محسن آزموده: دوران قاجار با وجود بدنامیاش در افواه به عنوان عصر شكستهای پیاپی و حاكمانی كم مایه و در نهایت قطعنامههایی بدنام، عصر ورود ایران به گردونه تجدد محسوب میشود و بدون تردید سنگ بنای ایران نوین در این دوران پرفراز و نشیب بنا شده است. در این دوره شاهد نخستین مواجهات جدی ایرانیان با دنیای مدرن هم در سطح سیاسی و هم در سطوح فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی هستیم كه در نتیجه آن پرسشها و مفاهیمی نوآیین در ذهن نخبگان ایرانی شكل میگیرد. پرسش نمادین عباس میرزا ولیعهد ناكام فتحعلیشاه از مرد بیگانه، سرنمون مسائلی از این دست است: چرا ما عقب ماندهایم؟ راز پیشرفت غربیان چه بوده است؟ ما كجا ایستادهایم؟... و در نهایت چه باید كرد؟ پویشها و كوششهای اهل فكر ایرانی در این دوره از این حیث حایز اهمیت است و برای فهم مبانی طریق ایرانی تجدد ضروری. حسین آبادیان، مدرس تاریخ و دانشیار دانشگاه بینالمللی امام خمینی(ره) با نگرشی فلسفی و اندیشهیی به تاریخ دوران قاجار میپردازد و تاكنون آثار فراوانی چون مفاهیم قدیم و اندیشه جدید، مبانی نظری حكومت مشروطه و مشروعه، بحران آگاهی و تكوین روشنفكری در ایران، بحران مشروطیت در ایران و روایت ایرانی جنگهای ایران و روس را نگاشته و منتشر كرده است. او به تازگی نیز كتاب «تقدیر تاریخی اندیشه در ایران دوره قاجار» را با نشر علم منتشر كرده است. او در این كتاب با رویكردی تاملبرانگیز به مفهوم سنت، به بازخوانی تحولات فكر ایرانی دراین دوران میپردازد.
***
نخست بفرمایید كه اساسا چرا دوره قاجار به نظرشما اهمیت دارد؟
دوره حكومت قاجاریه دورهیی بسیار مهم است زیرا در این دوره بود كه مناسبات دیپلماتیك ایران با قدرتهای بزرگ جهانی شكل گرفت، دیگر تحولات ایران را نمیشد منفك از حوادث جهان آن روز تحلیل كرد. به علاوه در این دوره نخستین آشناییهای ایرانیان با فرهنگ و تمدن غرب شكل گرفت و البته هرگز از سطح به عمق تحول پیدا نكرد. از اینها بالاتر در این دوره بود كه انواع و اقسام جریانهای فكری شكل گرفت: «سازمان» روحانیت به وجود آمد، روشنفكری ایرانی شكل گرفت، انواع جریانهای سیاسی و مذهبی و فكری
به وجود آمد و به طور كلی مجموع میراث سیاسی و فكری و فرهنگی دوره قاجار به ادوار بعدی منتقل شد. در دوره قاجار بود كه برخی نویسندگان، شعرا، مورخان و دیوانسالاران به این نتیجه رسیدند دیگر نمیتوان مثل گذشته زندگی كرد اما راهی برای برون رفت از بن بست نتوانستند ارایه دهند و در سطح و ظواهر فروماندند پس بدون فهم تاریخ تحولات دوره قاجار، راه بر تحلیل حوادث بعد از این دوره بسته است.
شما در فصل دوم كتاب از اهمیت پیدا كردن تدریجی جریان اصولی شیعه در دوران قاجار با تكون مفاهیمی مثل ولایت و نیابت عامه و مقوله اجتهاد و بحث وجوهات شرعی و... بحث كردهاید. به نظر شما این قدرت گرفتن چه تاثیری در قدرت گرفتن جریان روحانیت در تاریخ بعد از قاجار داشت؟
تشكیل «سازمان» روحانیت شیعه كه نظمی سلسله مراتبی داشت، نقشی بسیار زایدالوصف در تحولات بعدی ایران برجای گذاشت. به موازات قدرت مستقر كه در دست شاهان قاجار بود، قدرت روحانیان به جایی رسید كه حكومت مركزی را بارها و بارها به چالش گرفتند. در مرحله نخست فتاوا و احكام آنها نقشی اساسی در شكلگیری دوره دوم جنگهای ایران و روس برعهده داشت، عمده منابع فقهی و اصولی و اخلاقی مثل مكاسب، جواهر، عوائدالایام، قوانین، جامعالشتات، معراجالسعاده و دهها منبع فقهی و اصولی دیگر در این زمان تدوین شدند كه هنوز هم در حوزههای علمیه تدریس میشوند. به علاوه علم كلام در این دوره با وجود شخصیتهایی مثل ملاعبدالله زنوزی و آقاعلی مدرس طهرانی تحولات چشمگیری یافت، به عبارتی حكمت صدرایی با نوعی علم كلام تداوم و تحول یافت. در مرحله دوم تشكیل حكومت شرعی حجتالاسلام شفتی در اصفهان تحول شگرفی در نگاه علمای شیعه به جایگاه اصول شرعی در دوره غیبت به وجود آورد، رویارویی این دیدگاه با انواع و اقسام سلوكهای صوفیانه از سویی و جنبشهای مذهبی تازه تاسیس از سوی دیگر و علاوه بر همه اینها مقابله با رویكردهای روشنفكری ناشی از برخورد ایرانیان با فرهنگ غرب، منجر به بروز و ظهور حوادثی شد كه در كتابهای تاریخی به صورتی مفصل ذكر شده است. از دوره سلطنت ناصرالدینشاه قاجار به بعد نهاد روحانیت در تحولات عدیده فكری و سیاسی نقشی مهم برجای گذاشت، مهمترین این تحولات رهبری جنبش علیه امتیازنامه توتون و تنباكو و دیگری مخالفت با امتیازنامه رویتر بود كه هر دو ملغی اعلام شدند. در دوره مظفرالدین شاه شاهد رهبری جنبش مشروطه توسط روحانیان هستیم، از این بالاتر دوكتاب مهم فقهی عروهالوثقی اثر سیدكاظم یزدی و اثر اصولی كفایه به قلم آخوند خراسانی در این دوره تدوین شدند، منابعی كه هنوز هم در حوزههای علمیه تدریس میشوند و اگر كسی بتواند بر عروه حاشیه بنویسد، به واقع مجتهد شناخته میشود. تدوین رسالههای كنونی عملیه كه به جای بحث طهارات و نجاسات در ابتدای آنها بحث مقلِد و مقلد آمده مربوط به این دوره است. حتی در دوره رضاشاه روحانیان بزرگی مثل آیتالله شیخ عبدالكریم حائری بنیادگذار حوزه عملیه قم، نقشی مهم در تحولات نهاد روحانیت عهدهدار بودند. مراجع بزرگی مثل میرزای نایینی و میرزا ابوالحسن اصفهانی به علاوه آیتالله بروجردی و آیتالله حجت و آیتالله صدر، مربوط به این دوره تاریخیاند. به واقع «سازمان» روحانیت كه در ابتدای دوره قاجارها شكل گرفت، نقشی بسیار اساسی در حوادث فكری، سیاسی و اجتماعی ادوار بعد برجای گذاشت. به همین دلیل است كه گفتم بدون فهم آن دوره تاریخی نمیتوان وقایع و حوادث ادوار بعدی را تبیین كرد.
در بخش دیگری از كتاب نشان دادهاید كه مبانی نظام حقوقی جدید ایران بیش از هر چیز نسبتی وثیق با احكام شرع داشته است. آیا ورود اندیشههای جدید توسط منورالفكران ولو در سطح مفاهیمی ژورنالیستی كه فهم عمیق و روشنی از آنها نبوده، نقشی در این تحول نداشته است؟
نظام حقوقی هر قوم یا ملتی جدای از فرهنگ مسلط آنها نیست، البته مستحضرید منظور نظام قضایی است و نه ساختار حقوقی قدرت كه البته آن هم از اهمیت زایدالوصفی برخوردار است، به عبارت دقیقتر ساختار نظام قضایی ایران دوره قاجار از ساختار حقوقی قدرت جدا نبود. در آن زمان نظرا گفته میشد قدرت دوشعبه دارد: بخشی از آنكه در دست نهاد سلطنت است و بخشی دیگر كه در اختیار نهاد روحانیت قرار دارد و البته نهاد سلطنت مشروعیت خویش را از نهاد روحانیت اخذ میكند. این نظریهیی است دیرینه كه از دوره ساسانیان سابقه دارد، اگر سلطانی پای از الزامات مذهب رسمی بیرون میگذاشت خود به خود از قدرت معزول میشد. نهاد روحانیت هم البته محاكم یا محاضر شرعی را تصدی میكرد، قدرت شرع به حدی بود كه نهادهایی مثل دیوان مظالم یا محاكم عرف را هم زیر سیطره خود میگرفت، بنابراین عرف لزوما عین شرع نبود اما قطعا نباید با شرع مغایرتی میداشت. من در كتاب «بحران آگاهی و تكوین روشنفكری در ایران» نشان دادهام روشنفكری ما هم نمیتوانست پای از دایره احكام شرع بیرون گذارد و محتوای فكری روشنفكران عملا در قالب فرهنگ مسلط معنا و مفهوم مییافت.
شما به اندیشههای كسانی مثل یوسفخان مستشارالدوله یا میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی و حتی كسانی مثل میرزاملكم خان نگاهی بیندازید، مشاهده خواهید كرد محتوای فكری این افراد بازتابدهنده فرهنگ مسلط و به عبارتی حوزه عمومی اندیشه است كه متاثر از احكام شرع بوده است. بله بودند عدهیی دیگر از روشنفكران كه تلاش داشتند با عزل نظر از سنت رویكردی جدید ارایه كنند اما این گروه در حاشیه باقی ماندند و حتی در دوره سلطنت رضاشاه قانون مدنی كه دربردارنده احكام طلاق و نكاح و مالكیت و ارث است، برگرفته از احكام شریعت بود و تدوینكنندگان آن یا روحانی بودند یا اینكه تحصیلات حوزوی داشتند. تنها كاری كه اندیشههای جدید توانست انجام دهد، مدون ساختن قانون مدنی و آیین دادرسی بود كه میخواست مانع تزاحم آرای ناسخ و منسوخ قضات شود و به عبارتی احكام شرعی به شكل مواد قانونی درآمدند و قضات موظف بودند با استناد به این مواد قانونی رای خود را صادر كنند. بالاتر اینكه به هنگام الغای كاپیتولاسیون یا زمانی كه یك زن ایرانی میخواست با مردی خارجی ازدواج كند، احكام شرع حضوری نافذ داشتند. قانون مدنی زمان رضاشاه در دسترس است و شما میتوانید آن را مطالعه كنید، این قانون برگرفته از لمعه دمشقیه محمد ابن مكی و كتاب شرایع علامه حلی است. در دوره مشروطه به ویژه در مجالس اول و دوم، هیچ قانونی كه حتی گمان میرفت مغایر احكام شرع باشد، تدوین نشد، این فرآیند در دورههای بعدی هم با شدت و ضعف ادامه یافت. البته منظور این نیست كه دورههای تاریخی گوناگون به لحاظ قضایی یا حقوقی هیچ تفاوتی با هم ندارند، بلكه منظور این است كه به لحاظ منطقی سنت تداوم و تحول پیدا میكند و مطابق با شرایط تاریخی استقرار مییابد. دگرگونی بزرگ همزمانی روی میدهد كه بتوان با امكان سنت، به پرسشهایی پاسخ گفت كه جزو الزامات زمانه است. وقتی اندیشه قدیم نتواند به پرسشهای جدید پاسخ دهد، سنت تلاش میكند خود را با پاسخگو كردن به نیازهای زمانه هماهنگ سازد؛ اینجاست كه «دگرگونی بزرگ» رخ میدهد و «دور» جدیدی در تاریخ شكل میگیرد، به عبارتی «قدیم» مادهیی میشود بر شكلگیری اندیشههای جدید مطابق با نیازهای زمان. این همان دیالكتیك قدیم و جدید است.
در بررسی جنبش تنباكو در كتاب بر نقش گفتار مسلط مذهبی در این جنبش به مثابه پیشدرآمد جنبش مشروطه تاكید كردهاید. اگر ممكن است به طور خلاصه بفرمایید مهمترین پیامدهای این جنبش چه بود و چرا معتقدید كه تحولات اقتصادی و رقابتهای بینالمللی تاثیر كمتری در این جنبش داشتهاند؟
من به هیچوجه منكر تاثیر تحولات جهانی و رقابتهای اقتصادی در وقوع جنبش ضدرژی نیستم، برعكس معتقدم بریتانیا برای مهار نفوذ روسیه كه طبق عهدنامه تركمانچای بر دربار ایران نوعی كاپیتولاسیون اعمال میكرد؛ از ابزارهای اقتصادی استفاده میكرد. امتیازات اقتصادی از جمله امتیاز توتون و تنباكو، برای یافتن مكان نفوذ در ایران بود. من داستان رقابتهای اقتصادی و سیاسی روس و انگلیس را در كتابها و مقالات متعدد خود شرح دادهام، نوشتهام بخشی از تاریخ معاصر ایران را باید در پرتو رقابتهای اقتصادی و تقسیم مناطق نفوذ بین قدرتهای جهانی سرمایهداری تبیین كرد. شما میدانید نظام سرمایهداری عبارت است از رقابتهای اقتصادی كه گاهی به محو كامل رقیب میانجامد، پس سادهلوحی است اگر مولفههای اقتصادی و البته اقتصاد سیاسی را در تحولات كشور نادیده بگیریم. در این فصل من دونكته را مورد اشاره قرار دادهام: نخست تاكید بیش از حد بر امتیازنامه توتون و تنباكو مانع از این شد تا به بانك شاهنشاهی كه زایده الیگارشی مالی بریتانیا بود، بهای لازم داده شد و احدی نتوانست متوجه شود بانك شاهنشاهی مهمتر از بحث توتون و تنباكو بود زیرا بانك بر اقتصاد كشور و نقدینگی آن تسلط داشت. وقتی امتیازنامه به هم خورد، سرمایهداران بریتانیا دو سود بردند: نخست غرامت شركتی را كه هیچ فعالیتی نكرده بود یكجا دریافت كردند و دوم اینكه وام لازم برای بازپرداخت بدهی شركت توتون و تنباكو از بانك شاهنشاهی گرفتند و بانك را هم از ورشكستگی نجات دادند. من ندیدهام محققی به این موضوع مهم عنایتی نشان داده باشد و اما بحث دوم من در این فصل از كتاب این است كه تنها نیرویی كه میتوانست مردم را علیه امتیازنامه رهبری كند، دستگاه روحانیت بود كه بین مردم نفوذی تام و تمام داشت و امتیازنامه را نمادی از تسلط كفر بر اسلام تلقی میكرد و برچیده شدن آن را مصداقی بر اجرای اصل فقهی «نفی سبیل» میدانست كه مأخوذ است از آیه ١٤١ سوره مباركه نساء ولن یجعلالله للكافرین علیالمومنین سبیلا. دستگاه روحانیت هم با اتكا به سلسله مراتب خاص خویش و نفوذ كلمه خود بین تودههای مردم میتوانست در بسیج آنها نقشی بسیار مهم ایفا كند. بنابراین نوشتهام Discourse یا گفتار سیاسی جنبش ضدرژی ریشه در سنتی دینی داشت كه برای مردم قابل فهم بود. جنبش مشروطه هم حركتی بود بر همین اساس یعنی مشروطه ایران بر اساس گفتار مسلط كه سنت عملی زندگی مردم را رقم میزد، استوار شد.
شما در بخش پنجم كتاب به تحلیل گفتار آخوند خراسانی برجستهترین مجتهد جامعالشرایط دوره مشروطه پرداختهاید. به نظر شما تا چه میزان نوآوریهایی از این دست توانسته در مشروطهیی كه واقعا رخ داد (با وجود كاستیهایش) تاثیرگذار بود؟ آیا آخوند و علمایی چو ناو در تاسیس مبنایی فكری با توجه به سنت فقه شیعی موفق بودند؟
پاسخ گفتن به این پرسش شما مستلزم نگارش كتابی هزار صفحهیی است! من برعكس شما قایل به این نیستم كه مشروطه ایران كاستی داشت، معتقدم مشروطه ایران همان بود كه محقق شد بیكم و كاست! یعنی قالب مشروطه محتوای نظری آن را بازتاب میداد، در بحران مشروطیت در ایران همین را توضیح دادهام: دیالكتیك بحران در نظر و عمل و اما در ربط با پرسش شما تقریبا در كلیه مقالات و كتابهایی كه در مورد مشروطه نوشتهام، هماره دیدگاههای این مجتهد برجسته را مطرح كردهام، آخوند خراسانی راهی را در فقه شیعه گشود كه در نوع خود بیسابقه بود: نخست اینكه تا قبل از او گفته میشد اگر حاكمی به مردم ظلم كرد باید دعا كرد تا خدا او را هدایت كند و بازخواست او را به روز آخرت موكول میكردند، اما آخوند خراسانی معتقد بود مردم برای گرفتن حق خود باید به پا خیزند و در همین دنیا آن را بازپسگیرند و مستبد را «محارب» میدانست و البته میدانید حكم محارب در منابع فقهی اعدام است. دوم اینكه برای نخستینبار آخوند خراسانی بود كه گفت در دوره غیبت حكومت از آن «جمهور ناس» است. سومین نكته این است كه آخوند با بهره گرفتن از همین منابع فقهی و اصولی شیعه به ویژه باب تعادل و تراجیح بود كه مشروطه را تبیین میكرد. فقه سیاسی شیعه با آخوند خراسانی و شاگردانی مثل شیخ محمدحسین نایینی به مرتبهیی نایل آمد كه غیرقابل بازگشت مینمود. چهارمین نكته این است كه آخوند خراسانی سنت را از بنبست محتوم خود نجات داد، او با ایجاد تحول در فقه شیعه و اصول استنباط احكام جزیی از احكام كلی، سنت قدیم را مادهیی برای شكلگیری اندیشه جدید قرار داد. به نظر من آخوند در این كار خویش كه ابتكار یك مجتهد اصولی تلقی میشود، بسیار موفق بود؛ او موسس فقه سیاسی نوین شیعه شد كه برای حقالناس اهمیت زایدالوصفی قایل بود اما متاسفانه راهی را كه آخوند گشوده بود، رهرو درخور توجهی نیافت و با سقوط محتوم مشروطه در برزخ هرج و مرج؛ افكار عمومی متمایل به استقرار حكومت ابرمرد شد كه باعث شكلگیری دوره تازهیی در تاریخ معاصر ایران شد. آخوند خراسانی شخصیتی بینظیر بود و اندیشههای او نیازمند بررسیهای بسیار بنیادین است. فقط توجه كنید كه او چگونه یك دوره اصول را در كتابی بسیار كم حجم به نام كفایه تدوین كرده است، كتابی كه با وصف ایجاز و اختصار هیچ چیزی از كتاب نسبتا حجیم قوانین میرزای قمی كم ندارد. فكر میكنم آخوند خراسانی زمینهیی فلسفی برای احكام و فتاوای خود هم داشت، گاهی اوقات به این موضوع فكر میكنم و امیدوارم بتوانم حداقل مقالهیی در این زمینه منتشر كنم.
در فصول پایانی كتاب كوشیدهاید نشان دهد كه ایرانیان تلاشهایی برای تقویت نشان دهید كه در میانه دوره قاجار گروههایی از روشنفكران با پرش از تاریخ ایران اسلامی و تاكید بر ایران باستان، تلاشهایی برای برساختن هویت ملی صورت دادند. نمونه بارز آن فرقه آذركیوانی و جنبش باستانگرایی است اما این تلاشها ناكام ماند. اگر ممكن است بفرمایید چرا این جنبشهای حاشیهیی نتواستند موفق شوند و بر متن غلبه كنند؟
من به گونهیی تاكنون به این پرسش شما پاسخ دادم، اینك باز هم به اختصار میگویم به دو دلیل: نخست اینكه عرصه عمومی اندیشه زیر فرمان نافذ روحانیون بود، مردم سخن روحانیان را بهتر متوجه میشدند تا كسانی كه من آنها را صاحبان اندیشههای حاشیهیی خواندهام. دوم اینكه جنبش روشنفكری ما كه در دو فصل مورد اشاره شما به آن پرداخته شده، عمدتا میخواست با عزل نظر و حتی نادیده گرفتن گفتار مسلط راه خود را بگشاید كه خیلی هم موفق نبود. آنها به جای اینكه سنت را مادهیی برای شكل دادن به اندیشه جدید قرار دهند، میخواستند با نادیده گرفتن بخش مهمی از سنت، اندیشههای خود را مطرح كنند. سومین نكته این است كه مهم نیست روشنفكران چگونه میاندیشند، مهم این است كه مردم عادی چگونه زندگی میكنند و در زندگی «عملی» خود از چه دیدگاههایی تاثیر میپذیرند. مهم نیست ما دوست دارم چه چیزی روی داده باشد، مهم نیست چه میگوییم و چه مینویسیم، مهم این است كه چگونه زندگی میكنیم و به عبارتی چگونه «عمل» میكنیم؛ این است كه قدمای ما گفتهاند: دو صد گفته چون نیمكردار نیست! این پیام كلی كتابها و مقالات و كنفرانسهای من است از جمله همین كتاب تقدیر تاریخی اندیشه در ایران دوره قاجار.
منبع: اعتماد