شناسهٔ خبر: 29801 - سرویس باشگاه ترجمه

از سینمای جنگی تا رمانس‌های عاشقانه؛

دخترکان شاگردمغازه به سینما می‌روند (۲)

سینمای بدنه تنها زمانی که توده‌ی مردم سرنوشت احمقانه یک نفر را به‌مثابه مرگی قهرمانانه قلمداد کنند، می‌توانند آن را از نظر اخلاقی تحمل کنند. فیلم‎‌های جنگی برای تربیت توده مردم هستند.

 

فرهنگ امروز / زیگفرید کراکوئر، ترجمه رامین خلیقی:

اشاره: آنچه در ادامه می‌خوانید بخش دوم و پایانی نوشته زیگفرید کراکوئر در نقد سینمای جریان اصلی است که بخش نخست آن در فرهنگ امروز در اختیار خوانندگان قرار گرفت.

 

ملت آماده‎‌ی کارزار

روس‎‌ها در طول جنگ جهانی اول هتلی محقر در اتریش شرقی را به اشغال خود درآوردند،(۱۲) در این مسافرخانه یک زن خدمتکار، افسری اتریشی را که از ارتش جا مانده، مخفی کرده است. یک ژنرال روس که در هتل اقامت دارد این زن وطن‎‌پرست را با حرف‎‌های شهوت‎‌انگیز خود آزار می‎‌دهد. این زن به خاطر عشق به وطن مقاومت می‎‌کند. کمی بعد اتریشی‎‌ها به حالت رژه به داخل مسافرخانه می‎‌آیند و افسر و آن زنی که افسر را نجات داده همراه با موسیقی نظامی رادتسکی مورد احترام همه قرار می‎‌گیرند (یک عروسی در زمان جنگ در راه است). در یک موقعیت دیگر، یک زن شجاع و دلیر اهل پروس شرقی، هنگام اشغال دشمن، پسر خود را (مانند افسر) نجات می‎‌دهد. پسر با خاله‎‌زاده‌ی دلیر و پرطاقت خود ازدواج می‎‌کند.(۱۳) صحنه‎‌های مربوط به جنگ به‌مراتب نسبت به صحنه‎‌های یک‌نواخت جانبازی‎‌ها و اعمال قهرمانانه، آراسته‎‌تر تدوین می‎‌شوند. این فیلم‎‌های جنگی و نظامی که از هر لحاظ شبیه به هم هستند منکر این ادعایند که دنیای کنونی اساساً ماتریالیستی است. کم‎‌ترین کاری که این فیلم‎‌ها انجام می‎‌دهند این است که ثابت می‌کنند که یک‌سری از گروه‎‌های تأثیرگذار معین، دیگر گروه‎‌ها را وادار می‎‌کنند تا در عوض نگرشی مادی که خود این گروه‎‌های تأثیرگذار از آن حمایت می‎‌کنند، نگرشی اسطوره‎‌ای-قهرمانی داشته باشند.

 در واقع، این گروه‎‌ها می‎‌توانند به اهداف خود دست پیدا کنند -که ممکن است موجب جنگ‎‌های جدید شود- و این مسئله هنگامی اتفاق می‎‌افتد که توده‎‌ها که هنوز هم تا حدودی آلوده‎‌ی انقلابند، یک بار دیگر از لحاظ اخلاقی پالوده شوند؛ یا زمانی که لذت ناشی از جنگ که به شکل مدال‎‌ها و زنان باکره‌ نمود می‎‌یابند، جایگزین ترس و وحشت‎‌های دوران جنگ شود؛ وقتی که دوباره نسلی جدید روی کار می‎‌آید، نسلی که نمی‎‌خواهد بداند برای چه می‌جنگد تا بتواند با عزت و افتخار بیشتری پیروز و یا نابود شود. نیت اخلاقی این فیلم‎‌ها با این واقعیت که آن‌ها به انسانیت دشمنان نیز اقرار می‎‌کنند، تثبیت می‎‌شود. ژنرال روس که به دنبال زن وطن‎‌پرست است، مردی درستکار و صادق است. احترام به دشمن، جنگ را پوچ می‎‌کند، این دقیقاً همان هدف تولیدکننده‎‌هاست؛ چراکه جنگ این‌گونه به‌عنوان ضرورتی توجیهناپذیر پذیرفته می‎‌شود. تنها زمانی که توده‌ی مردم مرگی سرنوشت احمقانه یک نفر را به‌مثابه مرگی قهرمانانه قلمداد کنند، می‌توانند آن را از نظر اخلاقی تحمل کنند. فیلم‎‌های جنگی برای تربیت توده مردم هستند. این مسئله مخصوصاً در مورد فیلم‌های‎‌ فریدریکوس رکس صدق می‌کند که در آن‌ها -و همیشه بر اساس آرزوها یا خواست‎‌های همان گروه‎‌های تأثیرگذار- بیننده یک بار دیگر با پادشاهی سروکار دارد که نسبت به رهبران واقعی‌اش، هواخواهی بیشتری را موجب می‌شود، رهبرانی که به‌نوبه‌ی خود از این هواخواهی سود می‎‌برند.(۱۴) وقتی که سومبارتِ پیر و درستکار در یک مقاله‌ی نظامی، آلمان‎‌ها را «قهرمان» و انگلیسی‎‌ها را «بازرگان» نامید، به همان اندازه‎‌ که یک پروفسور می‎‌توانست اشتباه کند عمیقاً اشتباه کرد. (۱۵) قهرمانان فیلم‎‌های تمامی کشورها به‌عنوان رؤسای پروپاگاندای تاجران کشورشان با یکدیگر متحد می‎‌شوند. برای دخترکان شاگرد مغازه سخت است که در برابر جذابیت رژه‌ها و لباس‎‌های متحدالشکل مقاومت کنند.

جهان‎‌گردها

دختر یک تولیدکننده‌ی موتور هواپیما، سفری رقابتی را به دور دنیا آغاز می‎‌کند، سفری هوایی که قرار است کیفیت موتورهای پدرش را نشان دهد. (۱۶) یکی از رقبا که دختر قبلاً دست رد به سینه‎‌اش زده بود، در تمام طول سفر سعی می‌کند که کار دخترک را به تأخیر بیندازد و مرد جوانی که دخترک بعدها در فیلم مطمئناً دست رد به سینه‎‌اش نخواهد زد، در تمام طول سفر به او کمک می‎‌کند. در پس‎‌زمینه‎‌هایی از هند، چین، اقیانوس آرام و آمریکا به‌سرعت رابطه‎‌ای عاشقانه شکل می‎‌گیرد و سرعت وقایع نیز بهنوبه‌ی خود همراه با رابطه‌ی عاشقانه تحول می‎‌یابد. خلبان زن همیشه در لباس سنتی هر کشوری که به آن سفر می‎‌کنند ظاهر می‎‌شود، در نهایت، پیروزی و نامزدی. در دیگر فیلم‌ها شخصیت‌ها در سواحل دریاچه‎‌های ایتالیای شمالی و یا اسپانیا نامزد می‎‌کنند (انتخاب هر کشور به مد روز بستگی دارد)، هر نامزدی به گونه‎‌ای با استفاده‌ی مداوم فرد از ماشین شخصی‎‌اش مرتبط است. کنت کیسرلینگ در شرح فیلسوفانه‌ی سفر خود تأکید می‎‌کند که من به سراسر دنیا سفر کردم تا خودم را پیدا کنم.(۱۷) جامعه نیز هیچ‌گاه خود را در طول سفرهایش پیدا نمی‎‌کند، اما برخلاف کنت، جامعه سفر می‎‌کند تا نتواند خود را پیدا کند. کنش‎‌های جامعه در همه جا -چه در خانه و چه در دیگر وسایل نقلیه‌ی مدرن- یک‌سان باقی می‎‌ماند، هرچند تغییرات اعمال‌شده در مناظر، حواس انسان را از دورویی و ریاکاری رخدادهای اجتماعی‎‌ای پرت می‎‌کند که یک‌نواختی آن در ماجراجویی‌های سفرها به فراموشی سپرده می‎‌شود.

 زن خلبان که در هند بر خطر غلبه کرده بود، به هنگام سختی و مشقت تظاهر می‎‌کند که دوشیزه‎‌ای موقر است؛ هیچ‌کس آن سوداگری سرمایه‎‌دارانه در برلین را که منجر شد دخترک به اولین مکان سفر کند، به یاد نمی‎‌آورد. سفر یکی از بهترین شیوه‎‌های ممکن برای یک جامعه است تا از طریق آن بتواند حالت همیشگی حواس‎‌پرتی را حفظ کند، حالتی که جامعه را از اینکه با خود به توافق برسد، منع می‎‌کند. این مسئله کمک می‎‌کند که فانتزی به راه‌های اشتباه برود، چشم‎‌انداز شخص را با احساسات و تأثرات مسدود می‎‌کند، به شگفتی‎‌های جهان اضافه می‌کند و در نتیجه دیگر به زشتی‎‌های دنیا توجهی نمی‎‌شود‎‌. افزایش پیوسته‎‌ی دانش نسبت به جهان در خدمت تغییر صورت سیستم موجودی است که دانش در آن حاصل می‎‌شود. برخی از شخصیت‎‌های مهم اجتماعی که از لحاظ مالی قادرند اوقات فراغت خود را در جزیره‌ی سنت موریتز بگذرانند، وقتی که آنجا هستند واقعاً حس انسان بودن به آنان دست می‎‌دهد. این افراد به سنت موریتز می‎‌روند تا این حقیقت را که واقعاً انسان نیستند، سرکوب کنند. حتی طبقات پایین جامعه که می‎‌بایست در خانه‌هایشان بمانند، کنار گذاشته می‎‌شوند. روزنامه‎‌های مصور از تمامی کشورها تصاویر مختلف چاپ می‎‌کنند؛ ازاین‌رو خلبان زن اگر به خاطر این تصاویر سفر نمی‎‌کند، پس برای چیست؟ هرچه که این‌ها بیشتر سفر کنند کمتر می‎‌فهمند. وقتی که از تمام مخفیگاه‎‌های جغرافیایی دنیا عکس‎‌برداری شد، جامعه کاملاً کور می‎‌شود. دخترکان شاگرد مغازه آرزو دارند که مراسم نامزدیشان در اطراف مدیترانه برگزار شود.

قلب طلایی

یک عمده‎‌فروش جوان اهل برلین که مدیر صنعتی یک کمپانی درجه یک است در وین به ملاقات دوست پدرش که تاجر است، می‎‌رود، کارخانه‌ی دوست پدرش به دلیل شورش‎‌های اخیر در اتریش ورشکست شده است. (۱۸) اگر به خاطر دختر تاجر نبود، مرد جوان آنجا را ترک ‎‌می‌کرد. دختر جذاب وینی که به مرد جوان یاد داد که چیزهای دیگری هم به‌جز تجارت در این دنیا وجود دارند، امواج دانوب و باغ‎‌های انگوری که از آن‌ها شراب‌های تازه می‎‌گیرند، مرد جوان برلینی احساسات نهفته‌ی خود را کشف می‎‌کند، کارخانه را سروسامان می‌بخشد و دوباره به سوددهی می‎‌افتد و دخترک را با خود به خانه می‎‌برد. حتی بدون نماهای کلوزآپ، این‌گونه رویدادها باورکردنی هستند، چه در شهر رؤیاهای والتز و چه در سواحل زیبای نکار و یا هر جای دیگری غیر از اینجا و زمان حاضر، ثروتمندان عاشق می‎‌شوند و بالاخره می‌فهمند که دلی هم برای عاشق شدن دارند. این حقیقت ندارد که ثروتمندان بی‌عاطفه و سنگدل هستند، فیلم‌ها آنچه را که زندگی، ما را وادار به قبول آن می‎‌کند، رد می‎‌کنند. خارج از دنیای کسب‌وکار -که مسلماً جای مناسبی برای عشق و عاطفه نیست- قلب‎‌های ثروتمندان همیشه در جای اشتباه قرار می‎‌گیرد. این افراد فقط در موقعیت‎‌هایی سرشار از احساسات می‎‌‌شوند که بدانند عواقب خاصی ندارد و اغلب اوقات نمی‎‌توانند آن‌گونه که دوست دارند، رفتار کنند؛ به این دلیل که آن‌ها احساسات خود را به شکلی غیراقتصادی خرج معاشقه‎‌های پنهانی می‎‌کنند و ازاین‌رو اندوخته‎‌شان مدام در حال اتمام است.

 بیننده خود باید لطافت و مهربانی مرد جوان برلینی را به هنگام ابراز احساساتش به دختر وینی در اشتفان اشترم تجربه کرده باشد تا بتواند بفهمد که رفتار وحشیانه‌ی مرد جوان در پای تلفن نشان‌دهنده سنگدلی او نیست، دوربین به‌خوبی این را آشکار می‎‌کند. آنچه که مرد جوان واقعاً دوست می‎‌دارد، اپرا است و آنچه که مرد جوان آرزوی آن را دارد، خلوتی عاشقانه است که بتواند بدون هیچ مزاحمتی در آن احساسات خود را به زبان بیاورد، آن هم احساساتی که نمی‌تواند در موقعیت‌های دیگر به زبان آورد. اگر زن وینی در آن خانه نبود تا بتواند فکر مرد جوان را از مسائل اقتصادی دور کند، صفحه گرامافون (!) به‌راحتی ذهن مرد جوان را از این مسائل دور می‎‌کرد. فرد می‎‌تواند بر اساس موقعیت‌های مختلف در طول فیلم‎‌ها ثابت کند که با افزایش موفقیت و کامیابی، شمار مناطق حفاظت‎‌‌شده‌ی طبیعت احساسی فرد هم مدام افزایش می‎‌یابد. دخترکان شاگرد مغازه به این نتیجه می‎‌رسند که رئیس درخشان و بااستعدادشان در باطن نیز یک تیکه جواهر است و منتظر روزی می‎‌مانند که بتوانند با قلب‎‌های کوچک و ابلهانه‌ی خود دل یک مرد برلینی را زنده کنند.

هارون‌الرشید مدرن (۱۹)

دختر یک مرد میلیاردر خود را به شکل دختری فقیر درمی‎‌آورد به این دلیل که می‎‌خواهد مردان جوان او را به خاطر خودش دوستش داشته باشند و نه ثروتش.(۲۰) آرزوی وی زمانی به حقیقت پیوست که او مردی جوان را که لباس‌های ساده به تن داشت، دید، اما این مرد در حقیقت یک فرمانروای ثروتمند بود. قبل از اینکه مرد جوان به احساسات خود اعتراف کند به طور اتفاقی از ثروت دختر باخبر می‎‌شود؛ بنابراین از اظهار عشق صرف‎‌نظر می‎‌کند تا جلوی هرگونه سوءتفاهم را بگیرد. اکنون بیشتر از هر زمان دیگری این دو با هم هستند و از آنجایی که پول، پول می‌آورد، در نهایت فرمانروا به ثروت بسیار زیادی دست پیدا می‎‌کند. در فیلم دیگری،(۲۱) یک میلیاردر جوان به‌عنوان یک ولگرد، سراسر دنیا را می‎‌گردد به این دلیل که می‎‌خواهد او را به خاطر خودش دوست داشته باشند و نه ثروتش، اما این چهره‌ی مبدل آشکار می‎‌شود، دختر دودل و مردد است و در نهایت ماه‌عسلی در یک قایق تفریحی رقم می‎‌خورد، همانند فیلم هزارویک شب، شاهزاده‌ی داستان‎‌های جن و پری امروزی نیز راه احتیاط را در پیش می‎‌گیرد، اما در اینجا جلال و شکوه پایان فیلم از ثروت مادی او که هرگونه جلال و شکوه اجتماعی را تحت‌الشعاع خود قرار می‎‌دهد، سرچشمه می‎‌گیرد.

 ثروت زیاد می‌تواند به خاطر نیت‎‌های ابزاری مخفی نگه داشته ‎‌شود. ثروتمندان به این دلیل خود را به شکل آدم‎‌های فقیر درمی‎‌آورند تا دیگران آن‌ها را فقط به خاطر خودشان دوست داشته باشند. به چه دلیل این افراد در واقعیت ثروت خود را دور نمی‎‌ریزند تا دیگران آن‌ها را برای خاطر خودشان و آنچه که هستند دوست داشته باشند؟ به چه دلیل این افراد با انجام دادن کاری شایسته با پولشان نشان نمی‌دهند که ارزش دوست داشته شدن را دارند؟ این افراد نه ثروتشان را دور می‎‌اندازند و نه کاری شایسته با آن می‌کنند، در عوض، این فقر ساختگی به کار تاباندن نورافکنی درخشان بر خوشبختی ناشی از ثروت می‎‌آید و اینکه فرد آرزو داشته باشد که دیگران او را بی‌هیچ غرضی و فقط برای خاطر خودش دوست داشته باشند، نوعی احساسی‌گرایی است که در خدمت این است که فقدان عشق حقیقی را پنهان کند. از آنجایی‌که عشق حقیقی یک‌سری منافعی با خود به همراه دارد، می‎‌خواهد که طرفین این عشق افرادی ارزشمند باشند. ممکن است برای دختر میلیاردر راحت نباشد که خواستگارش او را به خاطر ثروتش بخواهد؛ بنابراین دخترک ثروتی را که به‌واسطه‌ی آن توانسته است در بازار آزاد و به قیمت مفت همه چیز به دست آورد، مخفی نگه می‎‌دارد و تواضع مرد جوان در این واقعیت نهفته است که وی به دنبال دختری است که ثروتی ندارد و بدون پولش هیچ است، اما (همان‌طور که معلمین اخلاق در جمع ثروتمندان موعظه می‎‌کنند) آنچه که مهم است خود دختر است و نه ثروتش.

 بر اساس شواهد سینمایی، انسان دختری است که رقص چارلستون را خیلی خوب بلد است و پسری که تا حدودی از این رقص سر درمی‎‌آورد؛ بنابراین عشق میان دو نفر -یا به عبارتی میان دو فرد به ظاهر کم‌ارزش- چیز زائدی نیست، بلکه در خدمت این است که مالکیت اموال و دارایی را توجیه ‎‌کند، این مالکیت به‌نوبه‌ی خود برای آن‌هایی که اموال و دارایی خاصی ندارند ناراحت‌کننده نیست، مشروط بر اینکه آن‌هایی که ثروتمندند بتوانند به‌واسطه‌ی به‌اصطلاح عشق نشان دهند که لیاقت این دارایی را به‌عنوان یک انسان دارند. داستان‌های جن و پری به قوت خود باقی ماندند، درحالی‌که تم لباسِ مبدل به تن کردن عوض شده است. هارون‌الرشید واقعی با لباس مبدل میان مردم می‎‌گشت تا آن‌ها را جدای از ثروت و مکنت بشناسد و در پایان خود را به‌عنوان قاضی آن‌ها نشان می‎‌داد. هارون‌الرشید مدرن نیز با لباس مبدل ظاهر می‎‌شود تا او را فقط به خاطر خودش بخواهند و نه ثروتش، اما در نهایت، خودِ واقعی‌اش را نشان می‎‌دهد؛ ثروتش و اگر امشب یک جنتلمن ناشناس به دخترکان شاگرد مغازه نزدیک شود، دخترکان او را یکی از میلیونرهای مشهور از همان مجله‎‌های مصور می‎‌دانند.

 

تراژدی‎‌های خاموش

یک فرد بانک‌دار به خاطر بی‌عرضگی‎‌اش ورشکست می‎‌شود و خودکشی می‎‌کند (۲۲) .بانک‌دار ورشکسته یک دختر دارد. مرد افسری که عاشق دخترک شده، می‎‌بایست رؤیای همراهی کردن دخترک در راهروی کلیسا را رها کند. نداریِ دختر و شغل پسر مانع از انجام این کار می‎‌شود. دختر تصمیم می‎‌گیرد که با نامی مستعار، رقاص شود و زندگی خود را از این راه بگذراند. مرد افسر که مدت‌هاست به خاطر اینکه به دختر پیشنهاد ازدواج نداده افسوس می‎‌خورد، بعد از سال‌ها جست‌وجوی بی‌حاصل دوباره دختر را می‎‌بیند و در نهایت تصمیم می‎‌گیرد که با او وصلت کند. تنها چیزی که برای پایان خوش نیاز است نامه‌ی استعفای مرد جوان است که البته تصمیم دارد که آن را هرچه زودتر تحویل دهد، اما دختر رقاص خود را مسموم می‎‌کند تا معشوقش را وادار سازد که تنها به شغلش فکر کند. مرد افسر که اکنون لباس غیرنظامی به تن کرده، بی‎‌صبرانه کنار برانکارد می‎‌ایستد. نیازی نیست که مرد جوان حتماً افسر باشد، در بقیه‌ی حرفه‌ها نیز شغل فرد بستگی به ازدواج با یک شخص ثروتمند دارد. این مسئله منجر به چنین تراژدی‎‌هایی می‎‌شود که در حقیقت تراژدی نیستند، اما محض خاطر جامعه واجب است که این‌ها به‌عنوان تراژدی ظاهر شوند. اگر یک زن خودکشی کند تا مردی به مقام بالا دست پیدا کند، این مسئله غیرقابل فسخ بودن ساختارهای اجتماعی را تضمین می‌کند. این مسائل تا مرتبه‌ی قوانین ابدی بالا برده می‎‌شوند به این دلیل که مردم مشتاقند تا از مرگی که یادآور نمایش تراژدی پنج‌پرده‌ای است، رنج ببرند. کمپانی‎‌های فیلم می‎‌دانند (و یا شاید هم نمی‎‌دانند) که چرا به دنبال یک چنین مرگ‌ومیرهایی هستند، مرگی که بر قدرت نهادهای حاکم مهر تأیید می‎‌زند از مرگی که در جنگ علیه این نهادها اتفاق می‎‌افتد جلوگیری می‎‌کند، برای اینکه مورد اخیر ناممکن شود از مورد قبلی تجلیل می‎‌شود.

 تهیه‌کننده‎‌های فیلم، آنچه را که در حقیقت فقدان ادراک و معرفت و یا در بهترین حالت یک بدبیاری است، تراژدی جا می‎‌زنند و از آن تجلیل می‎‌کنند. شرافتی که رقاص می‎‌خواهد به‌واسطه‌ی خودکشی داوطلبانه‎‌اش به اثبات برساند، هدر دادن احساساتی است که به‌وسیله‌ی طبقات بهتر جامعه پرورش می‎‌یابد تا حس بی‎‌عدالتی را تضعیف کند. انسان‎‌های زیادی وجود دارند که خود را جوانمردانه قربانی می‎‌کنند به این دلیل که توان شورش و عصیان را ندارند. اشک‎‌های بسیاری ریخته می‎‌شود به این دلیل که اشک ریختن گاهی اوقات راحت‎‌تر از تفکر و تأمل است. تراژدی‎‌های امروزی روایتی از معاشقه‎‌های شخصی با نتیجه‎‌ای ناخوشایند هستند که جامعه به شکلی متافیزیکی آن را به تن کرده تا وضعیت فعلی را حفظ کند. هرچه مواضع قدرت یک جامعه قوی‎‌تر باشند، ضعف و حماقت، بیشتر به شکلی تراژیک‌گونه رفتار می‎‌کنند. هر توافق بین‌المللی جدیدی که در صنایع سنگین اتفاق می‎‌افتد مطمئناً منجر به افزایش تعداد رقاص‌هایی می‎‌شود که دست به خودکشی می‎‌زنند. بیننده با مشاهده‌ی صحنه‎‌های خودکشی و مسمویت این رقاص‎‌ها که گویی دیگر نمی‎‌خواهند از شر این سم خلاص شوند به شدت تحت تأثیر قرار می‎‌گیرد؛ بنابراین، تنها آن تلاش‎‌هایی که برای رفع مسمویت جامعه صورت می‎‌گیرد، می‎‌توانند تراژدی نامیده شوند. دخترکان شاگرد مغازه در خفا چشمانشان را از اشک پاک می‎‌کنند و قبل از اینکه چراغ‎‌ها روشن شود آرایش خود را چک می‎‌کنند.

لبه‌ی تیغ

گاهی اوقات فیلم‎‌ها حالت دیوانه‎‌وار پیدا می‎‌کنند، ماجراهای وحشتناکی دارند و تصاویری را نشان می‎‌دهند که چهره‌ی واقعی جامعه را منعکس می‎‌کند. خوشبختانه در اصل سالم هستند، فوران‎‌های شیزوفرنیک، زودگذر و آنی هستند؛ پرده دوباره پایین می‎‌آید و همه چیز به حالت عادی برمی‎‌گردد؛ به‌عنوان مثال، دختری به همراه معشوقه‌ی خود که یک پسر جوان بدترکیب و زمخت است از شهرستان به برلین می‎‌آید. (۲۳) چون دختر زیبا است، رئیس هیئت‌مدیره وی را تبدیل به ستاره‌ی نمایش‎‌های آمیخته (revue star) می‎‌کند و به پسر جوان شغلی می‎‌دهد. رئیس هیئت‌مدیره تاجر بدی خواهد بود اگر نخواهد به‌واسطه‌ی این سرمایه‎‌گذاری پولی به جیب بزند. هرچند که دختر پیش‎‌‌پرداخت‎‌های تاجر را رد می‎‌کند، همراه با معشوقه‌ی خود روانه‌ی شهرستان می‎‌شود و از این پارتی‌بازی‎‌های کثیف روی برمی‎‌گرداند (فیلم‌نامه‌نویس حتماً یک فرد عالم و فهمیده است). آشکار کردن عرف‎‌های جامعه تهیه‌کننده‌ی فیلم سزاوار ورشکستگی است چون هیچ‌چیز به اندازه‌ی افشا کردن فعالیت‎‌های غیراخلاقی روحیه‌ی بیننده را خراب نمی‎‌کند، آن هم فعالیت‎‌های غیراخلاقی که به طور رسمی ممنوع هستند و مخفیانه اتفاق می‎‌افتند و اما در لحظه‌ی آخر از این خطر دوری می‎‌شود، آن هم وقتی که رئیس هیئت‌مدیره از کارهای خود پشیمان می‎‌شود و سریع خود را به این زوج پاک و معصوم می‎‌رساند و این زوج با خوشحالی به او اجازه می‎‌دهند که با ماشینش آن‌ها را به شهرستان برساند. باید یک‌چنین رئیسی باشد تا پارتی‌بازی‎‌ را ماست‌مالی کند (فیلم‌نامه‌نویس یک فرد عالم و فهمیده است).

 مورد بعدی خیلی شدیدتر است. پادشاه یک کشور جنوبی فقیر و کوچک برای خود از پاریس معشوقه‌ای می‎‌آورد که یک میلیاردر آمریکایی نیز آرزوی داشتن این معشوقه را دارد. (۲۴) مرد میلیاردر برای به دست آوردن دختر، مردم ناراضی این کشور فقیر را به‌واسطه‌ی پول با خود همراه می‎‌کند و به ژنرال پادشاه رشوه می‎‌دهد. شورشی میهن‌دوستانه به‌سرعت شکل می‌گیرد، مسلسل‎‌ها به رگبار می‎‌بندند و منظره‎‌ای از جنازه‎‌ها در خیابان‎‌ها و میادین به وجود می‎‌آید. ژنرال به میلیاردر خبر می‎‌دهد که به خاطر زندانی شدن پادشاه، دختر اکنون آزاد است؛ ژنرال مانند یک خدمتگزار چاپلوس با سرور جدیدش رفتار می‎‌کند. آیا این‌گونه کودتا اتفاق می‎‌افتد و جنگ‎‌های خونین با سرمایه‎‌های بزرگ به راه می‎‌افتد؟ فیلم دیوانه‎‌وار است. این فیلم در عوض حفظ کردن شأنی که معمولاً این‌گونه رویدادها را همراهی می‎‌کند تا اینکه بتوانند مدام اتفاق بیفتند، رویدادها را آن‌گونه که واقعاً اتفاق می‎‌افتند به تصویر می‎‌کشد. باز جای شکرش باقی است که فیلم لبخند گلگون خود را سریعاً به دست می‎‌آورد. مرد آمریکایی انسان واقعاً خوبی است که لیاقت ثروتش را دارد. وقتی که مرد متوجه می‎‌شود که زن پاریسی به معشوق خود وفادار است، پادشاه قبلی را از زندان آزاد می‎‌کند و آن‌ها را به ماه‌عسل می‎‌فرستد. زمانی که قرار باشد پول، حسِ ترحم و دل‌سوزی را به دست آورد، عشق از پول قدرتمند‎‌تر می‎‌شود. دخترکان شاگرد مغازه نگران این مسئله بودند، اما اکنون می‌توانند نفس راحتی بکشند.

 

منبع:

The Little Shop Girls Go to the Movies," in The Mass Ornament: Weimar Essays, ed. and trans. Thomas Y. Levin (Cambridge: Harvard University Press, 1995) , 291-304

 

پی‌نوشت‌ها‎‌:

12.    Hotel Imperial (Mauritz Stiller, 1927)
13.    Volk in Not: Ein Heldenlied von Tannenberg (Wolfgang Neff, 1925)
14.    Fridericus Rex: Part 1, Sturm und Drang: Part 2, Vater und Sohn (Arzen von Cserepy, 1920-1922)
15.    Werner Sombart (1863-1941) , Handler und Helden: Patriotische Besinnungen (Munich: Duncker & Humblot, 1915)
16.    Der Flug urn den Erdball, Part 1: Indien—Europa (Dr. Willi Wolff, 1924)
17.    Count Hermann Alexander von Keyserling (1880-1946) , Das Reisetagebuch eines Phllosophen (Darmstadt: Reichl, 1919; rpt. Miinchen: Langen, 1980) , 8, translated by J. Holroyd Reece as Travel Diary of a Philosopher, 2 vols. (London: Jonathan Cape, 1925) , vol. 1, 17.
18.    Wien-Berlin: Ein Liebesspielzwischen Spree undDonau (Hans Steinhoff, 1926)


۱۹. هارون الرشید (170 - 193 ق / 786 - 809 م) در طول دوره‎‌ای که بیشتر داستان‌های هزارویک شب به رشته‌ی تحریر در آمد، خلیفه‌ی بغداد بود.


20.    Her Night of Romance (Sidney A. Franklin, 1924)
21.    Le Prince Charmant (Victor Tourjansky, 1925)
22.    Das alte Ballhaus (Wolfgang Neff, 1925)
23.    Das Madchen mit der Protektion (Max Mack, 1925)
24.    Eine Dubarry von heute (Alexander Korda, 1926)