند که براي آنکه مسئولیت‌هاي مرتبط محتوا و روشنی بیابند ضروري‌ هستند. در این اخلاق هومري چیزي وجود ندارد که آگاممنون باید انجام دهد و هیچ فضیلتی نیست که از آن بهره‌مند باشد و هیچ پروژه‌اي بر او بایسته نیست جز آنکه یکی از این نقش‌ها را بر عهده گیرد که جامعه‌اش به وجود می‌آورد، شکل می‌دهد، تعریف می‌کند و هدفی 32 براي آن فراهم می‌کند. این دلیل اصلی است که مک‌اینتایر می‌پندارد بخش زیادي از گفتمان هنجاري ما به‌ویژه در اخلاق به‌طور عاطفی 33 عمل می‌کند. همچون گذشته، «باید-حکم‌هاي» 34 ما به پشتیبانی دلایل و ازاین‌رو به پشتیبانی عقلانیت عملی نیاز دارند. بااین‌حال، برخلاف برخی دوره‌هاي تاریخی، مک‌اینتایر معتقد است در این جامعه و این دوران، عقلانیت ما (خردورزي ما) 35 نمی‌تواند بنیادي کاملاً قابل دفاع فراهم سازد. خردورزي ما فاقد آن پیش‌زمینهی اجتماعیست که براي اینکه حکم‌هاي اخلاقی محتواي روشن و معینی بیابند و معیارهاي بسنده براي ارزیابی عقلانی‌شان فراهم آید، لازم است. این نکته طبیعتاً به دیدگاهش درباره‌ی شکاف استنتاجی میان حکم‌هاي واقعیت بنیاد 36 و حکم‌هاي اخلاقی می‌انجامد که گفته می‌شود هیوم بدان التفات کرد و توجه بالایی ازطرف هم‌قطاران مک‌اینتایر در فلسفهی تحلیلی به‌ویژه در سه دههی میانیِ سده‌ی گذشته به خود جلب کرد (در پیِ فضیلت، صص 56-57). ج

رکن دوم در واکاوي نقادانهی مک‌اینتایر از فلسفه‌هاي اخلاق مدرنیست‌ها این است که آن‌ها آنچه «واقعیت» 37 می‌شمرند را از «ارزش‌ها» جوري جدا می‌کنند که کنش اخلاقی ما در عمل عاطفی 38 شده و بدین‌سان طبقه‌هاي گوناگون درون جامعه علیه یکدیگر چنان استدلال می‌کنند که هر دو درمانده و خوددرست‌بین 39 می‌شوند (براي مثال، بنگرید به در پیِ فضیلت، صص 6-8، 23-25)، درمانده به این خاطر که هریک درمی‌یابد، نمی‌تواند درستی ایستارش را به‌طورقطعی اثبات کند (هرچند درنمی‌یابد چرا)؛ خوددرست‌بین به این خاطر که هریک می‌داند (هرچند باز نمیداند چرا) ایستارش را نمی‌توان به‌طورقطعی نادرست دانست و رها کرد. واقعیت‌ها (facts) و ارزش‌ها آن‌سان‌ که امروزه آن‌ها را می‌فهمیم به دید مک‌اینتایر اختراع روشنگري بوده و آشکارا طراحی شده‌اند تا چنان روبه‌روي هم قرار گیرند که میانشان شکافی پرناشدنی ایجاد شود. مک‌اینتایر نیز همچون ناشناختی‌باوران 40 بر این شکاف و بر ناتوانی ما در برطرف کردن آن تأکید دارد. برخلاف آن‌ها، او آن را نه یک پدیده‌ی کلیِ منطقی، بلکه خاص دوران تاریخی ما می‌داند (در پی فضیلت، صص 18-19).

 در نظر مک‌اینتایر، هیچ خاستگاهی که یک‌سره درون خرد باشد، وجود ندارد که بتواند حکم‌هاي هنجاريِ ما را موجه سازد. او در عوض معتقد است هم خردورزي اخلاقی و هم انگاره‌هاي 41 اخلاقی ذاتاً برساخته‌هاي تاریخی بوده و پیش‌زمینه‌اي اجتماعی لازم است تا آدمیان انگاره‌هاي مناسب را به شیوه‌اي روشن و مشخص بازشناخته و به کار گیرند و کاربستشان طبق معیارهاي پذیرفته عقلاً قابل دفاع باشد. ح

 انتقاد سومی که مک‌اینتایر متوجه اندیشهی سرفیلسوفان اخلاق مدرنیته می‌کند این است که آن‌ها چندپاره شدن سوژه‌ی مدرن در نقش‌هاي ناهمخوان (و گویا گاهی ناهمساز) را پذیرفته و بر آن می‌افزایند بی‌آنکه مبنا یا روشی براي بازیک‌پارچه‌سازي، همسازي و تمامیت او فراهم آورند. در اینجا گویی ایستار مک‌اینتایر این است که ما مدرن‌ها بنیادهاي گرفتاريمان را سربسته و ضمنی‌وار، اگر نه به‌طوردقیق بازشناخته‌ایم و آن را در اندیشهی عملی‌مان، باز اگر نه در نظریه‌هاي عقلانیت عملی‌مان لحاظ می‌کنیم. ما این گرفتاري در گفتمان اخلاقی‌مان را وقتی چیزها چندان بد نمی‌نمایند، عمدتاً با پناه بردن به دیگر سنخ‌هاي ارزیابی، برطرف می‌کنیم. به‌طور مشخص ما مسئولیت‌هاي کمتر بحث‌انگیزمان را درون نقش‌هایی که بر عهده می‌گیریم، می‌بینیم و بر آن‌ها متمرکز می‌شویم و گاهی که لازم می‌آید آن‌ها را زیرِ انگاره‌هاي کلی و به ‌ظاهر روشن، مشخص و بی‌مشکل همچون نتیجه‌بخشی، بیشینه کردنِ سودمندي، بهبودي و «عمل‌گرایی» یک‌پارچه می‌کنیم. مک‌اینتایر نمی‌پذیرد که چنان انگاره‌هایی در فرونشاندن ابهام‌ها یا ناسازگاري‌ها بی‌مشکل یا مفید باشند (مک‌اینتایر b1977). این انگاره‌ها تنها درونِ فرض‌هاي خاصی معنا می‌یابند که خود بحث‌انگیز بوده و نیاز به پشتیبانی دارند که ما نمی‌توانیم برايشان فراهم کنیم. آن نقش‌ها نیز خود ناهمخوان بوده و می‌توانند به سمت‌هاي مختلف بروند و نیازمند هدف توجیه‌گرِ بزرگتري هستند. بنابراین، برداشت من این است که به نظر مک‌اینتایر ما مدرن‌ها نقش‌هاي گونه‌گون خویش را ایفا می‌کنیم بی‌آنکه هیچ دلیل بسنده‌اي داشته باشیم که فکر کنیم از این طریق زندگی‌هایی کامیابانه و ارزنده داریم.

چهارمین دلیل مک‌اینتایر براي رد نظریه‌هاي اخلاق مدرن این است که این فیلسوفان به سوژه اجازه می‌دهند و حتی او را تشویق می‌کنند که نفع شخصی خویش و گروه خویش را در مقابل خیرِ دیگر کسان و مهم‌تر، خیرِ جامعهی سیاسی بزرگ‌تر بپندارد. مک‌اینتایر امید دارد که تقابل آشنا میان خیرِ فرد و خیرِ گروهش را به پرسش گرفته و تعدیل کند، اگر نه یک‌سره بر آن فائق آید (براي مثال بنگرید به حیوانات وابستهی عقلانی، صص 108-109). آشتیِ حتی جزئیِ این دو فقط وقتی میسر است که خیرِ شخصی، خیرِ گروه‌هاي کوچک‌تر و خیرِ جامعه‌هاي بزرگ‌تر را عینی‌وار و به‌درستی هم در اصل و هم در واقع به‌ هم وابسته ببینیم. هرگاه هریک خودش ‌براي خیرش تصمیم بگیرد، آشکارا امکان ناسازگاري گسترده و ژرف وجود دارد. نگرانی مک‌اینتایر در اینجا ممکن است هم نظري و هم وجودي باشد. نظراً، رفاه شخص را تنها وقتی می‌توانیم به‌درستی درك کنیم که آن را عبارت از شکوفایی او چون عضوي از یک جامعهی معین بدانیم. در واقع، شاید براي او شکوفایی‌ای جز شکوفایی‌اش چنان عضوي وجود نداشته باشد. وجوداً، ما نمی‌توانیم بر پیش‌زمینهی بیگانگی و بی‌هنجاري بنیادینی که ویژگی مدرنیته است زندگی‌هاي کامیابانه‌اي داشته باشیم. بااین‌روي، هیچ‌یک از تمامیت‌گرایی‌هایی 42 که کوشیده‌اند فهم گسترده‌تري از معنا فراهم آورند، فهمی که معنا را بخشی از چیزي ارزشمند فراتر از خودمان می‌داند، تاکنون در توجیه خود کامیاب نبوده‌اند حتی اگر برخی از آن‌ها موقتاً از سلطهی اجتماعی سیاسی جلوگیري کرده باشند. خ

پنجمین و واپسین بحثی که از نقد مک‌اینتایر طرح خواهیم کرد برخاسته از دیدگاهی بازمانده از دوران مارکسی‌اش، بر این مبنا که عمده‌ی آزادي و عقلانیت خودستاینده‌اي که اندیشمندان لیبرال به خاطر آن به فرهنگشان بالیده‌اند، از دوران روشنگري نقابی براي منافع بدکارانهی برخی گروه‌ها در برابر دیگران بوده است. برخی از آنچه بارها ویژگی‌هاي خرد جهان‌شمول یا ارزش‌هاي بی‌چون‌وچرا (مثلاً کارایی) معرفی شده است منافع این گروه‌ها را برآورده (و پنهان) می‌سازد، از این طریق که هر مخالفتی را نامشروع می‌کند؛ چون آن را کوته‌اندیش، رمانتیک، محدود، رازآلود، جزمی، غیرعلمی یا در غیر این صورت ناعقلانی، غیرلیبرال و ناموجه می‌شمرد. اینجا مک‌اینتایر با تبارشناسان و دیگر «استادان بدگمانی» پسامدرن در به چالش کشیدنِ این استیلاي روشن‌فکرانه هم‌داستان است؛ اما برخلاف آن‌ها مک‌اینتایر هرگز عقلانت، عینیت، توجیه یا آزادي نظام‌یافته را به‌خودي‌خود نکوهش نمی‌کند، بلکه او یکی گرفتنشان با نمودهاي اجتماعی و مفهوم‌سازي‌هاي نظري مدرن از آن‌ها را به پرسش می‌گیرد. به دید او، به پرسش گرفتن و کثرت‌باوري 43 گام‌هایی هستند به‌سوي خرد و حقیقت بازاندیشیده که هرگز کاملاً حاصل نمی‌شود، بلکه بهتر است بگوییم نزدیک می‌شود.

 

ادامه دارد...

 

پی‌نوشت‌ها:

أ یونگ 1928، صص 118- 119 نقل‌شده در آلستون کُنلی، «خانه: فضاي مورد اتهام»، کاتالوگ یک نمایشگاه در موزه‌ی مک‌مولن، کالج بوستون، یونگ 11-16 سپتامبر 2001.

ب مک‌اینتایر متوجه است که دشواري‌ای جدایی‌ناپذیر در برابر هم ‌نهادن مدرنیسمِ لیبرال و سنت وجود دارد. چرا لیبرالیسم خود یک سنت نباشد وقتی گویی لیبرال‌ها ادبیات سترگ، نمادهاي قوي، راه‌هاي پذیرفته‌اي براي اندیشه و غیره دارند؟ پاسخ او به وضوح بازیافتنی نیست؛ اما گویا فروکاستنی باشد به این نظر که گرچه شاید لیبرالیسم برخی زیب‌وزیورهای «سنت» را داشته باشد و شاید حتی بتوان سنت نامیدش، در معناي مناسب یک سنت پژوهشی نیست. لیبرالیسم به‌ویژه به خاطر تقابل سختی که میان عقلانیت و مرجعیت، حتی مرجعیت سنت، برقرار می‌کند، نمی‌تواند خود را به آسودگی چون یک سنت بپذیرید و نمی‌تواند بسنده‌وار چون یک سنت پژوهشی که پیشرفت دارد عمل کند.

ت استعاره‌ی خانه استعاره‌اي قدیمی است، دکارت در بخش دوم گفتار در روش استفاده‌اي یک‌سره متفاوت از استفاده‌ی مک‌اینتایر از آن می‌کند. در آنجا دکارت تأکید می‌کند که دانش نیز همچون خانه باید پی‌هاي خوبی داشته باشد و از خانه‌ها و شهرهایی (و به‌طور ضمنی آن ساختارهاي ذهنی) که بخش‌هاي مختلفشان توسط معمارهاي مختلف و در سبک‌هاي مختلف ساخته می‌شوند خرده می‌گیرد. به دید مک‌اینتایر، مسئله نه صرفاً استحکام پی‌ها، بلکه همچنین تاریخ و پنهان بودنِ سازه‌ها، درزها و بست‌هاي ناهماهنگ و نیز پی‌هاي متفاوت و حتی نبودشان در زیرِ بخش‌هایی که بعدتر افزوده شده‌اند، است.

ث آنسکامب و به دنبال او دیگرانی ازجمله برنارد ویلیامز این نکته را طرح کردند که شاید توجه فلسفی به این کلی‌ترین ترم‌ها نابجا باشد. ج مک‌اینتایر خود (a1959) خوانشی محدودتر از هیوم را پیشنهاد می‌کند؛ اما آن را سپس‌تر در عدالت چه کسی؟ صص 311- 322 مورد بازنگري قرار می‌دهد. براي من روشن نیست که مک‌اینتایر در این بازنگري تا چه اندازه همراه است با تفسیر معیار از هیوم، مبنی بر اینکه او هرگونه استنباط حکم‌هاي اخلاقی از آنچه حکم‌هاي واقعیت بنیاد می‌پنداشت را رد می‌کند.

ح مک‌اینتایر با زین‌سان واقعیت‌ها و ارزش‌ها و گاهی حتی «فردها» را ابداع‌هاي اجتماعی (به بیان امروزین «برساخت‌ها») شمردن گامی برمی‌دارد که مشخصهی قهرمانان پسامدرن مطالعات فرهنگی امروزین است. بدین‌سان، به‌طور تیز و اثربخش در نظم اشیا (1974-1966) تأکید می‌کند که «انسان» خود ابداع دوران اخیر است و می‌افزاید که او نیز یکی زان جمله بود که دیري نپاییدند. اینجا، فوکوي پساساختارگرا از نیاي ساختارگراي خود کلود لوي اشرواس پیشی می‌گیرد که یک دهه پیش‌تر به خوانندگانش یادآور می‌شود در آغازِ جهان هیچ انسانی نبود و در پایان آن نیز هیچ انسانی نخواهد بود. نیز بنگرید به 1998 lilla.

خ این دشواري دامن‌گیر دستگاه «بایدحکم‌هاي» دوران هومري نیز می‌شود و بازگشت به هر چنان چیزي را برايمان ناممکن می‌کند.

 

 

G. E. M. Anscombe 1

Modern Moral Philosophy 2

Consequentialism 3

mesmeric force 4

C. D. Broad 5

Teleological 6

Deontological 7

Thematically 8

The Unconscious 9

Emotive 10

Position 11

After Virtue 12

Three Rival Versions of Moral Enquiry 13

practical/applied 14

Marxism and Christianity 15

Whose Justice? Which Rationality? 16

G. E. Moore 17

W. D. Ross 18

Henry Prichard 19

Disjunction 20

Conjunction 21

Leon Trotsky 22

St. Benedict 23

Conception 24

A Short History of Ethics 25

Against the Self-Images of the Age: Essays on Ideology and Philosophy 26

Practices 27

28 Agamemnon فرهنگ آریانپور: (اسطوره‌ى یونان) آگاممنون (شاه ماى‌سینا و سرفرمانده‌ى یونانیان در جنگ تروى).

 29 Menelaus فرهنگ آریانپور: (اسطوره‌ى یونان) منلاوس (شوهر هلن و برادر آگاممنون).

30 Iphigenia  فرهنگ آریانپور: (اسطوره‌ى یونان) افىژنى، افی جنایا (دختر آگاممنون).

31 Clytemnestra  فرهنگ آریانپور: (اسطوره‌ى یونان) کلی تمنسترا (همسر آگاممنون).

Telos 32

Emotively 33

 ‘ought’-judgments 34

Reasoning 35

Factual 36

Fact 37

Emotive 38

self-righteous 39

noncognitivists 40

concepts 41

Totalitarianisms 42

Pluralism 43

منبع :ترجمان