فرهنگ امروز/مصیب قرهبیگی: داریوش آشوری در ترجمهی کتاب «شهریار» توضیح طویلی دربارهی واژهی virtue در نزد ماکیاولی و برابرهی فارسی آن داده است. بنا بر گفتههای آشوری، گیراترین برابره در فارسی برای واژهی لاتین virtus، واژهی «هنر» است. همچنین فردریش نیچه نیز در فلسفهی خود بهصورت تلویحی به گذار زیباییشناسانهی هنر اشاره میکند و بر آن است که «در حالت آرمانی کردن هنرمندانه، آدمی از سرشاری خویش همه چیز را غنا میبخشد؛ چشمش به هرچه بیفتند و دلش هرچه را که بخواهد آن را پُروپیمان و قوی و آکنده از نیرو میبیند. آدمی در چنین حالتی چیزها را چهرهای دگر میبخشد تا آینهی قدرت و بازتاب کمال او باشند. ضرورت دگردیسی بهسوی کمال یعنی هنر».
در اندیشهی نیچه، هنر یک سیر قهقرایی را طی کرده و از حالت «وحشی پاک» خود فاصله گرفته و تبهگن شده است. شاید خوانندگان و پژوهندگان آثار نیچه این پرسش را از خود کرده باشند که مقصود اصلی نیچه چیست؟ در نوشتار کنونی، خوانندگان آثار نیچه در خواهند یافت که زمینهی نظرگاه نیچه به «هنر» را باید در بافت زبانشناختی و معنیشناختی این واژه جستوجو کرد؛ ازاینروی، واژهی هنر در زبانهای آلمانی، انگلیسی و فرانسوی از حالت و دلالت ابژکتیو بهصورتی سوبژکتیو در آمده است. اشارهی نیچه به ذات نخستین، همان دلالت نخستین این واژه است که معنایی چون «مردانگی، خوبتوانی و توانستن» دارد. از این رهگذر و با توجه به فلسفهی استعلا در اندیشهی نیچه و سرنمون تمثالی آن (ابرمرد) میتوان به ابعاد پنهان چنین تعبیری پیبرد. در نوشتار زیر، معنیشناسی تاریخی واژهی هنر در 4 زبان آلمانی، انگلیسی، فرانسوی و فارسی کاویده شده است. جالب توجه آنجاست که در هر 4 زبان، واژهی «هنر» نخست با دلالتهای عینی به معنای «مردانگی و جنگاوری» بوده و سپس دلالتهای ذهنی و زیباییشناسانه به معنی «امر زیبا» گرفته است.
سیر تاریخی هنر در زبان فارسی
به نظر میرسد که واژهی «هنر» تا سدههای نخستین اسلام، مترادفی برای واژههای «مهارت و خوبتوانی» بوده است و پس از آن رفتهرفته معانی انتزاعیتری نیز به خود گرفته است. به دیگر سخن، مدلول «هنر» در گذار معنیشناسی تاریخی افزودهتر میگردد و رابطهی وضعی گستردهتری به حوزهی دلالتهای این واژه اضافه میشود. این رابطهی وضعی نشان از پیدایش نوعی «مدلول درونی» دارد که هنر را به حوزههای معنایی «انتزاعی و ذهنی» نیز پیوند میدهد. گویا در زبانهای اروپایی و از جمله زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی نیز چنین روندی قابل ردگیری است.
واژهی Art در فرانسوی کهن به معنای «مهارت و صنعت» به کار میرفته است که خود از واژهی لاتینی artem مشتق شده است.Art با همان میراث معنایی از فرانسوی وارد زبان انگلیسی شد و بعدها همانند زبان فرانسوی از معنای عینی و برونداد خود فاصله گرفت. در زبان آلمانی نیز واژهی Kunst از آلمانی علیای باستان خاستگاه گرفته است و معانی اولیهی آن «دستساخت، کاردستی، هر چیزی که با دست بسازند و طبیعی نباشد، مهارت در ساختن» بوده است. در نوشتار حاضر خواهیم کوشید تا ابتدا ریشهشناسی تاریخی واژگان هنر در زبانهای ایرانی و اروپایی را پی بگیریم و سپس روند تحول و گسترش معناشناختی آن در این زبانها را بررسی کنیم.
واژهی هنر در زبان فارسی ریشه در زبان سنسکریت دارد. واژهی «سونره Sūnara-» از دو جزء «سو» به معنای «نیک» و «نره یا نر» به معنای مطلق «زن و مرد» تشکیل شده است و به معنای «هرآن چیزی است که برای انسان خوشایند باشد» (Monier Williams, 1899, p 1227). این واژه در زبان اوستایی به «هونرهhunara- » تبدیل میشود؛ در پهلوی به شکل «هونر» آمده و در شکل امروزین آن به «هنر» تبدیل شده است
(Bartholomae 1961, p 1831. Reichelt 1998, p 279. Pokorny 1959, p765. Robert Stephen Paul Beekes 1988, p 42. Sedigheh Alizadeh Lemjiri 2010, p170).
به نظر میرسد که تا سدههای نخستین اسلام، این واژه مترادفی برای واژهی «مردانگی، مهارت، فن و خوبتوانی» بوده است و پس از آن رفتهرفته، معانی انتزاعیتری نیز میگیرد. از جمله در تیشتر یشت، کردهی 6، بند 13 چنین آمده است؛ paoiriya dasa xŝapanȏ….amavatȏ hunairiyāṇcȏ که در آن، hunairiyāṇcȏ صفت در حالت اضافی و مفرد مذکر است و از ترکیب hunairya- و ریشهی anc به معنای ظاهر شدن، به چشم آمدن ساخته شده است و لفظاً به معنای «ظاهرشونده با قدرت مردانه» است که یکی از صفات تیشتر به شمار میرود. پانائینو در برگردان انگلیسی تیشتر یشت، واژهیablee را معادلی برای hunairiyāṇcȏ قرار داده است(Panaino, 1990, p39). نیز در وندیداد، کردهی 13، بند 19 میخوانیم؛
kva asti spā vohunazgȏ dāityȏ…. Gātuŝ hunarayȏ naẽĉim isaiti ranam.
«کجاست جایگاه vohunazgȏ (سگ بیصاحب).... این سگ به خویش کار است و توانایی دیگری ندارد (Darmsteter 2004, p 13)
گمان میرود که در زبان پهلوی با همایستاری «هنر» در برابر «جادو» 2 ( hunar ud jadug)، روند انتزاعی شدن واژهی هنر فزونی مییابد. حتی اگر هم در نوشتارهای پهلوی به این همایستاری برنخوریم باید به وجود چنین تقابلی اذعان کنیم؛ چراکه رابطهی هنر و جادو از نوع توارثی است. در شاهنامهی فردوسی با بسامد بسیار بالایی میتوان به همایستاری این دو برخورد. نخستین درایندِ واژهی «جادو» در شاهنامه به داستان طهمورث پسر هوشنگ مربوط میشود. طهمورث به کمک وزیرش شهرسپ که مردی با ایمان بود چنان از بدیها پاک شد که به فره ایزدی دست یافت و بدینسان توانست اهریمن را به افسون بندد؛ به همین سبب هم به «طهمورث دیوبند» شناخته شد. دیوان وقتی کردار نیک شاه و مخالفتهای او را با اعمال خود دیدند، گرد هم آمدند تا فرّ و تاج از کف طهمورث بربایند؛
چو طهمورث آگه شد از کارشان/ برآشفت و بشکست بازارشان
به فرّ جهاندار بستش میان/ به گردن برآورد گرز گران
همه نرّه دیوان و افسونگران/ برفتند جادو سپاهی گران
با پدیدآیی ضحاک، هنر خوار و جادو ارجمند میشود. هنر در شاهنامه دارای مفهومی گسترده است و هر سازهای که باعث امتیاز و برتری شخصیتها یا موجودات اسطورهای و حماسی میشود، در شاهنامه هنر دانسته شده است. هنر در درجهی اول، دانش است و واقعیتی دروندادی دارد؛ مانند خرد، شجاعت، فرّه، عدل، راستی و صداقت و موسیقی؛ اما هنوز هم مدلول باستانی هنر که تیراندازی، جنگاوری و مردانگی است، پابرجاست. هنر میتواند در وجود پهلوانان، زنان، شاهان، حتی حیوانات باشد. پاکیزه بودن دختران جمشید که همان پاکدامنی آنهاست نوعی هنر است، هنری که ضحاک آن را از طریق جادو به کژی و بدخویی تبدیل میکند.
در اشعار شاعران مکتب خراسان، هنوز میتوان پیشینهی «مردانگی، مهارت، فراست و فن» را در واژهی هنر یافت؛
زنان را بود شوی کردن هنر / بر شوی زن به که نزد پدر (اسدی)
در هنر من از کسی کم نیستم / تا به خدمت پیش دشمن بیستم (مولوی)
با هزاران بدی و عیب یکیشان هنر است /گرچه ایشان چو خر از عیب و هنر بیخبرند (ناصر خسرو)
عیبم مکن از عشق که در مکتب ایام/ آموخته بودیم به از این گر هنری بود (نظامی)
و رفتهرفته معانی انتزاعیتر هنر که نوعی زیباییشناسی و مدلولهای ذهنی را به گسترهی معنایی این واژه میافزاید در شاعران سبک عراقی که نمود شعرشان همراه با استعاره و مجاز فراوان بود بیشتر آشکار شد؛
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو/ نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند (حافظ)
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست / راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش (سعدی)
پیشنهاد واژهی «هنر» بهعنوان معادلی برای واژهی Art از سوی دکتر خانلری به فرهنگستان زبان ارائه شد.
هنر در زبانهای آلمانی، انگلیسی و فرانسه
در 3 زبان اروپایی انگلیسی، آلمانی و فرانسوی نیز هنر به سرنوشتی مشابه دچار آمده است. واژهی Art (آلمانی: kunst (N)، فرانسوی: (art از زبان فرانسوی وارد زبان انگلیسی شده است. این واژه در فرانسوی که به همان شکل Art نوشته میشود از واژهی لاتینی artem مشتق شده است. artem یکی از حالتهای صرفی ریشهی ar-*[2] میباشد. ریشهی -ra در یونانی با فرایند زبانشناختی «قلب» به ar-* به معنای «کنار هم چفت شدن» تبدیل میشود. ریشهی ar-* با پسوند –m را میتوان در واژهی یونانی harmus به معنای «مفصل، کتف» مشاهده کرد. واژهی انگلیسی harmony از همین ریشه است. در واژهی Arms بازو [و احتمالاً علاقهی محلیهی آن به معنای «اسلحه و جنگافزار»] نیز میتوان ریشهی یونانی ar-* را ردیابی کرد. ریشهی ar-* در لاتین شناسههای صرفی خاص خود را میگیرد و واژههای مانند: ars, artis artem, artus, ساخته میشود. ریشهی ar-* در حالت فاعلی (ars) به معنای «مهارت، صنعت» است. اسم artisanat که در زبان فرانسوی به معنای «دستساز، کاردستی» است نیز واژهی artisan انگلیسی از ریشهی لاتین ars است.
شکل دیگری از ریشهی ar-* در لاتین، artus میباشد که به معنای «سفت، تنگ و محکم» است. واژهی Article در انگلیسی که صورت فعلی آن به معنای «بستن (محکم کردن) چیزی با قرارداد و عهدنامه» است از ریشهی artus است، همچنین واژهی articulate به معنای «مفصلدار کردن، بندبند کردن، ماهر در صحبت [کسی که بندبند (شمردهشمرده) سخن میگوید] » نیز از همین ریشه است. واژهی یونانی arthorn به معنای «مفصل» در انگلیسی به arthritis (ورم مفاصل، آرتروز) تبدیل شد. صفت تفصیلی aristos به معنای «بهترین و برترین»، ریشهی واژهی aristocracy میباشد (Hindley, Alan and others, 2000: 28). در زبان آلمانی نیز واژهی Kunst از آلمانی علیای باستان خاستگاه گرفته است و معانی اولیهی آن «دستساخت، کاردستی، هر چیزی که با دست بسازند و طبیعی نباشد، مهارت در ساختن» بوده است. چونانکه فعل können به معنای توانستن و همریشه با can در زبان انگلیسی یکی از معانی دیرینهی Kunst است. بعدها این واژه معانی انتزاعیتر و تمثیلیتری به خود گرفت. (Kluge, Friedrich: 2001, p 547)
واژهی Art که در فرانسوی کهن به معنای «مهارت و صنعت» به کار میرفته است، در بریتانیای قرونوسطی این واژه به آن دسته از آموزندگان علوم دینی اطلاق میشد که در کار تحصیل و یادگیری، مهارت زیادی از خود نشان میدادند. دانشجویانی که در آن زمان در علوم سبعه مهارت کافی مییافتند به چنین عنوانی نایل میآمدند. به دیگر سخن، واژهی art در انگلیسی میانه (از قرن 11 تا 16 میلادی) بهصورت درجهای بود که نشان از مرتبهی والای علمی دانشجویان علوم سبعه به شمار میرفت (Schumacher, Meinolf:1999, p. 376–390). میراث چنین برداشتی از واژهی art وارد انگلیسی مدرن شد و هنوز هم به کسانی که در حوزهی علوم انسانی دانشآموخته میشوند، عنوان Bachelor of Arts اطلاق میشود. بعدها که هنر در مفهوم هنرهای بصری گسترش یافت، «بیشتر بر نقاشی تأکید داشت و اندکاندک دیگر رشتهها بدان افزوده شد و هنر به یک علم دانشگاهی و نظاممند تبدیل گشت» (Honour, Hugh and John Fleming, 2005:47).
نتیجه
هنر در زبان فارسی، art در زبانهای فرانسوی و انگلیسی و نیز Kunst در زبان آلمانی همگی با گستره معنایی مشابهی رویارو شدهاند. به دیگر سخن، میتوان گفت که «هنر» به مثابه یک ابژه در گذار زمان به سوژه تبدیل شده است. در هر 4 زبان یادشده، هنر در ابتدا به معنای «توانمندی و مهارت» بوده است و رفتهرفته مدلولهای زیباشناختی آن فزونی گرفته و بر مدلول بروندادی آن غالب آمده است. امروزه هنر بهمثابه آفرینش اندیشه، تجربه و یا موضوعات زیباشناختی است که بتوانند از برگرفت یکدیگر استفاده کنند. اکنون مدلول تصوری و زیباشناختی هنر، برجسته از مدلول کهن آن است.
پینوشتها:
[1] - تذکر این نکته ضرور مینماید که واژهی «سوژه» و «ابژه» در اینجا به مفهوم زبانشناختی آن به کار رفته است و مصداقی همهجانبه بر مفهوم کانتی و مدرن این دو واژه نیست.
[2] - نشان * در کنار واژهها بدین معنی است که آن واژه بازسازی زبانشناسی بوده و در نوشتارهای موجود یافت نشده است.
منابع:
Adkins, Lesley, (2003) , Empires of the Plain: Henry Rawlinson and the Lost Languages of Babylon, St. Martin's Press, New York
Alizadeh Lemjiri Sedigheh (2010) , Historische und vergleichende Untersuchung der Wortbildung im Persischen, Inauguraldissertation zur Erlangung des Doktorgrades. vorgelegt der Fakultät Sprach-, Literatur- und Kulturwissenschaften der Technischen Universität Dresden
Anatoly Liberman (2008) , An analytic dictionary of English etymology: an introduction, Published by the University of Minnesota Press
Bartholomae, Christian (1961) , Altiranisches Wörterbuch, Wlater de Gruyter & Co., Berlin
Charles W. Dunmore and Rita M. Fleischer (2008) , Studies in Etymology, Second Edition, published by Focus Information Group, Inc.
Darmesteter, James (2004) , Avesta Vendidad, Kessinger Publishing LLC, Jun 1
Hindley, Alan, Frederick W. Langley, Brian J. Levy (2000) , Old French-English Dictionary, Cambridge University Press
Hugh Honour, John Fleming (2005) : A world history of art. Seventh edition, Laurence king publishing
Kluge Friedrich (2001) , bearbeitet von Elmar Seebold: Etymologisches Wörterbuch der deutschen Sprache. 24., durchgesehende und erweiterte Auflage. Walter de Gruyter, Berlin
Monier Williams (1899) , Sanskrit-English Dictionary, Oxford University press
Panaino, Antonio (1995) , Tištrya Part. II. The Iranian Myth of the Sirius, Rome
Pokorny, Julius (1959) , Indogermanisches etymologisches Wörterbuch, Bern: Francke
Pourshariati Parvaneh (2010) , The Parthians and the Production of Canonical Shahname. Commutatioet Contentio. Studies in the Late Roman, Sasanian, and Early Islamic Near East. Dusseldorf, p. 346-392
شاهنامه فردوسی، به کوشش سعید حمیدیان، بر اساس چاپ مسکو، تهران، نشر قطره، 1384
فرهنگ فارسی معین (1383)، دورهی یکجلدی، انتشارات معین، چاپ چهارم
لغتنامه دهخدا، درایند «هنر»