فرهنگ امروز/ رضا داوری اردکانی: پیش از این به مناسبت طرح «ریشهکنی فقر به مدد علم» مطالبی تحت عنوان «علم، جامعه و روشنفکری» درباره سابقه این طرح و تجربه دویستساله تاریخ تجدد و کامیابیها و ناکامیهای آن نوشته شد. در آن نوشته بیشتر نظر به ارتباط و نسبت میان دانش و روشنفکری در صحنه زندگی و تاریخ بود. روشنفکری در تاریخ یکصدسالة برآمدن و شکوفا شدنش بیشتر از سیاست -و نه از علم- بازخواست میکرده است که چرا به وعدههای منورالفکری قرن هیجدهم وفا نشده است. پرسش و اعتراض روشنفکری قاعدتاً باید بر این اساس استوار میبوده است که وعده قرن هیجدهمی پدید آمدن جهان صلح و آسایش و بینیازی و سلامت و بیمرگی را تحققیافتنی می دانستهاند اما اکنون که آن امید تقریباً بر باد رفته است (هرچند که هنوز آثار آن رؤیا را در گفتارهای رسمی اهل دانش و سیاست بخصوص در جهان توسعهنیافته میتوان یافت) روشنفکر چه درخواستی داشته باشد و از کی درخواست کند. درخواست که نباشد صاحب درخواست هم ساکت میماند.
اگر روشنفکران از سی چهل سال پیش تقریباً به انزوای سکوت پناه بردهاند (یعنی اگر زمان روشنفکری دیگر تمام شده است) وجهش باید این باشد که پی بردهاند راه سیاست به مقصدی که در خیال قرن هیجدهم ظاهر شده بود نمیرسد اما آن خیال را آسان نمیتوان از دست داد زیرا اگر آن خیال به کلی از دست برود آنچه را که شاعران و متفکران در دهههای اخیر در باب معنی زندگی گفتهاند به خودآگاهی همگان میرسد و شاید بر اثر این خودآگاهی بی امید حتی قدمهایی هم که مردمان در اینجا و آنجا لنگلنگان برای پیشرفت برمیدارند متوقف شود. اکنون بیشترین امیدی که هست امید به علم است و این توقع به وجود آمده است که روشنفکران به دانشمند و شأن پژوهش در جهان کنونی توجه و تأسی کنند. دانشمندان هم بکوشند با پژوهشهای متناسب راهی برای حل مشکلات و برای مقابله با آسیبهایی که آینده بشر را تهدید میکند بیابند. دانشمندان بخصوص وقتی به خطرهای احتمالی که آینده را تهدید میکند میاندیشند احساس میکنند که باید به فکر چارهکردن باشند. همین اندیشه است که دانشمند را به عالم متروک روشنفکری میکشاند و او را بر آن میدارد که با روشنفکر همسخن شود و قدری از وظیفه او را نیز به عهده گیرد. در این طریق است که دانشمند جای روشنفکر را می گیرد. اکنون که کم و بیش پژوهندگان و دانشمندان جای روشنفکران را گرفتهاند باید ببینیم دوران دانشمند-روشنفکر چه مدت طول میکشد و به کجا میرسد.
۱- روشنفکران دیگر در هیچ جای جهان نفوذ و تأثیری که در هفتاد سال اول قرن بیستم داشتند ندارند. در جهان در حال توسعه هم اگر هنوز جایی برای گفتار روشنفکری وجود داشته باشد روشنفکریش ریشه در زمین تاریخ ندارد و به این جهت نفوذ و تأثیر روشنفکران زیاد نیست. مراد از روشنفکر در اینجا کسی است که از آزادی و درستی گردش امور سیاست و جامعه بر مدار حق و قانون دفاع میکند اما آشوبی که در تاریخ روشنفکری پدید آمده معنی اصطلاح را هم دستخوش اضطراب کرده است به قسمی که معلوم نیست عنوان و صفت روشنفکر را به چه کسانی با چه اوصافی باید داد. بعضی از روشنفکران، روشنفکر به معنی خاص کلمه هستند و بعضی دیگر دانشمندان پاسدار دانش جهان جدیدند که سری هم در سیاست دارند. از این میان، نویسندگان فلسفی مدافع تجدد و بیشتر اعضای گروه اول از دهها سال پیش رو به تحلیل رفتهاند و بازماندگانشان که هنوز زندهاند دیگر تقریباً حرفی برای گفتن ندارند. پایان یافتن تاریخ روشنفکری را به فقدان استعداد خاص حمل نباید کرد بلکه این پایان یافتن، پایان یافتن گفتار روشنفکری و منشائیت اثر آن است.
در این وضع پایانی است که روشنفکران ملامت میشوند که وظایف خود را انجام ندادهاند. اما نمیگویند این وظایف چیست و اگر بگویند از چیزهایی میگویند که ربطی به روشنفکر و روشنفکری ندارد. در کشور ما وقتی روشنفکری از جهت سیاسی کارش دشوار شد صورتی از گفتار سیاسی شبهروشنفکری پدید آمد که نام روشنفکری دینی گرفت. که آن هم چنانکه باید راه به جایی نبرد. در اروپای غربی و آمریکای شمالی وقتی علم و سیاست و مدیریت و اقتصاد کم و بیش به نحو هماهنگ بسط مییافت روشنفکران نظارت میکردند که اگر در جایی خللی وجود دارد و مخصوصاً اگر سیاستمداران در کار خود یا در سیاستهایی که پیش گرفته بودند جانب آزادی و عدالت را رعایت نمی کردند با بانگ بلند و زبان رسا از آنان بازخواست کنند اما روشنفکر جهان توسعهنیافته یا در راه توسعه که هرگز در جهان هماهنگ به سر نمیبرده است و مخصوصاً اکنون که ناهماهنگی در همهجا بیشتر شده است، نمیداند که چه باید بکند و بگوید و «قبای ژنده خود را به کجای شب» سرگردانی تاریخ بیاویزد.
گروه دوم دانشمندان ناظر به اوضاع جهان و کشور خویشند. این گروه برای اینکه در نظارت بر گردش چرخ امور کشور جانشین شایسته روشنفکران باشند باید به دولتها و مردم بگویند که با تغییرهایی که در محیطزیست پدید آمده و با این همه تصرّفاتی که در منابع طبیعی و انسانی صورت یافته است و می گیرد، علم چه مددی میتواند به حل مسائل و رفع مشکلات بکند. فیالمثل وقتی میدانیم که کشور کمآب ما رو به خشکشدن میرود با بیآبی چه باید بکنیم. آیا آب نوشیدنیمان را هم باید از خارج وارد کنیم و ... دانشمندان از هوا و دریا و زبان و فرهنگ و تکنولوژی نیز بسیار چیزها میتوانند بگویند که مایه تذکر باشد.
اهل فلسفه نیز باید با دانشمندان همراهی کنند و مخصوصاً به وضع جهان توسعهنیافته و بیقوامی این جهان و سر بهوایی مردمش در پیروی بدون تأمل از رسوم و ظواهر جهان متجدد و تلقی فرهنگ و دانش به عنوان وسائل و اشیاء مصرفی و مصرف بیرویّه منابع انرژی و آلودهکردن محیطزیست و ... بیندیشند. خوشبختانه دانشمندان در زمان ما کم و بیش به وضع خود و به آنچه بر دانش و پژوهش میگذرد توجه کردهاند. آنها برای اینکه در نظارت بر گردش چرخ امور کشور جانشینی شایسته برای روشنفکران باشند باید به دولتها و مردمان بگویند که بر سر جهان و آدمی چه آمده است و از امکانهای آینده و آسیبها و مصیبتهایی که در راه است چگونه میتوان بهره برد و پرهیز کرد.
۲-در جهان توسعهنیافته دانشمند هست و گاهی تعداد دانشمندان بسیار بیشتر از نیاز کشورها است و به این جهت بسیاری از آنان و متأسفانه بسیاری از بهترینهایشان به کشورهای توسعهیافته میروند و در آنجا چون مجال پژوهش و پیشرفت دارند قدرشان مجهول نمیماند. درد بزرگ همه کشورهای در حال توسعه و بخصوص ما که آموزش عالی را در این سالها توسعه دادهایم این است که ارقام بسیار بزرگی از درآمد ملیمان صرف تحصیل جوانان نخبهای میشود که برای ادامه و تکمیل تحصیل علم به خارج میروند و بسیاری از آنان باز نمیگردند. این درد برخلاف آنچه در گفتارهای اهل تدبیر و سیاست اظهار میشود با اتخاذ تصمیمها و سیاستهای ناظر به پیشبرد و توسعه علم درمان نمیشود و شاید در کوتاهمدت درمانی نداشته باشد زیرا نیاز ما به دانشمند در قیاس با دانشمندانی که هستند و خوشبختانه تعدادشان پیوسته افزایش مییابد کمتر است و اگر نیاز داشتیم کمتر میرفتند و بیشتر آنها که میرفتند بازمیگشتند.
در کشور ما دانش و دانشمند هست اما دانش، بنیاد ندارد. اصلاً بهتر است بگوییم در جهان توسعهنیافته علم و فرهنگ و تکنولوژی و اقتصاد و سیاست جزیرههای جدا افتادهای هستند که نسبت و تناسبی میانشان نیست. رسم غالب مدیریت هم، صرفنظر از اغراض شخصی و گروهی و فسادی که کم و بیش در همه جا هست و مدام وسعت مییابد و پریشانی و آشفتگی را بیشتر میکند، بازی مدام با مقررات و آییننامههای رنگارنگ احیاناً ناسخ و منسوخ است. در چنین وضعی مدیریت به جای اینکه در اندیشه حل مسائل و رفع مشکلات باشد خود مدعی مردم و به طورکلی مدعی هر شخص حقیقی یا حقوقی است.
سازمانهای اداری در جهان توسعهنیافته گرچه در صورت ظاهر به بوروکراسی جدید شباهت دارند سنت موروث دیوانهای سلاطین را کم و بیش حفظ کردهاند و به این جهت وظیفه خود را نه خدمت به مردم بلکه طلبکاری از آنان میدانند و به نام اجرای قانون و مقررات در کارها خلل و وقفه ایجاد میکنند. با این تلقی و روش و رویّه نه فقط کار مردم معطّل میماند بلکه اگر نظمی هم بوده است و باشد از هم میپاشد و قانون به پوسته خشکی مبدل میشود که دیگر راهگشا و کارساز نیست بلکه راههای کارسازی را میبندد. در این وضع مردم بیآنکه خود بدانند و توجه داشته باشند حرمت قانون در روح و جانشان شکسته میشود و رعایت آن مهمل میماند. در نظامهای تاریخی همه امور زندگی مردم به هم بستهاند چنانکه اگر نقص و خللی در جایی وجود داشته باشد در جاهای دیگر نیز اثر میکند یا ظاهر میشود.
درست بگوییم نارسایی و نقص در نظام کنونی زندگی، شبیه به بیماری است که هرچند ممکن است عارض عضوی از اعضای بدن باشد کل وجود بیمار را از کار میاندازد. دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی باید به این وضع و نسخههایی که برای علاج آن نوشته میشود توجه کنند.
۳-میگویند میان علم ما و اقتصاد و تکنولوژی و مدیریتمان فاصله افتاده است و البته راست میگویند ولی کاش میدانستند که این جدایی ناشی از اشتباه و خطا در تصمیمگیری سیاسی نیست بلکه جدایی تاریخی است که به آسانی رفع نمیشود. ما دانشمندان بزرگ داریم که از عهده پژوهشهای بزرگ برمیآیند اما اثر و دخالتشان در گردش چرخ زندگی و در صنعت و کشاورزی و مدیریت بسیار ناچیز است و اگر بعضی از آنان در سیاست وارد میشوند و به مقامهای سیاسی دست مییابند شاید بتوان این وضع نه چندان عادی و مطلوب را عذرخواهی جامعه از ایشان دانست. عذرخواهی از اینکه نتوانسته است مأموریت و وظیفهای را که دانشمندان میتوانند و باید انجام دهند به آنها واگذارد.
بسیار آسان است که بگوییم دانشمندان مهاجر را به کشور باز باید گرداند و موانع حائل میان علم و تکنولوژی را از میان باید برداشت. در عالم انتزاع پیداست که نخبگان علمی، نباید از کشور بروند و اگر میروند نباید در کشورهای دیگر بمانند و به حکم وظیفه اخلاقی باید به کشورشان بازگردند. علم هم باید در توسعه کشور دخیل باشد. این حرفها چندان درست است که در آنها تردید نمیتوان کرد اما با گفتن و تکرار سخنانی که مسلم مینمایند و برای قبول آنها نیازی به فکر کردن نیست، مشکلی گشوده نمیشود و شاید اثرشان افسردگی روح و بازداشت فکر باشد آیا این حرفهای مشهور را باید رها کرد و نباید دریغ خورد که چرا بهترین استعدادهای ما میروند و کشور از برکت وجودشان محروم میماند؟ آیا نباید فاصله میان سطح و مرتبه علم و تکنولوژی را از میان برداشت و کاری کرد که اگر جوانان نخبه و مستعد پس از طی مراحلی از تحصیلات دانشگاهی به خارج از کشور میروند و دانش بیشتر میاندوزند در آنجا نمانند و به کشور بازگردند؟ با این بایدها و نبایدها نمیتوان مخالفت کرد اما چه کنیم که اینها را تصدیق میکنیم بیآنکه از دستمان کاری ساخته باشد. شاید هم این بایدها و نبایدها را نمیپذیریم بلکه بر ما تحمیل میشود. جوانان نخبه به خارج میروند و علم میآموزند و بعضی از آنها در آنجا به کار علم و پژوهش مشغول میشوند و میمانند و کاش نمیماندند و بازمیگشتند. اکنون یک لحظه فکر کنیم که چندین هزار دانشمند ایرانی مقیم خارج همه برگردند. آیا دانشگاهها و پژوهشگاهها و مراکز علمی ما میتوانند همه تحصیلکردگان و حتی بهترینهای آنان را استخدام کنند؟ آیا مراکز صنعتی و کشاورزی و اقتصادی و فرهنگی ما به وجود آنان نیاز دارند و کار و وظیفهای هست که به آنها واگذار شود؟ آنها بیایند که چه مسائلی را حل کنند و ما به چه پژوهشی نیاز داریم که دانشمندان مقیم کشور از عهده آن برنمیآیند؟ حتی به فرض اینکه دانشگاهها جای خالی برای استخدام دانشمندان مقیم خارج و نیاز به دانششان داشته باشند با تشریفات استخدام که گاهی چند سال طول میکشد چه میتوان کرد؟ صرفنظر از اینها دانشمند بیاید که چه کند؟ مگر آنها که هماکنون هستند و در میان آنان دانشمند ممتاز کم نیست مجال و امکان کافی برای مشارکت و دخالت در توسعه علمی-اقتصادی-اجتماعی و در پیشبرد تکنولوژی کشور دارند که جمع دیگر هم بیایند و صرفاًً به تدریس یا به پژوهشهایی که از آنها بهرهبرداری نمیشود و یا در خارج از کشور مورد بهرهبرداری قرار میگیرد مشغول شوند؟
با آمدن اینها و با کوشش دانشمندانی که هماکنون در کشور به کار مشغولند فاصله میان علم و صنعت و کشاورزی و مدیریت پر نمیشود زیرا تا زمانی که صنعت و کشاورزی و مدیریت احساس نکند که به علم نیاز دارد و دست نیاز به سوی علم دراز نکند و از دانش و دانشمند مدد نطلبد دانشمند چه میتواند بکند. وقتی سازمانها نیاز به علم ندارند و اطلاعات ارزان یا گرانی که از بازار میخرند برایشان کافی است، دانشمند به زینت کشور مبدل میشود. دانشمندی که به زینت تبدیل شده است شغل علمی را نگاه میدارد اما شاید از علم و پژوهش روبگرداند یا اگر نتوانست دل از علم بردارد به پژوهشهایی که بیشتر صوری و تشریفاتی و تفننی است بپردازد و عاقبت حاصل و نتیجه پژوهش خود را نیز به خارج بفرستد.
سیاست علم این وضع را بر ترک علم ترجیح میدهد و البته حق هم همین است زیرا اگر قرار باشد دانشمندان دانش را رها کنند مثل این است که کشور را ترک کردهاند. تفاوت اینها با نخبگان مهاجر این است که اینها گرچه از کشور دورند از جهان علم دور نیفتادهاند. جهان توسعهنیافته در کار و بار خود گرفتار تعارضها و دیلمهاست (دو راهههای بنبست). چنانکه در برنامه و سیاست علم و پژوهش با این مشکل مواجه است که مثلاً چرا نخبگانی که به خارج میروند برنمیگردند و کاش همه بازگردند. اما از سوی دیگر دانشمندان دعوت و گاهی الزام میشوند که پژوهش کنند و حاصل آن را خوب یا بد هر چه باشد به زبان خارجی بنویسند و به خارج بفرستند تا در مجلات و نشریات خارجی چاپ شود. این تعارض از کجاست؟ این تعارض میان باید و هست و خواستن و توانستن و بودن و داشتن و ... در جهان توسعه نیافته است. به یک معنی و به یک اعتبار نیز میتوان آن را ناشی از جدایی میان زندگی و علم و بینیازی صنعت و کشاورزی و ... از پژوهش دانست. مپندارید که این تعارض از سنخ تعارضهای منطقی است و از حکم امتناع جمع و رفع دو امر متضاد و متناقض پیروی میکند. قانون منطق قانون مفاهیم است نه قانون وجود و تاریخ. در تاریخ ضرورت منطقی جایی ندارد و در آن متعارضها با هم جمع میشوند چنانکه گاهی میان امور متلازم نیز جدایی اتفاق میافتد.
نخبگان درسخوانده ما که هر کدام طبق یک محاسبه رسمی یک میلیون دلار برای تحصیل آنها هزینه شده است به خارج میروند (میبینید که چگونه دلارهای نفتی به مبداء خود بازمیگردد) و نگرانی این است که بازنگردند. طبیعی است که کشور و مردم از این امر راضی نباشند و بخواهند که دانشمندانشان در کشور بمانند و همینجا پژوهش کنند. چنانکه گفته شد اینها که ماندهاند کم و بیش پژوهش میکنند و مقاله مینویسند. مقالهنویسی لازمه پژوهش است و کسی نمیتواند دانشمندان را منع و ملامت کند و بگوید مقاله ننویسند و در مجلات و نشریات خارچ چاپ نکنند. پس ما از یکسو باید علم خود را صادر کنیم و از سوی دیگر از اینکه دانشمندانمان در خارج پژوهش میکنند و کشور از علمشان بهره نمیبرد افسوس میخوریم. این دو امر متضاد چگونه اتفاق افتاده و با هم جمع شده است؟ میتوان تعارض را به این طریق حل کرد و گفت در حکم مذکور وحدت موضوع رعایت نشده است چنانکه در یکی با هجرت دانشمند مخالفت شده و در حکم دیگر صدور علم و پژوهش (و نه دانشمند و پژوهشگر) مورد تأیید قرار گرفته است ولی با این قبیل وجهه نظرهای توجیهی به قضایای تاریخی نباید نگاه کرد. حاصل این کوششها برای انکار تعارض میان دو حکم این است که دانشمند نرود اما به دانشش کاری نداریم و اهمیت ندارد که حاصلش چیست.
مسئله را به این صورت منتفی نباید کرد. به عبارت دیگر قضیه را با نگاه اداری نباید دید. این قضیه به ضعف و ناتوانی جهان توسعهنیافته در علم و عمل و پراکندگی و پریشانی در همه چیز این جهان بازمیگردد. در بحث کنونی مسئله این است که علم از تکنولوژی جدا افتاده است و با این جدایی نظام علمی-تکنیکی و سیاست و مدیریت مناسب آن نمیتواند قوام یابد. چرا میان علم و صنعت جدایی افتاده است و چرا این جدایی رفع نمیشود؟ این را از که میپرسیم و کیست که میتواند این مشکل را از میان بردارد و کوتاهی میکند؟ اینجا دوباره به بایدی میرسیم که لااقل در کوتاهمدت تمنای محال است و با وجود این نفی و انکارش وجهی ندارد: حکومت و دولت باید بکوشند و شرایطی فراهم آورند که تولید و مصرف و آموزش و مدیریت کشور بر مدار علم قرار گیرد ولی این باید هم مثل بایدهای پیشین، یک باید انتزاعی اخلاقی است و نه یک باید اجتماعی و تاریخی و فرهنگی. باید اخلاقی میگوید که چه خوب است همه کارها بر وفق نظم معقول صورت گیرد اما باید اجتماعی و تاریخی وقتی مورد دارد و میتواند اظهار شود که شرایط به عهده گرفتن و عملکردن به آن کم و بیش فراهم آمده باشد. دانشگاه ما مدتها صرفاً مرکز آموزش بود و هنوز دیری نمیگذرد که دانشگاهها و دانشگاهیان علاوه بر وظیفه آموزش و تدریس، عهدهدار کار پژوهش هم شدهاند و کم کم مسئله دخالتدادن نتایج پژوهشها در گردش چرخ صنعت و کشاورزی و اقتصاد و آموزش و ... نیز پیش آمده است. حتی کسانی مأمور شدهاند که در امر ارتباط پژوهش و صنعت مطالعه و راهجویی کنند که ظاهراً سعی و کوشش آنان هنوز به جایی نرسیده است.
شاید بگویند دولتها در این راه کوتاهی میکنند وقتی در طی مدت بالنسبه طولانی دولتها و حکومتها کوتاهی میکنند باید مشکلی وجود داشته باشد. چرا حکومتها و دولتها در این امر مهم قصور میورزند؟ لازم نیست فوراً زبان ملامت بگشاییم و با جستجوی مقصر به پناه آرامش ناشی از غفلت، برویم و خود را از مسئولیت معاف سازیم. برداشتهشدن فاصله میان علم و زندگی تدبیر میخواهد. اما این تدبیر اگر با کوشش هماهنگ و همسوی حکومت و سازمانهای علمی و مدنی و دمسازی و همراهی مردم قرین نباشد کارساز نمیشود. برداشته شدن این فاصله عین تحقق توسعه و پیشرفت و غایت عمل و تدبیر سیاسی است و در سایه آن است که مسائل و مشکلات دیگر نیز حل میشود. پس گفتن اینکه باید میان پژوهش و زندگی پیوند برقرار شود مثل این است که بگویند از وضع توسعهنیافتگی باید گذشت و به وضع توسعهیافته باید رسید و پیداست که گفتن چنین بایدی اگر نشانه غفلت نباشد هنری هم نیست. مشکل، ریشههای تاریخی دارد و بزرگتر از آن است که دولتها با اتخاذ تصمیمهای رسمی سیاسی به آسانی از عهده حل آن برآیند.
-۴ اگر اینها را بپذیریم یا لااقل قابل تأمل بدانیم مسئله روشنفکری هم صورت تازهای پیدا می کند. اگر مسئله جهان توسعهنیافته ناهماهنگی و پریشانی و بیگانگی با زمان و تاریخ است در این جهان هنوز وظیفه روشنفکران پایان نیافته است. آنها مخصوصاً باید به مسائل علم و توسعه و به آینده جهان علم و تکنیک بیندیشند و با دانشمندان همفکری و همراهی و همکاری داشته باشند. آیا این محظور بزرگی برای روشنفکر نیست که وقتی درباره امری مثل مهاجرت دانشجویان ممتاز میپرسند نه بتواند آن را موجه بداند و نه وجهی برای مخالفت با آن داشته باشد. در مورد پژوهش چه میتوان گفت. آیا همچنان اهتمام دانشمندان و پژوهندگان باید صرف نوشتن مقاله به زبان خارجی و افزایش تعداد مقالات برای ارسال به خارج از کشور شود؟ در اصراری که برای نوشتن مقاله به زبان خارجی و انتشار آن در مطبوعات خارج میشود ظاهراً پیوند میان توسعه و علم از نظر دور مانده است. یکی از مسائل قابل تأمل نسبت زبان با علم است. علم جدید چون زبان ریاضی دارد مثل تفکر و فلسفه و هنر با زبان قومی و ملی پیوستگی و یگانگی ضروری ندارد.
معهذا برای اینکه علم در میان مردمی قوام یابد باید به زبان خاص خودشان نوشته شود. چنانکه اگر زبان قابلیت بیان احکام و قضایای علم را نداشته باشد علم در خانه فهم متمکن نمیشود و به صورت امر یادگرفتنی و داشتنی (و زائد) باقی میماند. از اینکه بگذریم دو پرسش در مورد علم میماند که به آنها باید پاسخ داد. یکی اینکه آیا علم در جهان در حال توسعه گمشدهای دارد و اگر دارد این گمشده چیست و دیگر اینکه آیا میان دو حکم راجع به منع مهاجرت دانشمند و جواز یا تحسین و الزام فرستادن حاصل پژوهش به خارج، تعارضی وجود ندارد. گمشده علم، مسئله است. مسائل علم را در کجا باید جست. آیا دانشمندان باید بروند و مسائلی را بیابند و در آنها پژوهش کنند که با حل آنها نقصها و مشکلهای تکنولوژی و مدیریت و اقتصاد و جامعه رفع و حل میشود؟
دانشمندان و پژوهندگان اهل تخصصند و در زمینه معین و خاص پژوهش میکنند. رفتن و گشتن و پیداکردن مشکل و مسئله تکنولوژی و صنعت و کشاورزی و ... را به عهده دانشمند و پژوهشگر نباید گذاشت. معهذا مگر کسی جز دانشمند میتواند در طلب مسئله علمی باشد و آن را بیابد. در دنیای توسعهیافته که علم و تکنولوژی به هم بستهاند یافتن مسئله، مسئله و مشکل بزرگی نیست یا درست بگوییم مسائل در طی راه پژوهش پیش میآید اما در جهان توسعهنیافته معمولاً مسائل شنیدنیاند نه رسیدنی. یعنی این جهان نه فقط اطلاعات علمی بلکه احیاناً مسائل علم را هم از خارج میگیرد. این درد را چگونه میتوان علاج کرد؟ آیا روشنفکران میتوانند راهی بیابند و نشان دهند؟
5- اکنون به مسئله تأسفخوردن از مهاجرت نخبگان و خرسندی خاطر از ارسال مقالات به خارج بپردازیم. مگر این هر دو یکی نیستند. ظاهراً در واقع و از حیث نتیجه با هم تفاوتی ندارند. تفاوت ظاهریشان هم ناشی از نگاه متفاوت ماست. ما به یکی با نگاه مصلحتبینانه و احیاناً احساساتی مینگریم و به دیگری با چشم تفاخر نگاه میکنیم ولی به هرحال اینها مشکلات زندگی در تاریخ توسعهنیافتگی یا درست بگوییم مشکل بیتاریخی است. قبلاً گفته شد که میان دو قضیه مشعر بر مخالفت با رفتن نخبگان از کشور و نوشتن گزارش پژوهشها و مقالات دانشمندان مقیم کشور به زبان خارجی و فرستادن آنها به خارج از جهت منطقی تعارض نیست زیرا یکی بیان مخالفت با رفتن اشخاص است و دیگری موافقت با فرستادن مقالات. ولی در اینجا در برابر یک امر تاریخی قرار داریم و مشکلمان رعایت قواعد منطق نیست. کشور دانش و دانشمند را برای چه میخواهد. اگر میخواهد به وجودشان افتخار کند که بودنشان در داخل کشور یا خارج اهمیت ندارد و شاید حتی بهتر و آسانتر بتوان افتخار کرد که دانشمندان کشور ما در پیشبرد علم کشوری مثل آمریکا سهم و مقامی دارند ولی ظاهراً علم گرچه مایه افتخار است وسیله مفاخرت نیست بلکه قدرتی است که در شئون جامعه سریان دارد.
پیداست که دانش دانشمندان ایرانی مقیم اروپا و آمریکا گرچه ممکن است مورد استفاده اهل دانش و پژوهش داخل کشور قرار گیرد در نظام علم و قدرت علمی کشور وارد نمیشود. ولی مگر مقالاتی که دانشمندان مقیم کشور مینویسند و به خارج میفرستند جایی در قدرت و نظام علم کشور پیدا میکند و تفاوتی با مقالات هموطنان مقیم خارج دارد. وجه مشترک این مقالات این است که هر دو در فهرستهای جهانی ثبت میشوند که البته از این حیث منشاء اثر نیستند مگر اینکه چون در فهرست جهانی آمدهاند کسانی راه دسترسی به آنها را مییابند و به آنها رجوع میکنند اما ثبت مقاله در فهرست جهانی بر قدرت علمی نمیافزاید. شاید اختلاف این است که مقالات دانشمندان مقیم خارج چون بیشتر پاسخ به مسائل مبتلیبه یا طرحی برای کارسازی است علاوه بر درج و ثبت در فهرستها در نظام علمی کشور محل اقامتشان وارد میشود و بر توان آن کشور میافزاید. پس تعارضی که به آن اشاره کردیم مهم است و رفع آن آسان نیست. ولی اگر چنین است چرا تاکنون به آن توجهی نشده و حتی در مراکز سیاست علم کشور از آن حرفی نزدهاند. اگر دانشمندان کشور در این باب تعارضی ندیدهاند باید فکر کرد که شاید تفاوتی ظریف و پنهان میان نوشتن مقاله به زبان خارجی و ارسال آن به خارج از یکسو و مهاجرت دانشمندان از کشور و اقامت در کشور دیگر از سوی دیگر وجود دارد و با این تفاوت است که اولی امری موجه میشود و دومی حداقل به صورت مشکلی که باید رفع و علاج شود رخ مینماید.
در اینجا به این نکته که علم را باید به زبان خود نوشت تا این زبان، زبان علم شود کاری نداشته باشیم و در جستجوی مرز ظریف یا ظرافتی باشیم که صدور مقاله را از مهاجرت دانشمندان و دانششان ممتاز میکند. اگر دانشمندان و صاحبنظران و روشنفکران در این باب تأمل کنند به روشنشدن سیاست علم کشور و شاید به درک عمیق وضع علم و فراهمآوردن مقدمات تأسیس نظام علم و جامعه علمی کمک میکنند. آنچه اکنون به نظر میرسد این است که بالا بودن آمار مقالات نشانه گسترش دامنه پژوهشها و افزایش تعداد پژوهندگان است ولی پژوهشهایی که در گردش چرخ زندگی مردم و امور کشور وارد نشوند چندان به کار کشور نمیآیند و جز اینکه دوستداران دانش به آنها بنازند سودی ندارد.
6-در وضع بیگانگی با زمان و تاریخ هرچه در باب آزادی و عدالت گفته شود جایی استوار در دل و جان مردم و در نظام زندگی پیدا نمیکند. راه تاریخ تجدد راهی بسیار دشوار بوده است این راه صرفاً راه سیاست و علم و اقتصاد نیست. اگر در تاریخ جهان جدید (البته با دیده بسیار کمیاب عبرتبین) نظر کنیم درمییابیم که تاریخ تجدد غربی تاریخ فلسفه و هنر و سیاست و اخلاق ناظر به علم تکنولوژیک است. یعنی علم و تکنولوژی در فضای فلسفه و هنر و سیاست جدید و در تناسب با آنها بسط یافته است. این تاریخ لوازم و آثار ذاتی و عرضی بسیار گوناگون داشته است که گاهی آنها را عین ذات غرب یا اموری پراکنده و اتفاقی تلقی میکنند. وقتی کسانی این آثار و بخصوص عوارض ثانوی آن را با تمامیت تجدد و تاریخ جدید غرب و اروپا اشتباه میکنند از درک جهانی که در آن به سر میبرند بازمیمانند. یا وقتی میپندارند که تجدد مجموعهای از چیزهای خوب و بد است که در کنار هم قرار گرفتهاند یا غربیها به اینجا و آنجا نظر کرده و هرچه را که برای رسیدن به مقصود خود مناسب و مفید دیدهاند برگرفته و به کار بردهاند در نسبتی نادرست با جهان وارد میشوند مخصوصاً وقتی میگویند غرب در اصل فاسد و ظالم است و اگر خوبیهایی دارد آن را از جای دیگر گرفته و زینت و سرپوش زشتیها و وسیله استیلای خود کرده است و ... پیوند خود را با آنچه در جهان گذشته است و میگذرد قطع می-کنند.
البته هر یک از این صاحبان داعیه شواهدی هم برای اثبات مدعای خود دارند زیرا در غرب و جهان تجدد زیباییها و خوبیها را در کنار زشتیها و بدیها میتوان دید. جهان متجدد هرگز از تجاوز و استیلا پروا نداشته و حتی علم و فرهنگ همه اقوام روی زمین را تملک کرده است. پس مدعی بخصوص وقتی از فهم نسبت میان قدرت و آزادی درمیماند و نمیداند مزیتهای تجدد را با قهر آن چگونه جمع کند غرب را مجموعهای از امور متباین میپندارد. غرب به فرض اینکه چنین مجموعهای باشد باید دید که اندیشه و اراده جمعآوری همه چیز از همه جای عالم، کی و چگونه پدید آمده و آنها که داشتههای خود را به غرب متجدد دادهاند چه بر سرشان آمده بود که داشتههای خود را نگاه نداشتند و آن را به بیگانه دادند. جهان متجدد مجموعه کنار هم گذاشته شده خوبها و بدها و درستها و نادرستها و زشتها و زیباها نیست. غرب متجدد اراده و اندیشهای است که میخواهد همه چیز و همهجا را در ذیل اصولی جمع کند و بر آنها مسلط شود. به عبارت دیگر غرب جدید یک تاریخ است.
تاریخی که بشر در آن باید به قدرت برسد و آزادی هم از لوازم قدرت و یا شاید بتوان گفت مقوم ذات بشری است که باید بر جهان مسلط شود. در این تاریخ است که تجدد به صورت واحد کم و بیش همبستهای از هنر و فلسفه و سیاست و حقوق بشر و علم و تکنولوژی بسط یافته است. اتفاقاً چون در جهان تجدد کم و بیش خودآگاهی تاریخی وجود دارد به تاریخ اهمیت داده میشود و در مقابل آنها که تجدد را یک امر اتفاقی و مجموعهای از عوارض و امور پراکنده میدانند لزومی نمیبینند که به تاریخ کاری داشته باشند. یکی از مشکلات اخلاقی و فرهنگی جامعه توسعهنیافته در تناسب با بیرغبتی به تاریخ ظاهر میشود. جهان توسعهنیافته نه تاریخ خود را میداند و نه تاریخ تجدد را. اگر از تاریخ هم بگوید مرادش کارهایی است که اشخاص صاحب نام در گذشته کردهاند. آنها فارغ از گذشته و آینده صرفاً آخرین محصولات تکنولوژی و قدرت تکنیک را برای مصرف میخواهند بدون اینکه اسباب و شرایط تصاحب آن را فراهم کرده باشند. با این روحیه فهم و درک مقام علم و تکنولوژی در جهان جدید و متجدد دشوار میشود. پس روشنفکران اگر می-توانند باید به فهم و درک این امور مدد برسانند.