فرهنگ امروز/محمدعلی مرادی:حوادث بعد از انقلاب نحوهی نگرش ایرانیان را در عرصههای گوناگون دگرگون کرد؛ چراکه ساده کردن پدیدههای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی که در سالهای قبل از انقلاب گریبان فعالین سیاسی و اندیشمندان ایرانی را گرفته بود اینک با طرح پرسشهای عمیقتر میکوشید مشکلات و مسائل اجتماع و سیاست و اقتصاد را نه در امر سیاسی بلکه در حوزهی اندیشه جستوجو کنند؛ ازاینرو تلاش گستردهای از سالهای 60 به بعد در داخل و خارج کشور در این جهت صورت گرفته است تا ریشهی مشکلات را در قلمرو اندیشه پیدا کنند. در همان سالها نویسندهای به نام بابک بامدادان در نشریهای که در پاریس توسط غلامحسین ساعدی منتشر میشد (به نام الفبا) سلسله مقالاتی را منتشر میکرد که میکوشید به این نتیجه برسد که بنیاد فرهنگ ایران، دینی است و از آنجا که در فرهنگ دینی پرسش ناممکن است پس اندیشه ممتنع است. بابک بامدادان -که بعدها روشن شد او آرامش دوستدار است- در کتاب ملاحظاتی فلسفی در دین و علم که سال 1359 که از سوی انتشارات آگاه منتشر کرده بود، مبانی نظری مقالات خودش را که بعدها بهصورت کتابهای امتناع تفکر در فرهنگ دینی و درخششهای تیره منتشر کرد، تبیین کرده بود.
این ترکیب مفهومی یعنی امتناع تفکر که در خارج کشور باب شده بود از طریق سیدجواد طباطبائی به ادبیات فلسفی و تئوریک ایران منتقل شد و حتی سید محمد خاتمی در کتاب «اندیشه در خدمت خودکامگی» آن را به کار برد. آرامش دوستدار در مقدمهی کتاب درخششهای تیره مدعی شد که به ترکیب مفهومی او دستبرد زده شده است، اما طباطبائی در جواب بیان کرد که او از امتناع اندیشه سخن نگفته است، بلکه از شرایط امتناع سخن گفته است؛ ازاینرو ادعای آرامش دوستدار را بیپایه دانست. این موضوع به مشاجرات گروهی تبدیل شد، گروهی به طرفداری دوستدار و گروهی به طرفداری طباطبائی برخاستند بدون اینکه ترکیب مفهومی را عمق بخشند تا از رهگذر این عمقبخشی مفهومی تناورده شده و مباحث فکری ارتقا پیدا کنند.
اما آنچه دربارهی این ترکیب مفهومی میتوان گفت این است، هنگامی که از امتناع تفکر یا از شرایط امتناع صحبت میشود باید قبل از هر چیز دانست که تفکر یا اندیشه به چه معنایی است؟ فیلسوفان هرکدام تفکر را به گونهای خاص تعریف کردهاند، ازاینرو، اگر بخواهد این بحث به ساحت فلسفی کشیده شود باید گزارشی اجمالی در این مورد ارائه داد. دوستدار میکوشد که تفاوت میان بینش دینی، دید علمی و تفکر فلسفی را روشن کند. نخست او وجه مشترک بینش دینی و دید علمی و تفکر فلسفی را بیان میکند که هر ۳ جهان در هستی خود چیست و چگونه است؛ چون بینش دینی وابسته به کلام قدسی است و در کلام قدسی پاسخ از پیش نهفته است و کلام است که میتواند وی را بر پاسخ پرسش واقف سازد. از آنجا که دین همیشه میگوید فلان امر چنین بوده، چنین هست و چنین خواهد بود، معنایش این است که هرگونه پرسشی را از پیش ناپرسیدنی کرده است یا هرگونه پرسشی را در نهاد خود غیرممکن کرده است!
اما از نظر دوستدار علم چنین نیست؛ چراکه از پرسش است که دید علمی میتواند به پاسخ برسد، اما وقتی در علم به پاسخ خود رسید و پاسخ به اعتبار خود باقی ماند، پرسش دیگر پرسش نخواهد بود. اما تفکر به دنبال ژرفترین پرسشها است و هرگز دنبال پاسخ نیست؛ چراکه اعتبار هیچ پرسشی به این نیست که به ازای خود پاسخی به دست دهد. ژرفترین پرسشها آنهایی هستند که در قبال خود پاسخی متناسب با برد و عمقی که در آنها نهفته بوده است، نیافتهاند و در بروز تدریجی و بعدی این برد و نیروی نهفته در آن هماره از نو بر پاسخها چیره شده است. بر این بنیاد نظری است که آرامش دوستدار تز خود را استوار میکند که فرهنگ ما از آنجا که فرهنگ ناپرسنده است، در آن اندیشه ممتنع است.
اما رویکرد طباطبائی نسبت به مسئله از سنخ دیگر است و ترکیب مفهومی امتناع اندیشه که در جای جای کتاب ابنخلدون و علوم اجتماعی به کار میبرد از سنخ آرامش دوستدار نیست، بلکه او میکوشد تا دو مفهوم تجدد و انحطاط را به هم پیوند دهد و بیان کند که در شرایط تصلب و امتناع اندیشه، طرح یکی بدون دیگری امکانپذیر نیست. در واقع آنچه طباطبائی بیان میکند که امتناع یا به عبارت خودش شرایط امتناع اندیشه با توجه به امتناع اندیشه در طرح نظریهی انحطاط است. اگر بخواهیم دقیقتر دوستدار و طباطبائی را بفهمیم اینگونه است که اندیشه و تفکر در نزد هر دو اشتراک لفظی است، در واقع تفکر نزد دوستدار طرح پرسش است، اما در نزد طباطبائی اندیشه به انحطاط و طرح نظریه در درون سیستمی از مفاهیم فلسفی در این مورد است. اگر بخواهیم به مبانی فلسفی هر دو توجه کنیم، در واقع باید به تفاوت هگل و هایدگر دقت کرد. برای هگل اندیشه در مفهوم شکل میگیرد و برای اینکه دانش شکل گیرد باید سیستمی از مفاهیم فلسفی طراحی کرد، اما برای هایدگر تفکر پرسش و پرسش مداوم است و آن در شعر اتفاق میافتد. تمامی نقدی که از درون مکتب بازل به هگل شد و بیشتر رانکه و بورکهارت صورت دادند این مطلب بود که سیستمی فکر کردن را مورد چالش قرار دهند. هایدگر بیشتر به پرسش از هستی و فراموشی از هستی در کل تمدن غرب توجه میداد و دریافته بود که سیستمی فکر کردن ناشی از تسلط مدل فیزیک و ریاضی است، او که میراثدار دستاوردهای دیلتای و ریکرت و هوسرل بود، میخواست از مدل علوم طبیعی بیرون آید.
اما اینکه جواد طباطبائی بیان میکند من هگلی نیستم، این جمله را چگونه توجیه میکند، «طرح نظریهی انحطاط در درون نظامی از مفاهیم» (ابنخلدون و علوم اجتماعی ص 8). این جمله آشکارا هگلی است؛ چراکه تمامی تلاش هگل برساخت نظامی یا سیستمی از مفاهیم است. اگرچه هر دو اندیشمند ایرانی همچنانکه طبیعت کار فکری ایجاب میکند اختلاف جدی دارند، اما در یک نکته با هم مشترکند، اینکه وضعیت جامعه و ایران اساساً مطلوب نیست و میکوشند بحث به سطح اندیشنده کشیده و از این طریق طرح مسئله کنند و ریشههای این عدم مطلوبیت را در قلمرو اندیشه بیابند و این رویکرد به اندیشه را با مبانی متفاوت دنبال میکنند. طباطبائی با تکیه بر مبانی فلسفهی آگاهی ایستاده، میکوشد آگاهی را به سطح آگاهی ملی ارتقا دهد، او در مجموعه کتابهایش پروژهای را دنبال میکند که چگونه آگاهی ملی ممکن میشود. او در بحث شرایط امتناع، شرایطی را برمیشمرد تا به امکان برسد. آنچنانکه طباطبائی روشن بیان کرده است، مسئلهی او ایران است که چگونه میتواند مورد تأمل قرار گیرد و این تأمل را در عرصهی سیاست میداند. ازاینرو، کتاب اول او در رابطه با درآمدی فلسفی بر اندیشهی سیاسی که بعدها واژهی فلسفی حذف شد، یا کتاب زوال اندیشهی سیاسی و دیگر کتابهای او که همه حاکی از این مطلب است که سیاست مهمترین قلمرو اندیشه است.
اما دوستدار بر مبانی دیگری ایستاده است که زمینههای آن را نیچه و یاکوب بورکهارت و مکتب بازل فراهم کردهاند که میتوان گفت انسانشناسی یا علم فرهنگ است. به تأسی از بورکهارت که بیان کرد 3 قوه دولت، دین و فرهنگ واجد قوههای ایستا و پویا هستند، در این میان دولت و دین قوههای ایستا و این فرهنگ است که قوهی پویا است. بورکهارت با این مفاهیمی که از شلینگ گرفت، کتاب فرهنگ رنسانس و ملاحظاتی بر تاریخ جهان را نوشت که در واقع رویکردی نو به رنسانس و یونان بود که فرهنگ مهمترین مؤلفهی رنسانس بوده است. اگر به کتاب بورکهارت (فرهنگ رنسانس) توجه کنیم، فصل اول آن دولت بهمثابه امر هنری است، بنا به تحلیل بورکهارت ایرانیان واجد دولت، یهودیان واجد دین و یونانیان واجد فرهنگ بودهاند، پس رنسانس یعنی برگشت به یونان، یعنی برگشت به فرهنگ است؛ چراکه حوزهی مرکزی برای یونان فرهنگ بوده است که هستهی آن هنر و شعر است. اگر به کتاب ورنر یگر توجه کنیم، درمییابیم که او در یونان، پدیدیا را که در واقع فرهنگ است را عمده میکند. حال آنکه طبق پروژهی طباطبائی این جمهوری است که واجد اهمیت است.
دوستدار از آنجا که بر بسترهای فراهمآمدهی یاکوب بورکهارت ایستاده، قائل به انحطاط نیست، بلکه بر این باوراست که اساساً فرهنگ دینی با ایرانیان همواره همراه بوده است و برای عبور از این وضعیت باید به یونانیت برگشت؛ چراکه در آنجا فرهنگ که قوهی پویا است مهمترین قلمرو آنها بوده است و هستهی مرکزی فرهنگ نیز هنر است. اینک سرگذشت این ترکیب مفهومی یعنی امتناع اندیشه یا شرایط امتناع اندیشه به یک ایدئولوژی تبدیل شده است که صفبندی هواداران و حواریون در این مورد باعث شده است در این نوع فرم کار فکری که من آن را نگرش ایدئولوژیک مینامم این ترکیب مفهومی به پرچمی برای پیکارها و دستهبندیهای شخصی، گروهی و گاه سیاسی تبدیل شده است. از ویژگیهای نگرش ایدئولوژیك این است كه در جایگاه خاص نمیایستد؛ یعنی فاقد یك منِ اندیشنده است كه به خود آگاه و چون به خود آگاه است خود را محق میداند؛ ازاینرو چنین نگرشی كه فاقد یك آگاهی متمركز است تناقضات را میپذیرد و صدها روایت را كه هماهنگی ندارند تصدیق میکند. این نوع نگرش، گونهای آگاهی گُنگ غیرمتمركز و در نتیجه غیرانتقادی است كه تصور مبهمی از كلیت اجتماعی و هماهنگی نظم اجتماعی را با نظم طبیعی میآمیزد، بدون اینكه تلاشی در جهت عقلانی كردن آن صورت دهد و بدون اینكه توان رویارویی با تناقضات درون كلیتی را كه میسازد، داشته باشد، وارد پیکار سیاسی و عمل سیاسی میشود.
بنابراین، برای عبور از این وضعیت توجه به مبانی و بنیادهای مباحث امری ضروری است، امری که دوستدار و طباطبائی از آن عدول میکنند. سنخ کار در این مباحث، بحثهای آکادمیک جدی است که متأسفانه این آکادمی در ایران زمینهای ندارد و بیشتر همایشهایی برگزار میشود که به کنسرت خوانندگان یا به مسابقات ورزشی شبیهتر است تا به بحث و گفتوشنود آکادمیک. اینک این سرنوشت ما ایرانیان است، چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور، باید از این وضعیت عبور کرد و ما ناگزیر از آن هستیم.
منبع: نافه(خرداد و تیر 93)