فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: پس از آنکه در دو سخنرانی پیشین به مفهوم «غرب و غربزدگی» همچون خودبنیادی یا سوبژکتیویته در نظر دکتر داوری پرداخته شد، و در ادامه نیز دریافتیم که غربزدگی امری است ناگزیر و عقلانیتی است که نظم و شرطِ امکانِ هر عملی در جهان جدید است، راه ما به سوی مفهوم «غربزدگی فعال» باز میشود. در واقع، پرداختن به مفهوم غربزدگی در سیر اندیشهی دکتر داوری ما را متوجه دو جنبه میکند. نخست جنبهی فراگیر غربزدگی که عبارت است از اطلاق عقل مدرن و دوم، تقسیم آن به غربزدگی منفعل و فعال. «سیدمحمدتقی طباطبایی» عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در یک بدعت، به جای پرداختن به آرا و نظرات بزرگان و علمای غربی و تحلیل این آرا، به آرای رضا داوریارکانی پرداخت که این مطالعه و پژوهش همچنان ادامه دارد.
غربزدگی فعال و منفعل
سیدمحمدتقی طباطبایی در ابتدای سخنرانی خود، گذری کوتاه به سخنرانی قبلی خود درباره مفهوم غربزدگی در آرای داوریاردکانی پرداخت و گفت: پیش از آنکه اشارهای به غربزدگی فعال و منفعل بکنیم، نیاز است تا به تمایز جهان توسعهیافته و توسعهنیافته نیز نظر کنیم. توسعه همچون رخدادی از درون، در اروپا و آمریکای شمالی به صورت ارگانیک و بر اساس راهبری عقل مدرن که نماد آن علم است رخ داده اما از آنجا که نظم و نظام کشورهای دیگر بر اساس این عقل مدرن شکل نگرفته، هر کشور دیگری که بخواهد توسعه یابد، نیاز به برنامهریزی پژوهش علمی دارد زیرا در این صورت دیگر نه با مدرنیسمی ارگانیک و درونی که با مدرنیزاسیونی از بیرون مواجهیم. از این رو توسعهیافتگی وصف کشورهایی است که به هر کدام از این دو صورت توانستهاند (چه مدرنیته و چه مدرنیزاسیون) در نظام تولید صنعتی و شکوفایی علمی جهان جدید نقش ایفا کنند.
وی ادامه داد؛ افزون بر این در سخنرانیهای پیشین گفته شد که چگونه میتوان با توجه به مفهوم غربزدگی فعال، تناقضی که در نگاه اولیه به تفکر دکتر داوری به ذهن میآید نیز رفع شود. زیرا این پرسش دربارهی اندیشههای وی مطرح بوده است که چگونه متفکری که منتقد عقل مدرن است و از غربزدگی میگوید اکنون میتواند از توسعه و شرایط امکان توسعه یافتگی بگوید. زیرا اندیشیدن به شرایطِ امکانِ توسعهیافتگی، فرع پذیرشِ عقلانیتِ جهانِ جدید است و این در حالی است که دکتر داوری زمانی که به مدرنیته میاندیشد، منتقد آن است.
پاسخ به این پرسش جز از راه توجه به مفهوم غربزدگی فعال حاصل نمیشود. اگر غربزدگی امری است فراگیر که گریزی از آن نیست، راه پیش روی ما جز با مشارکت فعال در روند توسعهی جهانی باز نمیشود. اگر تاکنون چنین عمل کردهایم که مقلد ناتوان غرب بودهایم بهتر است که به جای تقلیدی ناموزون به قواعد و نظم جهان مدرن اندیشیده و علم را در کلیت آن بیاموزیم. توسعه امری نیست که به انتخاب ما باشد بلکه تنها امکان پیش روی جهان توسعهنیافته است بنابراین در عین وجود نقد به کلیت عقل مدرن میتوان به امکانهای موجود نگاه کرد و اندیشید که در راه حل مسائل موجود کشور چه راهی پیش پای ماست و چه باید کرد. در این جاست که غربزدگی فعال معنا مییابد.
طباطبایی تاکید داشت؛ به نظر دکتر داوری نسبت ما با غرب تاکنون چنین بوده که مانند کسی رفتار کردهایم که حتی در تقلید نیز ناتوان است. ما هنوز نتوانستهایم در تاریخ جهان جدید، مشارکت و مساهمت فعال داشته باشیم. غربزدگی فعال به این مشارکت در تاریخ جهان توسعهیافته اشاره میکند. بنابراین راهی است برای گذر از وضعیت توسعهنیافتگی به توسعهیافتگی.
اما غربزدگی منفعل مربوط به کشورهایی است که به هر دلیل در روند کنونی تاریخ جهان نقشی نداشته و توسعهنیافتهاند. این کشورها گرچه هنوز رهآموز ِعمل و اساسِ نظمِ جهانشان، عقل مدرن نیست اما بازارهای مصرفیشان انباشته است از لوازم مصرفی و اشیاء تکنیک. این لوازم که از جهان توسعهیافته در بازارهای این کشورها سرازیر میشوند، با خود نیازهای جدیدی را پدید میآورند. دکتر داوری این نیازها را نسبت به نیازهای ذاتی و روزمرهی هر انسان، نیازهای لغیره مینامد. نیازهایی که هیچ ربط و نسبتی با نیازهای هرروزهی مردمان جهان توسعهنیافته نداشته اما با آمدن لوازم مصرفی پدید آمدهاند. برای نمونه تا زمانی که تلفنهای همراه و تکنولوژی آن نیامده بودند هیچکس گمان نمیکرد که داشتن تلفن همراه به یکی از نیازهای ضروری و روزمرهی افراد تبدیل شود. این نیازهای جدید، نظمِ پیشامدرنِ این جهانها را آَشفته میکند و آنها را در نسبتی دوگانه قرار میدهد یعنی از یک سو بنا به نظم پیشامدرن خود، هیچ نیازِ واقعیای به این لوازم ندارند اما از سوی دیگر، رفاه و تواناییهای این لوازم آنها را جذب کرده و با تمام وجود این لوازم را میخواهند. در چنین وضعیتی است که غربزدگی منفعل پدید میآید. زیرا مردمان این کشورها در عین حالی که خود نمیتوانند این لوازم را تولید کنند به آنها وابسته میشوند.
راهِ برونشد از این وضعیت، غربزدگی فعال است. غربزدگی فعال یعنی رسیدن به توانایی تولید و مشارکت در نظم جهان جدید که به اختصار میتوان آن را توسعهیافتگی دانست. غربزدگی فعال اشاره دارد به فهم این عقلِ مطلقِ فراگیر و عمل بر اساس آن برای رسیدن به توسعه و مشارکتِ فعال در جهانِ توسعهیافته.
توسعهیافتگی چگونه ممکن میشود
عضو هیات علمی گروه فلسفه پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ادامه تحلیل آرای داوری درباره علت توسعهنیافتگی کشور، به گزینشی عمل کردن ما در برخورد با علوم به عنوان یکی از معضلات اشاره کرد و گفت: اما آیا با صرفِ خواستنِ توسعه میتوان به توسعه رسید؟ آیا ما در طول تاریخِ مواجههی خود با جهان جدید، توسعه را خواستهایم یا ثمرهای آن را؟ به نظر دکتر داوری، برخورد ما با جهان جدید، گزینشی بوده و این برخورد گزینشی به این خاطر بوده است که سادهانگارانه میپنداشتیم میتوان لوازم مصرفی را خواست اما دیگر جنبههای جهان جدید را نخواست یا به آن نپرداخت. آنچه به آن بیتوجهی کردیم همان نیازهای لغیرهای بودند که خود را همچون نیازهایی ضروری بر ما تحمیل میکردند و عوارض خود را نیز با خود به همراه میآوردند. این برخورد گزینشی حتی در یادگیری علوم نیز خود را نشان داد. تاکیدی که ما بر یادگیری علوم مهندسی، پزشکی و نظامی داشتیم بسیار بیشتر از تاکیدی بود که حتی بر علوم پایه میکردیم چه رسد به علوم انسانی. بر این اساس، تقسیمی در میان علوم کردیم و بخشی از علوم را علوم عملی و کارآمد دانستیم و بخشی دیگر را علوم نظری و ناکارآمد. و پر واضح بود که آنچه از غرب میخواستیم، علوم کارساز و کارآمد بود و نه علوم نظری که در ظاهر جز پریشانی فکر چیزی نمیآوردند.
او گفت: به نظر دکتر داوری، تنها راه رسیدن به توسعه، اخذ عقل مدرن همچون یک کلیت است و نه به صورت گزینشی. در این نگاه علوم در یک نظام کلی دیده میشوند که در کنار هم میتوانند نقش توسعهآفرینی را انجام دهند. اینگونه نیست که بتوان علومی را که به ظاهر به کار میآیند اخذ کرد و دیگر علوم را به عنوان علومی ناکارآمد و صرفا نظری از محدودهی توجه بیرون راند. علوم، همگی تجسمِ عقل مدرنی هستند که نظام علوم را بناکرده و این عقل، عقلی است که به کارآمدی میاندیشد و عقلی است که به دنبال تصرف در جهان برای افزودن بر رفاهِ انسان در زندگی است. بنابراین این عقل، عقلی است که عمل و کارآمدی وصف آن است. برخلاف آنچه در نگاه گزینشی به جهان مدرن وجود دارد، کارآمدی، وصفِ لوازم مصرفی و ابزارهای تکنولوژیک یا در بهترین حالت، وصف علومی که این گونه ابزار را میسازند، نیست بلکه وصف عقل مدرن است و این عقل در نظامِ علوم تجسد یافته است. بنابراین نمیتوان علوم انسانی یا پایه را همچون علومی ناکارآمد و صرفا نظری به کنار گذاشت به سودای این که با تمرکز بر علوم تکنولوژیک به تولید ابزارهای تکنولوژیک رسید.
درست است که عقل مدرن به عمل و کارآمدی نظر دارد اما برای این که بتواند عمل کند نیاز به نظر دارد. البته این نظر از سنخِ علمِ نظریِ جهانِ پیشامدرن نیست زیرا در خدمت عمل است اما نکته این است که تا نباشد، تکلیفِ عمل روشن نخواهد بود. بنابراین گرچه علوم انسانی در نگاه نخست، علومی نظری به چشم میآیند اما معنایش این نیست که بدون علوم انسانی میتوان علمِ کارآمد داشت زیرا داشتنِ علمِ تکنولوژیک بدون این که بدانیم از آن، چه میخواهیم و بدون این که بدانیم از علم چگونه میتوان بهره برد، بیفایده است.
طباطبایی در ادامه نیز افزود؛ علوم انسانی گرچه در غرب در قرن نوزدهم و در زمانی پدید آمدند که بحرانی در علوم غربی پدید آمد و این علوم بیشتر نگاهبان مدرنیته بودند تا علت پدید آمدن آن، اما این مساله در روند ارگانیک توسعه در جهان مدرن رخ داده و نه در روندِ مدرنیزاسیون، که روندی است معکوس. در روند مدرنیزاسیون، این علوم انسانی هستند که باید نخست در معرض توجه قرار گیرند زیرا به واسطهی این علوم است که خواهیم دانست چگونه میتوان از علم بهره برد و چه نیازی به علم داریم و شرایط تاثیر علم چیست. بنابراین در قلمرو علم نیاز اول ما علوم انسانی است. تا علم انسانی و به ویژه فلسفه نداشته باشیم نمیتوانیم بدانیم که نظام علم چیست و جا و مقام هر علم و نسبت آن با دیگر علوم چیست.
نقش علوم انسانی در روشنکردن تکلیف عمل و نسبت ما با علوم کاربردی، نقشی دوگانه است. از یک سو نیاز داریم تا علوم انسانی به کلیت نظام علم و نسبت علوم با یکدیگر بپردازند و به مسائل ما بیندیشند، از سوی دیگر نیاز داریم تا علوم انسانی پس از روشنشدن مسائل ما در نسبت با علوم برای رسیدن به راهحلها و بهرهبردن از علوم کاربردی، برنامهی جامع پژوهش بنویسند.
فلسفه و نقش نقادانه علوم انسانی
محقق و پژوهشگر حوزه فلسفه در ادامه بحث علت توسعهنیافتگی کشورهای جهان سوم از جمله ایران از دیدگاه داوریارکانی عنوان داشت؛ نقد کار فلسفه است. نقد یعنی پرسش از این که ما که هستیم؟ چه کار میخواهیم بکنیم؟ کجا میخواهیم برویم و آیا آنچه میآموزیم به کارمان میآید یا نه؟ به واسطهی این نقد است که نظم علوم را میشناسیم و میتوانیم نسبت علوم را با مسائل خود مشخص کنیم و از علوم، کارآمدی بخواهیم. ما با علوم انسانی و در راس آنها فلسفه است که نخست، نسبت خود را با عقلانیتی که این علم را پدید آورده مشخص میکنیم تا بتوانیم در نتیجهی آن از این علوم بخواهیم که مسائل ما را حل کنند. ما باید بتوانیم علوم را به کار گیریم و مهم است که بدانیم به صرف آموختن علوم، نمیتوان آنها را به کار گرفت. علوم در شرایط خاصی است که تاثیرگذارند و به کار گرفته میشوند و گرنه تبدیل به تزئین خواهند شد و هیچ گرهی را نخواهند گشود. درک این شرایط تاثیر کار علوم انسانی است. بنابراین ما باید نخست علوم انسانی را به درستی بیاموزیم و سپس بتوانیم به آن قدرتی در علوم انسانی برسیم که بتوانیم مسائل خود را از این علوم بپرسیم تا در نهایت بتوانیم با روشنشدن مسائلمان از علوم کاربردی بهره ببریم. این علوم انسانی هستند که در میانِ مسائل ما و کارسازیِ علوم، نقشِ واسطه دارند. تا این واسطه نباشد ما بسیار چیزها میدانیم که به کارمان نمیآید و بسیار مشکلات و مسائل داریم که راهحلی ندارد.
بنابراین درست است که دکتر داوری میگوید عقل مدرن عقلی است عملی اما منظور این نیست که این عقلِ ذاتا عملی میتواند بدون نظر، عمل کند. نظرِ راهگشا برای کارآمدیِ علوم کاربردی، علم انسانی است. پس این که این علوم نظریاند، معنایش این نیست که میتوان بدون داشتن آنها از علوم کاربردی بهره برد.
علوم انسانی غیر از این نقشِ نقادانه که اندیشیدن به شرایطِ تاثیر علم و درکِ نظام علم است، و البته این نقش بیشتر بر عهدهی فلسفه است، نقش دیگری نیز دارند که برنامهریزیِ توسعه باشد. دکتر داوری برای فلسفه در برنامهریزی توسعه، هیچ نقشی قائل نیست و این کار را در وهلهی نخست مربوط به علوم اجتماعی و پس از آن دیگر علوم انسانی میداند. البته به این مطلب در این سخنرانی پرداخته نمیشود.
علوم انسانی نیاز اول در قلمرو علم و توسعه
سیدمحمدتقی طباطبایی در نهایت گفت: آخرین نکتهای که در اینجا باید به آن اشاره کنم توجه دکتر داوری به توسعهی جامع است. بنابر آنچه تاکنون گفته شد توسعه همچون نتیجهی علم، امری نیست که در یک نسبت خطی محقق شود. برای نمونه ممکن است بگوییم و بخواهیم که نخست توسعهی اقتصادی داشته باشیم، سپس توسعهی فرهنگی و اجتماعی و . . . . یا بالعکس، اما در واقع، توسعه امری است جامع زیرا علم، در یک کلیت و نظام، عمل میکند و اگر راهنمایِ جهانِ توسعهیافته برای رسیدن به توسعه، علم بوده است این علم نه یک علم خاص بلکه کلیت علوم است. بنابراین تا به علوم در کلیت آنها و به صورت جامع نیندیشیم نمیتوانیم به توسعه برسیم زیرا توسعه نیز در پیوستگی با علوم، امری است همهجانبه و همبسته. علم در تمامی شئون راهبر و رهآموز جهان مدرن بوده است و در این رهآموزیِ جامع است که توسعه ممکن شده است. بنابراین توسعه امری نیست که بتوان با آن به صورت گزینشی برخورد کرد درست همانند علم.
در یک جمعبندی نهائی میتوان گفت که به نظر دکتر داوری، کارآمدی نه وصفِ علومِ کاربردی یا ابزارهایِ تکنولوژیک بلکه وصفِ علم و عقل مدرن است و این علم در برگیرندهی تمامی علوم است که هر کدام در یک نظامِ جامع، نقش خود را برای رسیدن به توسعه و کارآمدی ایفا میکنند. از این میان، کارکرد خاص علوم انسانی، نخست، شناختنِ این نظام علمی و یافتنِ ربط و نسبت ما و مسائل ما با آن است و دوم، برنامهریزیِ جامعِ پژوهش، برای رسیدن به توسعه و حل مسائلمان. تا چنین برنامهی جامعی نباشد، امکان بهرهبردن از علومِ کاربردی وجود ندارد و این نشان میدهد که به نظر دکتر داوری در قلمرو علم و توسعه، نیاز اول ما علوم انسانی است.