فرهنگ امروز/ حسین امیری: اگر گردشی در کتابفروشیهای دور میدان انقلاب کنیم و نگاهی به کتابهای روی پیشخوان برخی کتابفروشیها بیندازیم، در بین کتابهای پرطرفدار و عامهپسند مانند برخی رمانها، کتابهای شعر و آشپزی و ... انبوه کتابهای بهاصطلاح روانشناسی هم میبینیم که برخلاف کتابهای دانشگاهی این رشته در تیراژ بالا چاپ میشوند و گاه به چاپهای متعدد رسیدهاند، کتابهایی با نامهای عجیبوغریب که به مدد تبلیغات جهانی فروش بالایی دارند. آثار دیل کارنگی مانند آیین دوستیابی، آیین سخنرانی، آیین همسریابی یا کتابهایی مانند قورباغهات را قورت بده، قورباغهات را ببوس و ... در زمرهی کتابهای روانشناسانه هستند که بیشتر برای مخاطب عام نوشته شده است تا محافل آکادمیک؛ بهاصطلاح به آنها کتابهای روانشناسی کوچهبازاری میگویند.
این نوع مواجهه با علم روانشناسی بههیچوجه نمیتواند علمی باشد. روانشناسی بهعنوان یک علم تجربی دارای متدولوژی خاص خودش است و بر اساس مشاهدهی رفتار در وضعیت آزمایشگاهی و استنتاج در قالب روشهای مختلف سنجش و اندازهگیری است. برای ارائهی یک نظریهی علمی مسیری طولانی طی میشود و متغیرهای متعددی مورد سنجش قرار میگیرد تا بتوان به اثبات یک نظریه نایل شد؛ اما کتابهای مورد اشاره حاصل تجربیات شخصی و گاه برداشتها و ایدههای تجربهنشدهی شخصی نویسندگان است که ربطی به نظریات روانشناختی ندارد. البته از آنجا که نویسندگان این کتابها عمدتاً تحصیلکردگان و استادان روانشناسی هستند و محتوای این کتابها با خروجی نظریات روانشناسی همخوانی زیادی دارد، این کتب هم در حوزهی روانشناسی تعریف میشوند.
مونولوگ ابتدایی فیلم آتشبس ۲ با اشاره به واژهی قورباغه دلبستگی نویسندهی فیلم را به اینگونه کتابهای روانشناسی کوچهبازاری عیان میکند. قورباغه در این دست کتابها سمبل فوبیا است، سمبل هر نوع ترس و تابوی شخصی که ممکن است فرد را از موفقیت در زندگی دور کند. «ترانه» در ابتدای فیلم، «خسرو» را مردی با قورباغه معرفی میکند، در اواسط فیلم متوجه میشویم خسرو خالی زشت به شکل قورباغه پشت گوشش دارد و در سکانس پایانی متوجه میشویم خسرو فوبیای پرواز (ترس پرواز) دارد. وجود دو عنصر قورباغهی خسرو و فوبیای پرواز وی در فیلم نمیتواند اتفاقی باشد، بلکه نویسندهی فیلمنامه با آگاهی و دلبستگی خودش به این نوع از روانشناسی عناصر مفهومی فیلم را در کنار هم قرار داده است.
داستان آتشبس ۲ روایت زندگی زوج متعلق به طبقهی متوسط است که ۱۰ سال است با هم زندگی میکنند ولی همواره دچار مشکلات و اختلافاتی در زندگی مشترک هستند و در آخرین ساعات قبل از پرواز و عزیمت به سفر خارج از کشور با دکتر روانشناسی مواجه شده و از او میخواهند در حل اختلافات به آنها کمک کند و در این جلسهی مشاوره بخشی از خاطرات زندگی مشترکشان را بازگو میکنند. در قالب فلاشبک، قصهی این اختلاف دهساله روایت میشود، اما جالب این است که در زندگی مشترکی که روایت میشود ما با زندگی ایرانی مواجه نیستیم، از آنجایی که ایدهی فیلم متعلق به ساحت روانشناسی عامهپسندی است که از فرهنگ و سبک زندگی غربی سرچشمه گرفته است، زندگی نیز میبایستی غربی باشد تا روانشناسی بتواند آن را حلوفصل کند و برایش نسخهی شفابخش بپیچد.
میلانی مانند فیلم سوپراستار میخواهد زندگی مدرن امروزی و سبک زندگی مدرن را نقد کند، اما این نقد لزوماً نفی مدرنیته نیست بلکه نقدی درونگفتمانی است؛ چراکه در نقطهی مقابل این زندگی سنت یا دین را قرار نمیدهد، بلکه از درون همان مدرنیته یعنی روانشناسی که خود مولود مدرنیته است، میخواهد راهی برای رهایی از مشکلات و مصائب زیست شهری پیدا کند و گزارههایی که در این میان مطرح میکند گزارههایی مدرن است. نقطهی رهایی دو زوج از مشکلات زندگی مشترک و رسیدن به آرامش در وهلهی اول ریلکس کردن و رفتن به سفر خارج از کشور است و اتفاقاً اینجا تنها جایی از فیلم است که میتواند به فیلم مکان بدهد و مشخص کند که فیلم متعلق به حوزهی جغرافیایی ایران است؛ چراکه سفر خارجی برای خوشگذارنی از عادات قشر مرفه و متوسط ایرانی است و دیالوگ ترانه در جواب سؤال دکتر که میپرسد چرا پسرتان را نمیبرید گواه این مدعاست، جایی که میگوید: «با بچه که نمیشه ریلکس کرد»، گویی میخواهند در خارج از کشور کارهایی انجام دهند که در ایران نمیشود انجام داد و این کارها با تربیت فرزنداشان تعارض دارد.
لوکیشنهای آتشبس عمدتاً فضاهای زندگی شهری مانند کافیشاپ، شرکت ساختمانی، مهمانیهای خانوادگی و ... است، فضاهایی که زندگی تکراری شهری و مدرن را القا میکند و هیچگاه دوربین از این فضاها خارج نمیشود، فضاهایی که به شدت دلگیر است، اوج این دلگیری در سکانس مهدکودک است. پدر و مادر بهواسطهی درگیری با یکدیگر و مشغلههای کاری، کودک خود را فراموش میکنند، اما کودک به جای اینکه از مهدکودک بیرون برود علیرغم اینکه مستخدم مهدکودک نیز او را تنها گذاشته، در فضایی شبیه پارک یا حیاط مهدکودک منتظر میماند تا ساعتها بگذرد و او همان جا بخوابد. این صحنه نقطهی اوج سریال است، بشر امروزی بااینکه به شدت احساس تنهایی میکند اما از آنجا که به قواعد بازی دنیای جدید اعتقاد دارد، سعی نمیکند از این فضای به شدت غربتافزا فرار کند، بلکه ناامیدانه گرفتار این فضا میماند تا مانند کودکان به خواب رود.
حتی روانشناس نیز زن و شوهر جوان را به چیزی فراتر از این زندگی شهری یکنواخت دعوت نمیکند، بلکه سعی میکند به آنها کمک کند تا به طور مسالمتآمیزی این زندگی را ادامه دهند و در مقابل اشتباهات این دو، راهی که حاکی از برونرفت از شرایط زندگی شهری باشد پیشنهاد نمیکند، جالب است که حتی عشق را بهعنوان پایانبخش این اختلافات قبول ندارد و در جواب ترانه که عشق را برای زندگی کافی میداند، میگوید که سوپرمارکت از آدم عشق قبول نمیکند. او همچنین برخی از مشکلات این زوج و امثال آنها را پدید آمدن خانوادههای سلولی به جای خانوادههای گستردهی گذشته میداند، اما نه تنها این نوع خانواده را نکوهش نمیکند، بلکه آن را نتیجهی رشد علم، فرهنگ و پیشرفت بشر میداند.
فیلمساز برای برونرفت خانواده از اینگونه مشکلات هیچ رویکردی به دین و مذهب نیز ندارد. مواجهه با پدیدهی خیانت در جامعهی سنتی مواجههای دینی و اخلاقی است، اما فیلمساز بهعنوان یک اشتباه عاطفی با این پدیده برخورد میکند و رستوران رفتن خسرو با نامزد سابقش را بهعنوان پدیدهای عاطفی که ممکن است موجب بروز حسادت همسر وی شود مورد نکوهش قرار میدهد و با منطقی که در فیلم ترسیم میشود به ترانه نیز حق تلافی داده میشود، هرچند این تلافی بدانسان که منطق فیلم پیش میرود رخ نمیدهد و فقط سوءتفاهم تلافی برای خسرو پیش میآید و او گمان میبرد که همسرش قصد خیانت نداد و سپس متوجه بطلان گمان خویش میشود.
اما فوبیای پرواز خسرو در سکانس پایانی بدون ارتباط با محتوای فیلم وارد داستان فیلم میشود، روانشناس با استفاده از همکاری ترانه به خسرو کمک میکند تا به ترس خود از پرواز غلبه کند، البته این سکانس از فیلم به تعریف درست مشاوره و روانشناسی نزدیک میشود؛ چراکه فرد بیمار با کمک و همراهی خانواده یعنی محیط سعی میکند بر ترسش غالب شود، در سکانس پایانی فیلم بالاخره خسرو موفق میشود قورباغهاش را قورت بدهد و بر ترس خود غلبه کند. در کل، آتشبس ۲ فیلمی است که مدعی روانشناسی و بررسی مشکلات ارتباطی زوجهای جوان با یکدیگر با استفاده از واکاوی علت مشکلات است، فیلمی که سبک زندگی مدرن را با انگارههای روانشناسی مدرن واکاوی میکند و هیچ روش خارقالعادهای برای برونرفت جامعه از اینگونه مشکلات پیشنهاد نمیدهد.