فرهنگ امروز/ سارا فرجی: در یکی از نشستهای شهرکتاب مرکزی که هر سهشنبه با حضور علاقمندان به مباحث گوناگون برگزار میشود، محمدرضا بهشتی طرح پژوهشی خود با موضوع «بازتاب اندیشههای هنری در فلسفه» که قرار است در آینده بهصورت یک اثر تالیفی منتشر شود، ارائه داد. بهشتی در ارائه این مقاله، چندینبار بر نقدپذیری طرح خود توسط کسانی که نظر یا انتقادی به این موضوع دارند تاکید کرد و از همه علاقمندان به این حوزه و موضوع به شرط پرهیز از شتابزدگی و ذوقزدگی لحظهای، دعوت به همکاری کرد؛ متنی که در ادامه میخوانید گفتار بهشتی در این نشست است:
عنوان بحث من «بازتاب اندیشههای فلسفی در آثار هنری» است و احتمالاً دوستان خواهند پرسید که کسی که رشتهاش فلسفه است و به مباحث مابعدالطبیعه، جهانشناسی و امثال آن میپردازد در عرصهی هنر چه میکند و چه میگوید؟ توضیح من در پاسخ به این سوال این است که اولین بار برخورد جدیام با مبحث فلسفهی هنر، به دوران تحصیلی دکتریام در آلمان برمیگردد ؛ در آنجا متوجه شدم که افراد موضوعات و طرحهای قوی را ارائه میدهند و کارهای آنان توسط اساتید قوی در این سمینار دنبال میشود. در همان دوران و جلسهی اول یا ترم اول تقریباً 60 درصد مطالب را توانستم بگیرم اما بخش عمده ای از آن را نتوانستم یاد بگیرم؛ چون مقدمات زیادی داشت که لازم بود یاد بگیرم و من نسبت به آن ناآشنا بودم.
پس از آشنایی با مباحث، از همان جا به فکرم رسید که پرداختن به موضوعات هنری از دریچه فلسفه موضوع قابل ملاحظهای است. ممکن است بگویید که با سابقه طولانی (حدود 20 سال پیش) که این رشته دارد، خیلی دیر به این فکر افتادم. من تازه آشنا شده بودم و در حال فکر کردن به موضوع بودم که این موضوع چقدر جدی است و چقدر بحث فلسفی است. خاطرم هست یک بار به کتابفروشی رفتم و دیدم کتاب دلوز به نام فلسفه و سینما بیرون آمده ، کتاب را دیدم، به نظرم رسید دربارهی سناریوی فیلمها صحبت میکند، بعد متوجه شدم که تمام کتاب، از ابتدای تولید آن و نویسندگی آن تا آخر را مورد بحث فلسفی قرار میدهد، تعجب کردم و بالاخره هر 2 جلد را خریدم (اینها را گفتم که فضای آن موقع را بهتر درک کنید).
دومین ایستگاه ماجرا در دورانی بود که من در فرهنگستان هنر بودم و مدیریت گروه فلسفه و حکمت فرهنگستان هنر را به عهده داشتم. در زمان مدیریت سابق فرهنگستان هنر، کارهای خوبی آغاز شد، از این باب که جرقههای زیادی زده شد و به سمتی حرکت کرد که پایهگذاریهای خوبی برای آینده صورت گرفت و انصافاً با همت بلندی هم صورت گرفت. این نیز مزید بر علت شد و در آنجا به ذهنم رسید که چه نسبتی میان آثار هنری و اندیشهی فلسفی برقرار است؟
دو رویکرد در اینجا وجود دارد، یکی آثار هنری بهمنزلهی موضوعاتی برای تفسیر و تأمل فلسفی؛ یعنی همانطور که فلسفه موضوعاتی را هم در دایرهی مشاهدات عمومی و هم در دایرهی علوم مختلف و پرسش فلسفی طرح میکند، آثار هنری هم میتوانند موضوعاتی باشند که در آنها تفسیر، تأمل و مداقهی فلسفی صورت بگیرد، در واقع زمینهساز میشوند برای اینکه حرکت تفسیر فلسفی آغاز شود. دوم اینکه به آثار هنری توجه کنیم که به نظر میرسد در پس آنها اندیشههای فلسفی خاصی وجود داشته و یا بازتاب اندیشههای فلسفی متفاوت در دورهها و زمانههای مختلفی بوده است که خودش را در اثر هنری نشان میدهد. بحث امروز متوجه بخش دوم است، گرچه بخش اول هم بسیار مهم است.
در تاریخ هنر در دورههای متعددی با هنرمندانی مواجه هستیم که اهلاندیشه و اندیشهی فلسفی هستند و یکی از راههایی که برای نمایاندن اندیشههایشان برگزیدند آثار هنری است. بنابراین ما در رویکرد اول، اثر هنری را از آن جهت که اثر هنری است مورد ملاحظهی فلسفی قرار میدهیم، همانطور که اشیا را میبینیم و دربارهی آنها فلسفی صحبت میکنیم و یا اینکه سخنانی را میشنویم و دربارهشان تأمل فلسفی میکنیم. چگونه متنهایی را میخوانیم و در آنها تأمل فلسفی میکنیم، در اینجا تلاش میکنیم برای فهم یک اثر هنری و اینکه این نقطه چگونه میتواند نقطهی عزیمت برای حرکت بهسوی اندیشههای فلسفی باشد.
برای روشن شدن بحث مثالی میزنم، داستان فهم یک چیز که ماجرای هرمنوتیک مطرح میشود، این ماجرای غریبی است، چگونه میشود که ما میفهمیم و سخنانی میشنویم - مثل همین حالا که من با شما حرف میزنم - و مفاهمهای شکل میگیرد که واقعا اعجابآور است. اعجاز زبان بالاترین اعجاز است و اگر قرار باشد پیامبری معجزهای داشته باشد، معجزهاش باید زبان باشد. این اعجاز از زندهکردن مردگان بالاتر و مهمتر است. چگونه میشود که ما کتابی را میخوانیم و آن را درک میکنیم؟ ابتدا کلمات و پس از آن جملهها و پاراگرافها و صفحهها. ما با یک چرخش هرمنوتیکی در کلمات و پاراگرافهای یک اثر آن را فهم میکنیم. اما همانطور که با گفتار شفاهی سروکار داریم، همانگونه که با متن مواجهیم، با آثار هنری هم طرف هستیم. از بابتی باید به این نکته نیز اذعان کرد که ممکن است موضوعی را در یک دوره بهگونهای بفهمیم و در دورهای دیگر، بهگونهای دیگر. باید تمایز اساسی میانHistory of generation و History of reception قایل شد. آثار هنری فاخر آنها هستند که برای تفاسیر نوبهنو، امکان بیشتری در اختیارمان میگذارند.»
خاطرهای از دوران دبیرستانم دارم؛ کتابی از یک نویسندهی آلمانی داشتم که آن را برای نوشتن یک انشا میخواندم، یادم هست که هر صفحهی این کتاب یک جمله بود و دوستانی که احتمالاً با آلمانی آشنا هستند، میدانند که جملات آلمانی بسیار بلند هستند و جالب اینکه آخر صفحه هم نوشته بود نه! یعنی هرآنچه از ابتدا خواندی را در ذهنت منفی کن تا بفهمی چه گفتم و آن پدیدهی آهان فهمیدم، خیلی اعجابآور و جالب است. بنابراین قرائت پدیدهی آسانی است، همانطور که در خواندن متن داریم، در آثار هنری هم با پدیده روبهرو هستیم و باید تلاش کنیم که بفهمیم. نکتهی مهم این است که فهم یک بار نیست، حتماً خود شما دقت کردهاید که تلاش کردید یک بار یک چیزی را بفهمید و بعد از مدتها که گذشته دوباره آمدید سراغش. مثلاً در دوران دبیرستان اوایل دههی 50 موضوع تحقیقمان قرآن بود. من تصمیم گرفتم موضوع دعا در قرآن را بررسی کنم، من این تحقیق را ارائه دادم و اتفاقاً در همان دوران من یک دستگاه اسلاید هم جایزه گرفتم. بههرحال باگذشت 6-5 سال بعد که دوباره سراغ قرآن رفتم تا بخوانم -نه برای ثواب بلکه برای اینکه ببینم این کتاب چه میگوید- و در همین حین آیات دیگری توجهام را جلب کرد، سراغ آیات قبلی نرفتم، به سراغ آیاتی رفتم که دفعهی قبل چشمم از آن عبور کرده بود و به آن توجه نکرده بودم. متوجه شدم کتاب همان کتاب است، پس در من اتفاقاتی افتاده که فهمم متفاوت شده و متفاوت با قبل و با پیشفرض و پرسش جدید با آن مواجه شدم. در مواجهه با متن، سخن شفاهی و کتبی ما با یک تفسیر به جایی نمیرسیم و آثار -به خصوص آثار فاخر- مجال این را میدهند که نو به نو تفسیر بشوند. جالب اینکه داستان پدید آمدن یک اثر، یک ماجراست و داستان فهم و اخذ و اقتباس، ماجرای دیگری است و این دو با هم خیلی متفاوتند.
بنابراین مهم است که ما اثر هنری را بهعنوان یک متن نگاه میکنیم یا بهمثابه چیزی در حکم متن. فکر میکنم یادداشتهایی که از اینطرف و آنطرف در طول سالها پیدا کردم به حدی رسیده که دیگر پخته شده باشد و وقتش رسیده که بنویسم تا در معرض نقد و سؤال و اشکال دیگران قرار بگیرد تا به فهم جدیدتری نسبت به موضوع برسم.
اما در مورد موضوع امروز، به سراغ آثار هنری میرویم که به نظر میرسد در آنها بازتاب اندیشههای فلسفی هست؛ یعنی همانطوری که یکسری متنها مضامین فلسفی دارند، آثار هنری هم وجود دارند که بازگوکنندهی اندیشههای فلسفی هستند. من طرحی آماده کرده بودم در دانشگاه هنر که قرار بود دنبال کنیم، در این حوزهی بازتاب اندیشههای فلسفی در آثار هنری 3 نقطه را تعیین کردیم. یکی، جایی که خود آثار فلسفی و فلسفه در آثار هنر باشد و در واقع فلسفه خودش موضوع است، به عبارتی چگونه فلسفه به نمایش گذارده شده است؟ چهرهای که از فلسفه نمایان شده چه نگرانیهایی داشته است؟ که خیلی هم جالب بود.
دوم، فیلسوف، یعنی چهرهی آن و نگرشهای متفاوتی که هریک از آنها داشتند را ببینیم در آثار هنری بازتاب کرده است یا نه؟ سوم هم موضوعات فلسفی مورد بحث است؛ مثلاً دربارهی پیدایش جهان آثاری داریم، چگونه تأمل و تفکر فلسفی در باب پیدایش جهان در اثر هنری بازتاب پیدا کرده است؟ و ما برعکس، وقتی با اثر هنری روبهرو هستیم، اندیشهی فلسفی و فضای فکر و فرهنگی مورد نظر را میتوانیم بازیابی کنیم یا نه؟
اثر هنری ممکن است دامنهاش خیلی وسیع باشد؛ مثلاً در نقاشی، در جهان چند اثر دربارهی این موضوع بیرون آمده، در مجسمهسازی هم کارهایی بیرون آمده، ولی زمینههای بکری هم وجود دارد که هنوز کاری در حوزهی آنها انجام نشده است؛ یعنی ما کار سنگینی را در پیش داریم.
مجموعاً یک طرح نوشتم و با جایی در میان گذاشتم و قرار بود در دورانی که جناب اعوانی رئیس انجمن حکمت و فلسفه بودند بهصورت یک طرح پژوهشی دربیاید که با تغییر مسئولیت ایشان این امر محقق نشد، ولی در این چند سال اخیر شخصاً در حال پیگیری هستم تا به پختگی انتشار برسد.
اما اینکه چه ویژگیهایی این نوع بازتاب اندیشهی فلسفی در آثار هنری دارد، مثلاً ما از یک تندیس یا سردیس چه میخواهیم بفهمیم، زبان سخن آنها با ما چیست؟ ما یک کتاب فلسفه را باز میکنیم، مقدمات دارد و مسیر استدلال، نتیجهگیری دارد، ولی آیا یک اثر انضمامی هنری هم اینها را دارد؟ مثلاً میتوانیم استدلال را در آن ببینیم؟ جملهی معروفی هست اینکه، فیگور یا شکل استدلال نمیکند.
موضعی که اندیشهورزان و فیلسوفان در مواجهه با آثار هنری داشتند، ماجرایی دارد؛ مثلاً از زمان افلاطون هم که نگاه کنید، میبینید که بحث نسبت فلسفه و هنر مطرح بوده و اینکه آیا وجود دارد یا نه؟ ولی من در حال حاضر فقط میخواهم گزارش کارم را ارائه بدهم. حرف زدن و مطرح کردن نظرات من به این معنا نیست که حرف من، حرف اول و آخر است و دیگر کسی نباید پا به این حوزه بگذارد. نوع کار مطالعاتی اینگونه نیست و حوزه هم عرصهی بسیار وسیعی است و اگر کسانی تحکمآمیز در این باره صحبت میکنند، نمیدانند در این میدان چه خبر است وگرنه اینگونه حرف نمیزدند.
کارم را از عهد باستان در فرهنگ مغربزمین آغاز کردم و در دامنههای دیگر مثل شرق آسیا و هند پا نگذاشتم؛ چون لازمهی پا گذاشتن به این حوزهها آشنایی با فرهنگها، آداب و رسوم و زبانهای هریک از اینهاست و باید به خودمان زحمت بدهیم. نمیشود شما وارد فرهنگ یونانی بشوید و آشنایی با زبان یونانی نداشته باشید و حداقل کتاب ایلیاد و اودیسه را نخوانده باشید یا حداقل اگر هم نخواندید، بدانید محتوایش چیست و بشناسید. یا وارد فرهنگ دوران قرونوسطی و آغاز عصر جدید بشوید و لاتین بلد نباشید، کمااینکه برعکسش هم صدق میکند، نمیشود کسی به سراغ شناخت فرهنگ اسلامی برود بدون اینکه آشنایی با قرآن داشته باشد و بداند قرآن چیست.
اما نتیجهگیری؛ اینکه برای ورود به این عرصهها باید لوازم فراهم کرد، یعنی یا وارد این میدان نشوید یا حداقل لوازمی داشته باشید و مجهز وارد شوید. نکتهی دوم اینکه، میخواهم بازتاب نگرش فلسفی به فیلسوف در چهرهی سقراط در آثار هنری باقی مانده از آغاز یعنی سدههای 2، 3 و 4 پیش از میلاد را بررسی کنم؛ چون آثار هنری دربارهی سقراط خیلی زیاد است منتها بحث من فقط مربوط به این دورانهاست. به مدد تصاویر نکاتی را دربارهی این فیلسوف بگویم، ولی فقط در حد چند نکته، چون بحث هنوز مستوفی نیست.
خواهش من از کسانی که دوست دارند وارد این حوزه بشوند این است که ذوقزده نشوند و شتابزده وارد این حوزه نشوند و با عمق مورد نظر وارد بشوند.
در ادامه این نشست، بهشتی با ارایه اسلایدهایی از سردیسها و مجسمههایی که بیشتر چهره سقراط و بعضا فیلسوفانی دیگر را از عهد باستان تا به امروز، بازنمایی کردهاند، به بررسی اندیشههای فلسفی در آنها پرداخت؛ سردیس سقراط در واتیکان که از قدیمیترین آثاری است که چهره سقراط را بازنمایی میکند، با قدی کوتاه، سری کممو، بینی پهن گوشتی و چشمهایی که انگار مردمک ندارد؛ تندیسی در موزه بریتانیای لندن و سقراطی که ردا بر تن دارد؛ تندیسی از پاریسیپیوس رواقی در موزه لوور، با دست راستی بالاآمده که انگار در حال شمارش براهین است؛ تندیسی از دیوگنس کلبیمسلک، با لباسهایی وارفته بر تن، چراغی به دست و سگی در کنارش؛ تصویری دیگر از خطیبی سوفیست، مربوط به عهد باستان، در موزه بریتانیای لندن و سردیسهایی از سیرنها- از ساتیرها- که شبیه سقراط هستند.
بهشتی با مدنظر قراردادن این سردیسها و تندیسها، به بررسی ویژگیهایی از فلسفه سقراط و مشخصا تفاوتها و تمایزهایش، از مجسمههای سوفیستها اشاره کرد و سقراط را بهمثابه فیگور یک فیلوسوفوس و خرمگسی که در آگورا (میدان شهر) آتن جوانان را از راه بهدر میبرد و نگاه پر از حیرت او در این مجسمهها که انگار زاده همان تفکر فلسفی است که معتقد است به اینکه: «فلسفه با تحیر آغاز میشود»، با سوفیستهایی که به یاری رتوریک (خطابه) فقط در پی به کرسینشاندن حرفشان و تکنیکهایی برای تفوق بر جمعند و داناییشان انگار تملکشان است، قیاس کرد. بهشتی با بیان این گفته آلکیپیادس که «سقراط، سیرنی داناست» و اشاره به سردیسهای بسیاری از سیرنهایی که شبیه سقراطند و بخشهایی از «ضیافت» افلاطون، بر وجوه دیونیزوسی سقراط اشاره کرد؛ آن وجوهی که در نسبت با وجوه آپولونی سقراط، ناچیز گمارده میشود.