شناسهٔ خبر: 26208 - سرویس اندیشه

رضا داوری اردکانی/نظری به روشن‎فکری دینی؛

تکرار حرف‌های قرون شانزدهم و هفدهم اروپا را نباید نواندیشی دانست

رضا داوری اردکانی در این تردید نمی‌کنیم که در کشور ما روشن‎فکر دینی وجود دارد و کسانی هستند که به این صفت شناخته می‌شوند. گاهی هم به آن‌ها نواندیشان دینی می‌گویند، البته معنی نواندیشی دینی به‌درستی معلوم نیست؛ اما به‌هرحال روشن‎فکری دینی غیر از نواندیشی دینی است. شاید روشن‎فکری دینی در آغاز رنسانس نواندیشی بوده است؛ اما اکنون دیگر تکرار حرف‌های قرون شانزدهم و هفدهم اروپا را نباید نواندیشی دانست.

 

فرهنگ امروز/رضا داوری اردکانی: من با لفظ روشنفکری دینی مشکل ندارم و معتقدم که صاحب‌نظران و متفکران حق دارند که اصطلاح بسازند. آن‌ها با زبان انس و رفاقتی دارند که حتی می‌توانند اصطلاحات را به معنای تازه به کار برند؛ اما در جایی که تفکر ضعیف است زبان و اصطلاح‌سازی هم دچار پریشانی و آشفتگی می‌شود. روشنفکری، روشنی فکر نیست، بلکه معنی اصطلاحی خاص دارد؛ اما وقتی این تعبیر در زبان ما به کار می‌رود شاید به ذهن‌ها متبادر شود که روشنفکر در مقابل تاریک‌اندیش است و آن را مدح تلقی کنند؛ ولی فکر، روشن و تاریک ندارد، پیداست که بعضی افکار پیچیده‌تر است و بعضی دیگر چندان پیچیده نیست. نمی‌دانم فکر روشن که دکارت طالبش بود و تا حدی هم حق داشت و نتایجش هم حاصل شده است چگونه وصف می‌شود؟ ولی می‌دانم که دکارت مطالب بسیار مبهم نیز در آثارش دارد. ما وقتی اصطلاح روشنفکر را به کار می‌بریم باید از معانی فکر و روشنی نظر برداریم؛ زیرا اگر به معنای اجزای این اصطلاح توجه کنیم، روشنفکری دیگر به دنیای تجدد متعلق نخواهد بود.

ولی روشنفکری یک وضع فکری-سیاسی است که در اواخر قرن نوزدهم در اروپا به وجود آمده و از آنجا به جاهای دیگر رفته است. هیچ‌کس بوذرجمهر حکیم را به صفت روشنفکری نستوده است، به شیخ مفید و بیرونی و غزالی و بیهقی نیز صفت روشنفکر داده نشده است. روشنفکری در اروپا عمری در حدود 100 ساله دارد و در کشور ما نیز عمر آن قریب به 80 سال است. در تاریخ اروپا، قرن هیجدهم به دوره‌ی منورالفکری معروف است. در پایان قرن نوزدهم روشنفکری جای منورالفکری را می‌گیرد. روشنفکر در زبان ما ترجمه‌ی لفظ انتلکتوئل است، چنان‌که پیش از این هم گفته شد. این عنوان را امیل زولا و بعضی دیگر از نویسندگان فرانسه هنگامی که از یک افسر متهم به جاسوسی دفاع می‌کردند، به خود می‌دادند. توجه کنیم که اولین مصداق روشنفکری دفاع از متهمی بود که می‌گفتند مظلوم است.

روشنفکری، موضع گرفتن جمعی از صاحبان قلم و نظر در مقابل عمل حکومت بوده است و به همین جهت گفته‌اند روشنفکری نظارت بر عمل حکومت و به قولی سخنگوی مظلوم بودن و گفتن کلمه‌ی حق به حکومت است. ما معمولاً فیلسوفان را روشنفکر نمی‌خوانیم، ما نمی‌گوییم کانت روشنفکر بود، ملاصدرا را هم روشنفکر نمی‌نامیم، افلاطون و سقراط و دکارت هم روشنفکر نبودند، حتی نویسندگان سابق بر امیل زولا در فرانسه را هم روشنفکر نمی‌گوییم، هیچ‌کس به آن‌ها روشنفکر نگفته است نه اینکه در گذشته کسی از مظلوم دفاع نمی‌کرده و به حکومت هم تذکر نمی‌داده‌اند. در آیین ما گفتن کلمه‌ی حق در برابر سلطان جائر یک فضیلت است و مولای متقیان دانایان را موظف دانسته است که حق مظلوم را از ظالم بگیرند و خود نیز حکومت را برای ایفای این عهد پذیرفته است.

در اینجا من نمی‌خواهم سابقه‌ی روشنفکری را بیان کنم، بلکه می‌خواهم بیان کنم که هرکسی که قلم می‌زند روشنفکر نیست. روشنفکر با صاحب فکر نباید اشتباه گرفته شود، بسیاری از صاحبان فکر هستند که به آن‌ها روشنفکر نمی‌گویند.

 در آغاز آشنایی ما با تجدد اروپایی، نویسندگان ما تعبیر منورالفکری را به کار بردند، «میرزا آقاخان نوری»، «ملکم‌خان» و «آخوندزاده» منورالفکر بودند. عمر رسمی منورالفکری در ایران چندان طولانی نبوده است. از اوایل این قرن هجری شمسی که در آن به سر می‌بریم، منورالفکری به‌تدریج دچار عوارض پیری شده است. شاید کسانی بگویند که منورالفکری تعدیل شده و روشنفکری به جای آن نشسته است. منورالفکری و روشنفکری از لحاظ لفظی و معنوی با هم مناسبت دارند؛ یعنی روشنفکری به جای منورالفکری آمده است، اما منورالفکری ترجمه‌ی Aufklarung و روشنفکری ترجمه‌ی Intellectual بود. منورالفکر و روشنفکر در ظاهر و از جهت لفظ با هم فرقی ندارند؛ یعنی یک جزء عربی را برداشتند و یک لفظ فارسی را به جای آن گذاشتند. البته تعبیر و اصطلاح منورالفکری ترجمه‌ی درستی بوده است.

امیل زولا وقتی از سروان دریفوس دفاع کرد و برای اولین بار خود و دوستانش را انتلکتوئل خواند، منظورش این نبود که ما دارای فکر روشنیم. اینکه یک افسر یهودی را در پایان قرن نوزدهم به جرم جاسوسی متهم کردند و عده‌ای از نویسندگان فرانسه به سردمداری «امیل زولا» (نویسنده‌ی ناتورالیست فرانسه) به دفاع از افسر متهم پرداختند، ربطی به فکر روشن و تاریک نداشت.

تمهید این مقدمه برای این بود که هنگام نتیجه‌گیری کمتر دچار سوءتفاهم شویم. وقتی به مفهوم روشنفکر دینی فکر می‌کنیم به نظر می‌آید که مفهوم روشنفکری نیاز به قید و صفت ندارد. افلاطون می‌گفت الفاظ مُمَوّهند؛ یعنی الفاظ انسان را فریب می‌دهند. تعبیر انتلکتوئل دینی هم فریب‌دهنده است؛ زیرا انتلکتوئل به معنی عقلی، عاقل، باشعور و هوشیار است و البته عاقل بودن و دین‌داری با هم می‌سازند؛ اما اینجا بحث عقل و عاقلی به معنای متداول آن در نظر نیست. مع‌هذا شاید لفظ انتلکتوئل از روشنفکر کمتر فریب‌دهنده باشد.

 اگر به تاریخ رجوع کنید تاریخ به شما می‌گوید که روشنفکری که جانشین منورالفکری شده است بعد از مارکس به وجود آمده است و برای اصلاح جهت و مسیر مدرنیته بوده است. از وجهه نظر منورالفکری، جهان آینده، جهان صلح و سلم و سلامت و رفاه و آسایش بود. مارکس کشف کرد که جامعه بورژوازی و نظم سرمایه‌داری نه فقط جامعه صلح و سلامت نیست، بلکه نظم ظلم است و نفی آن در درونش نهفته است و با خودآگاهی پرولتاریا ویران می‌شود، سرمایه‌داری گور خودش را می‌کند. تعبیر مارکس، تعبیر اتوپیایی نبود، او اتوپیا ننوشت، کتاب اقتصاد نوشت، البته در تحلیل اقتصادی، اجتماعی او نتیجه‌ای مضمر بود که مارکس آن را از پیش در نظر آورده بود. این‌طور نبود که نتیجه‌ای صرفاً علمی داشته باشد و همه در مورد آن اتفاق‌نظر پیدا کنند. اگر این طور بود که جامعه‌شناسان و اقتصاددانان می‌بایست همگی با مارکس موافقت می‌کردند و نظر او را می‌پذیرفتند. مارکس پیش‌فرضی داشت و با پژوهش و تحقیق به جست‌وجوی شواهدی برای تأیید آن پرداخت. روشنفکری با طرح مارکس به وجود آمد و در حقیقت از مظاهر بحران مدرنیته بود و از ابتدا به جناح چپ تعلق داشت. کسانی وقتی می‌شنوند و می‌خوانند که ماکس وبر مدرنیته را عقلانیت دانسته است ممکن است، گمان کنند که مدرنیته حکومت عقل است و هیچ ناروایی و نارسایی در آن نیست غافل از اینکه کمونیستم و استالینیسم و نازیسم و هیتلریسم و فاشیسم از عوارض و آثار مدرنیته‌اند و این‌ها می‌پندارند که اگر این‌ها دفع شوند مدرنیته به کمال خودش می‌رسد و بشر به صلاح و آرامش و رفاه نایل می‌شود.

این‌ها از عوارض مدرنیته است چنان‌که مارکس و مارکسیسم هم از عوارض مدرنیته بودند. مارکسیسم برای نجات مدرنیته و مقابله با عوارض آن پدید آمده بود. اگر کسانی از خیانت روشنفکران گفتند و روشنفکری را متهم کردند که به مدرنیته آسیب رسانده است و همچنان با مدرنیته مخالفت می‌کنند، شاید همچنان بی‌حق نبودند؛ زیرا روشنفکری راه‌گشای نقد مدرنیته بود یا راه‌گشای نقد مدرنیته شد. با توجه به آنچه گفته شد هنوز ما نمی‌دانیم مصداق روشنفکر کیست، روشنفکری و به‌خصوص روشنفکری دینی هم مفهوم مبهمی است و مثلاً مثل مفهوم کتاب نیست که مصداقش معلوم باشد؛ اما مشکل روشنفکری دینی در ابهام آن نیست، روشنفکری دینی امر غریبی است که ماهیت ندارد هرچند که روشنفکر دینی به خدا تشبّه می‌کند؛ یعنی آن هم مثل خدا که ماهیت ندارد و صرف وجود است فقط وجود دارد. روشنفکری دینی در مفهومش چیزی است مثل مثلث هشت ضلعی یا آن گچی یا آب‌غوره فلزی. این مفهوم اگر در جهان مصداق ندارد، در کشور ما مصداق دارد و ما ممکن است به بعضی غیر ایرانیان همچنین صفتی بدهیم. در دنیا حتی در آمریکای لاتین هم که یک نهضت دینی، سیاسی به وجود آمده است، نشنیده‌ایم که به صاحبان آن فکر و نهضت، صفت روشنفکر داده باشند.

 پس در این تردید نمی‌کنیم که در کشور ما روشنفکر دینی وجود دارد و کسانی هستند که به این صفت شناخته می‌شوند. گاهی هم به آن‌ها نواندیشان دینی می‌گویند، البته معنی نواندیشی دینی به‌درستی معلوم نیست؛ اما به‌هرحال روشنفکری دینی غیر از نواندیشی دینی است. شاید روشنفکری دینی در آغاز رنسانس نواندیشی بوده است؛ اما اکنون دیگر تکرار حرف‌های قرون شانزدهم و هفدهم اروپا را نباید نواندیشی دانست.

پروتستانیسم، نواندیشی دینی بود. بنیان‌گذاران رفورم، کلیسا و کلیسائیان را نقد کردند؛ فی‌المثل «بوکاچیو»، نویسنده‌ی ایتالیایی کتابی نوشت به اسم «دکامرون» و در آن به شدت کلیسا و کلیسائیان را متهم کرد. در کتاب‌هایی هم که در سیاست نوشته شد کمتر جایی برای دین در نظر گرفته شده بود. این نقدها را کسی روشنفکری دینی نخواند. شاید کاری که لوتر کرد و بعد دیگرانی که در پی او آمدند آن را ادامه دادند، صورتی از نواندیشی دینی یا یک نوع تفسیر جدید مسیحیت بود، تفسیر جدید در دوران مسیحیت و مأخوذ از منابع آن. در آن زمان هنوز مدرنیته به وجود نیامده بود. وقتی مسیحیت کاتولیک را نقد کردند و تفسیر تازه پیش آوردند و عهد جدید را به زبان آلمانی ترجمه کردند از درون مسیحیت و با ملاک‌های مسیحیت، مذهب پروتستان به وجود آمد.

 اما گاهی هست که دین را با موازین غیردینی نقد می‌کنند، نام این را دیگر نمی‌شود دینی گذاشت. کار «لوتر» یک کار دینی است؛ اما اگر شما با مفاهیم مدرنیته دین را نقد کردید، اسم آن را نواندیشی دینی نباید گذاشت. هرکس هرچه می‌خواهد بکند؛ اما اگر دین را تفسیر به رأی کرد، هرچه بشود متفکر دینی و نواندیش دینی نیست حتی اگر متفکر باشد، متفکر غیردینی است، منتها دارد دین را مثلاً متجدد می‌کند. ما تعدادی شرق‌شناس، اسلام‌شناس را می‌شناسیم که اطلاعات بسیار خوبی راجع به اسلام دارند، آن‌ها اسلام را احیاناً با مبانی خودشان تفسیر کرده‌اند. آیا به این‌ها نام روشنفکر دینی می‌توان داد؟ این‌ها اگر به مقام بلندی در تحقیق برسند شاید بشود گفت متفکر دینی هستند اما نواندیش دینی نیستند؛ زیرا نوسازی دین با مواد بیرون از دین نوسازی دینی نیست و با آن، دین چیز دیگری می‌شود یعنی تبدل پیدا می‌کند. اگر تبدیل چیزی به چیزی را نو شدن می‌گویید، مسامحه است و مضایقه‌ای نیست.

در دوران سی، چهل سال اخیر در کشور ما جریانی پیدا شد که ریشه در اندیشه‌ی قرن هیجده اروپا داشت. در تمام طول تاریخ جدید، کلیسا و مسیحیت نقد شده است و کوشیده‌اند که مسیحیت از دایره‌ی حکومت و قدرت کنار گذاشته شود و سکولاریزاسیون به نهایت برسد، کسی هم بحث از سکولاریزاسیون نمی‌کرد و این امر طبیعی و عادی صورت می‌گرفت. مدرنیته در ذات خود سکولاریزه است، جامعه‌ی سکولاریزه، دین، مسجد، کلیسا، روحانی، آداب و رسوم و عبادات دارد؛ اما این‌ها امور فرعی و عرضی است. مگر در غرب، در اروپا، در آمریکا، در آفریقا و در آسیا مراسم دینی انجام نمی‌شود؟ مگر دین وجود ندارد؟ دین هست اما در قواعد حکومت، در قانون و در انتظامات دخالتی نمی‌کند و ندارد و اکنون می‌بینیم که یک بیداری دینی در دنیا پیدا شده است و رجوع به تفکر دینی و به حقیقت دین می‌شود.

 آیا برای کسانی که به نام روشنفکری دینی از مدرنیته دفاع می‌کنند می‌توان سمت و صفت دینی قائل شد؟ مدرنیته را بد و شر نمی‌توان دانست و ضد مدرن نباید بود؛ اما اگر کسی بیاید و بگوید که من روشنفکر دینی هستم و به نام دین نه با خشونت بلکه از روی مهر و معرفت و صفا، در مقابل ظلم قدرت‌های جهانی بایستد آیا نام این وضع را روشنفکری دینی می‌توان گذاشت؟ البته اگر کسی می‌گوید که من به نام دین از مدرنیته دفاع می‌کنم، آزاد است این کار را بکند اما اگر دعوی روشنفکری دینی داشته باشد این دعوی جای بحث دارد و باید پاسخ بدهد که چگونه به نام دین از قواعد و اصول و رسوم مدرنیته دفاع می‌کند. وقتی دین را چنان تفسیر می‌کنند تا با مدرنیته سازگاری داشته باشد، معلوم نیست که این مقصود حاصل شود.

اگر ما بگوییم که متعلق به زمان مدرنیم، از یک جهت درست گفته‌ایم؛ اما اگر بگوییم مدرنیته جزء اعتقادات ما محسوب می‌شود، مطلب دیگری است. مدرنیته بد نیست، اصلاً هیچ‌چیز در تاریخ و در دار وجود بد نیست.

سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود

اگر تسبیح می‌فرمود اگر زنّار می‌آورد

و مطلب آخر اینکه اگر می‌بینید روشنفکری دینی در کشور ما نفوذ کرده است، جهات خاص تاریخی و فرهنگی دارد و یکی از جهاتش این است که مدرنیته قوی است و بنیان قوی دارد و نه فقط مواد اولیه و نیروی کار ارزان جهان را در تصرف می‌آورد، بلکه اذهان را مسخّر می‌کند. دشواری ما در درک جهان کنونی و شیفتگی نسبت به ظاهری‌ترین وجوه و آثار آن ناشی از کندی فهم و کوتاهی ادراک نیست، بلکه قدرت غرب حجاب عقل و ادراک می‌شود و کسان می‌پندارند که دستگیر و راهنمایشان است و چون راه غرب تا آنجا که به چشم می‌بیند راه بی‌رقیب می‌نماید، این پندار را بی‌چون‌وچرا می‌پذیرند. اگر کسی دردمندانه شکوه کند که:

لعلی از کان مروت برنیاید سال‌هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شاید از زبان حضرت لسان‌الغیب پاسخ بشنوند که:

طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید

همچنان در عمل معدن و کان است که بود

ما سخن متوسط، اندیشه‌ی متوسط و علم متوسط را دوست می‌داریم. ما این متوسط‌ها را کامل و عالی می‌انگاریم و ملاک ما همین متوسط‌ها یعنی امور عادی و معمولی است. روشنفکری دینی هم وقتی به غرب رو می‌کند، دست در دامن متوسط‌ها می‌زند و حرف‌های متوسط می‌زند و دریغا که تأیید و انکارش هم با اندیشه‌ی متوسط صورت می‌گیرد. اگر می‌گویید بدبینم، استدعا می‌کنم یکی، دو کتاب یا مقاله -زیاده‌خواه نیستم، 20 کتاب و 30 کتاب نمی‌خواهم- متعلق به دهه‌های اخیر کشور و منطقه معرفی کنید که متضمن فکر بکر و نظر بدیع و راهیابی در جهان آینده باشد. شهرت زودگذر ملاک نیست و صرف شهرت مایه‌ی اعتبار نمی‌شود. من خوشحال نیستم که روشنفکری دینی رو به افول می‌رود، ولی می‌دانم که متفکر می‌ماند. ما باید از نزاع‌ها بگذریم و به فکر تفکر باشیم.

*برگرفته از کتاب تاریخ روشنفکری درایران و جهان