فرهنگ امروز/ رضا داوری اردکانی:
-7 وقتی گفته شود علم تکنولوژیک عنصر لازم قوام جهان متجدد بوده است شاید این حرف مشهور را تکرار کنند که علم جهانی و بشری است و ربطی به تجدد ندارد و اگر بپرسید که پس اجزای مقوّم تجدد چیست و تجدد چگونه قوام یافته و چرا رسم و شیوه زندگی متجدد رسم و شیوه زندگی در سراسر روی زمین شده است همه اینها را به اغراض سیاسی بازمی-گردانند. اینکه غرب با اعمال قدرت نظامی و سیاسی و با تبلیغات و ساختن و صادرکردن فیلمها و اشیاء مصرفی و به قولی که به شوخی شبیه است با اسباببازیهای تبلیغاتی فرهنگ اصیل اقوام را از نظر آنها انداخته و فرهنگ خود و مخصوصاً لاابالیگری و ترک رسوم و بیاعتنایی به سنن قومی و دینی و فضائل اخلاقی را القا و تحمیل کرده است به یک اعتبار و تا حدی درست است ولی مهم این است که بدانیم غرب چگونه و با چه نیرویی از عهده این کار برآمده و توانسته است فرهنگ اقوام را بپوشاند و مردم جهان را میان گذشته خود و رسوم جهان جدید سرگردان کند. این قبیل سخنان بیشتر سیاسی است و اگر در سیاست وجهی داشته باشد در عالم نظر و فرهنگ در معرفی غرب و تجدد غربی اعتباری ندارد و چون مانع شناخت درست جهان موجود میشود، اتخاذ تدابیر سیاسی را دشوار میسازد. چنانکه این تلقی در طی دو قرن اخیر بسیاری از اقوام آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین را از مواجهه آگاهانه با تجدد و طی راه درست در سیاست و اقتصاد و فکر و فرهنگ و تکنولوژی بازداشته است. جهان توسعهنیافته چون میبیند علم را میتواند بیاموزد و دانشمندان بزرگ هم دارد به دشواری میتواند بستگی علم به تجدد و نیازش به شرایط خاص فکری و فرهنگی را دریابد و آن را به این جهت همهجایی و مستقل از شرایط فرهنگی میداند. البته وجود دانشمندان بزرگ در جهان توسعهنیافته غنیمتی بزرگ است و چه بسا که مقدمه جهشی در توسعه باشد. اما چنان نیست که ضرورتاً به توسعه اقتصادی- تکنیکی بینجامد. بعضی پژوهشهای بالنسبه مهم هم که اخیراً در بیوتکنولوژی و نانوتکنولوژی صورت گرفته است در صورتی میتواند مایه امیدواری باشد که جایی در نظام علم و تکنولوژی پیدا کند و صرفاً نتیجه علاقه و توجه دولت و حکومت یا دنباله و اتمام پژوهشهای دوران تحصیل چند پژوهشگر با استعداد و دانشمند نباشد. درست است که جهان توسعهنیافته کم و بیش به علم رغبت و علاقه و حتی گاهی اعتقاد دارد اما این رغبت کمتر ناظر به گذشت از وضع توسعهنیافتگی و بیشتر رغبت و علاقه روانشناسی و اخلاقی- سیاسی است. این جهان در صورتی از وضع کنونیش خارج میشود که علم را در نسبتش با زمین و زمان بطلبد و فرهنگ مناسب علم را بشناسد و بتواند آن را در جای خود و در پیوستگی با تکنولوژی دریابد. مردمی که علم و ادب و سیاست و تکنولوژی را بیتوجه به پیوستگیشان با یکدیگر به صورتی جدا جدا، اخذ کردهاند اشیاء و امور همه در نظرشان پراکنده مینمایند و این پراکندگی ممکن است در خاطرشان نیز انعکاس یابد. پراکندگی چیزها و خاطرها را با تدابیر جزئی و جزئیبینی نمیتوان علاج کرد. گره این مشکل با خودآگاهی گشوده میشود و اگر روشنفکران را مظاهر خودآگاهی ملت خویش بدانیم باید نزدیکشدن دانشمندان به روشنفکران را غنیمت بشماریم.
8- مدتی پیش چند استاد ژاپنی به فرهنگستان علوم آمدند و در دفتر گروه مطالعات اسلامی سمینار کوچکی ترتیب داده شد. استادان ژاپنی از دانشگاه تویو آمده بودند و چنانکه گفتند دانشگاهشان در حدود دویست سال پیش تأسیس شده بود تا در فلسفه اروپایی و مناسبتش با فرهنگ و ادب ژاپنی تحقیق کند. آنها دیده و دریافته بودند که فرهنگ اروپا در حال گسترش است اما نه از فلسفه و اندیشه و ادب اروپایی ترسیدند و نه به آن بیاعتنایی کردند. یعنی نگفتند ما فرهنگ خودمان را داریم و فلسفه و فرهنگ اروپایی را زائد و بیهوده ندانستند و به این پندار ظاهراً موجه اما بازدارنده دچار نشدند که تفکر و ادب اروپا را باید به حال خود واگذاشت و همه همت را مصروف اخذ علم و تکنولوژی جدید کرد. به عبارت دیگر آنها تجدد را در تمامیتش دیدند و علم و تکنولوژی را از شرایط و لوازمش جدا ندانستند. آنها فلسفه و ادب اروپایی آموختند و به مدد آن دریافتند که علم و تکنولوژی را چگونه و از کجا باید فراگرفت و در تناسب با چه چیزها باید قرار داد. ژاپن کوشید جهان جدید و شرایط علم و عمل در آن را بشناسد. گویی درک کرده بود که اروپا با همه تعلقی که به دنیا پیدا کرده بود صرفاً بر اثر حرص و هوس و برای برآوردن امیال نفسانی به ساختن و پرداختن اشیاء تکنیک رو نکرده است و مگر صرف سودای برآوردن نیازهای مادی و روانشناسی به استقرار علم و تکنولوژی مؤدّی میشود؟ از آنچه گفته شد نباید استنباط کرد که آشنایی صوری و سطحی با فلسفه اروپایی و قبول آنها برای رسیدن به تجدد کفایت میکند و مثلاً ژاپن چون اندکی با فلسفه اروپا آشنا شد راه تاریخ تجدد را پیدا کرد. ژاپن در راه آشنایی با فلسفه اروپایی آن را نقد کرد و نقد و نقادی را که مقدمه و شرط ورود به عالم علم و پژوهش علمی و راه دادن آن به فضای زندگی عمومی است آموخت. به عبارت دیگر ژاپن علم اروپایی را به صورت انتزاعی و جدا شده از شرایط و فضای آن اخذ نکرد بلکه علم و فضای فرهنگی- اخلاقی آن را یکباره فرا گرفت. ژاپن گویی دریافته بود که علم و تکنولوژی نمیتوانند از هم جدا باشند. ژاپنیها بنیانگذار تجدد نبودند اما از همان آغاز که به تجدد رو کردند در تاریخ تجدد شریک اروپا شدند. در سایر کشورها و مناطق جهان واقعه به صورت دیگری اتفاق افتاد. این مناطق گرچه به درجات از تاریخ و گذشته خود پیوند بریدند به آسانی در تاریخ تجدد وارد نشدند. اکنون اگر در جهان توسعهنیافته میان علم و تکنولوژی فاصله افتاده است و کمکم درک میشود که این فاصله طبیعی نیست اهل این جهان باید بپذیرند که خود این فاصله را خواستهاند یا درست بگوییم امور به هم پیوسته را پراکنده و از همجدا دیدهاند. ما از حدود صدسال پیش (و اگر دارالفنون را در نظر آوریم تقریباً160 سال پیش میشود) مدرسه عالی و دانشگاه داشتهایم. این مدارس و دانشگاهها همگی آموزشگاه بودهاند و اصلاً برای این به وجود نیامده بودند که کار توسعه اقتصادی و اجتماعی و تکنولوژیک را پیش ببرند. مدارس ابتدایی و متوسطه هم دانشآموزان را ابتدا برای تربیت کارمند و سپس بیشتر برای شرکت در کنکور دانشگاه آماده میکردند. عدهای از بهترین محصلان و فارغ-التحصیلهای دانشگاه هم به اروپا و آمریکا اعزام شدند یا خود رفتند تا مدارج عالی دانش را کسب کنند. به این ترتیب بود که از دهها سال پیش عده بالنسبه زیادی دانشمند داشتیم و اکنون بیشتر داریم. اگر دانش جدید مستقل از تکنولوژی و جامعه و زندگی بود با احتساب دانشمندان مقیم خارج از کشور، رتبه ما در علم جهانی از آنچه در فهرستهای مؤسسات علمسنجی آمده است بسیار بالاتر بود ولی بالا رفتن رتبه کشور در رتبهبندیهای جهانی در همه شئون (که متأسفانه در آنها جایگاه مناسبی نداریم و اصلاً نگران هم نیستیم و نمیدانیم که این رتبهبندیها در نهایت به هم بستهاند) و از جمله در علم هر چند مهم است و نباید از آن غافل بود، باید به فائقآمدن بر جدایی میان علم و تکنولوژی اندیشید و راهی برای جمع و وحدت آنها جست زیرا این دو اگر از هم جدا باشند هر دو افسرده و پژمرده میمانند.
ایجاد پیوند میان علم و تکنولوژی با پژوهش دانشمندان و کوشش کارگزاران تکنیک و بازار و تدبیر دولت صورت میگیرد اما همکاری این گروهها آسان نیست و اگر روشنفکران مدد نرسانند و با دانشمندان همفکری نکنند مشکل پا برجا میماند. با اتخاذ تصمیمهای سیاسی و اداری بسیار کارها میتوان کرد اما همه تصمیمگیران باید به شرایط اجرای تصمیم خود بیندیشند. ما دهها سال پیش دانشگاه ساختیم و نمیدانستیم دانشگاه باید مبداء و منشاء تحول در کار و تولید و در روابط و مناسبات و شیوه زندگی مردمان باشد. تازه حالا پس از هشتاد سال فهمیدهایم که اینها نباید از هم جدا باشند. اگر در شعار پیوند میان علم و تکنولوژی اندکی تأمل کنیم پی میبریم که علیرغم سادگی ظاهر و لحن آمرانه سخن، تحققش موقوف و موکول به فراهمآمدن شرایط و مقدمات بسیار است. سخن ظاهراً بر این اساس استوار است که هم میتوان دانشگاه را به صورت جزیرهای در یک کشور ساخت و هم هر وقت ضروری بدانیم میتوانیم آن را به جامعه متصل کنیم. کاش این توانایی را داشتیم. ما ناتوان نیستیم اما علم و تاریخ و فرهنگ از ما تواناترند.
9- روشنفکران رسمی که شاید هنوز در جهان توسعهنیافته جایی داشته باشند برای حفظ این جایگاه بهتر است به جای اینکه در مناقب دموکراسی و سوسیالیسم یا در ذم سرمایهداری و ستایش از بازار آزاد سخن بگویند و بنویسند (که این مطالب در جای خود اهمیت دارد) به دردهای توسعهنیافتگی فکر کنند. توسعهنیافتگی صرف عقبافتادگی کمی و مادی از جهان توسعهیافته نیست بلکه یک وضع فکری و روحی و اخلاقی خاص است. معمولاً فاصله میان دو وضع توسعهیافتگی و توسعهنیافتگی را با سال و ماه و کمیت و کیفیت تولید و مصرف میسنجند ولی این دو وضع به یک زمان تعلق ندارند که به آسانی بتوان آنها را با هم سنجید. فهم مردم دو جهان توسعهیافته و توسعهنیافته هم یکی نیست و آنها به عالم و آدم، یکسان نمینگرند. یکی با آرزوهایش (که متجدد شدن هم از جمله آنهاست) زندگی میکند و بر حسب آنها تصمیم میگیرد و عمل میکند. اما دیگری گرچه از وهم و پندار و بخصوص از سودای بهشت زمینی آزاد نبوده است در طی بسط تاریخ تجدد کم و بیش اهل محاسبه و رعایت جوانب آراء و افعال بوده است. این محاسبه و رعایت، از لوازم و جلوههای عملی عقل جدید است و تجدد به صورت این عقل همزمان در وجود مردمان و در نظام زندگی و سیاست و در خور و خواب و شیوه زندگی تحقق یافته است. اما در جهان توسعهنیافته تجدد بیرون از وجود مردمان قرار دارد و نسبت میان مردم و تجدد به جای اینکه نسبت وجودی باشد اپیستمولوژیک است. به عبارت دیگر جهان توسعهنیافته تجدد را یاد گرفته است بیآنکه آن را در وجود خود هضم و جذب کرده باشد. بیهوده نیست که ما این همه لفظ اپیستمولوژی را دوست میداریم و به آن به چشم کارساز مینگریم. ولی اپیستمولوژی در هرجا کارساز باشد در درک تجدد به کار نمیآید و حتی با مشغولکردن مردمان به حرف و قیل و قال موجب دوری و بیگانگی آنها با حقیقت تجدد میشود. اگر جهان توسعهیافته را عین تجدد بدانیم و بگوییم تجدد در وجود مردمانش محقق شده است در جهان توسعهنیافته تجدد یک صورت وهمی است که گویی با عقلی متفاوت با عقل تجدد به سراغ آن رفتهاند. عقلی که با عقل تجدد تفاوت دارد، در مواجهه با تجدد ممکن است دچار سرگردانی شود و در تعرض به تجدد مثلاً یک امر عرضی را که مطلقاً مطلوب یا نامطلوب میداند تمام تجدد تلقی کند. آدم توسعهنیافته کم و بیش از گذشته بریده و هنوز به تجدد که آن را آینده خود میداند نپیوسته است. او میان دو زمان و دو تاریخ در تردد و تردید است. جهان توسعهنیافته سازنده نیست اما ساختههای جهان سازنده توسعهیافته را میخواهد. می-گویند این جهان هم میتواند سازنده باشد و این را در مواردی نشان داده است. بشر متجدد سازنده بود اما ساخت جهان توسعهنیافته به پیروی از جهان توسعهیافته صورت میگیرد نه اینکه سازندگی در وجودش با علم یکی شده باشد. اینها را مدح تجدد و ذمّ توسعهنیافتهها تلقی نباید کرد. مسئله این است که همه جهان از دو قرن پیش به تجدد چشم دوخته است و آن را میطلبد. اینکه در راه طلب به کجا رسیده و چه تواناییها و ناتواناییها در پیمودن این راه داشته است میتواند روشنیبخش راه باشد. روشنفکران باید در این راه پیشرو باشند و بحثهای تخصصی و انتزاعی را به پژوهشگران حوزههای علوم اجتماعی واگذار کنند. کشوری که هوای شهرهایش آلوده و مسموم و نظام اداریش دچار فساد است و هزار مشکل دیگر دارد نمیتواند صبر کند تا دموکراسی کامل و فهم متناسب با نظام تجدد و عالم جدید محقق شود و آنگاه دست به کار حل مشکلات ناشی از پریشانی و پراکندگی خاطر جهان در حال توسعه شود. حتی میتوان گفت که راه توسعه سیاسی با تأمل در شرایط امکان علم و عمل و رفع مشکلات توسعهنیافتگی گشوده و پیموده میشود. روشنفکران جهان توسعه-نیافته و در حال توسعه باید جداً به وضع توسعهنیافتگی بیندیشند زیرا سیاست این کشورها مستقل و منفک از شرایط و وضع توسعه نیست. اگر روشنفکران اروپا و آمریکا کمتر حرفی از توسعه و پیشرفت و تجدد میزدند نیازی نداشتند که از توسعه بگویند زیرا در کشورهایشان کم و بیش تناسبی میان سیاست و صنعت و کشاورزی و تعلیم و تربیت و مدیریت و علم و پژوهش وجود داشت. البته در آنجا هم تعارضهایی بود که روشنفکر به آسانی نمیتوانست آنها را درک کند ولی همین روشنفکر میبایست به حکومتی که مدعی رعایت قانون و اصول عدالت و نگهبانی از آزادی بود و در ادای وظایف خود کوتاهیها میکرد کوتاهیها را تذکر دهد. اگر روشنفکر اروپایی و آمریکایی بیشتر از آزادی بیان و به طورکلی از حقوق بشر و رعایت قانون دفاع میکرد در جهان توسعهنیافته روشنفکر وظیفه دیگری داشت. در این جهان حکومتها پیش از آنکه حافظ نظم و راهبرنده آن باشند وظیفه ایجاد برقراری نظم علمی- تکنیکی و سازمانی و فرهنگی دارند. در این کشورها آزادی و عدالت مورد نظر در جهان متجدد هنوز مستقر نشده است که روشنفکر بگوید چرا حکومت به عهد خود و وظیفهای که دارد وفا و عمل نمیکند.
10-در جهان توسعهنیافته آرزو و مطلوب این است که نظام تجدد را بسازند. این نظام را چگونه میتوان و باید ساخت؟ معمولاً کشورهای توسعهنیافته و در حال توسعه وضع کشورهای توسعهیافته را در نظر دارند و میخواهند به جایی و به نتایجی برسند که جهان توسعهیافته رسیده است. درست است که صفت توسعهیافته و توسعهنیافته را غربیها پیش آوردهاند اما همین که این تعابیر پذیرفته شده است نشان میدهد که جهان توسعهنیافته وضع کنونی کشورهای توسعهیافته را به عنوان مطلوب خود و آینده زندگیش در نظر دارد. جهان توسعهنیافته در این اواخر و با پیشامد جهانیشدن مصرف و شیوه زندگی غربی و به طورکلی، شئون ظاهر تجدد را تا آنجا که توانسته است فراگرفته و بیآنکه بتواند تناسب و تعادلی میان آن شئون پدید آورد به سیر قهری تاریخ تسلیم شده است. در این صورت پیداست که سیاست و حکومت در جهان توسعه-نیافته وظیفهای متفاوت با حکومتهای جهان توسعهیافته دارند. پس روشنفکران جهان توسعهنیافته هم که مسائل دیگری دارند نباید از اسلاف و اقران اروپایی خود تقلید کنند. آنها باید راه نظمدادن به شئون زندگی کشورهای خود را بیابند. کافی نیست که روشنفکران جهان توسعهنیافته از وضع موجود شکوه کنند. آنها به جای اینکه از جدایی علم و زندگی و از وضع توسعهنیافتگی شکایت کنند بهتر است تأمل و تحقیق کنند که این جدایی غیر عادی چگونه اتفاق افتاده و چرا دانشگاه از موضع و مقام خود دور مانده و برنامههای توسعه به درستی تدوین و اجرا نشده است. در وضعی که علم و فرهنگ و تکنولوژی و شیوه خور و خواب و زندگی ... هر یک جداجدا از جهان تجدد اخذ شده است و میان آنها هماهنگی نیست، تدابیر انتزاعی و تصمیمهای برآمده از روح جزئیبین نتیجه نمیدهد.
11-قبلاً اشاره شد که دانشمندان در جهان توسعهنیافته به وضع روشنفکری نزدیک شده و احیاناً جای روشنفکران را گرفتهاند و باید به کار روشنفکری هم بپردازند. برای اینکه دانشمند کار روشنفکری را انجام دهد ناچار باید به عهد روشنفکری رو کند روشنفکر جهان توسعهنیافته حتی اگر نخواهد مقلد روشنفکران غربی باشد نمیتواند از ایدآلهای آزادی و عدالت و حقیقت چشم بردارد بلکه باید به آینده جهان توسعه نیافته و به شرایط امکان آزادی و عدالت در این جهان بیندیشد. نزدیکشدن روشنفکر به دانشمند وظایف تازهای را بر عهده هر دو میگذارد. تحول علم و تکنولوژی در یکی دو دهه اخیر نزدیکشدن این دو را اقتضا کرده است و شاید با این نزدیکی گشایشی نیز در کار فرو بسته توسعهنیافتگی پیش آید و روشنفکر و دانشمند هر دو تا حدودی از انزوا خارج شوند. در آغاز این راه دانشمند باید هم خود را بیشتر مصروف یافتن و طرح و حل مسائلی کند که جامعه و کشور او با آنها دست به گریبان است. او این مسائل را از کجا باید بیاید. دانشگاهها و پژوهشگاهها سازمانهای مسئلهیابند و باید میان دانش و جامعه وساطت کنند و در یافتن مسائل مهمتر و تأمین وسائل و شرایط پژوهش به دانشمندان مدد برسانند. پیداست که دانشمندان و پژوهندگان معمولاً در حدود طرحهای دانشگاهها و پژوهشگاهها به پژوهش میپردازند اما اگر باید از میان این طرحها مناسبترین آنها انتخاب شود کسانی باید باشند که این طرحها را در نسبت با نیازها و آینده کشور و امکانات آن بشناسند و نقد کنند. اینها نسل اخیر روشنفکرانند. دانشگاه هم باید از نزدیکشدن دانشمند و روشنفکر استقبال کند. روشنفکر روکرده به دانش میتواند به دانشگاه و دانشگاهیان بگوید که گسیختگیها و ناهماهنگیها در علم و تکنولوژی و اقتصاد و فرهنگ و جامعه از کجاست. اگر دانشگاه تا این اواخر کمتر به نقد و به نیاز جامعه توجه میکرده است، روشنفکر جهان توسعهنیافته هم معمولاً به مسائل علم و توسعه علمی کاری نداشته و توانایی نقد طرحهای پژوهشی نداشته است. هنوز هم چنانکه باید این مسائل روشن و راهحلها هموار نیست. سالها پیش که وضع علم و تفکر و زبان و جایگاه جهان توسعهنیافته در نظام تجدد مطرح شد مباحث چندان دور از ذهن بود که طرح آنها حتی شاید در نظر اهل دانش و فرهنگ بیوجه و بیمعنی مینمود. ولی اکنون که این مسائل به چشم همه آمده است، دیگر از آنها نمیتوان چشم پوشید. ما کمکم داریم وضع خود در جهان را در آزمایش تاریخ درمییابیم و پی میبریم که اگر ثمر علم خریدنی است درخت آن را در زمین باید کاشت و زمین و آب علم، تفکر است و تفکر را در بازار نمیتوان خرید؟ همکاری و همراهی روشنفکران و دانشمندان فهم این معنی دشوار را میسر میسازد.
12-کسانی که به تاریخ پنجاه سال اخیر روشنفکری در ایران نظر کردهاند به جای درک وضع آنان بیشتر ستایش یا نکوهششان کرده و کمتر کوشیدهاند درد آنها را دریابند و ناگفتههای آنها را حدس بزنند. اکنون هر نظری درباره روشنفکری گذشته داشته باشیم باید به انقلاب و سیر آن و به آینده علم و تکنولوژی و اخلاق و سیاست بیندیشیم. اگر پرسش «علم چیست» را به عهده فیلسوفان بگذاریم روشنفکران باید بپرسند ما با علم چه میکنیم و چه میتوانیم بکنیم و بهره ما از علم چیست. علم در پی تفکر میآید یعنی در فضای تفکر است که نیاز به علم خاص پدید میآید و علم در آن فضا بنیاد می-شود. البته علم آموختنی را بدون احساس نیاز و به قصد تفنن و کسب مدارک و عناوین علمی میتوان آموخت اما به صرف آموختن و حتی با دانشمندشدن گروههایی از مردمان دانش ریشه نمیکند و با شئون دیگر زندگی پیوند نمییابد. علم جدید علم بهبود زندگی بشر است اما وسیلهای نیست که در اختیار کسان باشد که هر وقت خواستند آن را به کار برند و از ثمرات آن برخوردار شوند و اگر نخواستند از آن روبگردانند. پیداست که روگرداندن اشخاص از مدرسه و علم امری شدنی و حتی بسیار آسان است. مشکل در رو کردن جامعهها و کشورها به علم پیش میآید. اگر قومی و مردمی صرفاً از آن جهت که علم را مفید دیدهاند آن را طلب میکنند به مطلوب خود یا به همه آنچه میطلبند نمیرسند. همچنین اگر علم جدید را مثل علم قدیم بیاموزند فایده نمیدهد و یا فایدهاش کم است. علم مفید است اما فایدهاش به کسانی میرسد که به آن دلبستگی و تعلق وجودی دارند. راستی ما علم را برای چه میجوییم و میآموزیم و به آن چه نیازی داریم. ما که این همه دانشجو و دانشگاه و استاد و پژوهشگر و مقالهنویس داریم بهرهمان از علم و آموزش علوم چه بوده است؟ هر که باشیم و هر نظری درباره علم و تکنولوژی داشته باشیم نمیتوانیم منکر شویم که کشور ما از علم و پژوهش دانشمندانش چنانکه باید بهره نمیبرد. اگر از بیست هزار مقالهای که فهرست میشود و چندین هزار مقاله دیگر که به فهرستهای رسمی راه ندارد اندک بهرهای به نظام اداری و مالی و به کشاورزی و آموزش و پرورش و دادگستری و دانشگاه و بازار و ... میرسید، علم جان دیگر میگرفت و کار توسعه کشور تا اندازهای به نظام میآمد. درد این نیست که علم به زبان خارجی نوشته می-شود و به خارج انتقال مییابد. مشکل غربت علم و دوری آن از زندگی و بیتوجهی به این غربت است و متأسفانه این غربت و انزوا را گاهی با کمال علم اشتباه میکنند و فیلسوفانه میگویند در کار علم و پژوهش به نتیجه نباید اندیشید. گناه این غربت به گردن دانشمندان و هیچکس دیگر نیست بلکه به وضع تاریخی خاص بازمیگردد و به همین جهت است که غربت علم همچنان نیز ادامه دارد. گفته شد که دانشمندان مسئول این وضع نیستند اما چون آنانند که باید بر این وضع فائق آیند باید بیندیشند که چرا چنین شده است و چگونه باید علم را در جایگاهش قرار داد. پیداست که هرجا علم هست گشایشها هست و هرجا نیست مشکل بیشتر است. شخص ظاهربین با نظر به این وضع گمان میکند که آموزش علوم و پژوهش به هر صورت که باشد منشاء اثر و مایه پیشرفت است و با آن همه آثاری که در جهان توسعهیافته بر علم مترتب شده است حاصل میشود. البته کسی منکر نمیشود که علم و پژوهش در هرجا و هرکشور که باشد باید پاسخگوی مسائل کشور باشد اما کمتر پرسش شده است که اگر کشوری مسئلهای ندارد و علم را به حکم شهرت یا برای شرف ذاتیش می-جوید و میآموزد تکلیف علمش چه میشود. علم حل مسئله است و مسئله امر انتزاعی و کلی نیست که از خارج وارد شود بلکه در زمان و موقع و مقام خاص بر اثر نیاز طرح میشود. تاریخ علم جدید گواه این امر است که اولاً علم و پژوهش از تکنولوژی جدا نیست ثانیاً مسائل علم را دانشمندان جعل نمیکنند و مقلدانه از جای دیگر نمیگیرند بلکه آنها را در فضای علم و در طی پژوهش و همکاری با پژوهشگران دیگر مییابند و به حل آنها میپردازند.
13-اگر گمشده روشنفکر همچنان آزادی و عدالت و حقیقت باشد و روشنفکر جهان توسعهنیافته بخواهد راهی به این نعمتهای گمشده بیابد راهش از آبادیهای توسعه میگذرد و ادامه مییابد. در جهانی که گرفتار مشکلات توسعه است و مسائل علم و تکنولوژی و برنامهریزی توسعه ناگزیر باید بخش اصلی سیاست حکومتها و دولتها باشد تحقق عدالت و اجرای قانون و نیل به آزادی بیتوجه به شرایط و امکانهای توسعه بسیار دشوار است و گاهی نیز راهش به بیابان سرگردانی میرسد. روشنفکران هم مخصوصاً باید این را بدانند که حتی تحقق اندکی آزادی و عدالت منوط و موقوف به توسعه علم و پیشرفت تکنولوژی و همراهی و همکاری دانشگاهها و دانشگاهیان و مشارکت دولت و مردم در این راه است. در این صورت روشنفکر چگونه میتواند از توسعه و مشکلات آن چشم بپوشد و با این چشمپوشی چه میتواند بگوید. ممکن است بگویند این مشکلات مستقیماً به کار روشنفکری مربوط نمیشود زیرا روشنفکر باید در پی حقیقت و عدالت و آزادی برود و توجه کنیم که مراد از حقیقت در کار روشنفکر صرف حقیقت علمی نیست بلکه بیشتر ناظر به عقلانیت تجدد و حفظ نظم قانونی آن و گردش چرخ سیاست در جهان و در کشورهاست. روشنفکر جهان توسعهنیافته باید به چگونگی گردش این چرخ در جهان خود توجه کند و اگر اصرار دارد که در پی تحقق حقیقت و عدالت و آزادی باشد باید بداند که مفاهیم حقیقت و عدالت و آزادی اکنون بیش از همیشه دستخوش اضطراب شده و گاهی حکومتها نیز از این اضطراب برای حفظ تسلط خود بهرهبرداری کردهاند اما این ظاهر مشکل است وقتی به عمق قضیه میرویم در مییابیم که این مفاهیم مخصوصاً در این اواخر کم و بیش توخالی شدهاند و دیگر چندان معنای محصلی ندارند. حتی اگر از نیستانگاری گسترشیافته و آشکارشده در سراسر روی زمین صرفنظر کنیم از آشوب سیاسی و اقتصادی و گسترش تروریسم نمیتوان چشمپوشی کرد. یک روشنفکر عراقی یا پاکستانی و افغانی وقتی به وضع کنونی و آینده کشورش فکر میکند خود را در چه وضعی مییابد و چه راهی برای آینده دارد. آمریکا به عراق و افغانستان لشگر کشید تا آزادی را به آن دو کشور ببرد آیا میدانست یا نمیدانست که وقتی آزادی را در جعبه سلاح نیروهای نظامی با هواپیماهای جنگنده به جایی میبرند آنچه به مقصد میرسد پیکر بیجان و نعش آزادی است و چه بسا که این نعش در آنجا در هیئت تروریسم زنده شود. تروریسمی که نشانه انحطاط و جلوه آشکار کینتوزی در کوچه تیره و تنگ و تباه تاریخ توسعهنیافتگی است. سادهبینی است که گمان کنیم حکومت دستاورد اشغال نظامی، از عهده این تروریسم برآید. حکومتهای دیگر و حتی روشنفکران هم در مواجهه با این تروریسم گیج میشوند و نمیدانند که چه باید بکنند و بگویند. ظاهراً در شرایط استیلای قهر و خشونت، اندیشیدن به شرایط توسعه و تحقق آزادی و عدالت آسان نیست پس روشنفکران هم در این شرایط باید راهی برای گذشت از قهر و خشونت بجویند. این ضرورت گاهی موجب شده است که کسانی توسعه سیاسی را مقدم بشمارند. طرح رفع خشونت و قهر بی شباهت به تقدم توسعه سیاسی نیست ولی اختلافشان را نباید از نظر دور داشت. توسعه سیاسی برنامهای است که باید اجرا و متحقق شود اما عبور از خشونت و تروریسم کوشش سلبی و منفی است. اگر روشنفکر عراقی یا افغانی در زمانی که صدام حسین در عراق و ملاعمر در افغانستان حکومت میکردند میتوانست شعار آزادی بدهد حالا که دیده است پس از فروپاشی حکومت ترور و وحشت چهها میتواند پیش آید نباید در بند اوهام بماند. تاریخ قرنهای هیجدهم و نوزدهم و بیستم اروپا با زیباییها و زشتیهایش دیگر در هیچجا تکرار نخواهد شد. اگر بتوان اندکی بر ناموزونی و پریشانی موجود در جهان توسعهنیافته فائق آمد تازه میتوان پی برد که بر سر معانی آزادی و عدالت چه آمده است. راستی این چه بلا و دردی است که به جان زبان و تاریخ افتاده و معانی و الفاظ شریف را بدنام و زشت کرده است. در حدود شصت سال پیش آلبر کامو این معنی را حس کرده بود که میگفت الفاظ به فحشا کشیده شدهاند. اگر اینها را غلو بدانیم نمیتوانیم تصنع و تکلفی را که عارض زبان شده است انکار کنیم. در این بلا زبان روشنفکران هم مصون نمانده و حتی شاید بیشتر آسیب دیده باشد. روشنفکران که ناگزیر باید رسم و ترتیب گفتار غالب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را رعایت کنند نمیتوانند آراء همگانی ساختگی و شعارهایی را که زود به زود تغییر میکند و صورت جزمهای شبه اعتقادی پیدا میکند، ناچیز بینگارند. سیاست حتی اگر سیاست غلبه و استبداد باشد باید مقبولات و اعتقادات و به طورکلی فهم و درک غالب و شایع را رعایت کند. تحقیق در اینکه این شعارها چیست و چه آثار و نتایجی بر اجرای آنها (اگر قابل اجرا باشند) مترتب میشود کاری بیشتر مربوط به اهل فلسفه و دانشمندان علوم انسانی است و کمتر با کار روشنفکران و سیاستمداران مناسبت دارد. روشنفکران و سیاستمداران باید به مردم امید بدهند و به نمایندگی از مردم سخن بگویند و طبیعی است که به رد و اثبات شعارها هم میپردازند. از این سخن استنباط نشود که پس سیاستمداران و روشنفکران همواره در جانب مردمند و با آنان همزبانند. وقتی زبان علیل و آکنده از دروغ میشود دیگر از همزبانی نمیتوان دم زد و در این دشواری مصلحت آینده نیز گم میشود. وانگهی همیشه معلوم نیست که مردمان و حکومتها مصلحت کار خود را به درستی دریابند و بدانند و سیاست درست را از سیاست دروغ و فریب بازشناسند و مگر در تاریخ جدید و مخصوصاً در قرن بیستم «غوغای خلق» بارها از سیاستهای ویرانگر و بنیانسوز استقبال و پشتیبانی نکرده است. فرد منتشر، دروغی را که مایه راحتی خیال او باشد و عادات فکری و عملی او را نوازش کند، بر سخن راستی که صبر و تحمل و سختی از او میطلبد ترجیح میدهد. میگویند و درست میگویند که حق حرمت مردم را رعایت باید کرد. مردم به اعتقادات و فرهنگ و سرزمین خود علاقه دارند و وقتی کشورشان در معرض خطر قرار میگیرد از آن بیآنکه از جان بیندیشند دفاع میکنند. در صداقت و صفای مردم و تعلق خاطر به کشورشان چون و چرا نباید کرد. آنها فیالمثل تجاوز به کشورشان را تحمل نمیکنند و وقتی کشور به مصیبتی دچار شود هر چه بتوانند برای آن انجام میدهند اما در سیاست رسمی و عادی وضع متفاوت است. مردم نمیخواهند بشنوند که مثلاً اساس اقتصاد کشورشان بر باد است یا بسیاری از مسائل کشور در کوتاهمدت حل نمیشود. پس سیاستمدار نباید برای آنان آیه یأس بخواند. معهذا این سیاستمدار اگر صاحب خرد باشد بر همه نارساییها و نابسامانیها و فسادها و ندانم-کاریها و حماقتها سرپوش نمیگذارد. زیرا نمیخواهد در رأس سازمان و نظامی باشد که انباشته از فساد و تباهی است. در این شرایط قبل از طرح درخواستهای صوری و لفظی باید در جستجوی راه خروج از دشواریها و تنگناها بود.
14- امر دیگری که در تحول روشنفکری اثر گذاشته و روشنفکر و دانشمند را به هم نزدیک کرده است انتشار سریع اطلاعات و دسترسی آسان به آنهاست. این حادثه دایره روشنفکری را چندان وسعت داده است که شاید دیگر تمییز و تشخیص روشنفکر از غیر روشنفکر میسر یا لااقل آسان نباشد. اکنون روزنامهها و رسانهها و بسیاری از کسانی که راهی به فضای به اصطلاح مجازی دارند در کار روشنفکری شریک شدهاند. در این وضع روشنفکران ناگزیر باید مقداری از وظایف خود را به رسانهها واگذار کنند. روشنفکری که با جهانیشدن و همهجاییشدن اطلاعات و بیصورتشدن زبان (قول البر کامو) به پیری زودرس رسیده است اگر بتواند در جهان توسعهنیافته که استعداد فساد بر همه استعدادهایش میچربد انگشت لرزان خود را به سمت نارواییهایی که از چشمها و درکها پنهان مانده است بگیرد و آنها را به کسانی که هنوز فساد در چشمشان عادی و رسمی نشده است و میتوانند آن را ببینند نشان دهد وظیفه خود را انجام داده است. روشنفکر تا دیروز از حقیقت و عدالت و آزادی دفاع میکرد اکنون یا باید خاموش باشد یا نوحه شیوع فساد و انحطاط و دروغ بخواند. آیا این نوحه در گوشها خواهد گرفت؟ اگر گوشها چندان سنگین شده و چشمها با زشتی خو کرده باشند نباید انتظار داشت که از شکوه روشنفکر کاری ساخته باشد. پس چرا حساب روشنفکری در جهان توسعهنیافته را از حساب آن در اروپا و آمریکا جدا ساختیم و وظیفهاش را متفاوت دانستیم؟ این تفاوت وقتی وجود دارد که روشنفکر جهان توسعهنیافته بپذیرد و به عهده بگیرد که به مسائل توسعهنیافتگی و راههای گذشت از این وضع فکر کند. راه توسعه راهی گشوده نیست و تازه وقتی آن را میگشایند در بعضی مواضع و مواقع چندان ناهموار و تیره است که به دشواری میتوان آن را پیمود. این ناهمواری را کسانی درمییابند که قدم در راه بگذارند وگرنه بسیار بودهاند و هنوز نیز بسیارند کسانی که توسعه در نظرشان تقلید از غرب است و در پی شبیهشدن به غربند و راه آن را آسان میپندارند و با اینکه پس از دهها سال و گاهی با گذشت بیش از یک قرن به مقصود نرسیدهاند همچنان کار را سهل میانگارند. در دهه پنجاه که در کشور ما مسئله غرب و تجدد و تجددمآبی مطرح شد روشنفکران به آن اعتنا نکردند و بعضی سیاستبینانشان باناسزاگویی به مقابله با آن برآمدند. اکنون خوشبختانه این مطلب و بسیاری مطالب دیگر پیوسته به آن، مورد توجه بعضی روشنفکران قرار گرفته است. هرچند که این توجه هنوز یک توجه کاملاً سیاسی است. در سیاست معمولاً میخواهند مسائل را با نظر به علل و عوامل ظاهر حل کنند و کمتر به مقصود میرسند. روشنفکران هم که اخیراً کم و بیش به امر تجدد و توسعه رو کردهاند هنوز به طرحهای تغییر در وضع سنت و تجدد و رفع تعارض میان این دو و فرهنگسازی و ... میاندیشند. غافل از اینکه این اندیشهها میتواند پوششی باشد تا تهیبودن تاریخ تجددمآبی و توسعهنیافتگی را از چشمها پنهان سازد. در تاریخ توسعه مسلماً سیاست دخالت و تأثیر اساسی دارد اما با تدابیر معمولی سیاسی از عهده حل مشکلات تاریخی بر نمیتوان آمد. بخصوص که جهانیشدن درک جهان توسعهنیافته را دشوارتر کرده است.
15-تلقی شایع این است که قدرت، قدرت حکومت است و در دست سیاستمداران و حکومتها قرار دارد و آنها اگر بخواهند میتوانند همه مسائل جامعه و مردم را حل کنند. اکنون با تمامیتیافتن تجدد مسئله قدرت در جهان توسعهیافته به صورت دیگری مطرح شده و حتی در بیرون از فلسفه و مثلاً در قلمرو سیاست و تدبیر، این توهم که هر کاری از عهده حکومتها برمیآید دیگر قوتی ندارد. در مقابل در جهان توسعهنیافته که هرگز حکومتهایش قدرت برقرار کردن نظم عقلی و ایجاد نطظام هماهنگ در کشور نداشتهاند هنوز این وهم غلبه دارد که دولت یا حکومت میتواند و باید همه مسائل کشور و ملت را حل کند. البته حکومتی که صاحب تدبیر و دارای برنامه باشد بسیار کارها میتواند بکند، اما حکومتهای جهان توسعهنیافته معمولاً کارها را سهل میانگارند. در این کشورها بازمانده روشنفکری هم به جای اینکه در جستجوی راه خروج از وضع توسعهنیافتگی باشد در رویای لیبرالدموکراسی و سوسیالیسم و ... است. او هنوز نمیخواهد بداند جهان غربی و حتی دموکراسی و سوسیالیسمش با اندیشیدن به شرایط امکان چیزها قوام یافته است. با تعیین حدود این امکانهاست که نظم ممکن میشود. اما وقتی این حدود معین نباشد همه چیز در عرض هم و به یک اندازه ممکن مینماید و همه کس و به طریق اولی دولت و حکومت خود را قادر به ادای هرکاری میداند. این است که تمناهای محال در جهان توسعهنیافته نه یک امر نادر و اتفاقی بلکه وضع شایع و غالب است. چنانکه اشاره شد اگر حکومت نمیتواند دم از ناتوانی و یأس بزند و مردم را نومید و دلآزرده کند روشنفکران چنین محظورهایی ندارند. مگر اینکه آنها هم هنوز چنانکه باید به تحولی که در وضع جهان و در علم و تکنولوژی پدید آمده است آگاهی نیافته باشند. اگر در دهه گذشته طرح تقدم توسعه سیاسی مطرح شد وجهش این بود که روشنفکری ما میان تعلق به اصول تجدد و خودآگاهی به وضع تاریخی توسعهنیافتگی در ترددّ بود و شاید بتوان طرح شعار تقدم توسعه سیاسی را آغاز انتقال از یک مرحله روشنفکری به مرحله دیگر دانست. در این انتقال که بازگشت به خویشتن قدری رنگ باخته بود روشنفکر میخواست عدالت و آزادی را با توسعه پیوند زند و چون اقتضای روشنفکری اندیشیدن در فضای سیاست و سخنگفتن با سیاستمداران است روشنفکر اگر بخواهد نظری یا گوشه چشمی به توسعه داشته باشد عجیب نیست که توسعه سیاسی را مقدم بداند تا هم به توسعه رو کرده باشد و هم جانب آزادی و عدالت را که در شعار توسعه سیاسی مضمر است نگاه داشته باشد. آیا این پیوند و این طرح به نتیجهای خواهد رسید؟ راه را باید از جایی آغاز کرد اما چارهجوییهای جزئی کافی نیست و پرداختن به آنها نباید مشکل و گرفتاری اصلی را از یاد ما ببرد و از چشمها بپوشاند.
16-در شرایطی که همه چیز به توسعه اجتماعی-اقتصادی بازمیگردد روشنفکران چگونه میتوانند از آن چشم بپوشند و کیست که نداند و یا درنیابد که توسعه، توسعه علم و تکنولوژی است و توسعه اجتماعی و سیاسی هم معمولاً در تناسب با توسعه تکنولوژی صورت میگیرد. درست است که دانشمندان و پژوهندگان در کار خود به ضرورت نباید به نتایجی که از پژوهشهایشان حاصل میشود بیاندیشند اما علم برنامه دارد و پژوهش در حدود برنامه صورت میگیرد. برنامه نیز ناظر به آثار و نتایج است و اگر جز این باشد علم اثری در توسعه ندارد. چنانکه بسیاری از پژوهشهای دانشمندان به کار توسعه نمیآید. البته دانشمندان را از این بابت ملامت نباید کرد زیرا چنانکه گفته شد آنها به طور کلی نباید نگران نتایج و آثار پژوهشهای خود باشند زیرا دانشمند غرضی جز درک حقیقت ندارد. مشکلی که به آسانی نمیتوان بر آن فائق آمد نزدیک-کردن حقیقت مورد نظر علم به حقیقت در اصطلاح روشنفکری است. حقیقت علم در زمان ما بخصوص در جهان توسعه-نیافته باید به کار توسعه بیاید. این امر در صورتی ممکن است که پیشرفت اقتصادی-اجتماعی و سیاسی و فرهنگی برنامه-ای داشته باشد. این برنامه را سیاستمداران به مدد صاحبنظران و دانشمندان و روشنفکران مینویسند. اگر سیاست از نظر و مدد اینان محروم بماند کشور از برنامه محروم میماند. در برنامه توسعه است که حقیقت در اصطلاح اهل علم و حقیقت در نظر روشنفکران به هم نزدیک میشود. دشواری دیگر این است که صاحبنظر بودن و روشنفکر بودن و دانشمند بودن معمولاً در وجود یک شخص جمع نمیشود اما گاهی این هر سه صفت به یک شخص تعلق میگیرد و اگر بگیرد سیاست میتواند همزمان از هر سه بهره ببرد. در زمان ما که تکنولوژیکبودن و توسعهایبودن علم کم و بیش آشکار شده است دانشمندان بیشتر به اثر و تأثیر علم و وظایف آن فکر میکنند و این فکر آنان را به سوی روشنفکری و تأمل در مسائل سیاسی و انسانی میبرد.