فرهنگ امروز/محمد ایمانی: پیش از این در جایی دیگر بهاجمال اشاره کرده بودم، به نظر نگارنده، اغراض نویسندهی سهگانهی تأملی دربارهی ایران که تاکنون دو جلد آن منتشر شده است، تأسیس اندیشهی سیاسی جدید ایران از درون «بحران ایران» است. «آگاهی از بحران» بهعنوان درِ تنگی که خروج از آن جز از طریق تدوین نظام فلسفیِ آن تأسیس امکانپذیر نیست، نیازمند دستگاهی از مفاهیم است که توضیحدهندهی بحران و راههای خروج از آن باشد، در شرایطی که سنت متصلب ما دیری است که نه تنها قدرت پاسخگویی به مسائل ما را از دست داده، بلکه تجدید ایدئولوژیک آن، خود در مضاعف کردن بحران مهمترین نقش را ایفا کرده است. گشودن راهی که با بازخوانی انتقادی و بازاندیشی سنت، زمینههای تأسیس اندیشهی سیاسی جدید ایران را فراهم آورد، نیازمند تدوین و تنقیح دستگاهی از مفاهیم است که قدرت توضیح بحران و پاسخگویی به مسائل آن را داشته باشد. این مهم (تدوین و تنقیح مفاهیم) نیازمند بحث در «مبانی» و تأمل در آن است. جلوتر به این بحث باز خواهم گشت، اما پیش از آن میخواهم توضیحی دربارهی جایگاه «تاریخ و تاریخنگاری» در تأسیس اندیشهی سیاسی جدید بدهم.
طباطبایی چنانچه موکداً گفته است، تاریخنگاری نیست، اما چنانچه میدانیم او نه تنها در سهگانهی تأملی دربارهی ایران دست به تاریخنگاری میزند، بلکه در سهگانهی تاریخ اندیشهی سیاسی جدید در اروپا نیز به نگارش تاریخ اندیشهی سیاسی در اروپا میپردازد. طباطبایی جای دیگری توضیح داده است که کار او «تأمل فلسفی» در تاریخ ایران است و میتوان همان سخن را به تاریخ اندیشهی سیاسی جدید در اروپا تعمیم داد. اما برای روشن شدن موضوع، لازم است لَختی در معنای تاریخ توقف کنیم تا معنای سخن طباطبایی را بهتر بفهمیم. تبدیل شدن تاریخ به موضوع تأمل فلسفی و تکوین فلسفهی تاریخ در حدفاصل عصر روشنگری تا تقریر درسهای فلسفهی تاریخ هگل امکانپذیر شد، اما به این معنی نبود که پیش از آن، تاریخ مورد غفلت متفکران اروپایی بوده باشد.
چنانچه میدانیم در آستانهی دوران جدید تاریخ اروپا در فلورانسِ دورهی رنسانس نوعی از تاریخنگاری ظهور کرد که از بطن آن نویسندهی تاریخ فلورانس، نیکولو ماکیاولی با بازخوانی ده کتاب اول تیتوس لیویوُس، بنیان اندیشهی سیاسی جدید اروپا را گذاشت. اینجا فرصت آن نیست که به اختلافنظرهایی که بین او و گوئیچاردینی در تاریخنگاری بروز کرد، بپردازیم، اما ذکر یک نکته برای آن دسته که به پیروی از دیدگاه کارل لوویت در کتاب تاریخ جهانی و واقعهی قدسی، اندیشهی تاریخی جدید را صورت جدید و عرفیشدهی آخرتشناسی مسیحی میدانند، خالی از فایده نخواهد بود، اینکه مورد ماکیاولی که با اقتفاء به تاریخ الحادی، بنیان اندیشهی سیاسی جدید را گذاشت، استثنای مؤید قاعده نخواهد بود؛ چراکه با ماکیاولی گسستی در تاریخ اندیشهی سیاسی ایجاد میشود که از آن به آستانهی تاریخ اندیشهی سیاسی جدید یاد میشود و با آن فصل جدید در اندیشهی سیاسی آغاز میشود.
کار ماکیاولی در Istorie fiorentine چنانچه معنای قدمایی Istorie تأیید میکند، «تتبع» در وقایع اتفاقیه فلورانس است و نه صرف تاریخنگاری؛ بااینحال این هگل بود که نخستین بار در درسهای فلسفهی تاریخ با تمایز بین res gestae (گذشتهها) و res gerendae (اکنون، زمان حاضر) بین تاریخنگاری که به گذشتهها میپردازد، با فیلسوف که تاریخ را دستمایهی تأمل فلسفی برای «زمان حاضر» قرار میدهد، قائل به افتراق شد. بر مبنای اندیشهی تاریخی هگل، نه تاریخ ایران در سهگانهی تأملی دربارهی ایران، تاریخ در معنای رایج کلمه است و نه تاریخ اندیشهی سیاسی جدید اروپا یک دوره تاریخ صرف اندیشهی سیاسی در اروپاست. در این معنا، چنانچه هگل به مناسبتی گفته بود، میتوان گفت تاریخ فلسفهی سیاسی عین فلسفهی سیاسی است.
با این توضیح مختصر به بحث در مبانی برمیگردم تا این دقیقه را توضیح دهم که در درجهی نخست باید بین دو نوع تاریخنگاری اندیشه تفاوت قائل شد، یکی تاریخنگاری صرف که تنها نوشتن تاریخ اندیشیدهها صرفنظر از نسبت آنها با ما و زمان حاضر است و دیگری «تأمل» در تاریخ اندیشیدهها برای استوار کردن پایههای اندیشهای جدید بر مبنای «زمان حاضر» و بحرانی که آن را فرا گرفته است. ازاینمنظر، با توجه به بحران زمان حاضر ماکیاولی (بحران فلورانس) «گفتارها در ده کتاب اول تیتوس لیویوُس» نه تاریخی در معنای رایج آن، بل تأسیس اندیشهی سیاسی جدید اروپا با تأمل در آن تاریخ است. از آنجا که از لوازم تأسیس اندیشهی سیاسی جدید ایران تدوین نظام فلسفی آن در قالب دستگاه مفاهیم منقحی است که «مضمون» آن مفاهیم با توجه به «زمان حاضرِ» نویسندهی کتاب تاریخ اندیشهی سیاسی جدید در اروپا، مضمونی جدید و متناسب با مواد تاریخ ایران خواهد بود، اثر دکتر طباطبایی که در این مختصر به معرفی آن پرداختیم نه کتابی حسب معمول تاریخ اندیشهها برای آشنایی خواننده با اندیشههای سیاسی اروپاییان در ادوار ماضی، بلکه «کوششی جهت تأسیس اندیشهی سیاسی جدید ایران از طریق تأمل در نظام مفاهیم اندیشهی سیاسی اروپا و اجتهاد در آن برای نشان دادن جایگاه پدیدار شدن مفاهیم نوآیین» و مهمتر به دست دادن دریافتی دقیق و عمیق از «مضمون» مفاهیم است تا در تنقیح مجتهدانهی دستگاه مفاهیم فلسفی برای تأسیس اندیشهی سیاسی جدید ایران در شرایطی که سنت دچار تصلب است، زمینی برای این بنا آماده کند که نه تنها قدرت تحمل بنای جدید را داشته باشد بلکه استحکام آن، آن را تبدیل به زمینی بکند که بتوان بر روی آن ایستاد و از قهقرای تعلیق بین «تقلید مضاعف» و «توهم آنچه خود داشت» نجات یافت.
طباطبایی در درآمد جدال قدیم و جدید پس از اشاره به تاریخنگارانی که در بهترین حالت در آغاز «مقلدان» نویسندگان اروپایی و دستآخر مقلدان نویسندگان آسیایی هستند، این دقیقهی مهم را مطرح میکند که «تاریخ، مکان پدیدار شدن آگاهی ملی هر قومی و تاریخنویسی، مکان تدوین خودآگاهی است و اینکه قومی نوشتن تاریخ خود را به دیگران واگذار کند جز به معنای واگذار کردن خویشتن خویش نمیتواند باشد».
دربارهی صنف دیگری از این مقلدان و متوهمان باید همواره به پدیدهی روشنفکری دینی اشاره کرد که همچون مانعی بر سر پدیدار شدن اندیشهی جدید در ایران با سودا کردن سیاست با دیانت و دیانت با حقیقت، با کاشتن بذر جهل در این زمین بایر، نه فقط حقیقت را قربانی منافع سیاسی و حزبیشان کردند، بلکه نشانههای آشکار شدن آگاهی از بحران (در معنای فلسفیای که مراد میکنم) را به تعویق انداختند. سردمداران انقلاب فرهنگی پس از به هم خوردن معادلات قدرت، بدون خواندن حتی یک جمله از مارتین لوتر، دچار خودلوترپنداری شدند و شوربختانه در فضایی که تنها صدای آنان شنیده میشد مؤثر واقع شدند و کتاب قبض و بسط که مشحون از اغلاط فاحش فلسفی و بدفهمیهای توهمِ فهمآورنده بود، تبدیل به کتاب پرخوانندهی نسل پساانقلابیای شد که هیچگاه نکوشید در مبانی آن کتاب که در موجسواری بر مجلات ایدئولوژیک دههی ۷۰ شکل گرفت تحقیق و تأمل کند. اینکه در میان تمام ارجاعات خودلوترپندارانه به شطحیات سید جمالالدین اسدآبادی و علی شریعتی دربارهی رفرماسیون حتی یک ارجاع به یک جمله از مارتین لوتر وجود ندارد، خود دلیل دیگری بر این دهههای دهانبسته است. گویی، چنانچه طباطبایی در درآمد جدال مینویسد، در گذرگاه تنگ عافیتِ اندیشیدن، میتوان یکشبه ره صدساله رفت و «مکتب نرفته» به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد.
بر اساس آنچه گفته شد، تاریخ اندیشهی سیاسی جدید در اروپا اثر جواد طباطبایی از جهاتی که توضیح داده شد قابل مقایسه با نمونههای خارجی آن نیست. مجلدات تاریخ اندیشهی سیاسی که به زبانهای اروپایی نوشته شدهاند خود یک کتابخانهی عظیم را تشکیل میدهند. در این مورد میتوان به مجموعهی ششجلدی کمبریج به زبان انگلیسی یا به مجموعهی پنججلدی اندیشهی سیاسی زیر نظر ایرینگ فچر و هرفرید مونکلر به زبان آلمانی اشاره کرد. اما آنچه که اثر طباطبایی را از نمونههای اروپایی خود متمایز میکند، اجتهادی است که او با «مشکل ایران» مبنای تألیف قرار داده است. کتاب طباطبایی برعکس هر کتاب اندیشهی سیاسی دیگری به زبانهای اروپایی که عمدتاً بهواسطهی خوانندهای که توان اجتهاد ندارد «تبدیل به دانشی انتزاعی دربارهی اندیشهی سیاسی خواهد شد»، این مزیت بنیادین را دارد که با توجه به مسائل انضمامی ما نوشته شده است و توجه او به دستگاه مفاهیم هر نظام فکریای معطوف به پرسشهایی بوده است که نتیجهی ژرفکاوی در «زمان حاضر» ما و تشخیص بحران سدههای اخیر و مسائل مستحدثهی آن است.
اما از این تمایز که بگذریم، اثر طباطبایی در مقایسه با معدود آثاری که به زبان فارسی دربارهی «تاریخ اندیشهی سیاسی غرب» بهاصطلاح «تألیف شدهاند»، اثری منحصربهفرد و غیرقابل مقایسه است. از عزیزی و پازارگاد و عنایت، تا ترجمههای تألیفی! دو، سه دههی اخیر، برای خوانندهای که این آثار را خوانده باشد چیز قابل مقایسهای برای مقایسه با اثر طباطبایی وجود ندارد. حتی خوانندهی پیگیر میتواند با دانستن یکی دو زبان خارجی اشکالات زیادی را از آن درسنامهها بیرون بیاورد. در شرایطی که کتابسازی تبدیل به شغل بسیاری از اساتید دانشکدههای علوم انسانی کشور برای ترفیع تا درجهی استادتمامی شده است، آثار طباطبایی که در محرومیت از امکانات دانشگاهی (امکان تدریس، تربیت شاگرد و فرصتهای مطالعاتی در خارج از کشور) کشور نوشته شدهاند، تنها امید جدی دانشجویان و علاقهمندان اندیشهی سیاسی و علوم انسانی به شمار میروند.
باری، در چنین شرایطی که «مدعیان دروغین فلسفهی امید»، آثار جواد طباطبایی را به «فلسفهی یأس» متهم میکنند -که البته این تنها یکی از اتهامات انبوه آنان است- اگر معدودی امید در این شرایط یأسآورِ کار تحقیقی و فلسفی دقیق و عمیق وجود داشته باشد، بدون شک جواد طباطبایی مهمترین امید در منطقهی حساس اندیشهی سیاسی است که کوششهای فکری او در تأسیس اندیشهی سیاسی جدید ایران، ایران را در آستانهی تاریخ جدید خودش قرار داده است.
هدف من از نوشتن این معرفی کوتاه در زمان اندکی که دبیر محترم سرویس اندیشهی مهرنامه مقرر کرده بود، نه به دست دادن راهنمایی برای خوانندهی علاقهمند بود که بتواند با آن بهراحتی وارد این کاخ شود و نه -چنانچه در این مجال اندک امکانپذیر نیست- تقریر جامع اغراض نویسنده کتاب، بل دعوت خواننده به ورود به این کاخ و خطر کردن در پیمودن راهروهای این کاخ است که اگر در مسیر آن از عادت مألوف تقلید و مُدپرستی با کمک پرسش که مذهب تفکر و خلافآمد عادت است رهایی یابد و آن را تبدیل به مسیر کند، میتوان بارقههای این امید در تکوین آگاهی ملی و خودآگاهی تاریخی را زمینهای برای غلبه بر وجدان نگونبخت ایرانی (das unglückliche Bewußtsein) و یأس سدههای اخیر گرفت. اگر چنین افتد، دیر نخواهد بود که پاسخ پرسش عباسمیرزا را که بیش از یک سده قبل از ماکس وبر برای ما مطرح کرده بود، بیابیم: نمیدانم این قدرتی که شما (اروپاییها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ (نامه به ژوبر)
منبع: مهرنامه