ناصر فکوهی: من در این گفتوگو به سبک زندگی نخبگان میپردازم، نه سبک زندگی مردم عادی که آن از منطقی کاملاً متفاوت تبعیت میکند. با این پیشفرض اولیه، باید گفت که اگر منظور از «مهندسپروری»، ابزاراندیشی و ابزارگراشدن اندیشه است، من با این امر موافقم و فکر میکنم که ما با چنین آسیبی در جوامع کنونی، چه توسعهیافته و چه در حال توسعه، روبهرو هستیم.
البته این را لزوماً حاصل سبک زندگی نمیدانم؛ بلکه بیشتر حاصل دو انقلاب پیدرپی یعنی انقلاب صنعتی و انقلاب اطلاعاتی میدانم که در فاصلهای تقریباً صدوپنجاه ساله، زندگی انسانها را بهکلی زیرورو کردهاند. طبعاً اساس این زیرورو کردن، نوآوریهای فناورانه بوده است که انسانها اغلب توانایی کنترل آنها و از آن بدتر توانایی درک تحول آنها را ندارند. ما در حقیقت نمیتوانیم فناوری و منطق آن را بفهمیم، ولو آنکه خودمان آن را ابداع کرده باشیم.
دلیل اصلی ناتوانی انسانها در مدیریت کنونی جهان نیز همین ناتوانی است. فناوری، ابزار را جانشین فکر میکند، بهویژه آنکه ابزار در انقلاب اطلاعاتی، به صورتی تقریبی بر شیوههای اندیشیدن انطباق دارد. ازاینرو ابزاریشدن زندگی و اندیشهی انسانها، در واقع به معنی کاهش قابلیت اندیشیدن بهخصوص در درک و مدیریت جهانی است که دیگر نه فکر، بلکه ابزار بر آن حاکمیت دارد.
دو مفهوم «قدرت» و «پول»، مفاهیمی ابزاری هستند که جهان امروز را در اختیار خود گرفتهاند و انسانها بیش از آنکه آنها را در کنترل داشته باشند، قربانی آنها هستند. بنابراین من معتقدم که این ابزارمندشدن، انسان را درون دامی میاندازد که خود برای خود به صورت ناخودآگاه پهن کرده است.
اما آنچه از این امر نیز حادتر است اینکه، بسیاری از نخبگان تصور میکنند که میتوان مشکل ابزاریشدن جهان را با ابزارهایی جدید حل کرد. بدین ترتیب برای تمام مسائلی که فرضاً شبکهایشدن و رایانهایشدن جهان، آنها را به وجود آورده، در خود منطق شبکه به دنبال راهحل آنها هستند.
البته اینکه برای به کرسی نشاندن راهحلها باید به سراغ خود نظامهای فناورانه رفت، جای شک و تردید ندارد. همانطور که نباید تردید کرد، بدون شناخت نسبتاً کامل منطق و سازوکارهای نوآوریهای فناورانه و چگونگی تحول آنها نمیتوان آسیبهای آنها را ارزیابی کرد و به راهحلهایی برای اجتناب یا جبران آنها رسید.
اما پاسخ اینکه «چه بدیلهایی میتوان در زمینهی اندیشه برای برحذر ماندن از این آسیبها و یا مداوای آنها یافت؟» را در «استفادهی دوباره و نوآوری جدیدتری در همان نظامهای نوآورانه» دانستن، یک چرخهی باطل است که دقیقاً میتوان نام این چرخهی باطل را «تفکر ابزاری» و یا «مهندسیشدن اندیشه» نهاد. این فرایند بسیار خطرناک درواقع تخریب اندیشه در فرایند ابزاریشدن آن است. زیرا جهان، خود به صورتی خواسته یا ناخواسته برای ما، در حال این تخریب هست و بنابراین نیاز به کمک ما برای این کار ندارد.
«مهندسی اندیشیدن» درواقع هیچ تأثیری ندارد؛ جز آنکه ما را دچار نوعی توهم اشراف داشتن و قابلیت مدیریت بر قضایا کند. مثال غلبهی اندیشهی پوزیتیویستی بر علوم اجتماعی در طول بیش از سه دهه که سرانجام با شکست کامل روبهرو شد، در این مورد گویا است. زمانی تصور میشد به محض آنکه اعداد و ارقام، درصدها، جدولها، نمودارها و غیره به میان بیایند، مشکلات ما حل میشوند و مسائل کنار خواهند رفت.
در حالی که تجربهی جامعهشناسی نشان داد که نه تنها چنین نیست، بلکه این توهم در حال نابودکردن اندیشهی اجتماعی است. به همین دلیل نیز از دههی 1990 از آن فاصله گرفته شد و هرچه بیشتر تفکر وبری در اندیشهی اجتماعی حاکم گردید.
لذا مسئله، درک پدیدهها و یافتن راهحلهایی اندیشمندانه است و نه ردیف کردن اعداد و ارقام یا ریاضیهکردنهایی که در نهایت جز ایجاد انتزاعهای بیمعنا و توهمزا کاری را به پیش نمیبرند. بهعبارت دیگر واقعیتهای اجتماعی در خود نظامهای اجتماعی هستند و نه در انتزاعهای ریاضی بیرون کشیده شده از آنها هستند.
از این رو، تفکر ابزاری یکی از خطرناکترین اشکال و رویههایی بوده است که انسان مدرن به آن دست زده و او را تا مرز نابودی خود و دیگر گونهها پیش برده است.
منبع: سوره