فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: انجمن علوم سیاسی ایران با همکاری انجمن ژئوپلیتیک ایران نشست علمی «بررسی چگونگی شکلگیری داعش و محیط راهبردی منطقه» را با حضور «محمود یزدانفام» عضو هیئت علمی پژوهشی پژوهشکدهی مطالعات راهبردی و «سید علی موجانی» پژوهشگر تاریخ معاصر عراق برگزار کرد. در بخش اول علی موجانی توضیح داد که «جنبش داعش برخاسته از واقعیتهای قومی، عشیرهای، سوابق تاریخی و سیاسی از قلمرو بزرگی از اعراب است و در قلمرو و سیطرهای نیز حرکت میکند که برای خود گذشتهای داشته است، با این جنبش نمیتوانیم بهعنوان یک نگاه اطلاعاتی برخورد کنیم یا بهعنوان یک ابزار از قدرتی خاص، بلکه به لحاظ جامعهشناسی پدیدهای است که تأثیر درازمدتی با خود به همراه خواهد داشت». در ادامه مشروح سخنان دکتر محمود یزدانفام دربارهی این جنبش میآید.
منطقه متأثر از هویتهایی است که به قدرتها و رفتارها شکل میدهد
در این جلسه قرار است در مورد یکی از موضوعات اساسی که امروز با امنیت ملی، اسلام و هویت و موقعیت منطقهای ما ارتباط بسیار عمیقی پیدا کرده است، صحبت کنیم. همانطور که آقای موجانی اشاره کردند، داعش یک گروه تروریستی به معنای سازمانی نیست، بلکه یک جنبش است که دارای ایده و تفکر است. شاید گفته شود که این گروه افراطی فاقد هرگونه نظام فکری است، ولی به نظر میرسد بهرغم روش افراطی آنها، این جنبش دارای بنیانهای فکری مشخصی است که در تعامل با تحولات تاریخی و رفتارهای دولتها -دولتهای داخل منطقه- و نیز تحولات اجتماعی شکل گرفته است که برای شناخت آنها باید به این نکات توجه کرد.
سعی دارم بحث خود را با ارائهی یک چارچوب مفهومی ارائه دهم. در کتابهای دانشگاهی معمولاً خاورمیانه را با واقعگرایی و قدرت، همسان میدانند و همانطور که الکسی بلامی به کار میبرد، «در خاورمیانه واقعگرایی موج میزند». در واقعگرایی قدرت، دولت ملی، منافع و امنیت ملی مهمترین عوامل مؤثر در شکلگیری سیاست هستند؛ قدرت از لولهی تفنگ برمیخیزد و دولت نقش تعیینکننده دارد. ولی تحولاتی که در سالهای اخیر خاورمیانه اتفاق افتاده، به نظر میرسد کموبیش این رویکرد را مورد خدشه قرار داده است و احساس میشود باید یک چارچوب مفهومی یا یک رویکرد نظری عمیقتری در این باره ارائه کرد که از توان تبیینکنندگی بیشتری برخوردار باشد.
به نظر میرسد باید در کنار واقعگرایی یک نگاه هویتمحور هم به منطقه داشته باشیم. قدرت اساس تقسیمات منطقهای است، قدرت ابزاری برای کنترل رفتار و اعمال نفوذ در منطقه است، قدرت همچنان در خاورمیانه تعیینکننده است، به همین خاطر هست که میگویند بیشترین خریدهای تسلیحاتی جهان در این منطقه صورت میگیرد. اگر قدرت نظامی را بهعنوان آخرین نماد قدرت یا ملموسترین و عینیترین نماد قدرت تلقی کنیم، در واقع بیشترین درگیریهای نظامی در اینجاست. بیشترین منازعات در این منطقه رخ میدهد و این نشاندهندهی این است که رویکرد قدرت جایگاه والایی دارد. ولی به نظر من این گویای تمام واقعیتهای منطقه نیست، منطقه متأثر از هویتهایی است که به این قدرت و به این نوع رفتارها شکل میدهد، باید به این هویتها نیز توجه داشت. من سعی میکنم که در اینجا به برخی از این موارد اشاره کنم.
مباحث هویتی منطقه شکلدهندهی رفتارها
به نظر من آن چیزی که در مباحث هویتی باید در منطقه به آن توجه کرد مسئلهی «عقبماندگی» در منطقه است. مذاهب، اقوام و ادیان متعددی در این منطقه زندگی میکنند، آنها دارای هویتهای متفاوتی هستند که منجر به بلوکبندیهای متعدد در منطقه و در مواردی دگرسازیهای خیلی خشونتآمیز میشوند. اما قبل از پرداختن به هویتها و گفتمانهای سیاسی در منطقه سؤالی که میخواهم طرح کنم و به آن پاسخ دهم این است که برای شناخت این منطقه باید به چه مؤلفههایی بهعنوان مؤلفههای تأثیرگذار بر تحولات منطقه توجه کرد؟ منطقهی مورد نظر هم بیشتر منطقیه شامات (عراق، سوریه و به نوعی لبنان و اردن و عربستان) است.
مؤلفهی قومی و مذهبی
یکی از مؤلفههای مؤثر در شکلگیری سیاست و قدرت در منطقه ترکیب «قومی و مذهبی» منطقه است. در این منطقه ۳ دین بزرگ جهان شکل گرفته و پیروان آنها در این منطقه حضور دارند یا اماکن مقدس دینی آنها در این منطقه هستند. اسلام در اینجا مرکزیت دارد و دین اغلب جمعیت ساکن در این منطقه اسلام هست. در درون مسلمانان دو گرایش شیعه و سنی وجود دارد، در دل هریک از اینها گرایشها فِرَق مختلفی وجود دارد. در بحث سعی میکنم به سلفیها در درون اهلسنت اشاره کنم. بهطورکلی اعراب، فارسها، ترکها و اسرائیلیها در این منطقه سکونت دارند و عملاً جزء هویتهایی هستند که در این منطقه شکل گرفتهاند، البته در درون هریک از آنها دوباره شما قومیتهای متعددی را میتوانید ببینید.
مؤلفهی ایدئولوژی
مؤلفهی دومی که در این منطقه تأثیرگذار است «ایدئولوژی» است. حداقل اگر بخواهم به شکل تاریخی بگویم، در منطقه نظامهای سیاسی سنتی به شکل خلافت، امپراتوری و امروز پادشاهی ظهور کردهاند و همچنان تلاش میکنند بر جا مانده و حکومت کنند. در قرن بیستم ایدئولوژیهای متعددی وارد منطقه شده یا در آن شکل گرفته و به پویشهای سیاسی گوناگونی دامن زدهاند. یکی از این جریانهای فکری سیاسی «ملیگرایی عربی» است که بیشتر در مقابل ترکهای عثمانی ظاهر شدند. ملیگرایی از اروپا آمد اما در جهان عرب یک شکل خاصی به خود گرفت و توانست به دولتهای ملی عربی شکل دهد، اما درعینحال در درون خودش پارادوکسیکال است. از یک طرف میگوییم دولت ملی، از طرف دیگر میگوییم جهان عرب؛ این پارادوکس در دل جهان عرب وجود دارد که باید به آن توجه کرد، به خاطر همین است که معمولاً رهبری جهان عرب یکی از مباحثی است که اینجا مطرح میشود.
«سوسیالیسم» دومین ایدئولوژی بود که وارد منطقه شد. بعد از جنگ جهانی دوم منطقه شاهد شکلگیری گرایشهایی هست که تمایل زیادی به سوسیالیسم دارند. معمر قذافی در لیبی و دو حزب بعث در سوریه و عراق و یمن جنوبی نمونههایی از این نوع گرایش سیاسی بودند که در خاورمیانه به قدرت رسیدند، اما آنها نیز تحت تأثیر پویشهای داخلی جوامع دچار تحول شدند؛ به طور مثال معمر قذافی به سمت اسلام گرایش پیدا کرد، یا صدام در دورهی جنگ ایران و عراق اللهاکبر را به پرچم عراق اضافه کرد و شعائر مذهبی را وارد فضای سیاسی عراق نمود و سعی کرد به نوعی از سوسیالیسم فاصله بگیرد. در این دوره میتوان ملغمهای از ملیگرایی عربی، سوسیالیسم و اسلامگرایی را در حکومت بعث عراق مشاهده کرد.
ایدئولوژی سوم، اسلامگرایی یا اسلام سیاسی است. من معتقدم اسلام سیاسی در جهان اسلام با انقلاب ایران اوج گرفت و توانست در عصر مدرن حکومت را در اختیار گیرد، این گرایش ریشههای تاریخی طولانیای دارد که باید به آن توجه کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی، اسلام سیاسی به کشورهای عربی نیز گسترش یافت و این جوامع تلاش کردند خوانش خاص خود را از اسلام سیاسی ارائه دهند که البته ریشههای خاص خودشان را هم داشتند.
ایدئولوژی دیگر «لیبرالیسم» است که بیشتر در قالب جمهوریخواهی و دموکراسیخواهی بروز یافته و دارای ویژگیهایی مثل برابری زن و مرد یا حقوق بشر است که در دل لیبرالیسم بیشتر برجسته است؛ این گرایش فکری امروز بهعنوان یک گفتمان در خاورمیانه حضور دارد و تأثیر خود را بر جریانات سیاسی این منطقه میگذارد. برای اینکه بتوانیم درک درستی از تحولات منطقه داشته باشیم باید به این گفتمانها یا ایدئولوژیهای سیاسی توجه کنیم. در درون منطقه و در برابر آنها حکومتهای سنتی قرار دارند که سعی میکنند با این مؤلفهها مقابله کنند؛ یعنی اگر شما نماد عربستان را در نظر بگیرید از یک طرف میخواهد هم با سوسیالیسم مقابله کند و هم به دنبال طرد اسلام سیاسی است. عربستان هم با ملیگرایی عربی مشکل دارد و هم با لیبرالیسم. دولت عربستان در صدد طرد همهی آنهاست و میخواهد نظام سنتی خود را داشته باشد.
به خاطر همین گفتمانهای متفاوت، ما دارای نظامهای سیاسی متعدد و ناهمگون در منطقه هستیم که خود آنها یکی از مؤلفههای مؤثر در بروز تنشها و درگیریهای خاص خاورمیانه به شمار میآیند.
مؤلفهی مناقشات سرزمینی
مؤلفه بعدی «مناقشات سرزمینی» است. سابقهی استعماری در منطقه و عدم شکلگیری دولتهای ملی بر پایهی ملیتها و قومیتها موجب تنش دائمی در منطقه شده است. این تنش دائمی در رفتار دولتها قابل مشاهده است که نیازی به توضیح نیست، اما این مداخلهگران فرامنطقهای هستند که برای درک تحولات منطقه باید به آن توجه کنیم.
دولتهای استعماری و دولتهای بزرگ امروز مثل امریکا، روسیه و اروپاییان هریک در پی این هستند که در منطقه نفوذ کرده و منافع خاص خود را تأمین کنند. در این زمینه انرژی (گاز و نفت) مهمترین مؤلفه به شمار میآید. در یکصد سال گذشته نفت و گاز خاورمیانه همواره موجب جلب نظر کشورهای فرامنطقهای قدرتهای بزرگ جهانی به این منطقه شده است.
منشأ اختلاف دیگر در منطقه بحث آب و کمبود آب است. کمبود آب میتواند منازعات آینده در منطقه را شکل دهد که به نظرم باید به آن نیز توجه شود. شکاف فقر و غنا و دارا و ندار است که در جهان عرب گسترده است. اگر شما نگاهی به کشورهای حاشیهی خلیج فارس بیندازید، میبینید که کشورهای ثروتمند منطقه هستند و کشورهایی مثل سوریه، اردن و مصر همواره از این کشورها میخواستند که به آنها کمک کنند. آنها میگفتند اگر شما ما را برادران عرب خود میدانید چرا ما باید در فقر و فلاکت زندگی کنیم و شما در ناز و نعمت. حتی به نظر من موقعی که شورای همکاری خلیج فارس در سال ۱۹۸۲ شکل گرفت، عملاً شورای همکاری خلیج فارس یک جامعهی برونگذار بود. هدف این شورا گرد هم آوردن کشورهای ثروتمند خلیج فارس و کنار گذاشتن کشورهای عرب فقیر بود؛ این عملاً هم ابزاری برای نفوذ و هم عاملی برای اختلاف و درعینحال عاملی برای حضور دولتهای فرامنطقهای بود.
همچنین بدون اشاره به منازعهی اعراب و اسرائیل نمیتوان مسائل خاورمیانه را توضیح داد و درک کرد. به نظر میرسد این مسئله از سال ۱۹۴۸ که شکل گرفته همچنان بهعنوان یک مؤلفهی پویا و تأثیرگذار در تحولات خاورمیانه عمل کرده است. اگر این مؤلفهها و چارچوب را در نظر بگیریم، میتوانیم وضعیتی را در منطقه ترسیم کنیم که من آن را در قالب ۴ بلوک طرح کردهام.
بلوکهای هویتی و قدرتی منطقه
دستکم در منطقه ۴ بلوک قدرت و هویت قابل شناسایی است. اولین بلوک هویتی-قدرتی متعلق به ایران است، این بلوک قدرت عمدتاً شیعی، انقلابی، مخالف حضور غرب در منطقه است و درعینحال در میان قدرتهای فرامنطقهای گرایش به روسیه دارد. در رأس این بلوک ایران قرار دارد و دولت شیعی در عراق و بشار اسد در سوریه و به نوعی حزبالله در لبنان و نیز در مواردی به تناسب و نیاز حماس در نوار غزه اعضای آن را تشکیل میدهند. در ایران از آن تحت عنوان محور مقاومت یاد میشود.
دومین بلوک قدرت و هویت در منطقه بلوک «شورای همکاری خلیج فارس» است. این بلوک هویتی و قدرتی را عربستان رهبری میکند، اگر نگاه کنید حتی در ویژگیها و رفتار فردی آنها با دیگر عربها تفاوتهای قابل توجهی وجود دارد، آنها همیشه لباس عربی میپوشند، بهاصطلاح عربتر از عربها هستند، درحالیکه رهبران مصر یا دیگران عموماً کت و شلوار میپوشند و کراوات میزنند. اعراب در درون خودشان اختلافاتی با هم دارند اعم از اختلافات مرزی و سرزمینی تا اختلافات سیاسی مثل قطر و عربستان. بههرحال، گرایش به وهابیت در دل این بلوک قدرت نمود بیشتری دارد.
سومین بلوک قدرت و هویت در منطقه بلوک «ترکیه» است که البته این عنوان را در مورد این گروه باید با مقداری تساهل به کار برد، شاید بشود به آن بلوک اخوانی نیز گفت، به نوعی حزب عدالت و توسعه رهبری ترکیه را بر عهده دارد. زمانی که اخوان در مصر روی کار آمدند متحدان فکری آنها بودند و در سوریه ارتش آزاد به نوعی در ارتباط با این بلوک عمل میکند و از حمایت غرب برخوردار است.
بلوک قدرتی هویتی «اسرائیل»
رژیم صهیونیستی و حامیان غربی آن چهارمین بلوک قدرت و هویت منطقه را شکل دادهاند. در مورد این گروه نیز باید با تساهل از واژهی بلوک استفاده کرد، ضمن اینکه حتی شاید نتوان اسرائیل را بلوک گفت به خاطر اینکه این رژیم در منطقه تنهاست، ولی متحدان فرامنطقهای بسیار قدرتمندی دارد. اسرائیلیها خودشان را همجنس منطقه نمیدانند و در هویتسازی، هم جهان عرب و هم فلسطینیها و هم اسلام را به نوعی دیگر خودشان تلقی میکنند.
در کنار بلوکهای فوق، دولتهای دیگری نیز در منطقه هستند که هویت شناور دارند و در بین این بلوکها در حرکت هستند و متأثر از فرایندهای منطقهای به سمت یکی از این بلوکها نزدیک و از دیگران دور میشوند.
چگونگی شکلگیری داعش در منطقه
به نظر من در منطقه ما ۳ مسئلهی عمده داریم که در شکلگیری داعش مؤثر بودند. یکی از این مسائل «خلأ قدرت در منطقه» است. این خلأ قدرت در ۳ قالب بروز پیدا کرده است: اول، «عدم تمایل آمریکا به درگیری در منطقه» است. آمریکاییها بعد از ۱۱ سپتامبر با تمام وجود و توانشان وارد منطقه شدند و بعد از آن پیروزی اولیه و برقآسا بر رژیم صدام حسین و سرنگونی آن دچار یک جنگ فرسایشی پرهزینه شدند که آمریکاییها را از چنین ورودی پشیمان کرد. یک بحث کلیدی در آمریکا و محافل آکادمیک آنها وجود دارد و آن این است که «ورود به جنگ راحت است، یک استراتژیست دقیق آن است که به خروج از جنگ بیندیشد». امریکاییها برای خروج از جنگ اندیشهای نکرده بودند و این باعث شد که گرفتار یک جنگ فرسایشی شوند و هزینههای بسیار سنگینی را متحمل شوند. در انتخابات ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ آمریکا حتی همحزبیهای بوش نیز از او و سیاستهایش در عراق حمایت نکردند. اوباما نقد بسیار جدی به این سیاست وارد کرد و گفت جنگ در افغانستان ضروری بود ولی جنگ در عراق غیرضروری؛ این شعاری بود که اوباما به کرات در مبارزات انتخاباتی ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ بیان کرد. با چنین سیاستی وقتی اوباما پیروز شد هدف او اول خروج نیروهای نظامی آمریکایی از منطقه بود. خروج نیروهای نظامی امریکا از منطقه یک خلأ قدرت را در منطقه شکل داد؛ درعینحال برای ایران یک فرصتی ایجاد کرد، صدام سرنگون شد و جمهوری اسلامی در عراق به بازیگر مؤثری تبدیل شد و در منطقه نقش مؤثر خود را ایفا کرد؛ ولی این خروج نیروهای آمریکایی با هیچیک از این قدرتها قابل پوشش نیست.
اضافه بر آن، اوباما یک سیاست جدید در سال ۲۰۱۲ تحت عنوان گرایش به آسیا طرح کرد. کاهش خاورمیانه در سیاست خارجی آمریکا خلأ مزبور را بیش از پیش تقویت کرد. در راهبرد نظامی ۲۰۱۲ آمریکا اعلام شد که اولویت ما دیگر اروپا و خاورمیانه نیست، اولویت ما شرق آسیاست. هدف آنها این بود که نیروهای خود را از اروپا و خاورمیانه به تدریج کاهش داده و در شرق آسیا تمرکز کنند.
سال ۲۰۱۱ عملاً زمان پایان حضور نیروهای نظامی در عراق است. خلأ در منطقه شکل گرفت و با یک رویداد دیگر تکمیل شد، این رویداد اعتراضات اجتماعی و سیاسی در جهان عرب است که از تونس شروع شد و تاکنون منطقه را تحت تأثیر قرار داده است. حداقل اگر بخواهم بگویم مهمترین تأثیرش این بود که حکومت تونس از بین رفت؛ لیبی بهعنوان یک کشور بازیگر مهم در منطقه از بین رفت؛ مصر که نقش اصلی را در جهان عرب بازی میکرد، حکومتش سرنگون شد؛ یمن دچار مشکلات عدیدهای شد؛ بشار اسد در سوریه موقعیت خود را از دست داد؛ تمام این اتفاقات را به رویدادهای عراق اضافه کنید که در آن رژیم اقتدارگرایی صدام از بین رفته و دولت مرکزی توانمندی شکل نگرفته است؛ مقتدرترین دولتهای جهان عرب در پانزده سال اخیر از بین رفتند و این از بین رفتن دولتهای ملی که عموماً هم ملیگرا و چپگرا بودند خلأ قدرت بزرگی را در منطقه ایجاد کرد، ضمن اینکه بسیاری از آنها به دولتهای بسیار شکننده تبدیل شدند.
دولتهای بسیار شکننده پدیدهای بود که در جنوب صحرای آفریقا وجود داشت و همین حالا نیز بیشترین فراوانی دولتهای شکننده در آنجاست. دولتهای شکننده بهاصطلاح به دولتهایی گفته میشود که توان اعمال حاکمیت در سرزمین ملی خود را ندارند. سوریه ۱۴ استان است، که ۳ استان در اختیار دولت است و ۴ استان در اختیار جبهه النصره است و ۴ استان در اختیار داعش است و چند استان هم دستبهدست میشود. بزرگترین مشکل دولتهای شکننده این است که نمیتوانند وظیفه و کارکرد دولت ملی را انجام دهند.
در این خلأ قدرت منطقهای منازعات میان دولتها و بازیگران غیردولتی تشدید میشوند، هریک از این دولتهایی که ماندهاند سعی میکنند که حوزهی نفوذ خود را گسترش دهند، یا بازیگران جدیدی ظهور میکنند که سعی دارند در منطقه نفوذ کنند و این باعث رقابتهای سنگینتر و به نوعی کشندهتر در منطقه میشود. این وضعیت بستری بود که در اثر عملکرد هریک از دولتهای منطقهای و فرامنطقهای شکل گرفته و باعث پیدایش گروههای جدیدی شد که یکی از آنها داعش است.
مبانی فکری داعش
در تحلیل این گروه حداقل ۳ محور را باید در نظر گرفت و بررسی کرد: اول، مبانی فکری و سیر تحول آن؛ دوم، تحولات سیاسی و اجتماعی در جهان اسلام؛ سوم، سیاستها و اقدامات دولتهای مداخلهگر فرامنطقهای.
اولین محور، «آرمان دینی» یا آرمان مذهبی گروه داعش است. داعشیها به خود سلفی میگویند، سلف به معنای بازگشت به سلف صالح است و واژهی منفیای نیست، اتفاقاً در جهان اسلام واژهی مثبتی است؛ یعنی شما بازگشت میکنید به آن سلف صالحی که اشاره به دورهی پیامبر اسلام و ۳ قرن اول شکوفایی و عظمت اسلام است، ازاینجهت، میتوان گفت که این آرمان بسیار ارزشمند است، هم در میان شیعیان است و هم در بین اهلسنت است.
جمالالدین اسدآبادی بهعنوان یکی از اندیشمندان به دنبال احیای اسلام بود. شاگردان او در مصر هم همین هدف را داشتند، آنها وضعیت عقبماندهی جهان اسلام را میدیدند و پیشرفت در جهان غرب را نیز میدیدند، این دو را با هم مقایسه میکردند و این سؤال برایشان مطرح بود که چه عاملی موجب عقبماندگی جهان اسلام شده است؟ چگونه میتوان به ۳ قرن اول خلافت اسلامی یا سلف صالح برگشت که جهان اسلام در جایگاه والا و پرشکوهی قرار داشت؟ این سؤال اساسی اندیشمندان جهان اسلام بوده است، اما پاسخها متفاوت است.
یکی از نخستین جریانهای فکری که به این پرسش پاسخ داد جریان وهابی بود. محمدبنعبدالوهاب معتقد بود وقتی که پیامبر اسلام آمد روش او تبلیغ اسلام بود، هدف او این بود که با بیان خوبیها، افراد را به اسلام دعوت کند، این تبلیغ باعث گرایش افراد به اسلام و عظمت پیامبر و اسلام شد. به این افراد «سلفیهای تبلیغی» میگویند، خاستگاه اصلی سلفیهای تبلیغی شبهجزیرهی عربستان است و این کشور به نوعی از این سلفیها حمایت میکند.
دومین نوع سلفیهایی که به نظر من باید به آنها توجه کنیم «سلفیهای اخوانی» هستند، آنها کسانی بودند که در مصر با جمال عبدالناصر در مصر همکاری کردند، آموختههای غرب را داشتند و میدانستند که حزب چیست، جمهوری چیست. گفتند ضرورتی ندارد که صرفاً از طریق تبلیغ به قدرت رسید، از طریق پارلمان و تلاش برای ورود به مجلس میتوانیم حکومت را بر عهده بگیریم. درست است که پیامبر اسلام از طریق تبلیغ حکومت را در اختیار گرفت، اما جهان امروز سازوکارهای خاص خودش را دارد که این سازوکارها میتوانند به ما کمک کنند که حکومت را در اختیار بگیریم و بتوانیم اندیشه و افکارمان را گسترش بدهیم. اما وقتی که آنها با جمال عبدالناصر همکاری کردند و حکومت را در اختیار گرفتند و جمال عبدالناصر حکومت خود را تثبیت کرد از طرف آنها احساس خطر کرد و همه را دستگیر و به زندان انداخت و بسیاری از آنها را نیز قتل رساند. آنها در زندان به بازاندیشی افکار و اندیشههای خود پرداختند، یک سؤال اساسی برایشان به وجود آمد، اشکال کار ما کجا بود و کجا اشتباه کردیم که این سرگذشت ما شد؟ به خاطر همین گفتند که تنها نمیتوان از طریق تبلیغ و شیوههای مسالمتآمیز به دورهی عظمت اسلام بازگشت. یکی از موضوعاتی که پیامبر در احیای جهان اسلام به آن توجه داشت جهاد بود، ما جهاد را فراموش کرده بودیم. موقعی که این پاسخ را دادند عملاً ما سومین جریان فکری سیاسی جهان اهلسنت را شاهدیم. به آنها «سلفیهای جهادی» میگویند، آنها معتقد بودند افرادی مثل ناصر، انورسادات، مبارک مانع شکلگیری عظمت اسلام میشوند، مانع شکلگیری احیای اندیشهی اسلامی میشوند، باید با آنها جنگید. به خاطر همین خیلی راحت انورسادات را اعدام کردند و به آن افتخار کردند و بهعنوان جهاد از آن یاد کردند. بعد از اولین اقدام آنها علیه سادات بسیاری از این افراد دستگیر، سرکوب و اعدام شدند.
سرکوب و اعدام سران و حامیان جنبش اخوان المسلمین در جهان عرب آنها را به سمت گروهها و جریانهای افراطیتر سوق داد. در این زمان تفکر چپ وارد جهان عرب شده بود، تفکری که امپریالیسم «دگر» او محسوب میشد. اینها گفتند که افرادی مثل انورسادات و مبارک مهرههای کفار هستند که هریک را بکشیم دیگری جای او را میگیرد. این تحولات همزمان با انقلاب ایران و بهویژه ورود نیروهای شوروی به افغانستان بود. در اینجا بود که جهادیون فرصت را غنیمت شمردند و همهشان از کشورهای مختلف عربی به افغانستان سرازیر شدند. امریکاییها نیز در قالب فکری خودشان در جنگ سرد، در مقابل رقیبشان از همهی این جهادیها حمایت کردند. در افغانستان پایههای سلفیهای جهادی و با نگرشی جهانی به شکل عملی شکل گرفت. در ابتدا شوروی را جزء کفار میدانستند و بعد از جنگ در افغانستان، امریکا را نیز به این کفار اضافه کردند.
زمانی که جنگ در افغانستان تمام شد، در سودان «حسن الترابی» به قدرت رسید و از همهی جهادیها دعوت کرد و در کنفرانسی با هم تبادل نظر کردند. آنها به مدت دو سال در این کشور حضور داشتند، در میان این گروه القاعده هم حضور داشت، عضوگیری کرد و نیروهای خود را آموزش داد و در نهایت ۱۱ سپتامبر به وجود آمد.
داعش، مسلمانان کافر
۱۱ سپتامبر به وجود آمد و عملاً به نتیجهای نرسید و آمریکاییها سرکوبشان کردند، ولی عراق بستر مناسبی برای همین گروههای جهادی بود. «زرقاوی» که رهبری القاعده عراق را بر عهده داشت در سال ۲۰۰۵ تلاش کرد جنگ شیعه و سنی را برای تحریک جوانان اهلسنت برای پیوستن به جهاد راه بیندازد، اما در رسیدن به هدف خود ناکام ماند. زرقاوی در سال ۲۰۰۶ در اثر بمبارانهای آمریکا کشته شد و بعد از «عمر البغدادی» و بعد او «ابوبکر البغدادی» آمد. جنگ سوریه که در سال ۲۰۱۲ به وجود آمد، القاعدهی سوریه شکل گرفت. ادغام گروههای افراطی در عراق و سوریه موجب شکلگیری داعش در سال ۲۰۱۴ شد. بر اساس تفکر این گروه، همهی کسانی که به غیر آنها فکر میکنند جزو کفار هستند هرچند مسلمان باشند. به این صورت گروه چهارم که به «سلفیهای تکفیری» معروف هستند، به وجود آمدند. این گروه بسیار خشونتگراست و هرکسی به غیر از خود را کافر تلقی میکند، آنها غیر خود را به کفار قریب و کفار بعید تقسیم میکنند؛ مصداق عینی کفار قریب یا نزدیک به شیعیان اشاره دارد و کفار بعید به آمریکاییها و غیرمسلمانان گفته میشود. آنها هم با عربستان مشکل دارند هم با پوتین و اوباما. اینچنین است که داعش بهعنوان سلفیهای تکفیری شکل میگیرد. این سلفیهای تکفیری گرایشهای خاص خودشان را دارند، آنها یک شبکهی گستردهای هستند که از پاکستان و افغانستان تا عراق و سوریه و تا مالی و نیجریه و سومالی، یمن، اندونزی یعنی سراسر جهان اسلام گسترده هستند.
ظهور داعش و پیدایش سه شکاف گفتمانی
پیدایش داعش میتواند منجر به بروز ۳ شکاف گفتمانی در منطقه شود. شکاف اول، شکاف «شیعه و سنی» است. استراتژی زرقاوی در ۲۰۰۵ که حتی در تعارض با نگرش القاعده قرار داشت، ایجاد شکاف میان شیعه و سنی بود. وی معتقد بود که جهان عرب و جهان اهلسنت در یک خمودگی فرو رفته است، برای اینکه بتوانیم آنها را احیا کنیم باید با شیعیان درگیر شویم؛ بهاینترتیب، به سامرا و حرمین امامان شیعه در این شهر حمله کردند. آنها معتقد بودند که اگر ما با شیعیان درگیر شویم شیعیان علیه ما وارد جنگ میشوند و این جنگ موجب احیای جوانان اهلسنت خواهد شد. با توجه به اینکه شیعیان در جهان اسلام در اقلیت هستند برندهی نهایی این جنگ ما هستیم. خوشبختانه شخصیتی مثل آیتالله سیستانی در عراق اجازه نداد چنین تفکری عملی شود. درعینحال در کنار آنها القاعده هم با چنین تفکری مخالفت داشت. «ایمن الظواهری» در نامهای به زرقاوی نوشت که ما با مسلمانان وارد جنگ نمیشویم. ایمن الظواهری با این استراتژی مخالفت کرد، ولی به نظر میرسد برخی از کشورهای منطقه هنوز به دنبال چنین طرحی هستند.
«اسلام و کفر» شکاف دوم است که کموبیش توضیح دادم، هم در داعش وجود دارد و هم در برخی از متفکران جهان اسلام دیده میشود؛ یعنی اسلام را در مقابل کفر و کفر را غیراسلام در نظر میگیرند.
شکاف گفتمانی سوم که باید بیشتر به آن توجه شود شکاف «خشونت و رحمانیت» است، منظور این است که یک گفتمان خشونتگرا و یک گفتمان رحمانی وجود دارد که این دو در مقابل هم هستند، جدا از اینکه در این گفتمان رحمانی چه کسانی هستند و چه کشورهایی قرار میگیرند. این تفکر و گفتمان باعث میشود که بسیاری از کشورها از این گرایش رحمانی استقبال کنند و درعینحال در جهان اسلام و در کل نظام بینالملل، داعش به یک گروه منفور تبدیل شود؛ یعنی باید این گروه تکفیری را از جهان اسلام و اهلسنت جدا کرد. پیروزی بر گروه افراطی داعش تنها زمانی ممکن است که شکاف گفتمانی سوم راهنمای عمل جمهوری اسلامی ایران و کشورهای منطقه باشد.