فرهنگ امروز/زهرا رستگار: با آغاز مواجهه ایرانیان با تمدن جدید غرب در سده گذشته، یکی از مسایل اساسی ایرانیان بعد از تقابل با وجه قهری تمدن غرب، رویارویی با نهادهای مدرن غربی بود. نهادهای آموزشی مدرن اعم از مدارس جدید و دانشگاه از جمله این نهادها بودند که خواسته یا ناخواسته پا به عرصه فرهنگ و جامعه ایرانی گذاشتند. ورودی که از جانب موافقین و مخالفین آن و هم از جهت دایره نفوذ اثرگذاری این نهادهای آموزشی نوظهوربا حواشی متعددی در جنبههای مختلف آن همراه شد. بررسی سیر ورود نهادهای آموزشی مدرن در دوره قاجار و تاسیس دانشگاه در ایران در دوره پهلوی اول مسئلهای شد تا در این باره با موسی حقانی پژوهشگر تاریخ معاصر به گفتگو بنشینیم. بخش نخست این گفتگو در ادامه میآید:
تآسیس نهادهای آموزشی در دورهی قاجار و پهلوی؛ تا چه حد برآمده از نیازهای جامعه ایران بود؟ در خصوص سیر تشکیل نهادهای آموزشی مدرن، از دارالفنون تا مدرسه علوم سیاسی و دانشگاه تهران لطفا توضیحاتی بفرمایید.
نهادهای آموزشی در ایران در دورهی قاجار تقریباً برگرفته از شرایط فرهنگی ایران در عصر قاجار بود؛ یعنی مبتنی بر شرایط فرهنگی ما در آن دوره بود. شاید به شکل سنتی ما مراکز آموزشی را در قالب مکتبخانهها داشتیم. علیرغم آنکه بسیاری به سبک آموزشی در مکتبخانهها حمله میکنند، اما این در یک مقطعی از تاریخ ما آن نظام جواب میداد، مانند نظام آموزشی امروز، چه در ایران و چه در جاهای دیگر هم نقاط قوت و هم معایبی داشت. در حال حاضر هم که شما نظام آموزشی را نگاه میکنید، میبینید که معایبی دارد. بیشتر این معایب را که در آنجا ذکر میکنند برخورد بد مکتبدارها و ملاباشیها مدنظر قرار میگیرد، یا فرد دیگری که به بچههای مردم آموزش میداد و گاهی نیز تنبیه بدنی داشتند. اما به نوع آموزشهایی که ارائه میشد و از درون آنها شخصیتهایی نظیر قائممقام و امیرکبیر بیرون میآمد، توجهی نمیشد. از درون همان نظام آموزشی بسیاری از چهرههای شاخص در کشور ما رشد کردند و بعدها نیز متصدی امور جدی در کشور شدند. امروز نیز میبینیم که در قرن 21 و در نظام آموزشی که در کشور خود و کشورهای دیگر است، بعضاً تنبیه بدنی و برخورد بد دیده میشود. این به این معنی نیست که ما کل دستاوردهای این سیستم را زیر سؤال ببریم.
با توجه به رویارویی که ما با غربیها پیدا کردیم و تهاجم گستردهای که غربیها در کشور ما باب کردند، خودبهخود بحث علوم جدید هم مطرح شد، علوم جدید که یکی از پایههای جدی رشد تمدن غربی و تمدن جدید که در مواجهه با ما و کشورهای نظیر ما از موضع برتر برخورد میکرد. البته عمدتاً نیازهای نظامی و ضعف نظامی باعث شد به سمت تأسیس مدارس جدید و علوم جدید برویم که علوم جدید را هم به نسل جوان آموزش دهند. امیرکبیر با همین رویکرد تربیت نسل جوان ایرانی؛ به سمت تأسیس دارالفنون رفت، البته تأسیس دارالفنون علت دیگری نیز داشت، از اینکه ما دانشآموزان و دانشجویان خود را به خارج بفرستیم مقداری پرهیز داشت، بهواسطهی آسیبهایی که آن روش در آن مقطع داشت مخالف با ارسال افراد بود. به همین جهت به جای اعزام دانشجو، استاد وارد کنیم و با استاد قرارداد ببینیدم که به ایران بیاید و به دانشجویان ایرانی درس دهد. بهاینترتیب دارالفنون متولد شد. البته پیش از آنکه به دارالفنون برسیم ایران دانشجویانی را به خارج اعزام کرد که در زمان عباسمیرزا اتفاق افتاد و عمدتاً رویکرد برآورده کردن نیازهای نظامی ما بود. فرضاً ما در زمینهی توپریزی و توپسازی مشکل داشتیم، بدینجهت آنها افرادی را به آنجا میفرستادند که در این زمینهها تعلیم ببینند. در دورهی محمدشاه و دورهی ناصری یعنی در اوایل دورهی امیرکبیر چنین تجربیاتی را داشتیم، در جنگهایی که رخ داد از جهت توپخانه و سلاح آتشین مشکل داشتیم که سرانجام به این نتیجه رسیدند که باید این راه را پیش روند. یا برای ترسیم حدود مرزی که در دورهی قاجار جزء اصلیترین مشکلات ما بهواسطهی تجاوزات مکرری که روسها به ایران داشتند و ادعاهای عجیبی که انگلیسیها هرازچندگاهی علیه ما اعمال میکردند، حال یا بهعنوان واسطه میآمدند نظیر گلدن اسمیت که در بحث مرزهای شرقی ما دخالت و نهایتاً لطمهی جدی به کشور ما وارد کرد. این موارد دولتمردان را بر این واداشت که روی این زمینه نیز حساس بشوند و کسانی را بفرستند که مهندسی بخوانند و بتوانند حدود مرزی را تعیین کنند، بهاینترتیب در ادامه دارالفنون شکل میگیرد.
اما آیا اینکه آنها پاسخ دادند به نیازهای ما و آیا آن روش موفق بود، روی آن بحث وجود دارد. از این دانشجویانی که خصوصاً در دورهی عباسمیرزا به خارج اعزام شدند؛ برخی از آنها تغییر رشته دادند و در آن زمینهای که کشور نیاز داشت و بر اساس نیاز خود آنها را برای تحصیل فرستاده بود (که تعدادشان بسیار کم بود) در آن حوزهها تحصیل نکردند یا وارد جریاناتی شدند که بعدها رفتن آنها به خارج از ایران نتیجهی معکوس داد؛ فرضاً برخی از آنها فراماسون شدند. حال آنکه اینها چه مقدار بتوانند به کشور خود خدمت کنند، بحثهای جدی بود که در حوزهی مسائل سیاسی تاریخ معاصر ایران میتوان به آن پرداخت. دارالفنون تأسیس میشود و بنای امیرکبیر این بود که خیلی دانشجو به خارج اعزام نکند، بلکه استاد به ایران بیاورد و از ظرفیتهای اساتید استفاده کند. البته در این بخش نیز خیلی نتیجهی درخشانی نگرفتهایم؛ زیرا امیرکبیر خیلی زود توسط استعمار از سر راه برداشته شد و دارالفنون بر یک مدار دیگری چرخید و اداره شد. حضور افرادی نظیر میرزا ملکمخان در دارالفنون بهعنوان استاد و برخی از معلمان خارجی که عمدتاً عضو فراموشخانهی میرزا ملکمخان شدند، عملاً دارالفنون تبدیل به یک پایگاه عضوگیری برای جریان فراماسونری در ایران شد. البته در آنجا تعلیم علوم جدید نیز داده میشد، اما این علوم جدید مبنای آن علوم انسانی ایرانی و اسلامی نبود، بلکه مبانی نظری غربی جدید در آنجا آموزش داده میشد.
شاید یکی از تفاوتهای اصلی آن مکتبخانهها با مراکز آموزشی در همین قسمت باشد؛ یعنی مبانی نظری که آن مکتبخانهها بر اساس آنها تأسیس شد دینی بود، حالا چه برداشتی از دین و بر چه سطحی از دین برداشت داشتند بحث دیگری است. در جایی نقاط مثبت و در جایی نقطهضعف داشتیم، اما مبانی نظری مبانی دینی بود؛ فرضاً اگر تاریخ به دانشآموز ایرانی آموزش میدادند؛ مبنای تاریخ آن از تاریخ پیامبران شروع میشد، اما در روش جدید پیامبران حذف میشوند، با نگاهی دئیستی به مقولهی دین نگاه میشود، به این معنا که در حداکثر ارفاقی که میکنند به خداوند اعتقاد دارند. بدون اعتقاد به دین اگر مبنا ماتریالیستی نباشد که بعدها مبانی ماتریالیستی نیز میآید، اما در حوزههای آموزشی کشور ما وارد نمیشود. ولی در حوزههای فرهنگی رفتهرفته این نوع دیدگاه نیز مطرح میشود. رویکرد دئیستی و شما دین را نمیبینید؛ بنابراین تاریخ پیامبران حذف میشود، تقسیمبندی تاریخی تغییر میکند، همان تقسیمبندی که غربیها داشتند مبنی بر قرون قدیم و وسطی، همان مبنا قرار میگیرد و ما نیز با توجه به اینکه از لحاظ تاریخی تقسیمبندی خاص خود را میتوانستیم و میتوانیم داشته باشیم آن را قبول کردیم. اینها رفتهرفته در دارالفنون و مراکزی نظیر دارالفنون آموزش داده شد.
ایران در ایجاد نهادهای مدرن در طول قاجار و پهلوی بیشتر متاثر از کدام کشورها بود؟
البته در این حین بیشتر از فرانسه تأثیر گرفتهایم. در حوزهی فرهنگی تفکر غربی را فرانسویها در ایران نمایندگی میکردند، برخی از این میسیونرهای تبشیری که به ایران میآمدند، نازاریستها فرانسویاند و میسیونرهای آمریکایی هم وارد ایران میشدند و آنها نیز کار خود را انجام میداند و نهایتاً شما تأثیر دبیرستان البرز را میبینید که آمریکاییها آن را در ایران تأسیس میکنند و مدارسی که نازاریستها در آذربایجان و تهران و ... داشتند. وقتی رابطهی ایران گسترش پیدا کرد، لازم شد که ما نیروی مجرب و کارآمد در حوزهی علوم سیاسی داشته باشیم تا اینها بتوانند تا مدت زمانی که با دنیا تعامل دارند بالاخره با مبانی علوم سیاسی و روشها آشنا شوند و تجربهاندوزی در حوزهی مناسبات دیپلماتیک داشته باشند. همین امر ما را به سمت تأسیس مدرسهی علوم سیاسی در ایران برد. البته میتوانست منجر به سروسامان در حوزهی روابط خارجی و آموزش سیاست خارجی و دیپلماسی ما شود، اما همان جریانی که در فراموشخانه ملکمخان حضور داشت بعداً در اوج بیداری حضور پیدا کرد و عملاً بر مدرسهی علوم سیاسی نیز مسلط شد.
شما در صحبتهایتان فرمودید که در دوره قاجار، به دلیل نقطه ضعف در جنگ، به امر آموزش و یادگیری بخش نظامی بیشتر توجه شده بود، حال در نوسازی آموزشی دوره قاجار و پهلوی تا چه اندازه به حوزه علوم انسانی توجه شد؟
در این حوزه بیشتر بحث علوم نظامی، پزشکی و مهندسی را داریم، همچنین به مترجمی نیز توجه شده بود؛ چراکه بسیاری به قصد یادگیری زبان انگلیسی میروند و سپس برای آنکه در مراکز دولتی استخدام شوند وارد این عرصه میشوند. مدرسهی علوم سیاسی میتوانست در حوزهی مسائل دیپلماتیک به تربیت نیروهای خوبی بپردازد، اما آنجا هم متأسفانه تفکر، تفکر وابستگی و تکیه بر علوم انسانی غربی با مبانی مدنظر قرار گرفت و نیروهایی از آنجا بیرون آمدن که در دورهی قاجار و بعد پهلوی متصدی سیاست امور خارجه ایران بودند. با نگاه به این موارد متوجه میشویم که چقدر تفاوت بین خروجیهای این مؤسسات و مکتبخانهها وجود دارد که از برخی امیرکبیر بیرون میآید که معاهدهی ارزنتهروم را با آن صلابت و قاطعیت میبندد و از آن طرف قرارداد وثوقالدوله بیرون میآید؛ چراکه در آن مبانی و نگاه به غرب که در این مؤسسات آموزش داده میشد، عملاً با نگاهی که امیرکبیر و قائممقام و ... آموخته بودند و در صدد استقرار آن در کشور بودند، کاملاً تفاوت داشت.
در مدرسهی علوم سیاسی محمدعلی فروغی به محصلین ایرانی که قرار است در آینده در حوزهی سیاست خارجی از ایران و استقلال ایران دفاع و صیانت کنند؛ اینگونه آموزش میدهد که ایران مانند یک لباس سرداری (لباسی که ایرانیان آن را میپوشیدند لباس بلند و آستیندار) میماند که اگر دست انگلستان در آستینهای آن نباشد، هیچ حرکت و حیاتی ندارد. ولیالله نصر، حیات یک جلبک را مثال میزند و از دانشآموزان و دانشجویانش میپرسد که آیا شما جلبک دیدهاید. آنها میگویند بله، او میپرسد چگونه یک جلبک رشد میکند؟ آنها میگویند به دیواری تکیه میدهد و بالا میآید و ایشان مثال میزند و میگوید بله، درست است، ایران به مثال جلبک است و به دیوار انگلستان تکیه میکند و اگر تکیه نکند، نمیتواند رشد کند و نابود میشود. ببینید این مورد در مدرسهی علوم سیاسی ما آموزش داده میشود، شما قطعاً میتوانید نتیجه بگیرد که چه کسانی از این مکتب بیرون میآیند و چه نتایجی برای کشور در نظر خواهد داشت. این تفکر اعتقادی به استعمار ندارد به این معنا که غربیها بهعنوان کشورهای استعمارگر آمدند و در صدد غارت کشور ما هستند و به همین جهت سیستم آموزشی را مستقر میکند و نیروهایی که تربیت میکند با همین مبانی تربیت میشوند.
البته من منکر این نیستم که این روش میتواند در اجزا و جزءبهجزء یک محاسنی نیز داشته باشد، چون بههرحال ما یکسری از افرادی که با سیاست روز آشنا هستند را تربیت میکنیم، یا در دانشگاهها نیروهایی تربیت میکنیم که این نیروها به علوم روز مسلط هستند، این چیزی که تعیینکنندهتر از آن است رویکردی است که نیروها بر اساس آن تربیت میشوند، در واقع مبانی که این نیروها بر اساس آن تعلیم میبینند. شما هر مقداری هم که در حوزهی سیاست خارجی ورزیده باشید یا در حوزهی روانشناسی و یا در سایر حوزهها و علوم ورزیده باشید، اگر مبانی شما مبانی غیربومی و غیردینی باشد، با توجه به اینکه جامعهی ایرانی یک جامعهی دینی بود، خروجیهای این مکتب و این مدرسه و نظام آموزشی قطعاً در خدمت آن کشور و در خدمت ترویج مبانی نظری مورد قبول در کشورهایی نظیر ایران که مبتنی بر دین است، منطبق نیست. این خروجیها راه دیگری را طی میکنند، به همین جهت شما شاهد بیگانگی دانشگاهها و خروجیهای دانشگاه با نیازهای اساسی کشور و با رویکرد مردم هستید. آنکه مردم با دانشگاهی و دانشجو بهعنوان فُکلی نگاه کنند. اگر به یک دانشگاهی از طرف مردم توجهی بشود، ذوق میکند که مردم به ما توجه کردند، نکتهای که دکتر شریعتی در کتابهایش میگوید، من داشتم میرفتم بهعنوان یک روشنفکر، کسی دستش را روی شانهی من گذاشت و خیلی صمیمانه از من پرسید که آدرس اینجا کجاست و بسیار ذوق میکرد که بله، او من را از خود دانسته است. با یک قیافهی عجیب و غریبی که در ایران آن چهرهها باب بود، میآمدند، مردم رغبت نمیکردند که حتی یک سؤال یا آدرس از آنها بپرسند و نوعی رابطهای برقرار شده بود که شما میبینید که مردم نمیتوانند با آن مؤسسات آموزشی و خروجیهای آن مؤسسات آموزشی رابطه برقرار کنند.
در دورهی پهلوی رفتهرفته مباحث علوم اجتماعی و علوم انسانی در کشور مطرح میشود، ولی در دورهی قاجار آشنایی خیلی عمیقی با علوم اجتماعی و انسانی غربی نداریم. آن مبانی (مبانی نظری غرب جدید) رفتهرفته در کشور ما اول از طریق تکنولوژی و سپس از طریق علوم ریاضی و مهندسی و سپس وارد حوزهیهای علوم انسانی نیز میشود؛ یعنی بهتدریج ما شاهد تأسیس رشتههایی که پیش از آن وجود نداشت، در ایران هستیم؛ فرضاً روانشناسی، جامعهشناسی و ... در ایران باب میشود و از ابتدا نیز مبانی این نظریات مبانی غربی است. از جهت ساختن نهادهای آموزشی جدید برخلاف ادعایی که پهلویها و طرفداران پهلوی قبل از انقلاب داشتند ما در دورهی قاجار تأسیس نهادهای جدید را داریم، نه اینکه پهلوی آمد و ایران را بهیکباره با علوم جدید آشنا کرد، همانطور که عرض شد از دورهی قاجار آمد و آنها این موارد را تجمیع کردند و تجمیع این موارد دانشگاه تهران در 1314 در پهلوی اول شد. در دورهی پهلوی اول اعزام دانشجو به خارج از کشور نیز گسترش پیدا کرد و تعداد زیادتری رفتند و آموخته شدند، ازاینجهت که با علوم جدید آشنایی پیدا کردند و رفتهرفته گسترش پیدا کرد.
تأسیس این نهادها چه نکات مثبت و منفی با خود به همراه داشت؟
همانطور که عرض کردم این موارد بالا محاسن و معایبی دارد، البته اگر بخواهم بهصورت مختصری در باب محاسن و معایب توضیح دهم، ما در یک حوزههایی دچار مشکل بودیم، متخصص نیز نداشتیم. البته به نظر من راه اشتباه طی شد، اما بعداً ایران صاحب تعدادی مهندس شد که توانستند خودشان برخی از پروژهها را انجام دهند، همچنین صاحب تعدادی پزشک شد که توانستند در بیمارستانها در سطح ابتدایی و پایین به مشکلات مردم رسیدگی کنند و در حوزهی آموزشی نیز همینطور بود. سپس برخی از افرادی که رفته بودند در طب و سایر علوم آموزش دیدند، توانستند بازگردند و تعلیم دهند. در این موارد هیچ اشکالی نیست. مشکل در دو زمینه رخ داد که اگر آن اتفاق نمیافتاد شاید اعزام دانشجو به خارج از کشور میتوانست برای ما مفید باشد. یکی آنکه ما در این رویکردی که به غرب پیدا کردیم همهی داشته و حوزههای خودمان را به فراموشی سپردیم و همه را منحط دانستیم. هنگامی که ملکمخان و تقیزاده و افرادی نظیر علی دشتی ادعا میکنند که همه چیز ایرانی منحط است و یک وازدگی در نسل جوان ایجاد میکنند و با این پسزمینه نسل جوان ما میرود خارج از ایران درس بخواند، آن هم در محیطی که نسبتی با شرایط فرهنگی و اجتماعی ایران نداشت -اروپا شرایط خود را از جهت مسائل اجتماعی و فرهنگی و رویکردها داشت و اتفاقات جدی در غرب رخ داده بود و کاملاً آنها از کشورهایی نظیر ما با فرهنگ ایرانی و اسلامی خود را متمایز میکرد-. این طایفه و این جریان هر چیزی را که ما داشتیم منحط دانست و چون منحط میدانست ارتباط خود را قطع کرد و برای ارتقای آن تلاش نکرد. در کشورمان مردم مداوا میشدند، اینگونه نبود که ما هیچ نظامی برای درمان در کشور نداشته باشیم. درست است که نظام جدید یک محاسنی دارد و میتواند خیلی سریع به برخی از مشکلات و فجایع انسانی رسیدگی کند و خاطره دارد، نظیر بیمارهای مسری که بهطور گسترده در کشور رواج پیدا میکرد، میتوانست این موارد را کنترل و درمان کند، اما ما یک روش طب سنتی در کشورمان داشتیم که جواب میداد و غربیها به آن توجه داشتند و شاید بتوان گفت که از تجارب ما نیز استفاده کرند، اما ما بهیکباره آن تجربیاتی که برای خودمان بود را به صرف آنکه منحط است کنار گذاشتیم. اگر این امر اتفاق نمیافتاد شاید بتوان گفت که فرستادن دانشجو به غرب میتوانست حتی منجر به بالندگی در کشور ما شود و همان طب سنتی ما را گسترش دهد و مدرن کند و همچنین معایب آن را برطرف کند.
در تمام زمینههای دیگر شما میتوانید این موارد را سراغ بگیرید. منحط دانستن یک بحث بود و بحث بعدی شیفتگی به غرب بود و نگاهی که آنها بهواسطهی پذیرفتن مبانی نظری غرب پیدا میکردند، بیگانگی از سنتها، بیگانگی با مردم، بیگانگی با فرهنگ ایرانی و ... به همین جهت شما شاهد آن هستید که نسلی در دانشگاههای ما میآید که به اسم علم و به عبارت بهتر، با علمزدگی همهی داشتهها و سنتهای ایرانی و اسلامی را زیر سؤال میبرد.
اگر این دو عیب اساسی نبود، میتوانست حتی اعزام دانشجو برای کشور ما مفید باشد. عملاً ما با تعدادی متخصص مواجه شدیم -و تا امروز نیز این مشکل را داریم- که در حوزهی مهندسی و علوم پزشکی برخی از این افراد باورهایی برایشان باقی مانده بود و برخیها کلاً به باورهایشان پشت کرده بودند، خصوصاً این موارد در حوزهی علوم سیاسی، دقیقه، ریاضی و طب بود، سپس به مسائل علوم انسانی و اجتماعی نیز سرایت کرد. تاریخنگاری ما طور دیگری میشود، نگاه به تاریخ فرم دیگری میشود، علوم اجتماعی، روانشناسی و علومی ازایندست نیز متأسفانه تحت تأثیر همین تفکر قرار میگیرد.
روی مبانی خود و علوم انسانی ایرانی و اسلامی تأکید نمیکنیم و وقتی تأکید نمیکنیم؛ دانشجو بدون آشنایی با این زمینهها وارد میشود و تقریباً این روش تغییری نکرده است؛ یعنی در گذشته بدون آشنایی میرفتند و قبلیها شاید یک باورهایی شخصی و پیوندهای عمیقتری با سنتهای خود داشتند، اما در دورهی پهلوی شما میبینید که این پیوندها سست شده و وجود ندارد. آن بستر فراهم نبود، آن بستر که اجازه دهد فراهم نبود؛ چون تفکری آمده و حاکم شده است. البته من معتقدم در حوزههای فرهنگی این تفکر پیش از مشروطه حاکم بود، همچنین بعد از مشروطه عملاً همه چیز در اختیار آن قرار گرفت، حتی قوهی مجریه را هم در اختیار قرار گرفت و همینطوری رخنهاش گسترش پیدا میکرد. پس از مشروطه ابزارها هم به دست آمد و با قانون و بخشنامه و ... رفتند به این سمت که بخواهند، این اتفاقات رخ دهد. شاید بتوان گفت اگر این معایب نبود، خیلی میتوانست مؤثر واقع بشود. از محاسن، استفاده از تجربیات آموزشی بود که در کشورهای دیگر مورد استفاده قرار گرفته بود و این توانست قدری آموختن را در ایران آسانتر کند، البته متأسفانه این هم چون خوب مدیریت نشد به سمت ابتذال رفت و اگر این اتفاق رخ نمیداد شاید ما نتیجهی بهتری میتوانستیم بگیریم، اینکه ما آموزش را آسانتر کنیم و سپس گسترده شود و طیفهای بیشتری توانستند بیایند درس بخوانند و فرصتهای بیشتری برای افراد پیدا شد و منابع بیشتر و متنوعتری تولید و تهیه شد، برای آنکه آنها بتوانند در اختیار دانشآموزان قرار دهند و مواردی هم اضافه شد که توانست قدری در جلب بچهها به مدارس و درس خواندن مؤثر باشد.
اما همانطور که عرض کردم چون خوب مدیریت نشد به سمت سطحی شدن پیش رفت. در یک زمانی بچههای ایرانی هنگامی که درس میخواندند بر متون ادبی ایرانی مسلط میشدند که از این طریق هم با ادبیات ایرانی و هم با ادبیات عرب آشنا میشدند، همچنین آموزش خط و تأکید بر مباحثه و گفتوگو که این موارد نیروهای زبدهای را از نظام آموزشی قبلی ما بیرون میآورد و حال که آسانتر شده است اگر این دقتها صورت میگرفت و اگر آن بریدگی فرهنگی و انقطاع با فرهنگ ایرانی و اسلامی رخ نمیداد، میتوانستیم همین نیروها را داشته باشیم که با تجربیات نوین آشنا هستند و از تجربیات نوین نیز استفاده کردند، اما برعکس دیدیم که همه چیز رو به افول گذاشت و بعدها با نسلی مواجه شدیم که یک متن معمولی عربی، ایرانی را هم نمیتواند بخواند و در خواندن تابلوها هم بعضاً مشکل دارد. حال غیر از این قطع ارتباط است؟ قطع ارتباطی که متأسفانه از جهت فرهنگی با فرهنگ ایرانی، اسلامی صورت گرفته است؛ فرضاً سطح سواد دانشآموزان قدیم را (روش جدید و قدیم داشتیم که در دورهی پهلوی رخ داد) نگاه میکنیم قابل مقایسه با دورهی جدید نیست، کسی که دورهی پنجم ابتدایی را در سیستم قدیم گرفته بود با فردی که در دورهی جدید گرفته بود قابل مقایسه نبود. فردی که در دورهی پهلوی جدید دیپلم گرفته بود... شما میبینید که زمین تا آسمان بین اینها تفاوت وجود دارد؛ چون او دقیقتر و بهتر درس خوانده است. البته درست است که منابع وافری که در این دوره بود در اختیارشان نبود و سخت بود، اما دقتها بیشتر بود.
در هر صورت میشود این معایب و محاسن را از جهت روبنایی کنار هم گذاشت، اما چیزی که تعیینکننده است و جهت میدهد همان رویکردهای اصلی است که اگر شما در این حوزه از لحاظ روبنایی و شکلی در اوج باشید اما مبانی شما مبانی غربی باشد خودبهخود با جامعهی ایرانی و نیازهای جامعهی ایرانی نسبتی نمیتوانید برقرار کنید، یا نمیتوانید کمک شایستهای داشته باشید، ضمن آنکه عرض میکنم در اوج شکوفایی آن دوره (از جهت تعداد دانشجو و تعداد مؤسسات آموزشی مدنظرم است نه از جهت محتوایی) شما باز میبینید که توجهی به نیروی متخصص ایرانی نمیشود، نهایتاً نیروی متخصص ایرانی باید برود دستیار یک مستشار خارجی شود، از این موارد بسیار داریم. توجه کنید که بسیاری مهندس در کشور داشتیم، این افراد کمک زیادی به ساختن کشور کردند؛ این افراد را باید از حساب دستاندرکاران سیاسی جدا کنیم؛ یعنی یک نیرو و بدنهی کاری اجرایی کشور که در حال کار کردن و زحمت کشیدن بودند؛ اما به این افراد چه مقدار بها داده میشود؟ وقتی نقشهی سد امیرکبیر را که مهندسین ایرانی کشیده بودند به شاه ارائه میشود -این را مورد را رئیس سازمان برنامه و بودجه میگوید-، آن فرد ارائهدهنده با افتخار میگوید که مهندسین ایرانی این نقشه را تهیه کردند و شاه میگوید نظر مهندسین آمریکایی چیست؟ وقتی او تأکید میکند که خیر این را مهندسین ایرانی تهیه کردند، شاه پرونده را پرتاب میکند و میگوید برو و نظر مهندسین آمریکایی را بیاور؛ یعنی بهطورکلی باوری وجود نداشت. با این همه که در مورد تعداد فارغالتحصیلان در دورهی پهلوی مانور میدادند، هیچ باوری به آنها وجود نداشت و هیچ زمینهای برای فعالیت آنها فراهم نمیشد.
ادامه دارد...