اشاره: رخداد عاشورا در سال 61 هجری نقطه عطف حساسی در تاریخ اسلام است كه بر خلاف قیامها و اعتراضهای مشابهی كه در دهههای نخست پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) رخ داد مثل شورش خوارج ، قیام ابن زبیر و خروج مختار، قیام زید و... محدود به شرایط زمانی و مكانی آن دوران نماند و تا به امروز منبع الهام جریانها، جنبشها و حركتهای متعددی در این 14 قرن است. ریشهیابی علل و عوامل این واقعه از یك سو و واكاوی و روشنگری پیامدها و عواقب آن از سوی دیگر از این حیث حایز اهمیت است. ضمن آنكه تاكنون قرائتها و خوانشهای متعدد و گاه متعارضی از این واقعه در میان فرق و مذاهب مختلف اسلامی از آن صورت گرفته است. در این میان نگاه غالب برداشت حقطلبانه و ظلم ستیزانه شیعی است كه واقعه عاشورا در پرتو گفتار و كردار حسین بن علی(ع) امام سوم شیعیان تحلیل میكند و از آن الگو و مثالی آرمانی برای منش و روش پیروان تشیع استخراج میكند. واقعه عاشورا در واقع برآیند و پیامد تحولات ژرف و عمیقی است كه از فردای وفات پیامبر در جامعه اسلامی در ابعاد گوناگون اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی رخ داد. گسترش فتوحات مسلمانان و تبدیل جامعه اسلامی به قدرتی كه توانسته دو امپراتوری ایران و روم را شكست دهد از یك سو و ورود فرهنگها و آداب و رسوم این امپراتوریها در فرهنگ اسلامی از سوی دیگر تنها یك سلسله از مجموعه تحولاتی است كه جامعه و امت اسلامی را تحت تاثیر قرار داد. تحول ژرف دیگر بازگشت سنن و آداب پیش از اسلام و مناسبات قبیلهیی اعراب به مثابه نخبگان سیاسی، اقتصادی و نظامی جامعه اسلامی است كه به بروز درگیریها و شكافها منجر شد. در میان گروههای عقیدتی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شكل گرفته، آنچه فراموش شده بود سنت پیامبر(ص) و روش و منش ایشان است. اهل بیت پیامبر(ع) كه بنیهاشم مهمترین و اصلیترین نمایندگان آن بودند، از معدود گروههایی بودند كه میكوشیدند با تاكید بر اصل امر به معروف و نهی از منكر جامعه و دولت را نسبت به دور شدن از آن سنت و تحریفها انذار دهند. قیام امام حسین(ع) و یارانش در سال 61 هجری را باید در پرتو این واقعیتها دید و تحلیل كرد. در ادامه تحلیل صادق آیینهوند، استاد تاریخ اسلام دانشگاه تربیت مدرس را از این رویداد كه از همین منظر صورت گرفته میخوانیم. متن حاضر تقریر سخنرانی ایشان در آبان ماه سال جاری است.
***
در بحث حاضر به این میپردازیم كه چه عوامل و اسبابی به این واقعه منجر شد؟ در تاریخ نمیتوان تك ساحتی و تك سببی به حوادث نگاه كرد. عواملی در بطن تاریخ روی میدهند كه به یك تغییر منجر میشوند. مورخان واقعه عاشورا را و تغییر و تحولی كه به واسطه آن در جهان اسلام روی داد از زاویههای مختلف نگریستهاند و برخی عامل اقتصادی، گروهی عامل یا عوامل سیاسی و عدهیی نیز عوامل دینی و دستهیی نیز تغییرات اجتماعی را در تحلیل این واقعه برجسته كردهاند. در تحلیل این حادثه باید مكانیزم و ساختار انتقال قدرت را باید در نظر بگیریم. وقایع تاریخی معمولا یك ظاهر و رویه دارند كه در نظر اول به چشم میآیند، اما آنچه در تاریخ برای ما مهم است، نگاه تحلیلی و تفسیری است كه با آن بتوان تاروپود ریشهیی و اساسی كه آن رخداد ظاهری را به وجود آورده، شناخت و تبیین كرد.
مغریزی در كتاب النزاع و تخاصم بین بنیامیه و بنیهاشم در شعری به تحلیل تاریخی وقایع بعد از رحلت رسول اكرم(ص) میپردازد و میگوید: جنگ بین عبدالشمس و بنیهاشم است. این آتشی است كه آن قدر شعله كشید و آنقدر ادامه یافت كه كودك نوزاد پیر شد. فابن حرب للمصطفی و وابن لعلی وابن هند حسین یزید. خود ابوسفیان در مقابل رسول خدا(ص) بود و پسرش معاویه در مقابل علی ابن ابیطالب(ع) بود و خود یزید در مقابل امام حسین(ع) بود. منظور او آن است كه این ماجرا یك درگیری بر سر انتقال تقابلی قدرت بوده است. سنایی نیز میگوید: داستان پسر هند مگر نشنیدی/ كه از سه كس او به سه كس پیامبر(ص) چه رسید؟/ پدر او لب و دندان پیامبر(ص) بشكست/ مادر او جگر عم پیامبر(ص) بمكید/ او به ناحق، حق داماد پیامبر(ص) بستاند/ پسر او سر فرزند پیامبر(ص) ببرید/ بر چنین قوم تو لعنت نكنی ننگت باد/ لعنالله علی یزید و علی آل یزید. او به سادگی در این شعر نگاه او با ماجرای عاشورا نشان میدهد و توضیح میدهد كه از دید او این دو گروه در مقابل یك دیگر ایستادند. اما اینكه چرا این تقابل به وجود آمده را روشن نمیكند و نمیگوید مشكل چه بوده است.
همچنین برخی مورخان معاصر مثل خزری بكر دارد، مثل كسی كه بر تاریخ مشرف است ساده و ابتدایی به توضیح واقعه میپردازد. اما وقتی به اسباب زیرین این انتقال قدرت نگاه میكنیم، میبینیم كه مساله پیچیدهتر از اینهاست. یك نگاه ایدئولوژیك و دینی نیز داریم كه مثلا حسنی یونس نمونهیی از آن است. او میگوید: خلافت زمانی كه از قدرت، سیاست، نیرو و مال تشكیل شود، كسی در آن پیروز میشود كه ماهر باشد، كسی كه متدین باشد و اخلاق را رعایت كند چنین كسی پیروز نخواهد شد.
تحول عصری در دوران بنیامیه
اما تغییر اساسی كه در زمان واقعه عاشورا رخ داده بود، از دو جنبه قابل بررسی است: نخست تغییر در عصر و دیگری تغییر در نسل. تحول عصری نخست جغرافیایی بود. فتوحات از یك سو به ماوراء النهر و از سوی دیگر تا بینالنهرین و از سمت دیگر تا دریای مدیترانه تداوم داشت. مدینه كه مركز حكومت بود، در گوشهیی از این سرزمین پهناور و بین كوهها واقع شده بود. بنابراین توان آن را نداشت كه مدیریت این سرزمین وسیع را انجام دهد. در نتیجه مدینه از مركزیت خارج شد. اصحاب و كسانی كه در مدینه بودند، از آن خارج شده و به سمت مناطق مفتوحه حركت كردند.
دیگر تحول عصری مهم تحول اقتصادی بود. مدینه مصرفكننده بود. شهری كه مصرفكننده صرف باشد و تولیدكننده نباشد خطرناك است، زیرا همه چشمها متوجه آن است و خودش منتظر شهرها و مراكز دیگر است. در آن زمان تمام اموال از فتوحات ایران و مصر و مناطق دیگر به مدینه میآمد و از آنجا تقسیم میشد. در طول مسیر همه چشم به این كاروانها داشتند و میگفتند ما فتح كردهایم، چرا در مدینه تقسیم شود؟ عدهیی كه فتوحات را انجام داده بودند، نسبت به این ماجرا منتقد بودند. در نتیجه مدینه نمیتوانست مركز اقتصادی باشد. مركز اقتصادی باید همان جایی صورت میگرفت كه فتوح در آنها صورت گرفته بود و كسانی كه در فتوحات سهیم بودند، باید بیشتر بهره میگرفتند. عمروعاص میگفت كه من باید یك میلیون دینار از فتوحات شام بردارم. وقتی عمربن خطاب او را تهدید كرد، پشت سر او صحبت كرد و گفت پدر من و پدربزرگ من در لباس فاخر و زرین زندگی میكردند در حالی كه من پدر عمر را دیدم كه یك پیراهن كهنه كتانی داشت و طنابی كه هیزم را میكشید، پشت گردنش خط انداخته بود، حالا چنین فردی به من میگوید حق نداری از غنایم بهره ببری!
نسل سوم تاریخ صدر اسلام
تقابل میان كسانی كه به فتوحات طمع داشتند و كسانی كه در مدینه ساكن بودند و میگفتند كه مسیر راشدین را باید ادامه داد، وجود داشت. در نتیجه نسل جدیدی پدید آمد كه نسل سوم تلقی میشد. در واقع سه نسل را میتوان در نسلشناسی وقایع پس از عاشورا از یكدیگر متمایز كرد: نخست نسل وارث است كه در حقیقت همان متولی و موسس است و تحول اولیه را ایجاد میكند؛ دوم نسل تابع است كه این تحولات را از نسل اول میگیرد و آنها را تداوم میبخشد و سوم نیز نسل غایب است كه نه نسل اول را قبول دارد و نه نسل دوم را. صحابه به عنوان نسل اول در مدینه حضور داشتند، تابعین در شهرهای كوفه و بصره و عراق و شام حضور داشتند و نسل سوم هم این هر دو را قبول نداشت و میخواست از نو تاسیس كند و معتقد بود كه این اموال و اختیارات باید در اختیار ما باشد. حتی بخش نامه چهار مادهیی عمر هم نتوانست مشكل را حل كند. این بخشنامه میگفت اموالی كه از مناطق مختلف تصرف میشود، باید به مدینه منتقل شوند و از ما به ازای آن استفاده شود، اموال غیرمنقول باید در همان محل مورد استفاده قرار بگیرد، غذای گزیده نباید خورد، سوار برزون (معادل بنز امروز) نشوید، پردهدار انتخاب نكنید و در خانه های تان به روی مردم باز باشد. همین بخشنامه چهارمادهیی مقدمات قتل عمر را مهیا كرد و بنیامیه زمینه را فراهم كردند و عمر را به همین خاطر كشتند و عثمان به حكومت رسید.
بنابراین نسلی كه میخواست از امكانات استفاده كند، نشانگر یك حركت زیرین در بطن جامعه بود كه در راس جامعه از آن اطلاعی وجود نداشت یا اگر هم میدانستند به روی خودشان نمیآوردند. مشكل دیگر این بود كه نسلی پدید آمده بود كه همزبان نبود. خیلی از افراد نسل جدید فتوحات اصلا نماز نمیخواندند و چیزی از اسلام نمیدانستند و دنبال كار خودشان بودند. بخشی هم مرتدان و طلقا و اصحاب رده و خوارج و قراء بودند كه با حكومت اسلامی مشكل داشتند و هر یك تفسیر سیاسی و حزبی جدیدی از اسلام داشتند.
عراق در برابر شام، مكه در برابر مدینه
نوعی نگاه منطقهیی و جغرافیایی نیز پدید آمده بود، یعنی عراق در مقابل شام ایستاده بود، مدینه در مقابل مكه ایستاده بود و خود حجاز تقسیم شده بود و هر شهری میخواست منافع را به خودش اختصاص دهد. یعنی هر كس به دنبال استفاده از امكانات بود. این گفتمانی كه ایجاد شده بود، نیازمند فردی بود كه آن را اجرایی و عملیاتی كند. معاویه در دو سخنرانی در مدینه و كوفه بعد از شهادت علی ابن ابیطالب(ع) این نگاه را عملیاتی كرد. نظریه او مواكله حسنه و مشاربه جمیله بود. مواكله حسنه یعنی ما وكیل شما هستیم و تسهیلاتی كه میخواهید را فراهم میكنیم. شما كاری به قدرت سیاسی ما نداشته باشید، اما در استفاده از دنیا آزاد هستید. او خودش اذعان داشت كه من در حد ابوبكر و عمر نیستم و كاری ندارم كه شما نماز میخوانید یا خیر، بلكه وظیفهام آن است كه برای شما تسهیلات فراهم كنم. شما هم قدرت ما را نگه دارید. این یعنی نوعی همزیستی مسالمتآمیز میان قدرت و بدنه قدرت پدید آمد. او گفت اگر این را نپذیرید ناچار از مجالده یعنی زور و شمشیر خواهیم بود. این گفتمان نزد همه كسانی كه منتظر همین حرف بودند، جواب داد. در نتیجه تحول رخ داده بود و قهرمانش به تعبیر امروزیها را نیز پیدا كرده بود و گفتمان هم شكل گرفته بود و نسل هم تغییر یافته بود. به قول طه حسین عصری ظهور پیدا كرده بود كه تلاش علی ابن ابیطالب(ع) و حسن بن علی(ع) را برنمیتابید. همه دنبال منافع و مصالح بودند و عصر این بزرگواران گذشته بود. نسل جدید نمیتوانست درك كند كه این امامان چه میگویند. نسل معاویه و افرادی نظیر او مثل مغیره ابن شعبه و زیاد ابن ابیه را میخواست.
تكثرگرایی در جریانهای اسلامی
از سوی دیگر تفسیرهای مختلف از اسلام پدید آمده بود. این تفسیرهای مختلف توسط قراء، خوارج، بنیامیه، بنیهاشم و راشدین (نمایندهشان آل زبیر بودند) ارایه میشد. این گفتمانهای مختلف تشنجی در سیاست ایجاد كرده بود كه مردم را به مناطق مختلف كشانده بود. در نتیجه تحول عصری و نسلی انجام شده بود و نسل سوم یعنی نسل غایب در قدرت بود و به دنبال كسی بود كه این رهبری را به عهده بگیرد. در چنین شرایطی بود كه واقعه عاشورا رخ داد، زیرا امام حسین(ع) میخواست حركتی اصلاحی را آغاز كند. این حركت اصلاحی، به هیچ معنا ارتجاعی و بازگشت به گذشته نبود، كما اینكه علی بن ابیطالب(ع) گفته بود كه ما نمیخواهیم خلافت راشدین را تاسیس كنیم، زیرا این گفتمانی است كه برای عصر و نسل خودش پاسخ میدهد. ما رویه و نگاه جدید داریم. امام حسین(ع) میخواست این رویه جدید را ایجاد كند.
به عبارت دیگر دو نگاه متقابل در این زمان شكل گرفت: نخست نگاه سكولار و لاییك معاویه بود كه همان مشاربه جمیله و مواكله حسنه بود و میگفت كه هر كس از این خط عدول كند، خروج كرده. گفتمان با دین كار نداشت و به تعبیر امروزی لاییك بود. نگاه مقابل اما از سوی امام حسین(ع) مطرح میشد كه بر اساس تحول و اصلاح و بر مبنای اعتماد مردم و كتاب خدا و سنت رسولالله(ص) عمل میكرد. این گفتمان میخواست كرامت مردم و دین را حفظ كند و حق مردم را مستوفا كند و ایشان را به رشد برساند. نبرد اصلی میان این دو گفتمان بود. این نبرد خودش را در عاشورا نشان داد.
سكولاریسم اموی
كار دیگر بنیامیه برای آنكه بتوانند امپراتوری سكولار خودشان را اداره كنند، سیاست فرهنگی بود. معاویه گفت اگر بین من و همه مردم یك مویی ارتباط برقرار كند، من هیچوقت این مو را قطع نمیكنم. اگر مردم بكشند، من رها میكنم و اگر آنها رها كنند، من میكشم. این یك سیاست ماكیاولیستی و فرصتطلبانه بود كه بر اساس منافع كار میكند. او همچنین گفت كه من مانع از صحبت مردم نمیشوم. ایشان آزادند تا زمانی كه تصمیم نگرفتهاند بین ما و قدرت ما فاصله بیندازند، هر كار خواستند بكنند. یعنی در مسائل شخصی و امور مالی و مادی و امور اجتماعی كاری به مردم ندارم. این نگاه در برابر دیدگاه علوی بود كه سردمدار و حاكمش امام حسین(ع) بود.
یكی از متفكران و فلاسفه و مورخان معاصر میگوید در جهان اسلام سه عنصر عقیده، غنیمت و قبیله اهمیت اساسی داشتند. قبیله همان حزب است، عقیده همان دین و ایدئولوژی است و غنیمت هم پول و قدرت در اقتصاد است. او میگوید كه در عصر رسول خدا(ص) و راشدین عقیده اول بود و قبیله در مرحله دوم و غنیمت در مرحله سوم قرار داشت. اما در عصر معاویه غنیمت در مقام نخست قرار گرفت، قبیله به مرحله دوم تنزل یافت و عقیده در جایگاه سوم قرار گرفت. یعنی به تدریج جامعه سكولار شد. حركت دیگر معاویه این بود كه در سخنرانیاش گفت كه اصحاب الجزا و اصحاب الاعمال را باید جدا كرد. یعنی باید كسانی كه توان مدیریت دارند و قدرت و ثروت دارند باید حاكم باشند و علما باید پی كارشان بروند!این مرحله دوم سكولار كردن بود در حالی كه نزد امام علی(ع) مالك اشتر هم مدیر توانمندی بود و هم انسانی عالم بود. مساله دیگر این بود كه در این نظریه قدرت قبیله بسیار اهمیت داشت و شعار این بود كه من و برادرم علیه پسر عمویم و من و پسر عمویم علیه غریب باشیم. رسول خدا(ص) این سنت قبیلهیی را ترفیع داد و تبدیل به پیمان مدینه كرد (ذمهالله واحده) و گفت اگر یك سرباز اسلامی به فردی پناه داد، حاكم اسلامی نیز باید آن پیمان را معتبر بشمرد، یعنی ایشان به همه مردم شخصیت داد و شهروند درجه یك و دو را ساقط كرد. این شخصیت انسانی تفكیك شد و به تدریج مردم به شهروند درجه یك و درجه دو تفكیك شدند. در نتیجه همه باید در خطی حركت میكردند كه منافع سلطان حفظ شود. این امر جامعه را متوجه خطر كرد و حتی دین اهمیتش را از دست داد. حجاج بن یوسف میگفت كه ما نیاز نداریم كه كسی مسلمان شود، بلكه افراد باید جزیه بدهند. در نتیجه مالیات اجباری به مردم میبستند. در حالی كه در نامه امیرالمومنین(ع) به مالك اشتر آمده است كه حاكم حق ندارد به زور به خانه مردم وارد شود و تفتیش كند و هر?كس از میزان مالش هر چه گفت باید پذیرفته شود. در حالی كه در زمان معاویه ملاك سخن ممیز مالیاتی بود. در چنین شرایطی انباشت عظیم پول در دست قدرتمندان و اشراف به وجود آمد كه نتیجهاش حاكم شدن آقازادهها بر تمام شوون اسلامی شد.
بنیهاشم به مثابه ملجاء مسلمانان
در این میان بنیهاشم الگو و نمونهیی برای مردم بود. قیام امام حسین(ع) یك حركت اصلاحی برای تغییر اجتماعی بود. ایشان بازگشت به كتاب خدا و سنت رسولالله(ص) و رویه امیرالمومنین علی(ع) بود. چشم همه نیز به این حركت اسلامی است، زیرا در این زمان قرا شكست خورده بودند، خوارج هم نمیتوانستند كاری از پیش ببرند، بنیامیه مرجئه و قدریه و... را نیز درست كرده بودند كه هیچ كدام پاسخگوی اذهان ناراضی عموم مردم نبود.
منبع: اعتماد