فرهنگ امروز/ زهرا نبوی: وقتی جنازه شهابالدین سهروردی را از زندان بیرون آوردند، علت کشتنش را «معاندت با شرایع آسمانی» اعلام کردند ـ درست مانند سقراط. تذکرهنویسان او را شیخ مقتول و پیروانش او را شیخ شهید لقب دادند. او یکی از تأثیرگذارترین حکمای فلسفه اسلامی و مبدع دومین حوزهی اندیشهی فلسفی در اسلام است که فلسفه اشراق نام گرفته. سهروردی نزدیک به پنجاه اثر به فارسی و عربی نوشته است و در فلسفهی ایرانی و اسلامی، جایگاه مهمی دارد. اندیشه و هوش سرشارش، وی را به نقد فلسفهی مشایی کشاند و در پی آن با بهرهگیری از حکمت خسروانی و اندیشههای هرمسی بنیاد فلسفهی اشراق را پی ریخت.
شیخ اشراق تعلیمات خود را در دو ساختار کاملاً متفاوت عرضه داشته است، یکی ساختار عقلانی و دیگری ساختار رمزی و شهودی. در دو دههی اخیر توجه به فلسفهی اشراق و نوآوریهای سهروردی در فلسفه و منطق و عرفان بیشتر شده است و آثار جدیدی دربارهی سهروردی به زبانهای مختلف نوشته شده و روز هشتم مرداد روز بزرگداشت سهروردی نامگذاری شده است.
سهشنبه، سی و یکم تیرماه، در ادامه سلسله نشستهای شهر کتاب، با حضور دکتر ضیا موحد و دکتر سید محمود یوسفثانی، نشستی با عنوان «عصری با سهروردی» برگزار شد. آنچه در ادامه میخوانید سخنان دکتر موحد در این نشست است.
ضیا موحد: نکته جالب در مورد سهروردی این است که در سی و چند سالگی به شهادت میرسد. و پسر صلاحالدین ایوبی به امر پدرش مأمور میشود او را به قتل برساند. دلیلش چه بوده خیلی واضح نیست، ولی علما و فقها در آن نقش داشتند. این هم که چگونه به قتل میرسد معلوم نیست ولی نوشتهاند خودش خواهش کرده بود او را در اتاقی بگذارند و به او غذا ندهند تا از گرسنگی از دنیا برود. این یک اطلاع بسیار غمانگیز از زندگانیاش است. اما جالب، الان بیش از هشت قرن است که از درگذشت یا شهادت این مرد میگذرد و تقریباً همه شارحان گفتهاند منطقی که سهروردی آورده در مقابل منطق ارسطو است و انقلابی در منطق ایجاد کرده. و به همین بسنده کردهاند. احتمالاً به یکی دو اختلاف هم اشاره کردهاند ولی اینکه آیا این منطق بالاخره منطقی هست که مقابل منطق ارسطو یا ابنسینا قد علم کند یا نه در مورد آن حرفی نزدهاند.
در سالهای اخیر غربیها که کمکم متوجه نوشتههای ما، بهخصوص نوشتههای منطقی ما شدهاند (چون میدانید فلاسفه تحلیلی نسبت به منطق و زبان خیلی حساسند)، چند نفر از اینها از جمله تونی استریت و پل تام راجع به منطقیات سهروردی که نوآوریهایش هرچه هست عمدتاً در حکت الاشراق است، مقاله دارند. و اینکه در کتابهای دیگرش نشان داده کاملاً به منطق ارسطویی مسلط است. بنابراین سهروردی با علم و اطلاع از منطق ارسطویی وارد شده و خواسته نوآوریهایی بکند. من چند سالی میشود در این مورد حساس شدهام و تصمیم گرفتم این کار را ارزیابی کنم. نتیجه ارزیابیام (که هنوز ادامه دارد) و آنچه که چاپ شده دو مقاله است که در جاودان خرد چاپ شد و ترجمه فارسی این دو مقاله یکی در مجله متافیزیک دانشگاه اصفهان آمده و یکی هم در عرضنامهای که برای آقای دکتر اعوانی منتشر کردند. من معمولاً به فارسی مینویسم علت اینکه این دو مقاله را به انگلیسی نوشتم این بود که دیدم مثل اینکه مخاطبین اصلی این نوشتهها خارجیها هستند و در ایران توجه چندانی نمیکنند، مگر عده معدودی. بنابراین گفتم چه بهتر که اگر چیزی مینویسیم به انگلسیی بنویسیم و بعد ترجمه شود به فارسی چرا که برای من خیلی راحتتر بود مثل همیشه به فارسی بنویسم.
در هر صورت من یک اشاراتی میکنم که سهروردی چه کار کرد. و شاید در همین اشارهها کمی بتوانیم قضاوت کنیم واقعاً کار تازهای کرده است یا نه. ببینید در منطق قدیم جملات را که تحریر کردند، مثلاً در مورد «هر انسان حیوان است» میگفتند «هر» سور است، معلوم میکند یک حکم را راجع به همه افراد میکند. «انسان» را میگفتند موضوع است، و «حیوان» محمول است. بعد میرسیدند به جملات شخصی؛ مثلاً «سقراط دانا است». خب این هم موضوع معمولی است ولی میگفتند چون این درباره شخص است مفید اطلاع نیست. سهروردی هم همین کار را کرد. بنابراین میماند چهار قضیه. من دارم مسائل را ساده میکنم. چهار نوع قضیه داریم. یکی قضایایی که فعل شان منفی است و قضایایی که فعلشان مثبت است. «هر انسان حیوان است»، «هیچ انسان سنگ نیست». هر دو کلی هستند و یکی موجب است یکی سالب. «بعضی مردم ریاضیدان هستند»، «بعضی مردم ریاضیدان نیستند». اینها را هم میگفتند جزئی برای اینکه صحبت «بعضی» بود، دیگر «هر» نبود. اینها هم موجب دارند هم سالب. بسته به اینکه فعل منفی باشد یا مثبت. یکی از کارهایی که سهروردی میکند تمام این قضایا را به موجب کلی بر میگرداند. حالا میگوید چهطور. خیلی جالب است. مثالی که خودش میزند این است «هیچ انسانی سنگ نیست». میگویند ما میتوانیم این را تبدیل کنیم به «هر انسانی غیر سنگ است.» بنابراین از حالت منفی در میآید حالت مثبت پیدا میکند و میشود موجب کلی. حالا به بعضی که میرسیم یک کمی قضیه دقیقتر میشود. مثلاً فرض کنید بگوییم بعضی اعداد اول هستند. همانطور که میدانیم اعداد اول اعدادی هستند که به جز خودشان قابل قسمت بر هیچ عددی نباشند. اینکه بعضی اعداد اول نیستند، اول میآید این را به موجب تبدیل میکند. یعنی میگوید «بعضی اعداد غیر اولند». «بعضی» را چهکار کنیم؟ میگوید آن «بعضی» را انتخاب میکنیم و فقط راجع به آن بعضی حرف میزنیم. نکته جالب این است که میتوانیم بگوییم هر عدد زوج غیر از 2 غیر اول است. یعنی آن «بعضی اعداد» را برداشتیم و فقط به اعداد زوجی تبدیلش کردیم که 2 را از آن خارج کردیم و یک مفهوم ساختیم. و «بعضی» را برداشتیم تبدیل به «هر» کردیم. شد «هر عدد زوج غیر از 2 غیر اول است». به این ترتیب جملات جزئی را هم به جملات کلی تبدیل میکند. حالا این مسأله پیش میآید که وقتی میگوییم بعضی حیوانات، این بعضی حیوانات به چه چیزی اشاره میکند. وقتی میگوییم «بعضی حیوانات گوشتخوارند» واقعاً چه مفهومی را میتوانیم پیدا کنیم که بتوانید جای این بگذارید. چون حیوانات گوشتخوارند، از انسان گرفته تا حیوانات درنده تا شیر و پلنگ و نهنگ که همه اینها را شامل میشود. ولی خب یک دفاعی از آن میشود کرد. و آن اینکه ما بالاخره یک محمولی میتوانیم پیدا کنیم که بتوانیم سور «هر» را در موردش به کار ببریم. و این از لحاظ صوری برای ما کافی است. حالا آمدیم و نتوانستیم چنین موضوعی پیدا کنیم. میآییم یک محمولی جعل میکنیم. مثلاً میگوییم «هر دال غیر اول است». این دال را میگذاریم شامل تمام اعدادی که غیر اول هستند. میگوید چنین کاری میشود کرد. از لحاظ صوری این واقعاً قابل دفاع است اما راه بهتری هست. راه بهتر این است که وقتی میگوییم «بعضی الفها ب هستند» بگوییم این در صورتی صادق است که لااقل یک عدد «ب» باشد. اسم آن یک «الف» را ما میگذاریم دال. آن وقت میگوییم دال غیر اول است. ولی در این صورت جمله شخصی میشود. چون باید مقدمات قیاس محصوره باشند یعنی یا «هر» باشند یا «بعضی». در اینجا یک سور اضافی میآورند. میگویند هر دال غیر اول است. یک وقتی رادیو گوش میدادم از علمای قم شنیدم، یکی از کسانی که تدریس میکرد میگفت «کُلُ سُقراطٍ فانی». سقراط فانی است را که یک جمله شخصی است یک کل میآورد سرش. معلوم است این کار سابقه داشته است. اتفاقاً این کاری است که در منطق جدید میکنند ولی نه به این شکل. ولی راه تقریباً همان است. حالا اینکه ما باید کار سهروردی را به کدام یک از این دو طریق بخوانیم، آیا باید مفهوم را بگوییم یا باید یک شی را انتخاب کنیم، هر دو تفسیر گفته شده. این بحث امروز است که در قرون وسطی هم بوده و به این نوع دلیل آوردن هم میگویند دلیل افتراض. در هر صورت کاری که شیخ اشراق کرده در هر دو مورد از لحاظ صوری اشکالی ندارد. حالا ما آمدیم تمام جملات را به جملات موجب کلی برگرداندیم. منفیها و جزئیها را کنار گذاشتیم جزئیها را کنار گذاشتیم قیاس که پیدا میشود. میدانید که قیاس دو مقدمه دارد یک نتیجه. فقط با جملات کلی سر و کار داریم. این کار را خیلی ساده میکند. بنابراین شکل اول را که تمام اشکالش را تبدیل میکند به شکلی که میگویند «بدیهی است که هر الف ب است، هر ب جیم است، پس هر الف جیم است.»
میگویند قیاس چهار شکل دارد ولی ابنسینا و ارسطو ظاهراً به سه شکل بیشتر معتقد نبودند. شکل چهارم را میگفتند نامطبوع است یا خارج از طبع عالی است. در هر صورت شیخ اشراق هم به پیروی از آنها همین کار را میکند. برای شکل دوم و سوم هم برای هر کدامشان تمام اشکال را، تمام ظرفها را (من دیگر وارد این بحث نمیشوم، هم بحث را اطالهی کلام باید بدهم هم کسانی که وارد به این مسأله نیستند خسته میشوند) «هر» را تبدیل به یک شکل میکند. تمام شکل اول را تبدیل به یک شکل، شکل دوم را تبدیل به یک شکل (که همه مقدمات کلی هستند) شکل سوم هم به یک شکل. برای استنتاج نتیجه از مقدمات هم راههای قدیم را نمیرود یعنی برای هر کدام یک قاعده خاص میآورد. اتفاقاً این قاعدههای خاص در کار ابنسینا هم هست. یعنی همه کارهایی که شیخ میکند مقدمات و نطفهاش در کارهای ابنسینا و منطقدانان بعد از ابنسینا هم هست. خب تا اینجا نظریه قیاس را خیلی ساده میکند. یعنی اگر شما به روش شیخ اشراق بروید و بخواهید نظریه قیاس را یاد بگیرید واقعاً در عرض نیم ساعت اینطوری یاد بگیرید و هر ضربی که بهتان بدهند نتیجهاش را بگیرید. خب این خیلی جالب است.
من در آن دو مقالهای که نوشتم وارد حوزه نقد نشدم. فقط میخواستم بگویم نه هیچ جمله سالبهای (مگر در موارد خاص) معادل جمله موجب است، نه هر جمله جزئی معادل یک جمله کلی است ولی این از لحاظ فلسفه منطق کار غیر حسن نیست اما از لحاظ صوری هیچ اشکالی ندارد و نتیجهای که میخواهند بالاخره گرفته میشود. خب از اینجا که بگذریم یک کار دیگر هم میکند؛ چون وقتی شما میگویید انسان بالفعل کاتب است، بالامکان کاتب است، اگر کاتب بودن واقعاً جزو مشخصاتش باشد قضیه ضروری میشود. حالا اینجا باید یک تقسیمبندی دیگر بکنیم که قضایا از لحاظ صدق و کذب دو نوعاند. بعضی مثل دو بعلاوه دو مساوی با چهار میشود سالب. این را میگویند ضروری است. بعضی قضایا مثل اینکه «امروز سه شنبه در فلان ساعت چنین جلسهای برقرار می شود» این ضرورتی در کارش نیست، ممکن بود این جلسه برقرار شود ممکن بود برقرار نشود، بنابراین یک امر امکانی است. ولی البته امکان هم انواعی دارد .
حرفی که میزند این است که من تمام قضایا را، قضایایی که در آن ضرورت و امکان به کار رفته و در ناحیه محمول هستند، ضروری میدانم. خب دلیلش چست؟ باز این یک مسأله دیگر است. جالب این است که در یکی از نظامهای منطق موجهات تمام حرفهایی که سهروردی زده میتوانیم قیاساتش را بیاوریم و با ابزار منطق جدید ثابت کنیم اینها درست است و نتیجه میدهد. بنابراین در آنجا هم سهروردی در محدوده خودش کار درستی کرده است من دیگر بیش از این وارد مسائل تکنیکال نمیشوم.
باز میگردم به ابتدای صحبتهایم؛ سؤال این است که چرا در عرض این هشت قرن، بیش از هشت قرن، اینهمه آمدند راجع به سهروردی نوشتند، اینهمه گفتند منطق نو آورده است، چیز تازهای آورده، ولی در حد همین ارزیابی که من کردم نکردهاند؟ چرا در حد همین مقدار که من مسائل را فرمولایز کردم کاری انجام ندادند؟ این نکتهای است که من میخواهم جوابی برایش پیدا کنم و این جواب را خدمتتان عرض بکنم.
اولاً از مجموع مطالعاتی که من کردم این را دریافتم که سهروردی در منطق شاگرد ابنسینا است. دقتهایی که ابنسینا در زبان دارد اصلاً در حد سهروردی نبوده، باوجودی که به منطق ارسطویی تسلط داشته ولی اصولاً دنبال این بوده که از منطق کمترین استفاده را بکند و سادهسازی کند. به نحوی که کسی که میخواهد فلسفه بخواند یک مقدار اطلاعات کلی از منطق داشته باشد. این در واقع کاری بود که میخواست انجام دهد. اما این کار چون با زبان طبیعی انجام شده همانطور که کار ابنسینا هم در زبان طبیعی انجام شده، پر از ابهام است. یعنی شما در یک جمله میبینید ضرورت را اول جمله میگذارند، میگویند «ضروری است که هر انسان حیوان است». یا میگویند «هر انسان ضروری است حیوان است » یا میگویند «هر انسان حیوان است بالاضروره. خب جای این ضرورت کجاست؟ شما نمیتوانید هرجایی بخواهید این ضرورت را بگذارید. شما میتوانید هرجایی دلتان خواست علائم ریاضی را بگذارید، هرجا دلتان خواست بعلاوه بگذارید هر جا دلتان خواست پرانتز بگذارید. این سردرگمی باعث شده بحثهای زیادی ایجاد شود و همین بحثها و ابهامات باعث شد نتوانند کار شیخ اشراق را ارزیابی بکنند، حتی کار ابنسینا را. کاری که الان دارد در غرب میشود این است که با ابزار منطق جدید دارند این کار را انجام میدهند. بگذارید یک مثال برایتان بزنم و صحبتم را تمام کنم. من یک مسأله ریاضی را که خوارزمی به زبان قدیمی خودش نوشته و خواسته آن را حل کند مثال میزنم. مسأله سادهای که دانشآموزان دبیرستان ما راحت حلش میکنند. اما چون وسایل و ابزار ریاضیات امروز را در دست نداشت، یعنی همان سمبلگذاری، مسأله به این شکل در آمده است.
خب مسأله چیست؟ امیدوارم این اندازه همه ریاضیات بدانند. شما فرض کنید عدد مجهولی دارید که میخواهید آن را در یک معادله پیدا کنید. ایکس تقسیم بر دو به اضافه یک. ضرب در ایکس تقسیم بر چهار بعلاوه دو. این مساوی است است با ایکس به اضافه 13. حالا از شما سؤال میکنند این چه عددی است که در این معادله صدق میکند. این را دانشآموزان دوره دبیرستان ما در قالب یک معادله درجه دو به راحتی حل میکنند. نکته دیگری که قبل از بیان مسأله لازم است آن را توضیح دهم این است که در این مسأله منظور از «عدد»، عدد معلوم است و منظور از «شیء» مجهول است. و «مال یک عدد»، یعنی مربع آن عدد. و حالا مسأله خوارزمی؛
«اگر گفته شود کدام عدد است که چون ثلث آن و یک [ایکس تقسیم بر دو بعلاوه یک] در ربع آن و دو [ایکس تقسیم بر چهار بعلاوه دو] ضرب شود، آن عدد بعلاوه سیزده به دست آید [ایکس بعلاوه سیزده] ؟
طریق آن است که ثلث شیء را در ربع آن ضرب کنیم نصف ثلثِ مال میشود. و دو را در ثلث شی ضرب کنیم تا دو ثلث شی شود. و یک را در ربع شی ضرب نمایید تا ربع شی حاصل شود و دو را در یک ضرب کنید تا دو شود. پس حاصل، نصفِ نصفِ ثلث مال و دو عدد و یازده جزء از دوازده جزء شیء میشود که معادل است با شیء بعلاوه سیزده عدد. پس دو از سیزده اسقاط کن یازده میماند و یازده جز از شیء اسقاط کن باقی میماند نصف ثلث شیء. و یازده که باید با نصف ثلث مال معادل باشد. مال را کامل کن. به این طریق که آن را در دوازده ضرب کنی و دگر چیزهایی که داری در دوازده ضرب کن مال معادل میشود با 132 وشی. فایده آن این است که شیء را نصف کنی یک نصف. پس آن را در خودش ضرب کن می شود یک ربع. آن را به 132 اضافه کن میشود 132 و یک ربع جزر این را بگیر میشود یازده. و یک نصف آن را به نصف شیء که یک نصف است بیفزا میشود 12. و آن عدد مختوم است.» ملاحظه فرمودید! این واقعاً گیجکننده است و اگر کسی مجهز به منطق و ریاضی جدید نباشد نمیتواند بفهمد. و اگر به ابزار آن ابزار مجهز نباشد، ممکن است برای خواندن یک صفحه از کار خوارزمی کلی وقت صرف کند و بالاخره هم نتواند کاری را به سرانجام برساند.
یک خاطره هم برایتان بگویم و تمام کنم. من مرحوم شهید مطهری را یک بار دیدم. ایشان در جمعی از من یک سؤال کردند و من هیچ جوابی برای ایشان نداشتم. نتوانستم جواب بدهم، و الان هم نمیتوانم جواب بدهم. گفتند «منطق جدید غیر از اینکه علائم به کار برده، چهکار کرده؟» اهمیت این سؤال را اگر کسی ریاضی نخوانده باشد، اهمیتش را نمیفهمد. حالا همین مشکل برای ریاضی پیش آمد، همین مشکل را ما در منطق جدید داریم. اگر نتوانیم کارش را نقد کنیم و بگذاریم هشت قرن دیگر بگذرد، و مدام تکرار کنیم کارهای تازهای کرد، منطقی مقابل منطق ابنسینا آورد، منطقی مقابل منطق ارسطو آورد و... نمیتوانیم اهمیت کاری را که شیخ اشراق در منطق کرد بفهمیم. و درست به این دلیل بود که متوقف شدیم در جایی و این توقف باعث شد که ما اهمیت شیخ اشراق را ندانیم. البته دانشگاه در این موارد همیشه پیشرو بوده و خواهد بود.