فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: گروه فرهنگ و جامعهي انجمن جامعهشناسی ایران با همکاری پژوهشکدهي مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، روز دوشنبه ۱۴ مهرماه، نشست نقد و بررسی کتاب «روششناسی مطالعات فرهنگی» را در این پژوهشکده برگزار کرد. در این نشست، که با حضور نویسندهی کتاب، حسین میرزایی برگزار شد، عباس کاظمی (جامعهشناس)، رضا صمیم و جبار رحمانی (از اعضای هیئتعلمی این مرکز)، بهعنوان منتقد به نقد کتاب پرداختند.
حسین میرزایی: در مطالعات فرهنگی ما، فقر روشی بیشتر از فقر نظری است
واقعیت این است که بضاعت حوزهي روششناسی مطالعات فرهنگی در نیمدههی اخیر کشور، چیزی است که در این کتاب میبینیم. تمام مقالاتی که در این مجلد گردآوری شده از افرادی است که در این حوزه صاحب کرسی روششناسی هستند. کتاب در نوع خود بهعنوان مدخل و شروعی بود در باب اینكه میبایستی به روششناسی مطالعات فرهنگی توجه شود. باید به این کتاب نگاه شود. در واقع کتاب هم روششناسي مطالعات فرهنگی است و هم نیست.
برخی مقالات، معطوف به روششناسی مطالعات فرهنگی است و برخی دیگر معطوف به روشهای مطالعات فرهنگ است، نه لزوماً مطالعات فرهنگی. بعضی دیگر معطوف به روشهای تحقیق در حوزهي مطالعات فرهنگی است، بدون اینكه بخواهد خیلی وارد اصل بحث شود. به هر حال، ما در حوزهي مطالعات فرهنگی عمدتاً آن چیزی که داریم، نظریه و روش است و متأسفانه خلأ عمدهای هم که با آن مواجه هستیم، مباحث نظری مطالعات فرهنگی در باب روشهای مطالعات فرهنگی است که تاحدی در این کتاب مطرح شده است.
در کتابی نویسنده نوشته بود، در انگلستان به هر کتابخانهای که میروم و به هر کتابفروشی که مراجعه میکنم، با قفسهی نحیفی از کتابهای جامعهشناسی و با قفسهی فربهی از آثار حوزهي مطالعات فرهنگی مواجه میشوم. در واقع باید گفت در این چند دههی اخیر، جامعهشناسی توسط مطالعات فرهنگی بلعیده شد.
به هر ترتیب، عصری است که ما نیازمند آثار ارزشمند در این حوزه هستيم. در دهه اخیر، با مطرح شدن مباحث سیاسی، دوباره مطالعات فرهنگی از باب انتقادی به یک وضعیت نیمهرکودی دچار شد. لازم است به این نکته هم اشاره شود که ما فقر روشی را خیلی بیشتر از فقر نظری در این حوزه داریم که امیدواریم با همت پژوهشگران و مؤلفان این عرصه، برطرف شود.
عباس کاظمی: در جامعهی علمی کشور، روشها خنثي و غیرایدئولوژیک فرض میشوند
عمدتاً بحث میشود که تئوریها، تئوریهای غربی است و باید تئوریهای بومی داشته باشیم. کمتر بحث شده است که روشهای بومی هم میتوانیم داشته باشیم یا خیر. عمدتاً روشها خنثي و غیرایدئولوژیک فرض میشوند، در حالی که روشها یا محافظهکار هستند یا انتقادی.
ما میدانیم که کتاب اولین تلاشی است که در این حوزه انجام شده و این اتفاق خوبی است، اما انتقادهای بسیاری به آن نیز بعد از گذشت چند سال میتوان وارد کرد و ميتوان بحث كرد كه اگر بخواهد کار دیگری در این حوزه انجام شود، بهتر است به کدام سمتوسو برود.
مطالعات فرهنگی هنوز در ایران روشن نشده که چه چیزی است. به قدری ابهام و دیدگاههای مختلفی دربارهي آن وجود دارد که هرکس از ظن خودش یار این میدان شده است. مثلاً برخی به دلیل نو بودن رشته به آن اقبال کردند. یک تناقضی ما داریم که گاهی اوقات چیزهای جدید را بهکلی رد میکنیم و نمیپذیریم و گاهی اوقات آن را در حد پرستش قبول میکنیم و میپرستیم.
به هر حال، این اقبال منجر نشد که این ابهام در حوزهي مطالعات فرهنگی کم شود. اگر بخواهیم مطالعات فرهنگی را بهطور مختصر تعریف کنیم، باید بگویم که یک علم متعهد است و علم متعلق به گروههای ضعیف؛ البته ضعیف به معنای عام کلمه منظور است.
اساس شکلگیری مطالعات فرهنگی در مکتب بیرمنگام
در مکتب بیرمنگام، همانطور که در کتاب اشاره شده است، مطالعات فرهنگی برای این ایجاد شد که گروههای چپ دیده بودند علم انسانی و جامعهشناسی، علم مطالعهی گروههای محافظهکار و سرمایهدار و نیز طبقات متمول شده است و طبقات فرودست و کارگری را نه مطالعه میکنند و نه ارزش مطالعه برای آنها قائل میشوند. بنابراین مکتب بیرمنگام شکل گرفت تا مطالعهگرِ گروههای فرودست و کارگر یا گروههای چپ باشد. چرا فرزندان طبقات کارگر دوباره کارگر میشوند، دانشگاه نمیروند و شغل دیگری ندارند؟ چرا بزهکاری از دل طبقات پایین بیرون میآید؟ این را رسانههای بریتانیا یا تحقیقات غربی گفتهاند كه هرجا فساد و انحرافی هست، برای گروههای فقیر و حاشیهنشین است. در واقع بررسی نشده است که چرا گروههای حاشیهنشین باید فقر و فساد را بازتولید کنند و گروههای سرمایهدار، سرمایه را بازتولید کنند. در اینجاست که مکتب بیرمنگام شکل میگیرد، علم متعهدی که به تغییرات جامعه به سمت عدالت بیشتر در آموزش و دیگر عرصهها کمک میکند. اما به این توجه نمیشود که وقتی مطالعات فرهنگی وارد جامعهی ایران میشود، حالا قرار است که در اینجا چه دردی را دوا کند؟ عدالت را در چه زمینهای تأمین کند و گروههای ضعیف در جامعه در کجا قرار دارند؟ آیا در همان گروههای کارگری هستند یا طبقهی متوسط هم میتواند از جمله گروههای ضعیف باشد؟ عمدتاً وقتی در جوامع غربی از ارزشها بحث میشود، از ارزشهای طبقه متوسط بهعنوان ارزشهای مسلط بحث میشود. ارزشهای طبقهي متوسط با ارزشهای بورژوازی تناسب دارد و یکی گرفته میشود.
تعارض مطالعات فرهنگی ایران با واقعیتهای جامعه
اما در جامعهی ایران، مجادلات فرق میکند. مطالعات فرهنگی ما به این سمت نرفته است که اساساً چشم خود را باز کند و واقعیتهای جامعه را ببیند. از فضای ترجمهها بیرون بیاید و ببیند در این جامعه چه اتفاقی در حال رخ دادن است. بعد از انقلاب و بعد از جنگ، جامعهای شکل گرفت که اساساً مبتنی بود بر تعارضات طبقاتی بود. از یک طرف طبقات نوپدید متوسط شکل گرفت و از طرف دیگر، طبقات مستضعف به معنای اقتصادی آن. در جامعهی ایران، اصولاً میدان مبارزه متفاوت است. مطالعات فرهنگی باید بیاید و ببیند چگونه این گروههای متفاوت را باید بررسی کند و چرا در انتخابهای مختلف، گروههای اجتماعی متفاوت نقشآفرینی ميكنند؟ در یک جا گروههای مستضعف فرهنگی-اقتصادی میآیند و یک جاي دیگر گروههای مستضعف فرهنگی. یک بار این جناح، بار دیگر جناح دیگر وارد میشود. این نشان میدهد بازی منازعه بر سر سلطهی معنای فرهنگیِ ارزشی بین گروههای اجتماعی در ایران جاری شده که اساساً مطالعات فرهنگی هنوز به آنها نپرداخته است.
سپس وقتی از روش صحبت میشود، یا باید روش مناسب با مطالعاتی که در اینجا بناست صورت بگیرد داشته باشیم، نه مطالعاتی که بر سر طبقهی کارگر است، یا ارزشهای رفاهطلبانهي طبقهی سرمایهدار مثلاً در جامعهی آمریکا.
عدم تطابق روشهای تحقیقی کشور با مسائل اجتماعی و فرهنگی
این کتاب اساساً آنچه بر سر روش در ایران تلاش شده است را بازتاب نمیدهد. روش با موضوعهای تحقیقاتی گره خورده است، روش همینطوری ایجاد نمیشود. این کتاب طوری بحث میکند که گویا میخواهد بر سر روش و روششناسی با بزرگان جهانی در سطح جهانی (universal) صحبت کند، در حالی که اساساً ما بهلحاظ علمی در آن سطح نیستیم که با مراکز علمی بزرگ جهان بر سر روش مجادله کنیم. ما هنوز در باب تحقیقات بومی که انجام میدهیم، تجربهی روشی کافی و مناسب نداریم. این کتاب کاملاً نشان میدهد که روشهای ما، روشهای مبتنی بر مسائل اجتماعی و فرهنگی ما نیستند. در اینباره ما باید همانطور که کتابهای نظری را ترجمه میکنیم، کتابهای روش را نیز ترجمه کنیم. وقتی شما کتاب چهارجلدی دکتر ساروخانی را میخوانید، متوجه نمیشوید که این روش بناست در این جامعه پیاده شود یا اساساً از دل تجربیات این جامعه درآمده است یا خیر، از دل یک انتزاعی شکل گرفته و پدید آمده است. این مهمترین ضعف ماست و نشان میدهد که مطالعات فرهنگی ایران هنوز بسیار بسیار عقب است؛ علیرغم اينكه ادعای نو بودن و جلودار بودن در ایدههای مطالعات پدیدهای فرهنگی را دارد.
اغتشاش در فهم از روش مطالعات فرهنگی در ایران
نکتهی دیگر در نقد این کتاب این است که نویسندگان بر سر اینکه روش چیست و روش مطالعات فرهنگی چیست، تفاهم ندارند. به همین خاطر، اختلال و اغتشاش زیادی در فهم از مطالعات فرهنگی در متن وجود دارد و نیز کمی اغتشاش در فهم امر فرهنگی، یعنی چیزی که فرهنگ است، در کتاب میبینیم. برخی مقالات است که میتوان مستقیماً در چارچوب مطالعات فرهنگی آنها را جا داد. البته باید توجه داشت که نویسندگان آنها بیشتر تجربی هستند. تجربیات ترجمهای هستند، نه تجربیات شخصی. از این رو، برخی مرتبط با موضوع و برخی مخدوشکنندهي مطالعات فرهنگی هستند. در عین حال، نشان میدهد که هنوز نظریهی انتقادی غالب است در آنچه مطالعات فرهنگی معنا و خوانده میشود.
حتماً راجعبه اغتشاش در فهم فرهنگ صحبت خواهد شد. اینكه فرهنگ همان چیزی است که در شیوهی زیست زندگی ماست یا امر معمولی است که در خیابان جاری است یا آن چیزی است که بزرگان ما گفتهاند و در کتابها آمده است. در جامعهی ما معنای فرهنگ بسیار مخدوش است. اما آنچه ما میدانیم در معنای فرهنگی با امر معمولی گره خورده است؛ يعني آن چیزی که در خیابان اساساً رخ میدهد از نظر مطالعات فرهنگی، فرهنگ است. وقتی میگوییم فرهنگ است، معنایش این نیست که رتبهای دارد و بالاتر یا پایینتر است، بلکه منظور این است که باید آنجا مورد مطالعه قرار گیرد. این چیزی نبود که ما در این کتاب ببینیم.
نظریههای انتقادی فرهنگ، مطالعهی پدیدارشناسی فرهنگ، مطالعهی انسانشناسی فرهنگ، در این کتاب وجود دارد. مهمترین اغتشاش به نظر من، در مطلب دکتر توفیق و مرادی است که علم فرهنگ را با مطالعات فرهنگی یکی گرفتهاند. بهطور مثال، دکتر مرادی مینویسند كه در انگلیس به آن مطالعات فرهنگی میگویند، در هلند تحلیل فرهنگ و در آلمان علم فرهنگ؛ در حالی که توجه نکردهاند که آنها حوزههای مختلفی هستند و بیانهای مختلفی دارند. اينكه اساساً علمی بیاید و علم بورژوازی را نقد بکند یا روشها را نقد کند، این همیشه در تاریخ اروپا بوده است، مثلاً «بحران علم اروپا»ی هوسرل علم را در اروپا نقد میکند، سنت هرمنوتیک علم پوزیتیویست را نقد میکند، نظریهی انتقادی میآید و به نقد میپردازد. اینكه ما بگوییم این افراد هم بودند که علم فرهنگ را نقد کردهاند، پس همهي مطالعات فرهنگی هستند، اساساً این اشتباه بزرگی است که در کار نویسندگان این مقالات در این کتاب مشاهده میشود. مطالعات فرهنگی ویژگیهای خاصی دارد که در این فرصت کم جای بحث آن نیست. بهطور مثال، دکتر فکوهی در باب «روش کیفی مطالعات انسانشناسی» بحث کرده است. آقای غلامی دربارهي «پدیدارشناسی استعلایی هوسرلی» مقالهي خودشان را نوشتهاند. آقای ساعی «عقلانیت انتقادی» و شهرام پرستش در مورد «بوردیو» نوشتهاند و هیچكدام از این موضوعات، مطالعات فرهنگی محسوب نمیشوند.
این کتاب خود نشان میدهد که مطالعات فرهنگي در ایران چگونه فهم شده است و چقدر مغشوش فهم شده است. ایراد کار با دکتر میرزایی گردآورندهي مقالات در این کتاب نیست. شاید عیب کار ایشان در این باشد که در یک مقدمهی مفصل در ابتدای کتاب توضیح ندادهاند ارتباط این مقالات با یکدیگر در چیست و این تنوع و تضاد، چه معنایی در جامعه میتواند داشته باشد و چرا آنها را گرد هم آورده است.
بیان دستاوردهای روش و روششناسی بهتر از ترجمههای دائمی
نکتهی دیگر دربارهي کتاب این است که در بخشی که به روش میپردازد، نه روششناسی، اساساً به تحلیل متنی محدود است؛ یعنی مطالعهي «تحلیل روایت» و «تحلیل گفتمان». آنها مطالعات فرهنگی نیستند که ما بیاییم و مطالعات فرهنگی را به تحلیل روایت و گفتمان محدود کنیم.
اما مطالعات فرهنگی از دههی نود به بعد، به حوزههای دیگری رو برگردانده است و این بیشتر به ما نشان میدهد که ما هنوز در سنتهای اولیهي مطالعات فرهنگی، مثلاً مکتب بیرمنگامی آن، ماندهايم که آن را محدود کردهایم به اینکه آن را نشانهشناسی، تحلیل گفتمان و تحلیل روایت کنیم. در اینجا باید گفت پس جای تحلیلهای میدانی کجاست؟
ما وقتی راجعبه روش کتاب مینویسیم، خیلی بهتر است بگوییم مثلاً اتنوگرافی در ایران چه تجربههایی داشته است و چگونه پیاده شده است؟ نشانهشناسی در ایران چگونه پیاده شده است و چه دستاوردهایی داشته است؟ و چه محدودیتهایی برای تحلیل یک نشانهشناسی در ایران وجود دارد؟ این بیشتر به ما کمک میکند و علم را جلوتر میبرد تا اینکه دائماً بخواهیم به ترجمهی روشهای مختلف بپردازیم. این عملکرد حتي به دانشجویان ما بیشتر کمک میکند که چگونه برای تحقیقات خود از روشها استفاده کنند.
رضا صمیم: میانرشتهها فرصتی برای از بین رفتن فضای نقد است
در ابتدا به این نکته اشاره کنم که زمانی میشود یک کتاب را درست نقد کرد که کتاب باشد و این کتاب نیست، بلکه مجموعه مقالات است که در یک کتاب گردآوری شده است. البته در غرب مجموعهی مقالات در حقیقت، صورت استانداردتر و رایجتری است برای چاپ کتاب تا اینکه کسی یک کتاب را تألیف کند.
اغتشاشی که دکتر کاظمی در صحبتشان در مورد مطالعات فرهنگی بیان کردند، تنها در این حوزه نیست، بلکه در تمام میانرشتهها و فرارشتههايي که در کشور ما بهعنوان فیلد جدید پژوهش مطرح هستند، وجود دارد. میانرشتهها و فرارشتهها در کشور ما فرصتی هستند برای قرار گرفتن در فضای مبهمی که این فضای مبهم کمک میکند برای از بین رفتن احتمال نقد.
یکی از آسیبهای بزرگ میانرشتهایها و فرارشتهایها، از جمله مطالعات فرهنگی، این است که در کشور ما، این امکان را فراهم میکنند تا در حوزههایی که نیازمند شناخت دقیق عرصههای چون متدلوژی (روششناسی)، اپیستمولوژی (شناختشناسی) و ترمینولوژی (اصطلاحشناسی) است و افرادي نمیتوانند شاخص باشند، امکان حیات آکادمیک پیدا کنند. به همین دلیل، برای خیلی از افراد بهتر است که به این فضای اغتشاش فرارشتهایها، مثل مطالعات فرهنگی، دامن بزنند و من این قضیه را کمی صنفی میبینم.
خیلی از اوقات است که افراد اتفاقاً آگاهانه به این اغتشاش در فضای میانرشتهایها دامن میزنند. البته خود مطالعات فرهنگی تا حدودی این خطا را مرتکب میشود، زیرا مطالعات فرهنگی چیزی است که ناقدان ادبی هم میتوانند خود را به آن متعلق بدانند و میدانند، ناقدان هنری نیز میتوانند خود را به آن متعلق بدانند و میدانند و دیگران در حوزههای فلسفه و روانکاوی نیز همینطور هستند.
وقتی یک پژوهشگر در ابتدا فهمید مطالعات فرهنگی چیست، در مرحلهی بعد، مهمترین اتفاق درک چیستی مطالعات فرهنگی است که بداند در کدام بخش پژوهش خود را نمایان میکند.
جبار رحمانی: مطالعات فرهنگی با بدنهی جامعه پیوند نخورده است
این کتاب بزرگترین مشکلی که ما در کشور در رابطه با مطالعات فرهنگی داریم بهوضوح نشان میدهد. دربارهي نکتهای که دکتر کاظمی در صحبتهای خود اشاره کردند پيرامون عدم تناسب و درگیری عمیق با جامعهی ایرانی، باید گفت نویسندگان اين دغدغه را نداشتند که در متن مقالات ظهور و بروز نکرده است. اگر این دغدغهی عمیقی که دکتر اشاره داشتند، در نویسندگان مقالات بود، حتماً در نوشتهها انعکاس مییافت. یا اينكه بگوییم یک گفتمان ترجمهگرای فانتزی از علم رایج شده است که در برخی از این مقالهها دیده شد.
مطالعات فرهنگی در سرعت شکلگیری خود، چهار ریشهی میانرشتهای دارد: «جامعهشناسی»، «انسانشناسی»، «تاریخ» و «نقد هنری و ادبی و مطالعات زیباشناسی». این کتاب نشان میدهد که مطالعات فرهنگی در ایران یک زایمان در جامعهشناسی ایران است.
شکلگیری مطالعات فرهنگی که در اواخر دههی هفتاد با وجود دکتر کاظمی، رضایی و پرستش به راه افتاد، شورشی علیه جامعهشناسی کلاسیک ایرانی بود. جامعهشناسی که در حرفهای کلی ترجمهای باقی مانده بود و این نسل میخواست جامعهشناسی را به بدنهی جامعهشناسی ایران پیوند بزند و به یک سطح انضمامی بیاورد.
مسئلهی دیگر كه این کتاب در مطالعات فرهنگی نشان میدهد این است که مطالعات فرهنگی از انتقاد به یک نظریهی کلان و نظریههای متعلق به اکثریت حاکم شروع شد که نشان میدهد در موارد خاص و در برشهای زیرین و حاشیهای محرومِ سرکوبشدهی جامعه، چه اتفاقی در حال رخ دادن است. در صورتی که در ایران اینطور نبود؛ یعنی همانطور که جامعهشناسی بهصورت ترجمهای آمد، مطالعات فرهنگی هم به این شکل وارد ایران شد و حل مسئلهای رواج پیدا نکرد. در واقع باید گفت موجی از نظریههای جدید است که فراگیر شد. مطالعات فرهنگی در ایران نشان میدهد که اسیر جامعهشناسی است، در حالی که در سطح بینالملل، حالت میانرشتهای دارد. این یکی از نقدهایی است که به مطالعات فرهنگی در کشور ما وارد است.