فرهنگ امروز / یوسف نراقی: دیوید استوو در سال ۱۹۸۲ کتابی چاپ کرد تحت عنوان «پوپر و بعد»* با عنوان فرعی «چهار خردگریز مدرن» که در چاپهای بعدی عنوان فرعی آن به «ریشههای کیش خردگریزی علم» (۱۹۹۸) و سپس به «خردگریزی علم: ریشههای کیش پسامدرن» (۲۰۰۰) تغییر یافت. این کتاب در سالهای ۲۰۰۱، ۲۰۰۶ و ۲۰۱۱ جزو کتابهای جلد معمولی (ارزانقیمت برای دانشجویان، paperback) به چاپهای مجدد رسید. کتاب استوو در زمان خود بهویژه در دههی پایانی سدهی بیستم بحث مفصلی را در محافل علمی-فلسفی به راه انداخت و مقالاتی در دفاع و در رد نظر استوو در نشریات تخصصی به چاپ رسید. در نوشتهی حاضر کوشیدهام صرفاً نظر استوو در کتاب «پوپر و بعد» را توضیح دهم و از هرگونه نقد و نظری پرهیز کردهام، چون هنگامی که متن فارسی کتاب در دسترس علاقهمندان نیست، نقد و نظر دربارهی آن را مفید نمیدانم.
پیش از ورود به بررسی کتاب، نگاهی به فهرست آن ما را در دنبال کردن مفاهیم کتاب کمک میکند:
۱. پیشگفتار
۲. بخش اول؛ فلسفه و زبان انگلیسی: چگونه خردگریزی علم اعتبار یافت؟
فصل اول: خنثیسازی واژگان موفق
فصل دوم: خرابکاری در عبارات منطقی
۳. بخش دوم؛ چگونه خردگریزی علم آغاز شد؟
فصل سوم: تعیین جایگاه تاریخی منبع این گرایش
فصل چهارم: تعیین قضیهی اساسی خردگریزی
فصل پنجم: مدارک بیشتر در تعیین هویت این گرایش
استوو در این کتاب میکوشد پنج مفهوم مذکور را با مثال و استدلال توضیح داده و ثابت کند که چگونه این چهار فیلسوف علم معاصر توانستند «خردگریزی علم» (irrational ) را به خوانندگان خود مطلوب و مقبول جلوه دهند و چگونه خردگریزی دربارهی علم آغاز شد و سپس شکل گرفت. هریک از پنج فصل کتاب به بررسی هریک از این پنج مفهوم میپردازد.
استوو در پیشگفتار کوتاه خود هدف و ساختار کتاب را چنین توضیح میدهد: «این کتاب دربارهی گرایش اخیر در فلسفهی علم است، گرایشی که نمایندگان برجستهی آن عبارتند از پروفسور سر (Sir) کارل پوپر، زندهیاد امره لاکاتوش، پروفسور تامس کوهن و بالاخره پال ک. فیرابند.» و میافزاید «فلسفهی علم این مؤلفان اصالتاً خردگریز است، آنان نسبت به وجود هرگونه نظریهی علمی تردید دارند، یا حتی هرگونه دلیلی را در رابطه با باور چنین نظریهای رد میکنند و به طور اولی، انباشت شناخت و معرفت در طی قرون اخیر را انکار میکنند؛ اما ... خوانندگان این مؤلفان هرگز متوجه خردگریزی آنان نیستند ...».
استوو آنگاه اضافه میکند که «سؤالی که از این دو واقعیت نشئت میگیرد، موضوع بررسی بخش اول کتاب را تشکیل میدهد: چگونه این مؤلفان موفق شدهاند خردگریزی علم را برای خوانندگان خود قابل قبول جلوه دهند، درصورتیکه اگر این موضوع بدون تغییر ظاهری به آنان عرضه میشد بیشترشان آن را رد میکردند.»
فصل اول: خنثیسازی واژگان موفق
استوو در فصل اول کتاب با توضیح روشنگرانهای میکوشد جایگاه تاریخی خردگریزی علم را تعیین کند؛ وی در همین فصل میگوید: «میزان شناختی که ما اکنون داریم بسیار بیشتر از شناختی است که پنجاه سال پیش داشتیم و شناختی که پنجاه سال پیش داشتیم بسیار بیشتر از شناخت سال ۱۵۸۰ بود.»
او سپس اضافه میکند: «این یک واقعیت کاملاً روشن است و من آن را الف مینامم، فیلسوفی که بهویژه این واقعیت را نمیدانست، باید گفت نادان بود؛ بنابراین، نویسندهای که جایگاهش او را مجبور میکند که نسبت به تائید الف اکراه داشته باشد یا حتی او را وادار میکند که آن را انکار کند، در واقع امری را به خوانندگان خود القا میکند که نامحتمل است.»
استوو ضمن بررسی نظرات هریک از چهار فیلسوف مذکور در فوق به انتقاد از نظرات آنان میپردازد: «پوپر، کوهن، لاکاتوش و فیرابند مؤلفانی هستند که جایگاهشان آنان را وادار میکند الف را انکار کنند، یا دستکم آنان را مجبور میکند که از تأیید آن سر باز بزنند»؛ بدین معنا که آنان «انباشتی بودن» علم را رد میکنند. استوو تأکید میکند که این موضوعی است که هر چهار نفرشان بر آن توافق دارند.
سؤالی را که استوو در این فصل مطرح سازد این است که «چگونه این مؤلفان توانستهاند در نظر خوانندگان خود مطلوب و مقبول باشند، در صورتیکه از تأیید این حقیقت آشکار (الف) اکراه دارند؟». استوو یک پاسخ کلی برای این پرسش خود ارائه میدهد: «گرایش مداوم این مؤلفان به ترکیب مسائل واقعیتها (facts) با مسائل ارزش منطقی یا تاریخ علم با فلسفهی علم» این امر را امکانپذیر کرده است. او مدعی است که این گرایش «وسیعاً شناختهشده است».
در توضیح این مسئله اضافه میکند که «فلاسفهی مذکور از شیوهی» استراتژی تلفیقی (mixed strategy) استفاده میکنند. خردگریزی که آشکار و ناهنجار بود، مأیوسانه نامطلوب و نامحتمل جلوه میکرد؛ بنابراین ضربههای خردگریزی باید به نوعی نرم و مطلوب میشدند، باید با یک چیز تلفیق میشدند، باید با یک چیز مخالف خود تلفیق میشدند؛ بهعبارتدیگر، باید «تغییر ظاهر» میدادند تا شناخته نمیشدند، باید «با لباس مبدل» ظاهر میشدند تا مطلوب جلوه میکردند. همهی فلاسفهی مذکور از استراتژی تلفیقی از این نوع یا انواع دیگر بهره گرفتهاند.
استوو معتقد است که شکل نهایی «استراتژی تلفیقی» تناقض یا ناسازگاری ساده است؛ بدین معنا که ضمن تأیید تز خردگریزی، مفاهیم دیگری را که با آن در تضاد است یا ناسازگار است مورد تأیید قرار میدهد. مثالهایی را استوو در تأیید نظر خود از نوشتههای این چهار فیلسوف نقل میکند که در این مفهوم با هم مشترکند.
استوو متذکر میشود که در نوشتههای پوپر مثالهای بسیاری از این نوع میتوان مشاهده کرد، بهویژه نوشتههای پوپر اغلب مبهم هستند و نمیتوان بهصراحت تعیین کرد که یک نوشته دارای «ابهام» (equivocation) است یا «تناقض و تضاد» (inconsistency) . استوو اظهار میدارد که این «استراتژی تلفیقی» از ویژگیهای نوشتاری اوست. یک مطلب کاملاً مشهود و مشخص با یک موضوع شگفتانگیز تلفیق میشود بیآنکه تضاد موجود بین این دو رفع شده باشد. خردگریزی همزمان با ارتدکسی آورده میشود تا برای خواننده مطلوب و قابل قبول گردانده شود.
در خصوص نظر پوپر و لاکاتوش دربارهی هدف علم میگوید که هردو این نویسندگان تأیید میکنند که هدف علم تدوین نظریه و کشف قوانین واقعی است، اما هر دو همچنین میگویند که نظریه و قانون «کلی» هستند و حقیقت یک امر کلی، قانون و نظریه، محتمل است و نه یقین.
سپس استوو اضافه میکند که شکل دیگری از «استراتژی تلفیقی»، «ابهامسازی» است، چون واقعیت موضوع را بر عهدهی حدس و گمان خواننده میگذارد. تز «جابهجایی پارادایمهای» تامس کوهن مثال واضحی برای «استراتژی تلفیقی» است. کوهن در مورد پارادایمها توضیح میدهد که پس از «جابهجایی پارادایمها» جهان همچنان مثل قبل بر جای خود باقی میماند؛ استوو ایراد میگیرد که کوهن بعداً با استفاده از هر ابزار ادبی در پی این است که نشان دهد که چنین نیست، بلکه برعکس، «دنیا در قبال پارادایمهای ما چیزی نرم ( plastic ) و تغییرپذیر است». کوهن همچنین اظهار میدارد که علم متعارف که تحت پارادایمهای قدیم عمل میکند، «مشکلات (مسائل) را حل میکند»، اما در جابهجایی پارادایمها از بین میروند و «حلنشده» باقی میمانند. استوو در بررسی مسئلهی «حل مشکلات» کوهن، اظهار میدارد که کوهن گاهی آن را به زبان معمولی به کار میبرد و گاهی به مفهوم ضعیفتر، بسته به پارادایم، مردم، محل و زمان مفهوم آن فرق میکند. او اضافه میکند که این ابهام در بهکارگیری «حل» مسائل در همهی مؤلفان مورد نظر وجود دارد و واژگانی نظیر شناخت و معرفت، اکتشاف، واقعیت، فهم و درک، تأیید، تبیین، در نوشتههای آنان به گونهای ابهامآمیز به کار رفتهاند.
استوو با توجه به نکتهی فوق، به دو مفهوم اساسی تز خود میرسد که خنثیسازی واژگان موفق را در این فصل و خرابکاری در عبارات منطقی را در فصل دوم بررسی میکند.
استوو از صفحهی هفت تا آخر فصل اول با مثالهای متعدد برگرفته از نوشتههای چهار مؤلف میکوشد انواع خنثیسازی واژگان موفق و شیوههای گوناگون آن را بررسی کند؛ نمونهای از این مثالها از این قرار است: «امروزه در استرالیا روزنامهنگاران اغلب جملهای ازایندست به کار میبرند: وزیر امروز این ادعا را رد کرد که او مجلس را به اشتباه انداخته است.»
آنچه مورد نظر نویسنده است، این است که وزیر این ادعا را انکار کرده است. «رد کردن» فعلی است با «گرامر موفق» (در مفهوم رایل). بیان اینکه وزیر ادعایی را رد کرده، در واقع نسبت دادن یک موفقیت معرفتی به اوست که نشان میدهد این ادعا کذب بود. از سوی دیگر، «انکار کردن» فاقد «گرامر موفق» است؛ بنابراین، روزنامهنگاری که از اصطلاح «رد کردن» استفاده کرده، معنای مورد نظر او «انکار» موضوع بود، اما او از «واژهی موفقی» استفاده کرده بود بیآنکه قصد این را داشته باشد که اندیشهی «موفقیت» را القا کند. او در واقع یک واژهی موفق را خنثیسازی کرده است.
استوو سپس توضیح میدهد: «هنگامی که روزنامهنگاری این کار را انجام میدهد، بیشک این کار را ناآگاهانه و به گونهای غیرعمدی انجام میدهد؛ اما فکر کنید که روزنامهنگاری این کار را با آشنایی به معنای هر دو واژه انجام داده است و معتقد است که در واقع وزیر تنها ادعای مزبور را انکار کرده است؛ اما کسی که احساس میکند که مجبور به استفاده از این ساختار زبانی شده است که دربارهی موفقیتهای معرفتی وزیر مبالغهگویی کرده است.»
فصل دوم: خرابکاری در عبارات منطقی
استوو در آغاز فصل دوم کتاب، تعریف دقیقی از «عبارات منطقی» ارائه میدهد؛ «من گزارهای را منطقی میدانم که تنها دربارهی رابطهی منطقی میان قضایای (propositions) معینی را بیان دارد و واژهای یا عبارتی که بر مبنای آن چنین مفهومی داشته باشد، آن را عبارت منطقی خواهم خواند.» استوو متوجه است که عبارت منطقی قابل خرابکاری است، همانطور که واژگان موفق قابل خنثیسازی هستند. او میکوشد رابطهی میان این پدیدهها را روشن سازد، چون آنها دارای قصد و نیت مشابهی هستند، اما در واقع، یکسان نیستند، بلکه آنها به طرق ذیل با هم کار میکنند:
«البته استفاده از واژگان موفق (گرچه خنثیشده باشند) شیوهای است که مستقیماً مفهوم را محتمل میسازند؛ اما خرابکاری در عبارات منطقی چنین عملی نمیکنند، بلکه ابزار کمکی برای شیوهی پیشین محسوب میشوند. نویسندهای که مفهوم حقیقت را بدون اثبات آن میپذیرد، اما هرگز مفهوم التزام را بدون اثبات قبول ندارد، یا کسی که مفهوم کذب را بدون ابطال آن قبول ندارد، در موقعیتی قرار خواهد گرفت که مأیوسانه در معرض خطر خواهد بود ...»
او همچنین این تمایز را به روش غیررسمی و بسیار ماهرانه و آگاهانه و با تأمل انجام میدهد که خرابکاری در عبارات منطقی شبیه منحرف کردن دستاوردهای معرفتی در میانهی مسیر است، چون دیگر به مقصد نمیرسد، درحالیکه، خنثیسازی واژگان موفق بیشتر شبیه منفجر کردن دستاوردهای معرفتی در مقصد است که هرگز تشخیص داده نمیشود که به مقصد رسیده بود.
استوو سپس به شیوهی عمومی خرابکاری عبارات منطقی میپردازد که قابل تعمیم است؛ «یکی از راههای خرابکاری عبارات منطقی جایگزین کردن گزارههای منطقی در متنی است که میتوان آنها را وسیعاً توصیف کرد. این شیوهای است که مؤلفان ما بیشترین استفاده را از آن میکنند. یک مثال قیاسی که چندان در مورد مؤلفان ما رخ نمیدهد، این است: به جای اینکه بگوییم پ موجب ک میشود (که البته یک گزارهی منطقی است)، بگوییم پ طبق تأیید اکثر منطقدانان باستانی، قرونوسطایی و مدرن موجب ک میشود.»
البته پرواضح است که این الگوی ساده یک ادعا یا اثبات تاریخی است تا یک گزارهی منطقی که فاقد هرگونه ادعای صحت و حقیقت است. معرفت دربارهی آنچه که مردم میگویند، متفاوت از معرفت دربارهی موضوعات مورد بحث است. استوو کسانی را که دربارهی بحثهای علمی چنین نظراتی را ارائه میدهند، مورد اتهام قرار میدهد و میگوید «هنگامی که خوانندگان آنان انتظار دارند گزارههایی دربارهی خود علم ارائه دهند، چنین بیاناتی فاقد ارزش علمی است».
استوو پس از روشن کردن مفاهیم خنثیسازی واژگان موفق و خرابکاری عبارات منطقی، بهعنوان دو شیوهی مطلوبیت بخشیدن به خردگریزی علم، در بخش دوم میخواهد نشان دهد که «خردگریزی علم» چگونه آغاز شد و جایگاه تاریخی منبع این گرایش کجاست.
فصل سوم: تعیین جایگاه تاریخی منشأ خردگریزی
استوو در فصل سوم میکوشد جایگاه تاریخی منشأ و منبع خردگریزی را تعیین کند، بحث خود را از اینجا شروع میکند: «چگونه فلسفهی علمِ خردگریز برای خود همین مؤلفان قابل قبول و مطلوب شد؟» آنگاه توضیح میدهد که همانگونه که در دو فصل پیشین دیدیم، بخشی از پاسخ این سؤال در سوءاستفاده آنان از زبان قرار دارد، اما بخش دیگر آن منشأ تاریخی دارد.
او برای توضیح و اثبات مدعای خود دربارهی بخش اول پاسخ به بررسی تأویل و تفسیرهایی از پوپر میپردازد تا نشان دهد که چگونه این مؤلفان به زبان ساده توانستند مفهوم خردگریزی علم را به خوانندگان خود قابل قبول گردانند. او گزارهها و عبارتهایی را از پوپر نقل میکند و به تحلیل انتقادی آنها میپردازد تا به منشأ تاریخی خردگریزی برسد، نظیر:
۱) هیچچیزی بهخوبی دلایل مثبت وجود ندارد.
۲) دلایل مثبت نه ضروری هستند و نه ممکن.
۳) یک نظریهی علمی در رابطه با مدارک تقویتکنندهی خود نه تنها هرگز قطعی نیست، بلکه حتی محتمل هم نیست.
۴) یک نظریهی علمی نمیتواند در رابطه با مدارک تجربی مربوط به آن بیشتر از یک امر پیشینی (a priori ) محتمل باشد.
۵) حقیقت هر نظریهی علمی یا گزارههای قانون در رابطه با هر مدرک احتمالی به همان مقدار که غیرمحتمل است که حقیقت قضیه خود متناقض است.
۶) البته عقیده (اعتقاد) هرگز خردورزانه نیست، بلکه خردورزانه است که این عقیده را تعلیق گردانی.
(البته این گزارهی آخری بیشتر به یک شوخی شبیه است تا یک گزارهی منطقی! )
استوو هریک از این نقلقولها را که از نوشتههای گوناگون پوپر آورده است بهدقت بررسی میکند و بهعنوان مدارک خردگریزی فلسفهی علم پوپر متذکر میشود. او میکوشد در این فصل به این سؤال پاسخ دهد که «چگونه فلسفهی علم خردگریز برای خود این مؤلفان مطلوب و قابل قبول گردید.» همانطور که استوو قبلاً متذکر شده، تأکید میکند که گرچه بخشی از پاسخ به این سؤال در سوءاستفادهی آنان از زبان قرار دارد، ولی بخش دیگر آن تاریخی است. اما این بخش از پاسخ در حیطهی صرف تاریخ نیست، بلکه موضوع در حوزهی تاریخ تفکر و اندیشه است، چون فلسفهی علم پوپر تحت تأثیر اندیشهی شکاکیت هیوم قرار دارد. آنگاه میگوید منشأ تاریخی خردگریزی فلسفهی علم معاصر نیز از اندیشهی شکاکیت دیوید هیوم نشئت میگیرد، سپس نقلقولی از پوپر ذکر میکند و اضافه میکند که پوپر نه تنها شکگرایی هیوم را «صحه میگذارد»، بلکه حتی آن را «ظهرنویسی هم میکند». چنانکه مستقیماً از پوپر نقلقول میکند: «من با نظر هیوم دربارهی استقرا موافقم که میگوید استقرا نه تنها بیارزش است، بلکه بههیچوجه توجیهپذیر نیست. آیا معقول است که از تجارب گذشتهی خود که بهکرات اتفاق افتاده مواردی را استدلال کنیم که هنوز اتفاق نیفتاده است؟ پاسخ مستحکم هیوم این است که نه، ما چنین اجازهای نداریم ... نظر شخصی من نیز آن است که پاسخ هیوم به این سؤال درست است.»
این گفتهی پوپر نشان میدهد که بسیاری از اندیشههای او از کجا نشئت میگیرد، او با شکاکیت هیوم در خصوص استقرا همعقیده است. استوو اضافه میکند که «فلسفهی علم پوپر بههیچوجه از فلسفهی علم فیرابند، کوهن و لاکاتوش خردگریزتر نیست؛ اما فلسفهی علم کوهن بسیار و فلسفهی لاکاتوش و فیرابند تقریباً همهچیز را به پوپر مدیون هستند.»
بالاخره، پس از اینکه استوو در دو فصل پیشین ثابت میکند که مؤلفان مذکور خردگریز هستند، در فصل سوم نشان میدهد که جایگاه خردگریزی آنان از نظر تاریخی در نوشتههای هیوم قرار دارد. در فصل چهارم قضیهی کلیدی این خردگریزی را تعیین میکند.
فصل چهارم : قضیهی کلیدی خردگریزی کدام است؟
استوو در آغاز این فصل میکوشد مفهوم «استدلال استقرایی» را بهدقت روشن سازد و این کار را با ذکر یک مثال انجام میدهد: «همه شعلههای آتش که در گذشته مشاهده شده، گرم بودهاند؛ پس همهی شعلههای آتش که فردا مشاهده شوند، گرم خواهند بود.» این مثال مبتنی بر یکی از مثالهای هیوم است، البته این استدلال میتواند نتیجههای دیگری هم داشته باشد: «پس همهی شعلههای آتش در همه جا گرم هستند»، یا «پس همهی شعلههای آتش در ستارهی مریخ نیز گرم هستند». بعد او توضیح میدهد که استدلال استقرایی عبارت است از «رسیدن از مشاهدهشده به مشاهدهنشده»؛ گزارهی اول توصیف یک پدیدهی مشاهدهشده است و گزارهی بعدی نتیجهی استدلال است دربارهی پدیدهای که هنوز رخ نداده است. ایراد هیوم این است که از کجا میتوان با قاطعیت گفت که شعلههای آتش در آینده هم گرم خواهند بود؟ مثال معروف دیگر این است که از کجا میتوان با قاطعیت پیشبینی کرد که خورشید فردا هم از شرق طلوع خواهد کرد؟
هیوم میگوید: « ... ما هیچ دلیلی نداریم که از تجربههای گذشتهی خود نتیجهای را استنتاج کنیم.» دلیل هیوم برای ابراز چنین نظری، این است که: «همهی قوانین طبیعت و همهی عملکردهای پدیدهها صرفاً از طریق تجربه برای ما شناخته شدهاند... » و «ما هیچ دلیلی نداریم که ما را قانع کند که این پدیدهها که برحسب تجربهی ما بارها به گونهای همزمان با هم رخ دادهاند، در آینده و در موارد دیگر نیز مشابه گذشته، پیوسته و با هم عمل خواهند کرد». کل مسئلهی استقرا از این دو نظر هیوم شکل گرفته است. استوو میگوید که «بهترین جا برای شروع بررسی خود، استدلال اخیر هیوم است». او در این فصل با بحث و بررسی شکاکیت هیوم دربارهی استدلال استقرایی مدعی است که از نظر تاریخی، هیوم و از نظر تاریخ اندیشه و تفکر، شکاکیت او نسبت به اصل استقرا (که پایه و اساس قوانین علمی و توسعهی علم است) منبع خردگریزی در فلسفهی علم معاصر است. (ایراد هیوم به استدلال استقرایی گرچه از منظر نظریه وارد است، اما در عمل بههیچوجه تاکنون موردی نداشته است؛ دانشمندان، فلاسفه و مردم عادی بدون توجه به این ایراد هیوم به زندگی عملی خود ادامه دادهاند و علم همچنان در حال پیشرفت و توسعه است و کلیهی قوانین علوم تجربی بر پایهی استقرا تدوین یافته و در تکنولوژی کلان و خرد مورد استفاده قرار گرفته و میگیرد)
فصل پنجم : مدارک بیشتر در تعیین هویت این گرایش
استوو در آغاز فصل پنجم میخواهد نشان دهد که استقرا یا مسئلهی استقرا یعنی شکاکیت هیوم به استدلال استقرایی و ساختار آن به تنهایی منجر به خردگریزی نمیشود: «از تجربهگرایی یا از جایزالخطا بودن استقرا یا از افتراق آنها هیچگونه نتیجهی شکگرایی یا خردگریزی حاصل نمیشود، بلکه هنگامی این اتفاق به وقوع میپیوندد که آنها با قیاسگرایی ترکیب شوند، آنگاه نخست شکگرایی دربارهی استقرا به وجود میآید و سپس شکاکیت مربوط به هر قضیهی محتمل (contingent) دربارهی مشاهدهنشده حاصل میشود؛ بنابراین قضیه کلیدی استدلال هیوم در این مفهوم این است که بدون آن، این استدلال فاقد نتیجهی شکگرایی یا خردگریزی خواهد بود، تنها قیاسگرایی است.»
استوو به این نتیجه میرسد که منشأ خردگریزی فلسفهی هیوم جز قیاسگرایی او نیست. استوو اکنون با فراغت بال به بررسی قیاس و قیاسگرایی هیوم میپردازد و میگوید: «من اکنون به پاسخ سؤال خود که در بخش دوم کتاب حاضر مطرح کرده بودم که چگونه مؤلفان مذکور توانستند فلسفهی علم خردگریز را با آغوش باز بپذیرند، رسیدهام؛ آنان با آغوش باز قیاسگرایی را پذیرفتند.»
استوو معتقد است که خردگریزی فلسفهی پوپر کمتر از شکاکیت هیوم نسبت به قضیههای محتمل نیست. او با صراحت تأکید میکند که قیاسگرایی کلید خردگریزی پوپر و بقیهی فلاسفهی فوقالذکر است: «از آنجا که فلسفهی علم دیگر مؤلفان خردگریز از فلسفه پوپر تأثیر پذیرفته، بنابراین، قیاسگرایی کلید خردگریزی آنان نیز است.» خلاصهی کلام: استوو ریشههای خردگریزی فلسفه علم چهار فیلسوف بزرگ معاصر را در نظرات هیوم بهویژه در شکاکیت او در استقرا و قیاسگرایی او میداند.
جملهای را هم از معرفی کوتاهی که پشت جلد کتاب «پوپر و بعد» چاپ شده برای حسن ختام نقل کنم: «استوو با برهنه کردن امپراتوران فلسفه، خدمت بسیار ارزشمندی برای دانشپژوهان فلسفه انجام داده است.»
* David Charles Stove, Popper and After: Four Modern Irrationalists, Pergamon Press, 1982