فرهنگ امروز / رضا برمایهور: بینشهای دیرین و نوینی که از منظر معرفتشناختی یا هستیشناختی جایگاهی «ایدئولوژیک/ مقدس» در زندگی و اندیشهی انسانها پیدا کردهاند و به نوعی هیئت اجتماعی انسانها طی قرون متمادی متأثر از آنها بوده است، باید فارغ از محدودیتهای اجتماعی و یا به قول میشل فوکو، «محدودیت گفتار»، هم از جنبههای نظری و هم از چشماندازهای عملی مورد نقد و پژوهشهای ساختاری قرار گیرند. این ارزیابیها میتوانند با چشماندازهای ساختارگرایانه شکل بگیرند و از آنجایی که پیشانگارهی پایهای روشهای «ساختارنگری» مطالعه و پژوهش دربارهی عناصر پنهان در ساختار پدیدههای اجتماعی است، ممکن است در شناخت و ارزیابی بهتر مثمرثمر واقع شوند.
عرفان اسلامی هم بهعنوان یکی از تأثیرگذارترین پدیدههای اجتماعی در شکلگیری اخلاق و هیئت اجتماعی ما تأثیر بسزایی داشته است و از این منظر باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد. البته بسیاری از تذکرهنویسان، ادیبان و مورخان، عرفان و زندگی عرفای اسلامی را از وجوه مختلف و با چشماندازهای متفاوت مورد مطالعه و پژوهش قرار دادهاند، اما بخش زیادی از این پژوهشها غالباً جنبهی ایجابی دارند و ماحصل آنها تفسیرهایی است با برایند صرفاً تعریفی-تمجیدی به گونهای که گویی یک نقد محتوایی و احتمالاً آسیبشناسانه در بین انبوهی از این تفاسیر ضرورت نداشته است. نگاه فرمالیستی به ادبیات در ابتدای شکلگیری مکتب فرمالیسم از طرف مخالفینش شدیداً رد میشد و حتی گاهی بهعنوان یک دشنام به خصوص از جانب طرفداران مکتب رئالیسم سوسیالیستی محسوب میشد، ولی صرفنظر از این برخورد با فرمالیسم، بیراه نیست اگر گفته شود که اغلب تفاسیر موجود از عرفان اسلامی صرفاً با نگاهی فرمالیستی صورت پذیرفته است؛ البته این معنا از منظر زیباییشناختی (فارغ از اغراقگوییها و کیش شخصیتسازیها) مشکلی ندارد، ولی جای نقد محتوایی را نمیگیرد.
فرمالیسم هنری دیدگاهی است که ارزش یک اثر هنری را به مفهوم خاصی از شکل و فرم ساختاری و ویژگیهای بصری آن اثر فارغ از مضمون و محتوای آن نسبت میدهد. پیشانگارهی مکتب فرمالیسم دربارهی ساختار بنیادین ادبیات، «زبان» است، به گونهای که مادهی اصلی ادبیات را زبان و چگونگی کاربردهای زبانی میداند، تکیهی اصلی بر فرمهای خاص ادبی و در حقیقت زبان ادبیاتی به کار برده در اثر است، نه محتوای آن، زبانی که قرار است شکلی خاص، «ناآشنا» و متمایزکننده از گفتار غیرادبی را ارائه کند. هستند بسیاری از آثار و اقوال عرفا و اشعار شعرا که تنها از نگاه زیباشناختی و کاربردهای زبانی (فرمالیستی) مورد اقبال قرار میگیرند و به صرف اعتبار گوینده و زیبایی گفتار، در تراز حقیقت و خطا مورد ارزیابی قرار نمیگیرند.
عرفان که خود از ریشه «عَرَفَ» میآید به معنای شناخت است، این واژه دلالت بر نوعی تجربهی خاص دارد که حاصل رابطهی بدون واسطه و مستقیم میان انسان و خداست (تجربهی عرفانی). تجربهی عرفانی حکایت از درک خاصی از اتحاد و یگانه شدن نفس انسان با عالم هستی و یگانهی مطلق (خدا) دارد. عرفا یا اهلطریقت با بهرهمندی از یک هستیشناسی عرفانی که مبتنی بر یگانگی همهی موجودات (وحدت وجود) و با تکیه بر معرفتشناسی شهودی است، بر این باورند که علاوه بر حقیقت این جهان (جهانی که شناخت و آگاهیهای ما نسبت به آن از طریق ادراکات و حواس انسانی صورت میپذیرد)، یک حقیقت قابل درک دیگری هم هست که ورای ادراکات طبیعی انسان است؛ این حقیقت تنها برای عارف درونگرا، مندک و مستحیل در عالم ملکوت قابل درک است. درک این حقیقت بهمانند تمام رازهای این جهان و طبیعتش برای انسانهای پژوهشگر و اهلعلم قابل شناخت و درک نیست. سالکی که با ترک همهی دلبستگیهای دنیایی و با عبور از تمام تکالیف اجتماعی، ستیز با تمام تمایلات انسانی و بهطورکلی گذراندن مراحل دشوار سلوک عارفانه (عرفان عملی) آن هم تحت قوانین مرید و مرادی، احتمالاً گفته میشود، ممکن است به مرحلهی شناخت عرفانی و درک حقیقت مطلق نایل شود، حقیقتی که به کلام درنمیآید و هرگز هم قابل بازگویی نبوده است.
سلوک عارفانه و آموزههای عرفانی متفاوت از فرایض دینی هستند، سلوک در حقیقت نوعی تمرین جسم و روح است برای رسیدن به هدف نهایی؛ یعنی یگانه شدن که غایت قصوای هر عارف است. سالک چشم بر سعادت و طیبات دنیا بسته و بدون توجه به وقایع و اتفاقات دنیای بیرون، ذهن خود را تنها و تنها معطوف به دنیای درون میکند. در طریق عارفانه (خانقاهی) شوق به زندگی و لذت زندگی دنیایی جای خود را به ذوق و شوق عارفانه میدهد.
در عالم عرفان بهرغم اعتقاد به اینکه پیش از مرگ و از طریق تجربههای عرفانی میتوان لمسی از عالم ملکوت را در این دنیا تا حد انجذاب کامل و یگانه شدن را داشت، برای این دنیا ارجی قائل نیستند، درصورتیکه، علیالقاعده از درون استدلال وحدت وجودی باید برای این دنیا و همهی هستندههایش ارزش خاصی قائل بود، این در حالیست که همیشه بر بیارزشی و بیمقداری این دنیا و فانی بودن آن تأکید میشود؛ از همین روست که ریاضتها و دنیاگریزیهای سالک، همیشه تحت عنوان آینه شدن یا صیقل دادن دل مطرح میشود.
در وادی عرفان توصیه میشود برای آینه شدن دل بهتر آن است که از معارف حصولی تا حد زیادی پرهیز شود و به جای آنها معرفت «حضوری» (شهودی) جایگزین گردد؛ معارفی مانند طب، فلسفه، ریاضیات و بهطورکلی دانشهای برگرفته از دفتر و کتاب، نه تنها مورد عنایت عرفا نبوده، بلکه به نوعی مزاحم و سد راه عارف برای رسیدن به مقصود نهایی و درک تجربهی والای عرفانی است.
البته باید متذکر شوم این معنا تفکرات فلاسفهی عرفانمشرب مانند، ابنباجه، ابنطفیل، فارابی و... به خصوص ابنسینا را شامل نمیشود، بلکه عرفایی که بیشتر در منظومهی فکری ابنعربی قرار میگیرند و ستیز خاصی با فلسفه و علوم عقلی دارند مورد نظر هستند. افرادی مانند ابنسینا که اهلفلسفه و چونوچراهای علت و معلولی و علمی بودند، خود از طرف هم متشرعین و هم عرفای گرانقدر مورد تحقیر و نقد سلبی قرار میگرفتند.
بیذوق آن جانی که او در ماجرا و گفتوگو
هر لحظه گرمی میکند با بوعلی و بولعلا
علی دشتی در مقام دفاع از ابوعلی سینا و بوالعلا در تقابل با این شعر مولانا میگوید: «بوعلی (ابنسینا) و ابولعلای معری چون «ماجرای گفتوگو» هستند و میخواهند با موازین عقلی به قضایای جهان بنگرند، مورد تحقیرند و کسانی که به روش این عاقلان میروند بیذوقند» (عقلا برخلاف عقل، علی دشتی ص 33).
گریز از علوم عقلی و خردستیزی عارفانه در جایجای اشعار و اقوال عرفا دیده میشود، برای مثال به این شعر مولانا توجه کنید:
یک گروه مستغرق مطلق شدست
همچو عیسی با ملک ملحق شدست
نقش آدم لیک معنی جبرئیل
رسته از خشم و هوا و قال و قیل
قسم دیگر با خران ملحق شدند
خشم محض و شهوت مطلق شدند
وصف جبریلی دریشان بود رفت
تنگ بود آن خانه و آن وصف زفت
او ز حیوانها فزونتر جان کند
در جهان باریککاریها کند
مکر و تلبیسی که او داند تنید
آن ز حیوان دگر ناید پدید
جامههای زرکشی را بافتن
دُرها از قعر دریا یافتن
خردهکاریهای علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیاستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش
اینهمه علم بنای آخرست
که عماد بود گاو و اشترست
بهر استبقای حیوان چند روز
نام آن کردند این گیجان رموز
(مثنوی معنوی، دفتر چهارم، چاپ ششم 1381، ص 1509)
گروهی که بهزعم مولانا صفات نیکو از آنها رخت بربسته، دارای علائم خاصی از مکر و تلبیس هستند، اول اینکه افزون بر حیوانات پُرکارند، دیگر اینکه قابلیتهای ظریفکاری (شیطانی) مانند پارچهبافی، غواصی، نجوم، ریاضیات، طب و فلسفه را دارا هستند. عجبا!
به راستی چرا مولانا با چنین توانایی شعری و قدرت داستانسرایی و احاطهی ادبی فوقالعاده، با علوم عقلی و فلسفه از در مخالفت برمیآید؟
اگر تنها یک حُسن برای مدرنیته قائل باشیم، شاید این باشد که برای همهی جهانیان روشن کرد که کشف حقایق جهان و رازهای طبیعت تنها از طریق علوم عقلی و تفکر منطقی امکانپذیر است. برتراند راسل در کتاب «عرفان و منطق» و در مقالهای به همین نام در همین ارتباط چنین میگوید:
«عرفان از هیچ حقیقتی پرده برنمیدارد، فقط علم و تفکر منطقی است که به ما از حقیقت حکایت میکند. تنها کمکی که عرفان میتواند بکند این است که نسبت به اکتشافات عقل علمی و منطقی به ما نگاه و نگرش عاطفی و نجیبانه بخشد.»
البته گذشته از نعمات تفکر مدرن (مدرنیته) به خصوص در زمینههای اخلاقی (حقوق بشر و کرامت انسانی) و بهرهمندی از تکنولوژی، از «تکنیکزدگی» بهعنوان یکی از عوارض مهم مدرنیته، بهحق سخن گفته میشود. در همین حال، یکی از راهحلهای مقابله با «تکنیکزدگی» و ترمیم خسارتهای روحی، برای پیداکردن «اقلیم گمشدهی روح»، روی آوردن به عرفان تجویز میشود. این ممکن است برای بعضی افراد مفید واقع شود، ولی دعوت همگان به این وادی یعنی بیحرکتی عمومی، یعنی به جای دعوت عموم به فعالیتهای اجتماعی در جهت بهبودی محیط زیست و تلاش برای هرچه عقلانیتر کردن محیط اجتماعیشان، دعوت به بیتفاوتی و بیتکلیفی. شاید اگر به جای انزواطلبی و درونگرایی، زمینهی رشد هنر و بهطورکلی فعالیتهای هنری-ورزشی را بتوان فراهم کرد، ممکن است بهتر بتوانیم از سرگشتگی انسان مدرن بکاهیم.
عوارض و آسیبهای اجتماعی ناشی از اشاعهی تربیت و خلقوخوی خَلقگریزانه و انزواطلبی عارفانه، تقدیس گرسنگی و دنیاگریزی به خصوص در تعلیمات عرفان عملی (سیر سلوک)، بیاهمیتی خانواده و فرزندان که به وفور در بین عرفای یادشده در تذکرةالاولیای عطار حضور دارند، بیتفاوتی نسبت به وقایع اجتماعی، اجتماعگریزی، اشاعهی فرهنگ بیتفاوتی و عدم تلاش برای بهبود شرایط اجتماعی-مادی زندگی (رضا و تفویض)، دشمنی با اهلفلسفه و علوم نظری، تحقیر اهلعلم و تفاخر به «امی» بودن، جایگزین کردن شیوهی «کشف شهود» برای کشف رازهای جهان و حقایق علمی در مقابل تحقیق و تفحص عقلانی، دیگر از جایگاه و منزلتی در زندگی بشر امروزی برخوردار نیست.
امروز دیگر برای گوشهنشینی و ذکر گفتن به کسی جایزه نمیدهند، قهرمانان مردم کسانی هستند که برای کمک به مردم آفریقا تمام دانششان را با تمام وجود به کار میبندند تا راهی برای درمان بیماریهای لاعلاج مردم بیابند. آنچه برای ما مهم است، معنویت برخاسته از نوعدوستی، دوری از تفرد و خودمحوری و رویکردهای انساندوستانه است. شناخت پدیدههای اجتماعی میتواند در ارزیابی مکتبهایی ازایندست به ما کمک کند. باید توجه داشت که ادبیات غنی و زیبای عرفانی (از منظر زیباشناختی) در ساحت هنر از جایگاه ویژهای برخوردار است، ولی بهتر است فلسفه هم جایگاه خود را داشته باشد تا افتراق بین ادبیات و فلسفه حفظ شود.