فرهنگ امروز/حامد صفاریان: در این مقاله خواهیم کوشید با تحلیل بخشهایی از کتاب «هگل» اثر دکتر علیاصغر مصلح (از اساتید محترم دانشگاه علامه طباطبایی) با ارائهی شواهدی از متن به بررسی کیفیت این کتاب بپردازیم.
مقدمه
مبنای ما در این مقاله چاپ اول کتاب «هگل» از آقای دکتر علیاصغر مصلح، نشر علمی است. در پیشگفتار کتاب از زبان نویسنده میخوانیم: «مقصود ما از نگارش این کتاب آن بوده است که هگل به نحو عمومی به فارسیزبانان معرفی شود» (مصلح 1392: 18)؛ بهاینترتیب کتاب هدفی بسیار والا را پیش مینهد که همان معرفی هگل به فارسیزبانان است. صِرف برنهادن چنین هدفی خود جای تقدیر و تشکر دارد؛ چراکه در هگلپژوهی نوپای ایرانی جای چنین هدفهایی نسبتاً خالی است. کتاب «هگل» با بررسی زندگی هگل و فلسفهی او همانطور که نویسنده در پیشگفتار آورده «به نحو عمومی» به هگل و فلسفهی او میپردازد. از جمله نقاط قوت کتاب رویکرد نظاممند به موضوع خود و معرفی فهرستوار وقایع روزگار هگل، وقایع زندگی شخص هگل، بررسی محتوای فلسفهی او و فهرستی کامل از آثار اوست. همچنین در فهرست منابع کتاب مجموعهای از کتابهایی بسیار مفید دربارهی هگل و فلسفهی او آورده شده است که میتواند مرجعی باشد برای علاقهمندانی که قصد عمق بخشیدن به دانش خود خصوصاً از طریق منابع آلمانی را داشته باشند. دیگر حُسن این فهرست منابع همانطور که آورده شد در آلمانی بودن اکثر منابع معرفیشده است که جای آن نیز در هگلپژوهی ایرانی عمدتاً خالی است.
دیگر نکتهی قوت کتاب شرح کوتاهی است که در بخش پایانی کتاب از توجه ایرانیان به هگل در گذشته و حال آورده شده است و گزارش جالبی است که البته به نسبت حجم کتاب به قول نویسنده در حد همان «نیمنگاه» باقی مانده است. جنبهی مثبت دیگر کتاب همانطور که در مقدمهی آن آمده، «استفاده از زبان گذشتگان و زبانی که مقبولتر واقع شده» در شرح و بررسی موضوع است، چنانکه برابرنهادههای فارسیِ مفاهیم آلمانی در این کتاب در اکثر موارد برابرنهادههای مقبولی هستند و نویسنده در کتاب خود اصولاً از واژهسازیهای بیهوده پرهیز کرده است.
لیکن بهرغم این حُسنها که برشمردیم، از نظر ما هدف نویسنده در اینکه «هگل به نحو عمومی به فارسیزبانان معرفی شود» در نهایت برآورده نشده و بهزعم ما کتاب در حدی بیش از اندازه «عمومی» به موضوع خود پرداخته و محتوای آن در مواردی نامناسب و نادقیق و در بسیاری موارد حتی نادرست است. فایدهی این کتاب متأسفانه تنها در حد یک آشنایی بسیار کلی و به نظر ما بسیار سطحی برای کسی که مطلقاً آشنایی با هگل نداشته و صرفاً به گونهای غیرعلمی و با رویکردی روزنامهخوانانه قصد آشنایی با هگل را داشته باشد، قابل تعریف خواهد بود و از این حد فراتر نمیرود. بهاینترتیب این کتاب از مرز «عمومی» گذر کرده، به وادی «عامیانه» پای نهاده و ازاینرو متأسفانه نقضِ غرض نموده است. با کمال تأسف در نگارش این کتاب بسیاری از اصول و قواعد مربوط به تألیف، ترجمه و ارجاع دادن به منابع نیز بهدرستی رعایت نشدهاند که در ادامه بدان خواهیم پرداخت. اینها همه از اعتبار این کتاب بهعنوان محصولی آکادمیک به شدت میکاهد.
طرح پیشینی مدعاهای ما در نقد کتاب
در این مقاله پیش از اینکه به جزئیات بپردازیم مدعاهایی کلی لیکن تا حد امکان دقیق را برمینهیم و در ادامهی مقاله با ارائهی شواهد و قرائن انضمامی از متن کتاب به دفاع از این مدعاهای صورتبندیشده میپردازیم. میگوییم «مدعا»؛ زیرا آنچه ما در اینجا صورتبندی میکنیم هنوز یکطرفه است و وقتی قوام مییابد که نویسندهی محترم یا دیگرانی پاسخ خود را بدانها افزوده باشند. میگوییم «دفاع» و نه «اثبات»؛ چراکه چنین مدعاهایی در باب یک کتاب را نمیتوان به یک معنا «اثبات» کرد، بلکه صرفاً میتوان آنها را برنهاد و با نشان دادن شواهد، امر «اثبات» یا «یقین» را در مقام یک فرایند سوبژکتیو به عهدهی خواننده گذاشت. برای نگارندهی این مقاله درستی مدعاهای زیر بهصورت یقینی مُحرز است، اگر چنین نبود دست به نوشتن این مقاله نمیزد، لیکن این مدعیات فی ذاتهم مطلق نبوده و خود قابل نقد و تعدیل و یا حتی قابل رد هستند.
با توجه به شواهد و قرائنی که در ادامهی مقاله آورده خواهند شد، مدعای ما آن است که:
- کتاب نویسنده برخلاف آنچه در شناسنامهی کتاب آمده، در مقام «تألیف» نیست.
- کتاب از نظر ارجاع به منابع خود در موارد فراوانی صادقانه و شفاف و درست عمل نکرده است.
- دانش زبانی نویسنده در هنگام نگارش این کتاب (منظور زبان آلمانی است) در حد مطلوب نبوده است و از این راه خطاهای فراوانی به کتاب داخل شدهاند.
- نویسنده پیش از و در حین نگارش این کتاب، متون هگل را از روی اصل نخوانده و آشنایی مستقیم با فلسفهی هگل نداشته است.
- نویسنده بر پایهی فهمِ نهچندان عمیق خود از محتوای فلسفهی هگل و از رهگذر خوانش نادقیق منابع میانجی بعضاً مطالبی نادرست را به هگل و فلسفهی او نسبت داده است.
در ادامه میکوشیم با آوردن شواهدی از خود کتاب و تحلیل آنها، مواضع بالا را بهصورت انضمامی پیگیری کرده و نمودهای آن را در کتاب نشان دهیم تا از این طریق به دفاع از اعتبار مدعاهای بالا پرداخته باشیم و در نهایت نیز قضاوت را به خواننده وامیگذاریم. خواهیم کوشید در این کار صرفاً خود اثر و نه شخص نویسندهی محترم را مدنظر داشته باشیم، اگرچه نقد اثر در نهایت نقد مؤثر و صلاحیت تولید اثر توسط او را نیز به گونهای مضمر دربردارد که ناگزیر مینماید.
سخنی دربارهی منابع کتاب
منابع آلمانیای که نویسنده در انتهای کتاب خود آورده است حقیقتاً منابع بسیار خوبی برای آشنایی با هگل و فلسفهی او محسوب میشوند. این موضوع را باید احتمالاً مدیون راهنمایی همان استادان آلمانی دانشگاه بُن بود که نویسنده در پیشگفتار کتاب خود بدان اشاره کرده است. نتیجهی کار، یعنی خود کتاب نشاندهندهی آن است که اگرچه گویا مجموعهای از منابع آلمانی بسیار مرغوب در دسترس بوده است، لیکن نویسنده در استفاده از آنها برای تولید کتاب خود ناموفق بوده و خوانندهی فارسیزبان را در عمل حتی از بهره بردن غیرمستقیم از این منابع محروم نموده است. در باب منابع آلمانی کتاب نکات زیر قابل توجه هستند:
در کار تألیف، قاعدهی کلی بر این است که در بخش منابع باید لیست کتابهایی آورده شود که مؤلف برای تألیف کتاب خود شخصاً آنها را از نظر گذرانده است. از سوی دیگر مؤلف مجاز نیست عنوان کتابهایی را در فهرست منابع خود بیاورد که در تألیف خود از آنها بهرهای نبرده است.
در فهرست منابع این کتاب 4 منبع مجموعه آثار هگل آورده شدهاند:
- مجموعهی انتشارات برلین (Verein von Freunden des Verewigten)
- مجموعه بیستجلدی هرمان گلوکنر (Glockner)
- مجموعه آثار معروف به آکادمی، انتشارات هامبورگ
- مجموعه بیستجلدی زورکامپ (Suhrkamp)
و در ادامه نیز برخی جلدهای مجموعهی زورکامپ دوباره بهصورت تکی آورده شدهاند (که با وجود ارجاع کلی به مجموعهی زورکامپ در واقع تکراری و ناموجه است). علاوه بر این تمام 13 جلد مجموعهی فرهنگ فلسفی یواخیم ریتر (Joachim Ritter) نیز بهعنوان منبع در بخش منابع کتاب آورده شده است.
نکته اینجاست که تعداد کتابهای همین چند مورد آورده شده در فهرست منابع بالغ بر بیش از 90 جلد کتاب قطور میشود که یک قفسهی کامل از یک کتابخانه را پر میکنند و خواندن و فهمیدن تنها یکی از آنها هفتهها و ماهها وقت میگیرد. سؤالی که به ذهن میرسد این است که آیا نویسنده حقیقتاً همهی این کتابها را در کار تولید کتاب خود از نظر گذرانده است؟ نکتهی بعدی اینکه با در اختیار داشتن مجموعهی مهم و مرجعی مثل مجموعهی معروف به آکادمی دیگر عملاً نیازی به مراجعه به زورکامپ یا گلوکنر یا برلین نیست، مگر اینکه مقایسهای تاریخی، تطبیقی یا فیلولوژیک میان متون هگل لازم بوده باشد که برای آن هر 4 نسخه از یک متن مورد نیاز باشند که در این کتاب اثری از چنین تحقیقی نیست.
با یادآوری و در نظر گرفتن یکی از مدعاهای این مقاله مبنی بر اینکه نویسنده برای بیرون دادن کتاب خود هگل را از روی اصل نخوانده است (که در ادامه به دفاع از این مدعا خواهیم پرداخت) میزان ناموجه بودن چنین لیستی در بخش منابع کتاب بیشتر نیز میشود. به نظر ما شایستهتر بود نویسنده حداقل این کتابها را تحت عنوان دیگری جدای از «فهرست منابع کتاب» خود میآورد.
نقد محتویات کتاب و ارائهی شواهد و قرائن برای دفاع از مدعیات ارائهشده
در ادامه تا پایان مقاله به ارائهی بخشی از شواهد موجود برای دفاع از مدعیات بالا خواهیم پرداخت و خاطرنشان میکنیم که آنچه در زیر میآید تنها حاصل بررسی موردی بعضی قسمتهای کتاب و بعضاً تطبیق آن با منابعی بوده که نگارنده بدانها دسترسی مستقیم داشته است. واضح است که کار بررسی همهی این 740 صفحه از حوصلهی نگارنده و خوانندهی این مقاله خارج است و قصد ما نیز ویرایش افتخاری کتاب برای چاپهای بعدی نبوده و نیست؛ چراکه این مهم به عهدهی کسان دیگری است. ترجمههایی که ما در اینجا ارائه میکنیم صرفاً برای آشنایی خوانندهی ناآشنا به زبان آلمانی آورده شدهاند و خود بههیچعنوان داعیهی درستتر بودن نداشته، بلکه قابل بهبودند. هر جا نیز که از خود چیزی به نقلقولها افزودهایم آن را میان علامت [ ] آوردهایم که «ح. ص» نیز بدان افزوده شده است. از آنجا که منبع اصلی ما همان کتاب «هگل» از دکتر علیاصغر مصلح است به نام بردن صفحهی مربوطه بسنده کردهایم. منابع آلمانی ما نیز دقیقاً همان منابع آوردهشده در فهرست خود کتاب هستند که در این مقاله در ارجاع به این منابع نیز به ذکر صفحه بسنده میکنیم که به نظر ما وافی به مقصود است. فرض ما این است که خوانندهی این مقاله خود کتاب و محتوای آن را میشناسد؛ بنابراین از توضیحات اضافه در مورد بافت موضوع مورد بحث که به قسمتی از آن ارجاع داده شده است پرهیز نمودیم تا این مقاله به درازا نکشد. در این مقاله همه جا منظور از «نگارنده»، نگارندهی این سطور و منظور از «نویسنده» جناب دکتر مصلح نویسندهی محترم کتاب «هگل» میباشد.
در صفحهی 41 کتاب به واژهی «Romantismus» برمیخوریم که در اینجا به نهضت رمانتیک ترجمه شده است. این کلمه نمیتواند یک اشتباه چاپی باشد؛ چراکه دقیقاً به همین شکل نیز در صفحهی 654 کتاب در بخش واژهنامه با همین ترجمه آمده است. کلمهی «Romantismus» در زبان آلمانی به این معنا وجود خارجی ندارد و نگارنده موفق به ردگیری آن در هیچ فرهنگی نشد. این کلمه به نظر میرسد ساختگی باشد که توسط نویسنده بر اساس قاعدهی اضافه کردن «-ismus» برای نهضتهای فکری در زبان آلمانی به این صورت جعل شده است. این واژه به این شکل و به این معنا تا آنجا که نگارنده تحقیق کرد فقط در زبان چک وجود دارد که آوردن آن در اینجا بیمورد به نظر میرسد.
در صفحهی 46 آمده است:
[... ح. ص] مثلاً این پرسش از همان زمان برای وی [منظور هگل است ح. ص] مطرح است که «ذات انسان چگونه میتواند ثابت باشد و یکسان تلقی شود و زمانه و تاریخ در حال دگرگونی باشد؟» (نک: Pöggeler, 1976, p.151)
این جملهی سؤالی که میان علامت نقلقول آورده شده و به نظر میرسد باید ترجمهی نوشتهای از هگل جوان یا مدعایی از پوگلر دربارهی هگل بوده باشد در صفحهی 151 منبع ارجاع داده شده به این شکل وجود ندارد. تنها جملهای که در ابتدای این صفحه از متن پوگلر دیده میشود و احتمالاً مرجع ترجمه و برداشت نویسنده قرار گرفته است را در زیر میآوریم:
„Dabei ist auf anthropologischem, kulturwissenschaftlichem und historischem Gebiet die Grundannahme leitend, daß die Erkenntnis des Menschen, wie er überhaupt ist, mit der historischen Erkenntnis konvergiere, da der Mensch in seinem Wesen zu allen Zeiten gleich geblieben sei.“ (Pöggeler 1976: 151)
ترجمهی پیشنهادی:
«در این میان [نزد هگل] پیشانگارهی اساسی در حوزههای انسانشناسی، علوم فرهنگی و تاریخی آن است که شناخت انسان بهمثابه آنچه هست، [گویا] با شناخت تاریخی تلاقی دارد؛ زیرا انسان [گویا] در ذات خود و در همهی زمانها یکسان باقی مانده است.»
بهاینترتیب آوردن آن جملهی سؤالی در میان علامت نقلقول صحیح نبوده است.
در صفحهی 49 سخن از آشنایی هگل با شلینگ و هولدرلین است که در ادامه به صفحهی 45 از کتاب پوگلر ارجاع داده شده است، لیکن در این صفحه از کتاب پوگلر مطلقاً مطلبی دربارهی آشنایی هگل با شلینگ و هولدرلین وجود ندارد که مصداق ارجاع نادرست است. در همین صفحه به نظر میرسد نویسنده واژهی Stift را که در اینجا به معنای حوزهی علمیه یا مدرسهی الهیات است آشکارا با Stiftung که میتوان آن را به «بنیاد» هم ترجمه کرد اشتباه گرفته است و حوزهی علمیه را به بنیاد ترجمه کرده است.
در پاراگراف صفحهی 53 اقتباس و ترجمهی زیر از نوشتههای پوگلر آورده شده است:
«بهرغم استفادهی هگل از مشارب مختلف، وی از همان آغاز جهتگیری خاص خود را داشت [... ح. ص]؛ مثلاً زندگی مسیح را مینویسد، اما در این رساله مسیح را (درست آنگونه که کانت در «دین در محدودهی عقل تنها» به تحلیل دین پرداخته است) همچون یک معلم اخلاق، بدون توجه به تاریخ کرامات و معجزات معرفی میکند.»
جملهی اول که جملهای است بسیار کلی، در متن اصلی وجود ندارد. از آنجا که نزدیک به صددرصد مطالب در اینجا اقتباس از پوگلر است، آوردن چنین تکجملههایی اقتباس را به «تألیف» بدل نخواهد کرد. Geschichte که در اینجا معنای داستان و روایت میدهد به «تاریخ» ترجمه شده است که اگرچه معنای دیگر این واژه است، لیکن در اینجا مورد نظر نیست. ادامهی متن نیز اقتباس و ترجمهای نهچندان شایسته است از متن پوگلر با ارجاع نادرست به صفحهی 153 که در اصل میباید 152 میبود.
جای دیگری در متن پوگلر میخوانیم:
„[…ح. ص. ] in der überlieferten christlichen Religion wird die Moralität – die Freiheit und Selbstbestimmung des Menschen – verkehrt zur Positivität, zur Fremdbestimmtheit; das Positive ist nicht in Freiheit durch Vernunft erzeugt, sondern von einem Gott angeordnet, der als ein Jenseits der Vernunft entgegentritt“ (Pöggeler, 152)
ترجمهی پیشنهادی:
«در دین مسیحی که به دست ما رسیده است اخلاق، آزادی و خودمختاری انسان به امر قراردادی و دیگرمختار قلب میگردد؛ امر مقرر نه از جانب خرد و در [درون] آزادی حاصل میشود، بلکه از جانب یک خدا فرموده میگردد، [خدایی] که در مقام یک فراسوی خرد و در برابر آن ظاهر میگردد.»
که معادل معوج آن در کتاب چنین آمده است:
«در مسیحیت، شریعت نه با آزادی و از طریق عقل، بلکه بهوسیلهی خدایی که فراسوی عقل است تعین مییابد.»
این اقتباسها و ترجمههای نادقیق از متن پوگلر با همین کیفیت تا صفحهی 57 ادامه مییابند. در اینجا نویسنده از پوگلر دست کشیده و فرهنگ هگل پاول کوبن را منبع اقتباس خود قرار میدهد و این کار را تا صفحهی 80 کتاب ادامه میدهد که در آن هرازچندگاهی هم دوباره گریزی به پوگلر زده میشود که این گریز زدنها البته چندان موجه به نظر نمیرسند؛ چراکه مطالب مکمل یکدیگر نیستند.
پاراگراف آخر صفحهی 61 و شرح حال هگل در بامبرگ بدون ذکر منبع آورده شدهاند، لیکن میتوان به سادگی ردِ این اقتباسها را در همان فرهنگ هگل پاول کوبن صفحات 15 و 16 یافت.
در صفحهی 65 نویسنده پاورقیای بدون ذکر منبع آورده است که منبع آن در واقع همان پاول کوبن صفحهی 18 است که پاورقی هم نیست و در داخل متن است. تنها نکتهای که در فرهنگ پاول کوبن نیامده است ارجاع به صفحهی 151 تا 161 ترجمهی انگلیسی کتاب دریدا است که نویسنده بدون دلیل خاصی با کلمهی «بهخصوص» بر آن تأکید میکند که معلوم نیست منظور از این «بهخصوص» به واقع چیست.
بخش هایدلبرگ نیز که در کتاب «هگل» بالغ بر 4 صفحه است، بدون ذکر منبع آمده است که عیناً اقتباس از پاول کوبن است.
اقتباسها ادامه پیدا میکنند تا صفحهی 75 که نویسنده در انتهای بخش برلین که آن هم تماماً اقتباس از پاول کوبن است تنها یک نیمجمله را دربارهی بیماری هگل از کتاب پوگلر ترجمه میکند و بهاینترتیب در انتهای کل متن به پوگلر ارجاع میدهد. جدای از ترجمهی غلط «Cholera» به «سل واگیر» که در واقع به معنای «بیماری وبا» است، این تاکتیک ارجاع دادن از نظر ما شائبهی گونهای رد گم کردن در ارجاع به منابع را در ذهن ایجاد میکند. در واقع اگر نویسندهی محترم به جای این اقتباسها و مخلوط کردنها یک عدد از همان منابع را در دست میگرفت و ترجمهای شایسته از اول تا آخر آن ارائه میکرد، ایبسا محتوایی با کیفیت بهتر به دست خوانندهی علاقهمند فارسیزبان میرسید. این نکته را نیز باید در نظر داشت که کتاب هنوز وارد مباحث مربوط به محتوای فلسفهی هگل نشده و هنوز صرفاً در حال گزارشی بسیار ابتدایی و معمول از شرح احوال هگل است. از طرفی این هم چندان موضوع مهمی برای ارجاع دادن آن نیمخط نیست که هگل بر اثر کدام بیماری مرده است، مگر اینکه واقعاً دلیل تازهای مانند همان «سل واگیر» [!!] برای مرگ هگل یافته شده باشد. شاید بهتر میبود نویسندهی محترم از ذکر منبع برای این نیمخط در میانهی راه طولانی اقتباس از کوبن چشم میپوشید و به جای آن، منبع متونی را که در جایجای کتاب آورده شده اما نامی از آنها برده نشده است، میآورد.
در صفحهی 76 نویسنده در باب خصوصیات فردی هگل مینویسد:
«در باب خصوصیات ظاهری هگل اطلاعات زیادی نداریم، اما بر اساس گزارشها و نقلقولهای رسیده و چند تصویری که از وی مانده، میتوان وی را مردی با چهرهای نهچندان خوش و رفتار و حرکاتی نهچندان جذاب و جالب معرفی کرد» (مجتهدی، 1370، ص 22).
این ارجاع دادن به جناب دکتر مجتهدی در میانهی راه اقتباسها از کوبن و پوگلر به نظر کمی نابهنگام و عجیب میآید. سؤال اینجاست که نویسنده که خود گویا به بهترین منابع دربارهی هگل دسترسی دارد آخر چه نیازی است که برای چنین موضوعی، به ناگاه و در میانهی راه دراز اقتباس از کوبن و پوگلر ارجاع به دکتر مجتهدی بدهد؟ جز این است که دکتر مجتهدی نیز این مطلب را خود از جایی دیگر آورده است؟ شاید بتوان این موضوع را نیز ذیل همان تاکتیک خاص ارجاعات نویسنده تعبیر کرد.
در صفحهی 86 نویسنده نقلقولی از هگل آورده است و به کتاب هگل از مجموعه آثار منتشرشده توسط گلوکنر ارجاع داده است. به نظر ما این نقلقول از هگل در اینجا (و در ضمن در سراسر کتاب) نمیتواند حاصل اجتهاد نویسنده در متن اصلی هگل بوده باشد و به دلایل زیر برداشتی از متن کارل آلبرت است که این نیز خود مصداق ارجاع نادرست خواهد بود:
یکم، مجموعهی آثار هگل از هرمان گلوکنر (Glockner) مجموعهای است که حداقل تا سال 1968 به خط قدیمی آلمانی انتشار یافته و خواندن آن حتی برای خود آلمانیها مشکل است و کسی سراغ آن نمیرود. نگارنده بعید میداند که نویسنده برای این اکتشاف نیمخطی مبنی بر اینکه «هگل، یاکوب بوهمه (1575-1624) را اولین فیلسوف آلمانی و محتوای فلسفهی او را آلمانی ناب میداند» حقیقتاً به خود زحمت خواندن جلد شمارهی نوزدهم مجموعه آثار هگل را داده باشد، آن هم از روی مجموعهی هرمان گلوکنر با آن خط چاپی قدیمی بسیار دشوار. این موضوع دربارهی نظر هگل به فلسفهی بوهمه چنان معروف است که آن را میتوان در هر منبع دستدوم دیگری یافت و نقل کرد.
دوم، از آنجایی که منبع اقتباس در این چند صفحه، آشکارا کتاب کارل آلبرت بوده و آلبرت نیز در ارجاعات خود تماماً به گلوکنر ارجاع داده است این نقلقول به احتمال زیاد از جایی از کتاب آلبرت آورده شده باشد که شایسته بود در کتاب به گونهی غیرمستقیم ارجاع داده میشد.
در صفحهی 88 شعر الویسیس که بدون هیچ توضیحی در کتاب بهصورت ناقص آورده شده، شعری است صدخطی که نویسنده ترجمهی 8 خط آن را از میانهی شعر (خط بیستوهشتم تا سیوپنجم) آورده است که احتمالاً خود نیز متوجه این موضوع نبوده؛ چراکه انتخاب این قسمت از شعر انتخاب کس دیگری بوده است. ترجمهی همین 8 خط و وجود حداقل 3 غلط عمدهی ساختاری در ترجمهی آن، آشکارا نشان از آشنایی نهچندان مطلوب نویسنده به زبان آلمانی در زمان نگارش کتابش دارد.
نکتهی مهم اینجاست که در متن اصلی بر اساس انتشارات فلیکس ماینر هامبورگ (بهعنوان مرجع آکادمیک هگل) علامتی وجود دارد که نویسنده از آنجا که به نظر ما به متن اصلی مراجعه نکرده است معنای آن را متوجه نشده است. در متن انتشاریافتهی فلیکس ماینر علامت زاویهای پیش از کلمهی der Sinn باز شده است که در خط چهلم شعر بسته میشود و معنای آن در آن کتاب اینگونه توضیح داده شده که هگل خط سیودوم تا چهلم شعرش را در دستنوشتهی خود خط زده و بهاینترتیب حذف کرده است. بسیار بعید است نویسندهی محترم اصولاً متوجه چنین ظرایفی بوده باشند. حال سؤال اینجاست که در خط بیستوهشتم تا سیوپنجم شعر چه چیزی هست که فقط ترجمهی همین بخش در کتاب ایشان آمده است، آن هم درحالیکه 4 خط آخر بخش انتخابی توسط خود هگل خط خورده است؟ پاسخ این سؤال با مراجعه به کتاب آلبرت که نویسنده تقریباً تمامی متن خود را (البته با ترجمهای نامناسب) از آنجا اقتباس کرده است آشکار میشود. این 8 خط منتخب شعر را به همین صورت در کتاب آلبرت مییابیم، آلبرت البته در توضیحات خود 3 خط دیگر ادامهی شعر را نیز آورده و در ادامهی منطقی کتاب خود به توضیح آن پرداخته است که نویسنده به دلایل نامعلوم از آن توضیحات صرفنظر کرده و یا شاید هم اصلاً آن را ندیده است.
خط 28 تا 35 این شعر از این قرار است:
„Mein Aug erhebt sich zu des ew’gen Himmels Wölbung
zu dir, o glänzendes Gestirn der Nacht!
und aller Wünsche, aller Hoffnungen
Vergessen strömt aus deiner Ewigkeit herab;
<der Sinn verliert sich in dem Anschaun,
was mein ich nannte schwindet,
ich gebe mich dem unermeslichen dahin,
ich bin in ihm bin alles, bin nur es.“
ما ترجمهی پیشنهادی خود را جلوی ترجمهی نویسندهی کتاب میان علامت [ ] میآوریم و در این ترجمه سعی میکنیم تا حد امکان از همان برابرنهادههای کتاب استفاده کنیم و سلیقهی خود را در ترجمه دخیل نکنیم؛ چراکه قصد ما در اینجا جلب توجه خواننده به ساختار ترجمه است که آن را در ترجمهی خود بولد نمودهایم، نه کیفیت ترجمه به معنای ادبی آن:
چشمم به آسمان جاودان افتاد [چشمم بالا میرود به سوی گنبد آسمان جاودان]
با توام، ای ستارهی درخشندهی شب [بهسوی تو، ای سنگ آسمانی درخشندهی شب [منظور ماه است ح. ص]
و همهی آرزوها و همهی امیدها [و به همهی آرزوها، به همهی امیدها]
فراموشی از ابدیت تو به پایین موج میزند [فراموشی از جاودانگی تو به پایین میشارد]
معنا در شهود از دست میرود [حس خود را گم میکند در تماشا]
آنچه که من خویش مینامم ناپدید میشود [آنچه منم نامیدم ناپدید میشود]
خود را به آن ناسنجیدنی میسپارم [من خود را فرامیسپارم بدان بیکران]
من در اویم، پس همهام، فقط اویم [من در آنم، همه چیزم، فقط آنم]
نویسنده در ادامه، مفهوم «unio mystica» را که ازقضا در همان صفحه در متن آلبرت پایینتر آمده است قرض گرفته و آن را با ترجمهی نادقیق برخی توضیحاتی که آلبرت یک پاراگراف قبلتر در شرح شعر هگل آورده بود مخلوط کرده چند کلمهای هم از خود به آن افزوده و مینویسد:
«توجه به جاودانگی ماه باعث میشود که مکاشفهگر، گذشته و هرآنچه را که اطرافش است فراموش کند. تنها در احوال عرفانی است که خود و خودیت انسان ارتفاع پیدا میکند. در این حالت انسان با آن امر بیکرانهای که تمامی موجودات را در خود دارد یکی میشود. آنچه که در شعر هگل بیان شده، نمودی از وحدت عرفانی (Unio mystica) است که در عارفان همهی فرهنگها سراغ داریم» (مصلح، 88).
گیریم محتوای این سخن بسیار هم درست و بجا باشد، اما آیا نویسندهی محترم نمیتوانست بدون استفاده از ترجمهی برخی عبارات آلبرت و مخلوط کردن آنها با هم، خودش همین معنا را به گونهای به زبان خود بیان کند؟ آیا برای گفتن همین اندازه مطلب هم باید به اقتباس متن دیگران دست یازید؟
در ادامه در متن آلبرت نقلقولی تقریباً یکصفحهای از هگل آمده است که نویسنده بدون ترجمه یا اشاره به آن نقلقول، مضمون آن را پس از عبارت «وی میگوید» در چند جملهی زیر خلاصه میکند:
«وی میگوید امروز عرفان را برای هر چیزِ راز و رمزدار و نامفهوم به کار میبرند. باید توجه کرد که در عرفان رمز و راز هست، اما این در نسبت با فاهمه است. امر عرفانی وحدت انضمامی احوالی متمایز از فاهمه و فراتر از آن است.»
با جستوجو در کتاب آلبرت میتوان جملات زیر را یافت که احتمالاً «تلخیص» مربوطه بر مبنای این قسمتها انجام شده است:
„Wenn heutzutage vom Mystischen die Rede ist, so gilt dies in der Regel als gleichbedeutend mit dem Geheimnisvollen und Unbegreiflichen, und dies Geheimnisvolle und Unbegreifliche wird dann, je nach Verschiedenheit der sonstigen Bildung und Sinnesweise, von den einen als das Eigentümliche und Wahrhafte, von den anderen aber als das dem Aberglauben und der Täuschung Angehörige betrachtet. Hierüber ist zunächst zu bemerken, daß das Mystische allerdings ein Geheimnisvolles ist, jedoch nur für den Verstand, und zwar einfach um deswillen, weil die abstrakte Identität das Prinzip des Verstandes, das Mystische aber (als gleichbedeutend mit dem Spekulativen) die konkrete Einheit derjenigen Bestimmungen ist, welche dem Verstand nur in ihrer Trennung und Entgegensetzung für wahr gelten.“ (Albert: 165)
متأسفانه در اینجا حتی به محتوای سخن هگل هم رحم نشده است و سخن او به کسری کوچک از آنچه در منبع مورد استفاده آمده تقلیل داده شده که با خوانش دقیق آن متوجه میشویم که این نقل به مضمون نیز چندان دقیق و درست نیست. نویسنده در ادامه، عباراتی شبههگلی هم از خود به آن میافزاید که در متن هگل یا آلبرت موجود نیست، لیکن بدان عبارت «به نظر هگل» افزوده شده است:
«به نظر هگل آنچه برای فاهمه غیرقابل درک است، میتواند بهوسیلهی عقل درک شود. امر عرفانی برای کسانی که آن را تأیید میکنند، امری کاملاً انضمامی و نتیجهی ارتفاع یافتن (aufheben) اندیشه است. هگل بر اساس اصول دیالکتیکی نسبت امکان فراروی بهسوی اسرار نهایی واقعیت خوشبین است» (مصلح: 90).
ادامهی متن نیز تماماً ترجمه و اقتباس بوده و مثل بسیاری موارد دیگر متأسفانه در انتهای 3 صفحه اقتباس هیچ اشارهای به منبع این اقتباس که همان آلبرت باشد، نشده است. خوانندهی آشنا به زبان آلمانی میتواند صفحهی 163 و 164 کتاب آلبرت را مطالعه کند تا شخصاً به میزان سطحی بودن اقتباسها و کیفیت نازل ترجمهی این قسمتها در کتاب «هگل» واقف شود.
در صفحات 105 تا 115 فهرستی از آثار هگل آمده است که عیناً به همین صورت در کتاب کوبن از صفحهی 519 تا 527 آمده است و متأسفانه نویسندهی محترم اشارهای به منبع خود نکرده است. در همین فهرست هم اشکالاتی موجود است؛ مثلاً در جایی گویا نویسنده معنای ggf را -در اینجا به معنی در برخی موارد (gegebenenfalls)- نمیدانسته و زحمت جستوجوی آن را نیز به خود نداده و به جای آن 3 نقطه آورده است. در تمام موارد نیز ارجاعات به مجلدات مجموعه آثار که در متن اصلی موجود است حذف شده است.
نقد بخش سیری در مجموعه آثار هگل
نویسنده در صفحهی 119 کتاب خود مینویسد: «نویسندگان کتاب فرهنگ هگل برای معرفی آثار وی، مجموعه نوشتهها و سخنرانیهای وی را ذیل 14 عنوان شرح دادهاند، ما نیز در اینجا از شیوهی ایشان پیروی میکنیم.» و این فتوا را توجیهی میکند برای 80 صفحه اقتباس از روی کتاب کوبن و متن 14 محقق و نویسندهی مقالات آن کتاب؛ بهاینترتیب تا صفحهی 190 کتاب، مقالات کتاب کوبن به صورِ اقتباسی و دلبخواهی و بدون ذکر دلیل حذف و انتخابها ترجمه شده، این مقالههای بسیار پرارزش نویسندگان آن کتاب به معنای واقعی کلمه مثله شده و دوباره در کنار هم چیده میشوند. نکتهای که در اینجا جلب توجه میکند باز همان تاکتیک ارجاع دادنهای نویسنده به منبع خود است. برای روشنتر کردن منظور خود، همهی ارجاعات این 80 صفحه اقتباس را به ترتیب در کنار هم میآوریم:
ص. 120: «(نک: Cobben, 2006, p. 31)»
ص. 126: «گزارش بخش نوشتههای اولیه برگرفته از متن اولیور دپره است که در کتاب فرهنگ هگل به ویراستاری کوبن نوشته شده است (نک: Cobben, 2006, pp. 31-38).»
ص. 130: «شرح این بخش از آثار هگل را پتر یونکرز از صص 38 تا 44 نوشته است (نک: Cobben 2006).»
ص. 136: «این گزارش برگرفته از نوشتهی هاینس کیمرله در کتاب فرهنگ هگل است (نک: Cobben, pp. 44-50)»
ص. 143: «این گزارش برگرفته از نوشتهی پاول کوبن (صص 50-55) در کتاب فرهنگ هگل است.»
ص. 147: «در اینجا هم میباید به همان منبع ارجاع داده میشد که نشده است.»
ص. 151: «این متن برگرفته از متن پل کریوسبرگس در فرهنگ هگل (صص 62-67) است.»
ص. 154: «این متن برگرفته از متن پل کریوسبرگس در فرهنگ هگل (صص 68-72) است.»
ص. 160: «در این تقریر از نوشتهی پاول کوبن در کتاب فرهنگ هگل (صص 73-78) استفاده شده است.»
ص. 167: «این بخش از نوشتهی هرمان فان ارپ در کتاب فرهنگ هگل (صص 79-85) برگرفته شده است.»
ص. 171: «این بخش برگرفته از متن لو دِ وس در کتاب فرهنگ هگل (91-96) است.»
ص. 176: «این بخش از متن گونتر کروک در کتاب فرهنگ هگل (96-101) برگرفته شده است.»
ص. 183: «این بخش، از متن آنجلیکا نوزو در کتاب دایرةالمعارف هگل (101-107) برگرفته شده است.»
ص. 189: «این بخش برگرفته از نوشته لو وِ وُس در کتاب فرهنگ هگل صفحه 107 تا 112 است.»
اگرچه در این قسمت از کتاب نویسندهی محترم بهاستثنای یک مورد به منابع خود اشاره کرده است، اما سؤالی که بلافاصله به ذهن خطور میکند آن است که این چگونه تألیفی است که شرحها و گزارشها و بخشها و متنهای آن همه از اینجا و آنجا برگرفته و استفاده شدهاند؟ نویسندهی محترم به جای اینهمه میتوانست به همان توضیح صفحهی 119 خود بسنده کند یا به سادگی و با همان جملهبندی خاص خود بنویسد که این بهاصطلاح «گزارش» را از کتاب کوبن از صفحهی 13 تا 113 «استفاده» کرده است!
نکتهی دیگری که در این لیست ارجاعات جلب توجه میکند اصل «تنوع» و «تطور» در ارجاعات است، گویی هر ارجاع پیوسته در حال رفع (aufheben!) ارجاعات پیشین است. اینگونه ارجاع دادن میتواند مقوی این شائبه باشد که یا نویسنده از اصول و قواعد ارجاع به منابع بیاطلاع است و یا خدایناکرده در پی آن است که بر خواننده متشبه گردد با تحقیقی فراگیر از منابع گوناگون روبهروست و نویسنده ازاینرو پیوسته تغییری ظاهری یا محتوایی در ارجاعات داده است، حتی اگر شده به اندازهی کم و زیاد کردن یک پرانتز یا ویرگول و یا تغییر نام منبع که در ابتدا بهصورت «Cobben 2006» آورده شده، سپس «فرهنگ هگل» و پس از آن «دایرةالمعارف هگل» نامیده شده که البته همگی اشاره به همان کتاب پاول کوبن دارند. اقتباس در جایی «شرح» خوانده میشود در جای دیگر «متن»، «گزارش»، «بخش» و «تقریر»؛ این تنوع و تطور حتی دامنگیر نام یکی از مؤلفان نیز شده و او را از مقام «لو دِ وس» به مقام «لو وِ وُس» برمیکشد! (که البته این یکی حتماً اشتباه چاپی است)
کاش این موضوع در همین شکل و ظاهر ارجاعات باقی میماند، متأسفانه محتوای اقتباسها در اینجا نیز همچون سایر بخشهای اقتباسی کتاب پر از انتخابهای دلبخواهی بندهایی از متن اصلی هستند، عموماً حذف آن بخشهایی که احتمالاً فهم یا ترجمهی آنها برای نویسندهی محترم مشکل بودهاند و در نهایت ترجمهی بعضاً بسیار مغلوط و ضعیف باقی پارهها. با تطبیق کلمه به کلمهی متن کتاب با متن اصلی درمییابیم که نویسنده آشکارا بخشهایی از متن اصلی را خوانده، آنچه را فهمیده یا فکر کرده که فهمیده است جدا نموده، سپس آن را ترجمه کرده، آنگاه متن ترجمهشده را دلبخواه کمی تغییر داده و محتویات آن را جابهجا کرده است و در موارد معدودی هم چیزهایی کلی با محتوایی نهچندان عمیق و حتی بهکلی نادرست از خود بدان افزوده است.
بهعنوان نمونه و برای پرهیز از کلیگویی برخی از این موارد را بهعنوان مثال در زیر میآوریم و تأکید میکنیم که اینها یکدهم آنچه در این 80 صفحه یافت میشود هم نیست و خواننده را دعوت میکنیم یک صفحهی دلخواه از این بخش از کتاب را با متن اصلی مقایسه کند و خود شخصاً مدعاهای ما و کیفیت اقتباس را آزمون کند.
صفحهی 121: نویسنده متنی از هگل را که در متن اصلی بهصورت نقلقول آمده است، بدون آوردن علامت نقلقول و ذکر اینکه این جمله از هگل است، اینگونه آورده است:
«روشنگری البته فهم انسان را بیشتر میکند، ولی این لزوماً به معنای بهتر شدن وضع نیست.»
جملهی اصلی که نقلقولی است از هگل دربارهی عدم کفایت روشنگری قوهی فاهمه برای تعالی یک قوم (به ترکیب اضافی دقت کنید) به این صورت است:
„Aufklärung des Verstands macht zwar klüger, aber nicht besser“ (Cobben 2006: 32)
ترجمهی پیشنهادی:
«روشنگری [قوهی] فاهمه اگرچه [انسان را] زیرکتر میکند، اما بهتر نه.»
نویسنده در همین صفحه و به همان منوال سخنی از هگل را که در متن کتاب بهصورت زیر آورده شده است:
„Von der Volksreligion erwartet er, dass das Volk sich „nicht nur als Menschen fühlt, sondern daß auch sanftere Tinten von Menschlichkeit und Güte in das Gemählde gebracht werden“(GW 1,86) “ (Cobben 2006: 32)
اینگونه آورده است:
«[هگل ح. ص] مثلاً مینویسد که یک قوم نباید صرفاً خود را یک انسان احساس کند، بلکه علاوه بر آن باید نقش ظریفی از انسانیت باشد که بر تابلو کشیده شده است.»
ترجمهی پیشنهادی: «او [منظور هگل است] از دین قومی [ترکیب وصفی] انتظار دارد که قوم خود را [از اینجا به بعد نقلقول از هگل است] نه صرفاً بهمثابه [مجموعهای از] انسانها حس کند، بلکه صبغهای ملایم از انسانیت و نیکی در تصویر [او] آورده شود.»
نویسنده در ادامه مینویسد: «برخی شارحان مانند زملر (Semler) معتقدند [...]» لیکن در متن اصلی سخنی از «برخی شارحان» نیست و صرفاً عقیدهی زملر در فلان مورد آورده شده است. اما نکتهی اصلی اینجاست که زملر جزو شارحان هگل محسوب نمیشود؛ یعنی در واقع نمیتوانسته است که جزو شارحان هگل محسوب شود؛ زیرا زملر در سال 1791 یعنی زمانی که هگل 21 ساله بوده دار فانی را وداع گفته است. در واقع این هگل است که آثار زملر را خوانده و مفاهیم «دین ابژکتیو» و «دین سوبژکتیو» که نزد زملر «دین رسمی» و «اخلاق» بودهاند را از او برگرفته است. البته برای این مطالب نیازی به تحقیق اضافی نیست و همهی این مطالب در همان صفحهی 32 کتاب کوبن به طور کامل شرح داده شده است که گویا مورد خوانش گزینشی و سطحی یا بدفهمی قرار گرفتهاند.
در همین صفحه بالاتر نیز شبیه همین کلیگویی را مشاهده میکنیم، آنجا که آمده است: «شارحان هگل مثل روزنکرانتس [...]» که در متن اصلی صحبتی از «شارحان هگل مثل [...]» نبوده و صرفاً نظری از روزنکرانتس آورده شده است. نکته اینکه در این کتاب امثال عبارات «برخی شارحان» و «عدهای از مفسران» و غیره در جاهای فراوان دیگری هم آمده است، اینگونه کلیتدادنها و اجاع دادن به مجموعههای نامعلوم از شارحان و مفسران برازندهی یک کار جدی علمی و تحقیقی و حتی اقتباسی نیست چه رسد به اینکه چیزی که از زبان این «برخی شارحان» آورده میشود نیز محصول تخیلات خود ما باشد.
در صفحهی 127 آمده است: «هگل ازاینپس میخواهد به این پرسش پاسخ دهد که فلسفه چگونه میتواند هم از جهت محتوا و هم از جهت صورت، تکلیفی را که بر عهده دارد به انجام رساند. این تکلیف فائق آمدن بر دوگانگیهاست. پاسخ اجمالی هگل مبنا قرار گرفتن امر مطلق (Das Absolute) است. مطلق تمامیتی ابژکتیو، کل دانایی و ساختار شناخت ماست. با مطلق استقلال و محدودههای ترسیمشده بهوسیلهی امور متضاد ارتفاع پیدا میکنند، اما این به معنای آن نیست که دوگانگیها برطرف میشوند؛ زیرا دوگانگی لازمهی زندگی است.»
این متن ترجمهای است نادقیق از متن اصلی زیر:
„Es fragt sich daher, wie die Philosophie sich inhaltlich und förmlich bestimmen muss, um diese ihre Aufgabe, die Entzweiung aufzuheben, zu übernehmen. Dazu führt Hegel das Absolute in seine Philosophie als „eine objektive Totalität, ein Ganzes von Wissen, eine Organisation von Erkenntnissen“ (GW 4,29) ein. Im Absoluten ist also die Selbstständigkeit oder das Festgewordensein der Gegensätze oder Beschränkungen aufgehoben, aber nicht die Entzweiung als solche, die ein Faktor des Lebens ist.“ (Cobben 2006: 39)
که ترجمهی پیشنهادی آن چنین است:
«ازاینرو، او از خود میپرسد، فلسفه چگونه باید خود را از نظر محتوا و صورت تعین بخشد تا [بتواند] این تکلیف خود [یعنی] رفع اشتقاق را به عهده گیرد. برای این کار هگل امر مطلق را در فلسفهی خود بهمثابه یک تمامیت ابژکتیو، یک کل از دانستن، سازمانی از شناختها برمینهد. بهاینترتیب در امر مطلق خودبسندگی یا انجماد امور متقابل یا محدودیتها رفع شده است، لیکن اشتقاق، کما هو فی حقه، خیر، [اشتقاقی که] یک مؤلفهی زندگیست.»
با نگاهی سرسری به متن نویسندهی کتاب ممکن است به نظر برسد که آنچه او آورده موجه و «درست» است و همان حرف متن اصلی است که با بیانی دیگر جملهبندی شده است. مدعای ما این است که اینگونه نیست و آنچه نویسنده آورده است نادقیق و به تبع آن به معنای واقعی کلمه نادرست است. دشواریهای ذاتی متن هگل و ترمینولوژی پیچیدهی او نباید دستاویزی برای خلط درست و نادرست و تولید عبارات شبههگلی گردد. متأسفانه این خوانش سطحی و گزینشی و انتقال مطالب نادرست در مواردی به عباراتی آشکارا بیمعنا منجر میشود که نمونهای از آن را در زیر میآوریم.
در صفحهی 130 کتاب، اقتباسی هست از متن زیر از کتاب کوبن:
„Hingegen ist das Naturrecht der Ausdruck der realen absoluten Sittlichkeit, d.h. des Ethos eines Volkes; diese absolute sittliche Totalität erscheint als ein in zwei Stände (freier Citoyen – nicht freier Bourgeois) differenziertes Volk.“ (Cobben 2006: 44)
که ترجمهی پیشنهادی آن چنین است:
«از طرف دیگر، حق طبیعی، بیان اخلاق جمعی مطلق واقعی است؛ یعنی [بیان] نظام اخلاق یک قوم. این تمامیت اخلاقی مطلق در مقام قوم اشتقاق یافته به دو طبقه (شهروند آزاد و بورژوای ناآزاد) پدیدار میگردد.»
نویسندهی محترم این متن را به شکلی باورنکردنی بهصورت زیر میآورد:
«در اینگونه اندیشه اصلاً چیزی وجود ندارد که بهعنوان قاعدهی امر جمعی دربیاید، درحالیکه حق طبیعی تعبیری برای امر جمعی واقعی مطلق است؛ یعنی همان اخلاق قوم (ملت). همین امر مطلق میتواند در دو شهر مختلف، مختلف باشد.»
در اینجا نویسنده عبارت zwei Stände (به معنای دو طبقهی اجتماعی) را احتمالاً به دلیل شباهت ظاهری آن به zwei Städte به «دو شهر» ترجمه کرده است و شاید هم تصور کرده است که آن دو عبارت داخل پرانتز نیز اسامی همان دو شهر مختلفی هستند که قرار است امر مطلق به تعبیر وی در آنها «مختلف» باشد! در این مثال آنچه نویسنده از متن اصلی به فارسی منتقل کرده است کوچکترین ربط صوری یا محتوایی به متن اصلی ندارد و این عبارات حتی بهخودیخود هم هیچ معنایی را دارا نیستند.
در صفحهی 131 آمده است:
«وی از هنگام ورود به ینا و شروع به تدریس (نیمسال زمستانی 1801\2) سعی کرد برنامهی تدریس خود را طبق طرحی که خود وی تهیه کرده بود تنظیم کند. طرح وی در این دوره هنوز ناتمام و ناکافی است، ولی حکایت از انگیزهی قوی برای رسیدن به نظامی منسجم دارد.»
که متن اصلی آن از این قرار است:
„Mit dem Beginn seiner akademischen Lehrtätigkeit an der Jenaer Universität (Wintersemester 1801/02) verbindet er das Bestreben, ein eigenes System der Philosophie vorzulegen. Seine theoretische Arbeit bis dahin hat bekanntlich einen anderen, insbesondere zeitkritischen theologischen und politischen Charakter. Im letzten Jahr seiner Frankfurter Periode (1800) finden sich erste Ansätze Hegels zu einem eigenen System der Philosophie.“ (Cobben 2006: 44-45)
ترجمهی پیشنهادی:
«او تلاش برای ارائهی نظام فلسفهای از آنِ خود را با شروع کار تدریس آکادمیکش در دانشگاه ینا (ترم زمستانی 1801 تا 1802) پیوند میزند. کار نظری او تا آن زمان علناً مشخصهای دیگر، خصوصاً [مشخصهای] منتقدانه نسبت به زمانه، الهیاتی و سیاسی دارد. اولین طرحهای هگل برای نظام فلسفهای از آنِ خود او، در آخرین سال دورهی فرانکفورت او (1800) یافت میشوند.»
نویسندهی محترم نه فقط در اینجا بلکه در جایجای این بخش از کتاب خود آشکارا چیزهایی را در متن خود میآورد که در متن اصلی هیچ نشانی از آن نیست و از آنجا که وی از منبع دیگری نیز نامی نبرده است و این مطالب بالا نیز موضوعاتی فلسفی نیستند که بتوان بر سر آن نظر شخصی لحاظ نمود، پس این حرفها تنها میتوانند حاصل خوانش سرسری متن اصلی یا عدم آشنایی کافی با زبان آلمانی باشند.
در صفحهی 137 نویسنده «ausarbeiten» (در اینجا به معنای مدون گردیدن) را در متن خود به «بازگشتن» ترجمه میکند و «در پدیدارشناسی پرسش اصلی به تدریج مدون میگردد» را به «پدیدارشناسی [...] دائم به پرسش کانونیاش بازمیگردد»، ترجمه میکند که متن اصلی آن را در زیر میآوریم:
„Trotz mancher Zweifel ist die Phän eine streng systematische Arbeit, in der die zentrale Frage schrittweise ausgearbeitet wird.“
منبع اقتباس بعدی در صفحهی 153 متن زیر است:
„Die Philosophie des Geistes hat deshalb den Entwicklungsgang darzustellen, wodurch dem Geist sein Begriff „für ihn“ wird.“ (Cobben 2006: 71)
ترجمهی پیشنهادی:
«ازاینرو، فلسفهی روح میباید مسیر تطوری را ترسیم نماید که از طریق آن برای روح، مفهومش برای خود میگردد.»
همانگونه که میبینیم ترجمهی این عبارات آسان نیست، لیکن نویسندهی محترم بیپروا چنین ترجمه میکند: «به همین جهت، فلسفهی روح، سیر تطوری را توصیف میکند که روح طی آن به مفهوم خود میاندیشد.»
ترجمهی پیشنهادیِ ما مدعای بهترین و درستترین بودن را ندارد، لیکن واضح است که ترجمهی این معنا که مفهوم روح میباید برای خود روح از «در خود» یا «فینفسه» به «برای خود» یا «لنفسه» تطور پیدا کند با «روح به مفهوم خود میاندیشد [!]» آشکارا در تناقض است.
صفحهی 157، متن اصلی:
„Diese Form ist nicht nur deswegen frei, weil sie aus einer freien Entscheidung hervorgeht, sondern auch, weil das natürliche Gattungsverhältnis in ein geistiges Verhältnis aufgehoben wird.“
ترجمهی پیشنهادی:
«این صورت نه فقط به این دلیل آزاد است که از یک تصمیم آزاد نشئت میگیرد، بلکه هم [به این دلیل آزاد است که] رابطهی زناشویی طبیعی در یک رابطهی روحانی رفع میگردد.»
اقتباسِ آوردهشده در کتاب:
«به همین جهت نمیتوانیم بگوییم که این نسبت چون از یک تصمیم آزاد نتیجه شده، آزاد و رهاست، بلکه باید توجه کرد که نسبت همسریِ طبیعی در نسبتی روحی ترفیع پیدا کرده است.»
نویسنده در ترجمهی معوج خود به ساختار «nicht nur…sondern auch» توجهی نکرده و آزاد بودن تصمیم زن و شوهر به رابطهی زناشویی را به مضمون از مجموعهی دلایل حذف کرده و روحانی شدن آن را جزو دلایل محسوب میکند که حاصل عدم توجه به ساختار جملهی آلمانی است که در آن هر دو دلیل معتبر شمرده شدهاند.
صفحهی 161:
نویسنده در این صفحه «die Momente» را به دمها و لحظات ترجمه میکند و در صفحهی 650 در واژهنامهی خود نیز برخلاف رسم معمول که مدخلها را بهصورت مفرد میآورند همان «die Momente» را بهصورت جمع آورده است و به «دمها (لحظات)» ترجمه کرده است. اشتباه گرفتن «das Moment» آلمانی با «der Moment» یکی از خطاهای بیشتر مترجمین ناآشنا به زبان آلمانی است که خود نشان از کژفهمی نسبت به دیالکتیک هگل و آنچه او ذیل مفهوم «Moment» با حرف تعریف «das» مراد میکند، دارد. این مفهوم هگلی ربطی به معادل آن با حرف تعریف مذکر «der» نداشته و کلاً معنایی دیگر دارد که هگل در خود در جایی آن را مبسوط توضیح داده که شرح و وصف آن از حوصلهی این مقاله خارج است و جای خود را میطلبد. آنچه در اینجا جلب توجه مینماید همان عدم آشنایی کافی با زبان آلمانی، فلسفه و متن هگل و از رهگذر آن خلط یکی از کلیدیترین مفاهیم هگلی با چیزی دیگر است.
نویسنده در صفحهی 165 مینویسد: «اما یک قوم (Volk) میتواند در مرحلهای بالاتر به یک ملت (Nation) تبدیل شود. ملت اصلی است که بر قوم تاریخی غلبه پیدا میکند و [...]» این سخنان در متن اصلی به این صورت نیامده است و به تبع آن محتوای این سخن نیز مطابق با نظر هگل نیست.
در صفحهی 168 آمده است: «کتاب زیباشناسی هگل (Kunstphilosophie) [...]» آوردن عبارت Kunstphilosophie در میان پرانتز بهعنوان معادل «زیباشناسی» غلط است و معادل درست آن Ästhetik است که البته در متن منبع مورد اقتباس اصلی درست آمده است که گویا مورد خوانش نادقیق قرار گرفته است. در همین صفحه نویسنده قسمتی از متن اصلی را برش زده و بدون ذکر منبع در پاورقی میآورد که کاری ناشایست است.
در صفحهی 173 آمده است: «این ارتفاع یا تحول تمثل (Vostellung) به مفهوم (Begriff) به لحاظ محتوایی درست به جایی میرسد که واقعیت تجربی به معنای معینی وجود دارد و در آنجا دین آغاز میشود.» صرفنظر از غلط چاپی Vostellung و ترجمهی آن به تمثل در اینجا، بعید میدانیم نویسندهی محترم بتوانند یک بار دیگر با کلام خودشان توضیح بدهند که منظور از این عبارات دقیقاً چیست؟ متأسفانه این عبارات صرفاً «شبههگلی» بوده و شاید در فضای دیگری بتوان معنایی برای آنها دستوپا کرد، لیکن در فلسفهی هگل این عبارات به این شکل وجود ندارند. به همین منوال در صفحهی 180 که نویسنده آنچه را در کتاب اصلی بهصورت نقلقولی از هگل آمده به این صورت آورده است: «اصل روشی دوم مربوط به پیوند انطباقی میان تاریخ فلسفه، تاریخ دین هنر و تاریخ نهادهای سیاسی است. هگل این اصل را بر این فکر بنا میکند که [از اینجا به بعد در متن اصلی نقلقول از هگل است ح. ص.] ذات معینی وجود دارد که در همهی جوانب جریان دارد و در امر سیاسی و در سایر امور غالب عناصر مختلفی توصیف میشود.» این عبارات نیز «شبههگلی» بوده و حاصل اعوجاج شدید در ترجمه و خوانش متن مورد اقتباس میباشند.
نمونهی دیگری از اینگونه کژتابی در صورت و معنا را در صفحهی 186 مییابیم، آنجا که آمده است: «از آنجایی که فلسفه ذاتاً در پی کشف عقل یا ایدهی همهی اموری است که در ابتدا و به ظاهر نامعقول به نظر میرسند و چون تطور مفاهیم بنیادی علوم جزئی، ظاهراً بر اساس ایدهها صورت نمیگیرد و طبق عقل قائل فهم نیست، کار فلسفه بررسی نحوهی بسط و شکوفایی ایدهای است که در رشتهی بنیادیاش به رسمیت شناخته شده یا بازشناخته میشود.» که متن اصلی از این قرار است:
„Da die Philosophie wesentlich das Programm verfolgt, die Vernunft oder die Idee in allem scheinbar nicht Vernünftigen zu entdecken, ist die Entwicklung der Grundbegriffe der einzelnen Wissenschaften, die das nicht Ideelle oder nicht rein Vernünftige betrachten, zugleich die Entfaltung der in ihren Grundzügen anerkannten oder wiedererkannten Idee.“ (Cobben 2006: 108)
که برای آن ترجمهی زیر را پیشنهاد میکنیم:
«از آنجا که فلسفه اصولاً آن پروژهای را پیگیری میکند که [مقصود آن] کشف عقل یا ایده در همهی امور به ظاهر غیرعقلانی است، [بدینسان فلسفه] تطور مفاهیم بنیادین علوم است که [این علوم] امر غیرمنتسب به ایده یا [غیرمنتسب] به امر عقلانیِ محض را مورد بررسی قرار میدهند، [و فلسفه] همزمان گسترش ایده است که [این ایده] در نمای کلی خود به رسمیت شناخته یا بازشناخته شده است.»
متأسفانه همانطور که میبینیم فلسفهی هگل به دلیل دشواری ترمینولوژی و ساختار و سازمان مفاهیم آن بعضاً گوشههایی را فراهم میکند که در آن انواع عبارات «شبههگلی» فرصت رشد و نمو پیدا میکنند که تمایز آنها از خودِ فلسفهی هگل بعضاً کاری است بسیار دشوار. سوءاستفاده از این موضوع در قبال خوانندهی فارسیزبان که شاید همیشه امکان مقایسه با متن اصلی را نداشته باشد کاری است از نظر ما بسیار ناشایست در سنت هگلپژوهی به زبان فارسی.
چند مثال تکمیلی
تا اینجا به ذکر برخی مشکلاتِ یکچهارم اول کتاب پرداختیم، فراموش نکنیم که کتاب در این قسمتها هنوز به محتوای فلسفهی هگل نپرداخته و بیشتر مشغول حواشی و کلیات بوده است که در آن بعضاً به محتوای فلسفهی هگل نیز اشاراتی شده است. مشکلات کتاب از اینجا به بعد شکل تصاعدی به خود میگیرند و «شبههگلیات!» موجود در آن و عدم شفافیت در ارجاعات آن افزایش چشمگیری مییابند. از سویی توجه خواننده را به این نکته جلب میکنیم که تا اینجا هیچ مطلب تألیفی در کتاب نیافتیم و مطالب آن سراسر اقتباس از چند منبع محدود بودند، همین اقتباسها نیز بر پایهی ترجمههای نادقیق و در مواردی بهکلی نادرست بنا شدهاند. در ادامه و برای جلوگیری از به درازا کشیده شدن این مقاله و اتلاف وقت خود و خواننده، صرفاً به آوردن چند مثال تکمیلی و پراکنده میپردازیم تا خواننده خود از این مجمل حدیث مفصل بخواند.
در صفحات 271 و 272 ترجمهی گزینشی و نادقیقی از کتاب «علم منطق» آورده شده است که گذشته از کیفیت نامطلوب ترجمه، در آن بعضاً بیدلیل جملهای در میانهی راه رها شده و به جای آن 3 نقطه آورده است. برای مثال جملهی زیر را در نظر میگیریم:
«حقیقت نه وجود است و نه عدم، بلکه وجود است در عدم و عدم است در وجود ... »
که گویا قرار است ترجمهی جملهی زیر باشد، اما معلوم نیست چرا در میانهی راه و پیش از آنکه به پایان برسد نصفهنیمه رها شده است و به جای آن 3 نقطه آمده است.
„Was die Wahrheit ist, ist weder das Sein noch das Nichts, sondern daß das Sein in Nichts und das Nichts in Sein - nicht übergeht, sondern übergegangen ist.“ (vgl. Hegel-W Bd. 5, S. 83)
که ترجمهی پیشنهادی آن چنین خواهد بود:
«آنچه حقیقت است، نه وجود است نه عدم، بلکه [حقیقت آن است] که وجود در عدم و عدم در وجود فرانمیگذرد بلکه فراگذشته است.»
در اینجا آوردن فعل زمان حال «فراگذشتن» بهصورت منفی و تأکید بر زمان گذشتهی فعل «فراگذشتن» به این معناست که حقیقت نه پیش از یا در لحظهی فراگذشتن وجود به عدم یا عدم به وجود، بلکه آنگاه حاصل یا واقع میگردد که این فرایند فراگذشتن، خود، گذشته باشد. قلب این معنای بسیار ظریف که قرار است منطق فلسفهی هگل بر آن بنا گردد به عبارت نادرست «وجود است در عدم و عدم است در وجود ...» همراه با آن 3 نقطه در انتها حقیقتاً بیانصافی و کژفهمی است. از تطبیق و ترجمهی باقیِ نقلقولهای این صفحه چشم میپوشیم و به همین یک مثال در اینجا بسنده میکنیم، لیکن همین چند خط نقلقول از هگل حاوی چندین اشتباه ساختاری و محتوایی ازایندست است که خواننده میتواند شخصاً این ادعاهای ما را بیازماید.
در صفحهی 312 ترجمهی نقلقولی از هگل آمده است که در انتها اینگونه ارجاع داده شده است: «(Hegel, 1986, p. 593)». برای ردگیری این منبع به فهرست منابع مراجعه میکنیم و میبینیم که در آنجا هیچ سخنی از کتاب پدیدارشناسی هگل که سال انتشار آن 1986 باشد در میان نیست.
گذشته از آن در ترجمهی نقلقول نیز قسمتی به دلخواه و بدون توضیح حذف گشته (از «تبدیل میشود» تا «غنای مظاهر روح») و در جملهی اول نیز عبارت «توضیحات روانشناسانه» که منظور هگل از آن فلسفهی کانت دربارهی شناخت است از قلم افتاده و ترجمه نشده است. دربارهی کیفیت این ترجمه هم متأسفانه نمیتوان چندان چیز مثبتی گفت؛ مثلاً نویسنده آورده است: «[...] که تازه بر اساس آن، علم فلسفه امکان وجود پیدا میکند [...]». این جمله اصلاً در گفتهی هگل موجود نیست و به نظر ساختگی میرسد.
در صفحهی 315 ترجمهای بهزعم ما بسیار ضعیف از جملهی اول مقدمهی کتاب پدیدارشناسی آمده است که منبع ارجاع آن نیز «(پدیدارشناسی، ص 57)» معرفی شده است. این شیوه ارجاع دادن عملاً راه پیگیری منبع این جمله را بر ما میبندد؛ چراکه معلوم نیست کدام منبع مورد استفاده قرار گرفته است. با نگاه کردن به خود ترجمه هم به نظر ما عیان است که نویسنده به متن اصلی مراجعه نکرده و این ترجمه را از جای دیگری آورده است که آن هم احتمالاً تفسیری بر جملهی اصلی بوده است و نه نقل مستقیم از جملهی هگل. شاهد ما بر این مدعا همان ترجمهی بسیار دور از اصل از متن اصلی است که بیشتر به تفسیر میماند تا ترجمه. در اینجا اصل متن را با ترجمهای پیشنهادی و ترجمهی نویسنده میآوریم و قضاوت را به عهدهی خواننده میگذاریم.
„Es ist eine natürliche Vorstellung, daß, ehe in der Philosophie an die Sache selbst, nämlich an das wirkliche Erkennen dessen, was in Wahrheit ist, gegangen wird, es notwendig sei, vorher über das Erkennen sich zu verständigen, das als das Werkzeug, wodurch man des Absoluten sich bemächtige, oder als das Mittel, durch welches hindurch man es erblicke, betrachtet wird.“
ترجمهی پیشنهادی: «این تصوری طبیعی است که [گویی] لازم باشد در فلسفه پیش از پرداختن به موضوع اصلی یعنی شناختن واقعی آنچه که در حقیقت وجود دارد، پیشتر دربارهی شناختن تفاهم حاصل گردد، [شناختنی] که بهعنوان ابزار یا واسطه تلقی میشود، [ابزاری] که با آن بتوان امر مطلق را در اختیار گرفت، [واسطهای] که بتوان از طریق آن امر مطلق را دید.»
ترجمهی نویسنده: «این تصوری طبیعی است که هرچه در فلسفه به سمت نفسالامر (خود شیء)، یعنی به سمت شناخت واقعی آنچه در حقیقت هست برویم، ضروری است که قبل از آن چیزی دربارهی شناخت بدانیم. آیا شناخت یک ابزار است که انسان بهوسیلهی آن میتواند امر مطلق را بشناسد، یا صرفاً واسطهای است که از طریق آن، آنچه دیده میشود به تفکر درمیآید؟»
به نظر ما حقیقتاً روا نیست که بیش از 80 جلد منبع متن اصلی هگل در فهرست منابع آورده شود (که همین جملهی بالا را میتوان در حداقل 4 مجلد از آنها یافت) و بعد چنین ترجمهی مغلوطی از یک جملهی سادهی هگل ارائه گردد.
در انتهای صفحهی 434 آمده است: «اگر فلسفه را بنا به تقسیمبندی متعارف به دو بخش نظری و عملی تقسیم کنیم، بخواهیم به بخش عملی فلسفهی هگل بپردازیم، باید آن را در بخش روح ابژکتیو نظام او جستوجو کنیم، اما صورت بسطیافتهی مباحث فلسفهی عملی در کتاب خطوط اصلی فلسفه حق آمده است. از نظر شارحان اگر مبنای قضاوت ما کتاب اخیر باشد، معماری فلسفهی عملی هگل ضعیف است (نک: Schnädelbach, 1999, p. 120).»
کتاب هربرت اشندلباخ به واقع یکی از کتابهای موجز اما بسیار خوب دربارهی هگل و فلسفهی اوست که مطالب بسیار آموزنده و غنی در آن یافت میشود، اما نکته اینجاست که نویسنده در کتاب خود فقط در 2 مورد محدود و کلی به این کتاب ارجاع میدهد، آن هم در رابطه با مطالبی پیشپاافتاده مانند همین 3، 2 جملهای که در اینجا آورده و در ادامه نیز خواهیم دید که همین جملات هم صرفاً یک برداشت بسیار نادرست از حدوداً! نیم صفحه از این کتاب است. سؤال اینجاست که چرا نویسنده چنین میکند؟ پاسخ این سؤال را نمیدانیم، لیکن امیدواریم که نویسندهی محترم کماکان در پی آن نبوده باشد که به اقتباس خود ظاهر و شکل تحقیق و «تألیف» بدهد و ذیل هر مبحثی در میانهی راه اقتباس از یک نویسنده (مثلاً در اینجا Ritter) گریزی گزینشی و دلخواه به صفحهای از منبع دیگری زده، 3، 2 جملهای قرض گرفته و آورده باشد تا تنوعی به ارجاعات خود داده باشد.
در اینجا باز همان عبارت «از نظر شارحان» را میبینیم که مشخص نیست منظور کدام شارحان هستند. با خواندن متن اشندلباخ متوجه میشویم که نه تنها در کتاب او سخنی از «نظر شارحان» نیست، بلکه این «نظر» حتی نظر خود اشندلباخ هم نیست. اینکه «معماری فلسفهی عملی هگل ضعیف است» به دلایل زیر حاصل خوانش نادرست نویسندهی محترم است.
اشندلباخ پس از توضیحی نیمصفحهای دربارهی فلسفهی عملی هگل و ارتباط آن با روح ابژکتیو و دلایل اینکه این مباحث چرا از سوی هگل ذیل فلسفهی حق آورده شدهاند و با آوردن 2 دلیل گوناگون برای این موضوع در پایان مینویسد:
„[…] in Wahrheit ist Hegels praktische Philosophie nur ziemlich oberflächlich in die Systemarchitektur integriert, und die Ursache dafür […]“
«[...] در حقیقت فلسفهی عملی هگل صرفاً به گونهای نسبتاً سطحی در معماری نظام [فلسفی او] تعبیه شده است و دلیل آن [...]» و سپس به ذکر دلیل این موضوع میپردازد که تا پایان صفحه ادامه مییابد. متأسفانه عبارت «برخی شارحان» دوباره در صفحهی 444 کتاب آورده میشود و دوباره نیم خط کلیات از زبان این «برخی شارحان» آورده شده و دوباره به Schnädelbach صفحهی 123 ارجاع داده میشود که با مراجعه به آن صفحه صرفاً به تشابهی در حد چند کلمه با این کلیات برمیخوریم.
تا آنجا که نگارنده در کتاب جستوجو نمود، ارجاع به کتاب پرارزش اشندلباخ در حد همین 2 بار استفادهی نیمخطی و در حد بیان همان کلیات ذکرشده باقی میماند که جای بسی تأسف است.
...
سخن آخر
کوشیدیم در حد بضاعت خود مدعاهای کلی مطرحشده در ابتدای این مقاله را تا انضمامیترین اجزای تشکیلدهندهی آن در خود متن پیگیری کنیم و از درستی آنها در عین کلیتشان دفاع کنیم. دوباره لازم به ذکر است که آنچه بهعنوان نمونه در این مقاله آورده شد به واقع کسری بسیار کوچک از ناراستیها و نادرستیهای این کتاب بود و نگارنده حاضر است در صورت وجود هرگونه شبههای نسبت به این مدعا چندین برابر آنچه در اینجا آورده شد را بهعنوان شاهد ارائه نماید؛ ولیکن تصور ما بر این است که زیادهروی در این کار نیز خود وافی به مقصود نبوده و همین اندازه نیز مقصود ما را برمیآورد. نگارنده مایل بود در پایان، امید خود را نسبت به رفع مشکلات کتاب در چاپهای بعدی ابراز نماید، اما متأسفانه حجم مشکلات این کتاب از نگاه ما به اندازهایست که شایسته است نویسندهی محترم (در صورت اصرار بیچونوچرا به ادامهی این راه) به جای چاپ دوم این کتاب عملاً کتابی دیگر فراهم کند که اگر چنین شود امیدواریم که ایشان لااقل این بار واژهی «تألیف» را در آنجا بهدرستی و بجا به کار برند و مسئولیتهای یک کار تألیفی را نیز آگاهانه و متعهدانه به دوش بگیرند و یا بهکلی از آوردن عنوان «تألیف» چشمپوشی فرمایند.