دیوید آرمیتاژ و جو گالدی / ترجمۀ نجمه رمضانی: اثر مستقیم گذشتۀ کوتاهمدت عقبنشینی از آن چیزی بود که تاریخدان فرانسوی فرناند برودل longue durée (یعنی دورۀ طولانی) نامیده بود. برودل حتی الان هم از شهرت خوبی برخوردار است، فراتر از محدودۀ مورخان و این به خاطر تاریخ چندلایهای مدیترانه در عصر فیلیپ دوم است که در ۱۹۴۹ به چاپ رسید و به آن سوی اقیانوسها پل زد. بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵، زمانی که برودل در اردوگاه حبس بود، طرح شاهکار خود را ریخت، در همان جا بود که برای همبندانش در خصوص دوره و مفهوم تاریخ سخنرانی میکرد. وی بعدها ابراز کرد که ریتم تغییرنکردنی دورۀ زندان –کارهای معمول و تکراری، ظاهراً بدون امید یا دلیل- او را واداشت تا به بازههای زمانی بلندمدتتر بیندیشد تا بتواند در جایی فراتر از یکنواختی سراسر روز، امید خود را بازیابد.
زندگی در اردوگاه دید برودل را نسبت به گذشتۀ مدیترانه شکل داد، دیدگاهی که وی در سه تاریخ پیدرپی بازگو میکند: داستان «ظاهراً ثابت» محیط فیزیکی تغییرنکردنی؛ تاریخ «کند» دولتها، جوامع و تمدنها؛ و روایت معمول نوسانهایی «مختصر، سریع و عصبی» که حوادث نام دارند. برودل بر این باور است که حوادث «کف» روی امواج زمان هستند اما نباید آنها را با تاریخ اشتباه گرفت، که تاریخ در اعماقی ژرفتر جای میگیرد و اغلب خارج از دید است.
برودل این حرکت را در ۱۹۵۸ longue durée نامید که حملهای بود به جریان بازی قدرت دانشگاهی و نهادی در فرانسه، در زمانی که چهارمین جمهوری در میان بحرانهای داخلی و بینالمللی جای خود را به پنجمین میداد. برودل به خاطر آنچه بحران علوم انسانی میدانست بسیار غصه میخورد، بحرانی که در آن دانش در حال انفجار بود، دادهها از کنترل خارج شده بودند، حوزههای روشنفکری بیش از پیش دروننگر میشدند و بسیاری از محققان تنها روی کوتاهمدت تمرکز میکردند، اینجا و اکنون و روی تدبیر سیاسی.
برودل تاریخ را به عنوان راهحلی برای این بحران ارایه کرد؛ تاریخ به مثابه تنها نظامی که قادر بود توضیح دهد چطور حوادث کنونی در الگوهایی بزرگتر و در واقع بلندمدتتر جای میگیرند. وی اقتصاددانان را نیز مانند بسیاری از همکاران تاریخدان خود متهم کرد که بیش از حد روی بازۀ زمانی ۱۰، ۲۰ و نهایتاً ۵۰ ساله تمرکز میکنند. پس راهکار او این بود که در افقی متفاوت کار کنند، تاریخی که طی صدها یا حتی هزاران سال سنجیده میشود: تاریخی با طول بلند و یا حتی بسیار بلند (l’histoire de longue, même de très longue durée).
longue durée خیلی زود به تنهایی جایگاه خود را به عنوان شکل مختصر عبارت طولانی برودل، پیدا کرد. وقتی او برای کسب اعتبار دانشگاهی و تأمین بودجه به مبارزه با مردمشناسی (و کلود لوی استروس [۸]) و اقتصاد (که ریاضیات را در آغوش داشت) پرداخت، برنامهاش برای قرار گرفتن مطالعۀ تاریخ در خط مقدم علوم انسانی برملا شد. بهعلاوه برنامۀ کاری او مبنی بر ارج نهادن بر گذشته به خوبی با جریانی همزمان در فرانسه برای ارتقای آینده و آیندهشناسی که به عنوان یک علم در حال ظهور بود، هماهنگ شد. سردستۀ مخالفان آن دوست صمیمی برودل بود، گاستون برژه [۹] که به عنوان مدیر کل آموزش عالی فرانسه در دهۀ ۱۹۵۰ نحوۀ هزینۀ منابع مالی را در موسسات مطالعات پیشرفته در دست داشت.
هر عملی عکسالعملی در پی دارد. کوتاهمدتنگری دهۀ ۱۹۷۰ پاسخی در مقابل longue durée دهۀ ۱۹۵۰ بود. حتی شاید این جریان دربردارندۀ عناصری از طغیانی اُدیپی [۱۰] توسط دانشجویان تازهسیاسیشده درپی حوادث ۱۹۶۸ باشد، که به مخالفت با عقاید پوسیدۀ تاریخدانان قدیمیتر پرداختند. نسل شصتوهشتی گروه جدیدی از محققان را تربیت کرد که برایشان غوطهورشدن در اسناد، گفتن جزئیات و بازسازی ماجراهای کوتاهمدت بیش از تحلیل ساختارهای گسترده یا بازههای زمانی بزرگ اهمیت داشت و وجهه بهتری نصیبشان میکرد. منافع تغییر جهت به سوی گذشتۀ کوتاهمدت واضح بودند: موشکافی بیشتر، موضوعات خلاقانهتر، درگیری با تجربه های اجتماعات مختلف –زنان، بردهها، اقلیتهای قومی و سایرین- که در تاریخهای سنتیتر همواره در حاشیه بودند. اما این مسئله هزینههایی را نیز در خصوص تصویر عمومی تاریخدانان و حتی تاثیر سیاسیشان بر آنها تحمیل کرد.
در قرن ۱۹ مانند قرنهای پیش، سیاستمداران تاریخ مینوشتند. در قرن ۲۰ این سنت به طور کلی منسوخ نشد- مثلاً وینستون چرچیل که بیشتر به خاطر تاریخنگاری زندگی عمومیاش جایزۀ نوبل ادبیات را دریافت کرد- اما رایجتر آن بود که تاریخدانان به خاطر عقل سیاسیشان، در مسائل ملی و بینالمللی طرف مشاوره قرار میگرفتند. برای مثال، تاریخدانان فابینی [۱۱]، بیتریس [۱۲] و سیدنی وب [۱۳] به سبب دانششان دربارۀ دولت محلی انگلیس از قرون وسطی، به شکلدهی نهادهای سیاسی لندن [۱۴] کمک شایانی کردند. به همین شکل، آر ایچ تاونی [۱۵]، همکارشان در مدرسۀ اقتصاد لندن [۱۶]، در ۱۹۳۱ به مأموریتی فرستاده شد که قرار بود در آن به مطالعۀ اصلاح ارضی در چین بپردازد زیرا پیش از این حصر [زمینهای] عوام در قرن ۱۶ انگلستان را مطالعه کرده بود.
longue durée در زمینۀ تصمیمگیری سیاسی و نهادسازی در نیمۀ اول قرن بیستم اطلاعات خوبی به دست داد اما نتوانست این روند را در نیمۀ دوم ادامه دهد. جریان دورشدن از تاریخ تا حدی به تفوق سایر صورتهای توصیۀ دانشگاهی، به ویژه از جانب اقتصاددانان مربوط میشد. اما تا حدی هم به دست خود تاریخدانان اتفاق افتاد، زیرا آنها کار خود را آن قدر اصلاح کردند و تغییر دادند که دیگر گذشته به کار اهداف سیاسی- دستکم اهداف حکومت ملی و بینالمللی- نمیآمد. فرا روایتها هنوز جایگاه خود را داشتند اما این قصهها دیگر از سوی اعضای گروههای تاریخ گفته نمیشدند، بلکه از جانب تینکتنکهای جهانی بودند: از طرف جمعیتشناسان بهکارگرفتهشده توسط باشگاه رم [۱۷] در دهۀ ۱۹۷۰ و یا آیندهشناسان استخدامشده در موسسۀ رند [۱۸] در دوران «محدودیت رشد» و «انفجار جمعیت». حاصل کار آنها نوعی longue durée «آلوده» بود که بیشتر برای اهداف کنونی تولید شده بود.. این تاریخندانان با مجموعهای بیمایه از شواهد تاریخی مواجه میشدند و دربارۀ گرایشات پیشرفت در سطحی وسیع از آنها نتیجهگیری میکردند.
تاریخهایی با دامنۀ بلندمدت هرگز به طور کامل از کتابخانهها و کتابفروشیها حذف نشدند: برای نمونه، برودل تا دهۀ ۱۹۸۰ نوشتن تاریخهای چندجلدی دربارۀ سرمایهداری و تمدن را ادامه داد. حتی حرفهایها هم طی دههها و قرنهای متمادی به تدریس دورههای سیری بر «تمدن غرب» و تاریخ ایالات متحده یا بریتانیا میپرداختند. با این حال تلاشهای ایشان در تضاد با نظام اعتبار و ارتقای حرفهای بود. در دورانکوتاهمدتنگری، تاریخ خرد بر تاریخ کلان برتری داشت. تصویری بزرگ اغلب توجه و همدردی را به خود جلب نمیکند.
این «عصر شکستگی» که دان راجرز [۱۹]، تاریخدان ایالات متحده، در سال ۲۰۱۱ آن را این گونه نامگذاری کرد، میراثی بلندمدت از کوتاهمدتگرایی بر جای گذاشت. تمام انواع قصههای بزرگ نیروی خود را از دست دادند: مارکسیسم، نظریه مدرنیزاسیون، ظهور و سقوط تمدنها و نظریۀ ادوار تجاری همه فاقد قدرت تبیین بودند. تاریخدانان سرشناس اوایل دهۀ ۱۹۸۰ که همیشه نسبت به تغییرات حساسیت نشان میدادند، شروع به انتقاد از عواقب ناخواستۀ حرکت به سوی تاریخ کوتاهمدتنگر کردند. برنارد بایلین [۲۰]، استاد آمریکاشناس هاروارد در سخنرانی برای انجمن تاریخ [۲۱] آمریکا در ۱۹۸۱ این گونه انتقاد خود را بیان کرد: «اطلاعات تاریخی همزمان در هزاران جهت در حال انشعاب هستند. تلفیق آنها در یک کل منسجم، حتی در مناطق محدود، کاملاً غیرممکن به نظر میرسد.» آن سوی اقیانوس اطلس تاریخدان برجستۀ بریتانیایی، دیوید کانادین [۲۲]، با وی همعقیده بود و «حامیان حرفهایسازی» را محکوم میکرد به این که «تاریخدانان دانشگاهی بیشتری، بیشتر و بیشتر تاریخ دانشگاهی مینوشتند و مردم کمتر و کمتر آنها را میخواندند». پس چرا آن مقالات مجلات و رسالههای درونگرایانه اما بسیار شایسته را در آتش بزرگی از علوم انسانی نیندازیم؟
طی ۲۵ سال، به نظر میرسید قوانین ترمودینامیک دانشگاهی در حال ایجاد جریان مخالف دیگری هستند. دهۀ گذشته دوران احیای فرا روایتها، سوالات بزرگ و تاریخهای وسیع-گاهی حتی جهانی- بود. پس از عقبنشینی به مسائلی در بازههای زمانی زیستشناختی و زندگینامهنوشتی، هماکنون تاریخدانان در حال کار روی بازههای زمانیای هستند که حوزهای اقلیمشناختی، باستانشناختی و کیهانشناختی دارند.
عصر جدید انسان [۲۳] - دورۀ چالشبرانگیز زمینشناختیای که در آن انسانها دارای نقشی جمعی شدهاند و آن قدر قدرتمندند که میتوانند زمین و محیط آن را در سطح کل سیاره تحت تأثیر قرار دهند- حالا موضوع بررسی تاریخی است. که دستکم به اواخر قرن ۱۸ و سرآغاز انتشار گازهای گلخانهای پس از انقلاب صنعتی باز میگردد. گروه در حال رشدی از محققان بر «تاریخ ژرف»، ماجرای گذشتۀ انسان دستکم در طول ۴۰۰۰۰ سال گذشته، تأکید دارند که عمداً با استفاده از ابزارهای ژنتیک، باستانشناسی، زیستشیمی و عصبشناسی، مرز میان «تاریخ» و «ماقبلتاریخ» را در هم میشکند. بینظیرتر از همه «تاریخ بزرگ» است، جریانی که به خاطر در بر داشتن ماجرایی که به آغازهای جهان باز میگردد توجه بیل گیتس را به خود جلب کرده است. همان گونه که تاریخدان استرالیایی، دیوید کریستین [۲۴]، موسس تاریخ بزرگ خاطرنشان شده است، این «بلندترین durée» ای است که تاریخدانان میتوانند تصور یا بازسازی کنند.
لازم نیست تاریخدانان برای فرار از تاریخ کوتاهمدتنگر تا انفجار بزرگ به عقب بازگردند. بار دیگر تاریخهایی با دامنههای بلند از یک قرن تا سه هزاره رو به فزونی گذاشتهاند: دربارۀ یهودیستیزی از مصر باستان [۲۵] باستان تا کنون و اولین ۳۰۰۰ سال مسیحیت؛ دربارۀ جنگ چریکی از دوران باستان تا حال حاضر و دربارۀ راهبرد از زمان شمپانزهها تا نظریۀ بازی؛ دربارۀ نسلکشی «از اسپارت [۲۶] تا دارفور [۲۷]» و نژادپرستی از قرون وسطی تا همین زمان خودمان. در بیشتر این تاریخهای بلندپروازانه توجه به جزئیات و بافتار که ویژگی تاریخ خرد بود با میل به بازگویی داستانها و ساختارهایی که درکشان تنها در longue durée ممکن است، ترکیب شدهاند.
فرصت به نمایش گذاشتن longue durée در مقابل کوتاهمدتگرایی شایع با نوعی انتقامجویی از راه رسید. بیشتر مسائل مهم زمان ما-برای مثال، تغییرات آبوهوایی، بحرانهای حکمرانی جهانی و افزایش نابرابری- راهحل سادهای ندارند زیرا دارای ریشههایی عمیقند. اما گره گشایی، کاری است که تاریخدانان میکنند. ما این گونه تربیت شدهایم که صورتهای مختلف دادهها را با هم تراز کنیم تا نسبت به پیچیدگی علل آگاهی یابیم و بدانیم ساختارهای بلندمدت چطور نسبت به عوامل تعیینکنندۀ کوتاهمدت واکنش نشان میدهند. در حالی که دیگر دانشمندان اجتماعی خست - مستقیمترین و واضحترین توضیح و تحلیل مسئله- را ارج مینهند، تاریخدانان اسراف را ترجیح میدهند، چندگانگی منابع که علیت در مقابل آنها تنظیم میشود و پیشبینی آیندههایی مغایر با یکدیگر که از گذشتههای چندگانه و مورد اختلاف حاصل میشوند.
بسیاری از علوم انسانی نزدیک به هم و حتی علوم طبیعی اخیراً بازگشتی تاریخی داشتهاند. دوران دادههای بزرگ، عصر شواهد روبهفزونی دربارۀ گذشته انسان و غیرانسان است: دادههای آماری، زبانی و فیزیکی، از مجموعههای متون زبانی دیجیتالیشده تا دادههای آب و هوایی و مرتبط با صدای جیکجیک پرندگان تا دادههای مربوط به مغزههای یخی و حلقههای درختان و ژنوم انسان. برخی همکارانمان حتی longue durée را به کار میبندند تا بعضی تصورات غلط و پایدار در خصوص رشتههایشان را در هم بشکنند.
برای نمونه، توماس پیکتی [۲۸] اقتصاددان فرانسوی که اثر وی سرمایه در قرن بیستویکم [۲۹] (۲۰۱۴) به رویدادی روشنفکرانه در سطح جهان تبدیل شد، مغالطۀ «منحنی کوزنتس» را نشان داد و از ابعاد نابرابری همواره در حال گسترش در جوامع پیشرفته پرده برداشت. سیمون کوزنتس [۳۰]، اقتصاددان میانۀ قرن بیستم، استدلال میکرد که نظام سرمایهداری لاجرم به افزایش ثروت و در نتیجه کاهش نابرابری میانجامد. مجموعه دادههای کوزنتس در حدود ۳۰ سال میانی قرن محدود میشدند که پیامدهای جنگ جهانی دوم را نیز در بر میگرفت. پیکتی با نشان دادن محدودیت افقهای کوزنتس و محلی بودن دادههای وی بسط نتیجهگیریهایش به کل جهان را نفی کرد: اگر در نمایی ۲۰۰ ساله و نه سه دههای به مسئله نگاه کنیم، واضح است که از زمانی که در ۱۹۷۱ جایزۀ نوبل اقتصاد به کوزنتس تعلق گرفت، نابرابری در حال برگشت است و پیشرفتی در این زمینه حاصل نشده است.
آیندۀ عمومیِ گذشته حالا قطعاً در دستان تاریخدانان است. تاریخ به عنوان یک رشته، ایستاده است تا مأموریت باستانی خود به عنوان راهنمای زندگی را دوباره بر دوش گیرد، اما در سیمایی جدید به عنوان یکی از علوم انسانی حیاتی که قادر است دربارۀ دادهها قضاوت و آنها را به شکل روایتهایی پیچیده تفسیر کند و نتایجش را به صورتهایی ارایه دهد که برای وسیعترین دامنۀ ممکن از عموم مردم قابل دسترسی باشد و همچنین برای کسانی که سیاستهایشان تمام زندگی ما را شکل میدهد. با استفاده از مواد دیجیتال و ابزارهایی برای درک این دادهها، تاریخدانان میتوانند شاهکارهای تحلیلیای ارایه دهند که رسیدن به آنها در نسل گذشته مستلزم یک عمر غوطهوری در مطالب بود.
بازگشت به longue durée تنها ممکن نیست، بلکه ضروری است: ممکن است چون منابعی مناسب و ابزارهایی برای فهمیدن آنها در دست هستند؛ ضروری است چون دادههای بزرگ در تمامی جهات زندگی ما به وفور یافت میشوند و مبارزۀ جدی با کسانی که ممکن است قدرت این دادهها را در دست گیرند و از آنها برای ایجاد رعب و وحشت استفاده کنند لازم است. شاید جهان کوچک شده باشد اما چالشهای جمعی آن که مردم با آنها مواجهاند با وجود پیچیدگیشان، آشکارتر شدهاند. در زمانۀ نابرابریدر حال گسترش –اگرنه در میان جوامع که در درون جامعه- و زمانی که نهادهای بینالمللی به مرز فروپاشی رسیدهاند و تغییر آب و هوا تهدیدی برای آب و غذا، ثبات سیاسی و حتی بقای برخی گونههای ماست، حتی دستیابی به ابتداییترین درک از وضعیتمان نیازمند گسترش تحقیقات است.
پینوشتها:
[1] François Guizot
[2] Adolphe Thiers
[3] Jean Jaurès
[4] Thomas Babington Macaulay
[5] Lord John Russell
[6] J R Seeley
[7] The Influence of Sea Power Upon History, 1660-1783
[8] Claude Lévi-Strauss
[9] Gaston Berger
[10] Oedipal revolt
[11] Fabian
[12]Beatrice
[13] Sidney Webb
[14] London
[15] R H Tawney
[16] London School of Economics
[17] Club of Rome
[18] RAND Corporation
[19] Dan Rodgers
[20] Bernard Bailyn
[21] American Historical Association
[22] David Cannadine
[23] Anthropocene
[24] David Christian
[25] Egypt
[26] Sparta
[27] Darfur
[28] Thomas Piketty
[29] Capital in the Twenty-First Century
[30] Simon Kuznets
منبع: ترجمان