فرهنگ امروز/ دیوید کوزنز هوی ترجمه: مجید محمدی
بازگشت هایدگر از رهیافت نوکانتی به فلسفهی علم و چرخش به سمت یک پرسشگری «بنیادیتر» و هستیشناسانه بر این باور متکی است که علوم با یک بحران مواجهند و فلسفه میتواند پیشتاز علوم بوده و به آنان روش بیرون رفتن از مشکلات را با بنیاد نهادن تحقیق بر یک بنیاد تازه نشان دهد (ZS,۹-۱۰) البته چنین باوری منحصر به هایدگر نیست. مفهوم هوسرل از فلسفه بهعنوان یک علم مـستحکم و اسـتوار، یک سابقهی مهم برای هایدگر به شمار میآید. ولی این باور موجب یک شکست فاحش برای «هستیشناسی بنیادی» میشود؛ چراکه دقیقاً در همان نقطهای قرار دارد که هستیشناسی در آنجا با علوم وجودی که هـایدگر حداقل با آنها توافق دارد ارتباط پیدا میکند. هایدگر در گزارش خود از ارتباط میان تاریخی بودن و تاریخنگاری آشکارتر از همهی بخشهای هستی و زمان، چگونگی کمک فلسفهی هستیشناسانه را به آن علم وجودی که در وضعیت بحرانی قرار دارد تـوضیح مـیدهد.
بدینترتیب، این گزارش لوازمی غیر از لوازم تاریخنگاری برای علوم در پی خواهد داشت. این گزارش میتواند جانشین همهی فعالیت هستیشناسانه در «ایجاد مبنا و بنیاد» برای علوم شود. ولی آیا یک سازه هستیشناسانه میتواند دارای آن نیروی وجـودی کـه هـایدگر بر آن استوار میکند، باشد؟ اگر این گزارش نـاموفق بـاشد، البـته ثابت نمیکند که طرح فوق علمی نیست، ولی تاریخ به خاطر ارتباط نزدیکی که با فلسفه دارد، میتواند قلمروی باشد که این طرح بیشترین امـکان مـوفقیت را در آن داشـته باشد و این در صورتی است که اصولاً توانایی موفقیت وجـود داشـته باشد. بررسی نظریهی هایدگر در باب علم تاریخ در قسمت ۷۶ کتاب، آزمونی قاطع برای نظریهی بنیادگرایانهی او در مورد علم است.
علم برای هـایدگر یـک نـوع مضمون کوک کردن است (SZ,۳۹۳) بر مبنای یک توجه ماقبل علمی، مـحدودیت یک قلمرو خاص برداشته شده و هستیهای موجود در این قلمرو برطبق یک روش و یک چارچوب مفهومی مورد تحقیق قرار میگیرند. علم تـاریخ بـه چه مضامینی میپردازد؟ موضوع تاریخ برای هایدگر دازاین است که بوده است. (dagewesenes dasein) ایـن بـرداشتن محدودیت از قلمرو تاریخ، محدودهای که بر دیگر علوم تحمیل میشود را بر تاریخ تحمیل نمیکند و صرفاً شرط و متدی بـرای امکان با بودن گذشته و دسترسی آن برای ماست. این باز بودن آنچه را که میتوان در مـورد گـذشته گـفت محدود نمیکند و لازمهی آن میتواند نوعی خصلت دلبخواهی در تبیینهای تاریخی باشد یا حتی بدتر از آن میتواند بـه یک نسبیگرایی کامل بیانجامد که در آن هر چیزی را بتوان گفت. در اینجا میتوان از هایدگر دفاع کرد؛ چـراکـه محدودیتهایی وجود دارد که ناشی از گذاشتن شرط «عمل بودن» (Vollziehbar) بر مضامین هستند. (SZ,۳۹۳) موضوع تاریخ برای هـایدگر دازاینی اسـت کـه بوده است و دازاین همیشه در یک جهان وجود پیدا میکند، به همین دلیل همهی واقعیات تـودستی و فـرادستی به دازاین و جهان که تحت شمول آن گزارش قرار گرفته و تبیین میشود، مربوط خواهند شد.
بدین قرار، تصور هایدگر از علم تاریخ شاکل است بر ملاک معمولی کمال (مجموعهی همهی دادههای مربوط) و تـلائم (گزارشی سازگار از همهی این دادهها). بدینترتیب، چیزی وجود ندارد که با اقتضائات سـنتی نـسبت بـه محکمترین مبانی علمی و آکادمیک تضاد داشته باشد.
گام بعد مسئلهبرانگیزتر است؛ هایدگر میخواهد بگوید کـه صـرف در اخـتیار داشتن این مواد واقعی چرایی ظهور این مواد بهصورت تاریخی را تبیین نمیکند، بلکه این مواد را باید بهصورتی باقی و متعلق به یک جهان و یک دازاین واقعاً موجود در آن جهان فهمید. کسب و وارسی این مواد آغاز بازگشت به گذشته نیست، بلکه بیشتر امکان مـاتقدم «وجـود تاریخی متوجه به دازاینی را که در آنجا بوده اسـت» مـفروض مـیانگارد. (SZ,۳۹۴)
جهت فهم منظور هایدگر در اینجا، باید از آنـچه مـنظور نظر او نیست آغاز کرد؛ نخست آنکه او نظریهی همدلی را پیشنهاد نمیکند؛ چراکه لازمهی هـمدلی رفـتار با انسانها بهصورت اذهانی اسـت کـه به نـحو هـستیشناسانه از هـم جدا شده و فقط با نهادهایی مـبهم و نـامعلوم به هم ارتباط مییابند (نگاه کنید به SZ,۱۲۴) ثانیاً او این نکته را مطرح نمیکند کـه نـظریهی او با منحصربهفرد بودن وقایع گـذشته سروکار دارد. از نظر هایدگر مـورخ بـاید امکانات وجودی دورانهای گذشته را برای عـصر خـویش مجدداً احیا کند. ثالثاً او منکر این مطلب است که تاریخ به قوانین جبری تـقلیل مـییابد (SZ,۳۹۵) اگرچه تاریخ باید این دادهها را گـزارش کـند، نکتهی اساسی هـایدگر آن است که مضمون تاریخ صـرفاً واقـعی نخواهد بود. او معتقد است که این واقعیات فقط نتیجهی انتخاب ثابتی از وجود است و کار مـورخ در اسـاسیترین وجه آن بازسازی واقعیات نیست، بـلکه بـازسازی امکانات یـا انـتخابهای وجـودی موجود در تحت سرنوشت تاریخی افـراد و تقدیر مردمان است.
بازسازی بیشتر تکرار یا جبران و عملآوری مجدد است؛ چراکه این پرسـش صـرفاً به بازسازی یا احیای یک خانهی ویـران و منهدمشده بازنمیگردد، خود این ویـرانه فـقط نشانهی وجهی از وجود است که باید مورخ آن را تکرار کرده یا جبران کند. وجه وجود یک شیء نیست، بـلکه یـک امـکان در و از طریق مجموعهای از جلوههای واقعی است. فهم یـک امـکان بـا شناخت یـک واقـعیت تـفاوت دارد، ولی برای شناخت مدلول یک واقعیت، مورخ باید بافت کلی شکلدهنده به تشخص آن واقعیت را فهمیده و تفسیر کند. بر اساس دیدگاه هایدگر خود این بافت همان واقعیت نیست، بلکه امکانی است که واقعیات را دربر گرفته و از آنها جاری میشود. همیشه نیاز به اثبات تفسیر تـوسط واقعیات وجود خواهد داشت، ولی روشن خواهد بود که یک دستهی مشخص از واقعیات میتواند با بافتهای متفاوت تناسب داشته و خود بافت مورد نظر معرف یک انتخاب مورخ باشد. این انتخاب بیشتر نوعی پاسـخ به مـوقعیت خود مورخ است تا موقعیت گذشته. تاریخ ارتباطی اساسی با زمان حاضر (و آیندهی مورد انتظار) دارد. تاریخ معرف عمل جداسازی از زمان حاضر است و بدین واسطه حداقل به نحو ضمنی نـوعی پرسـشگری از «امروز» است. هنگامی که تاریخ توانایی قاطع خویش را تشخیص دهد، از چشم هایدگر موثق میشود.(SZ,۳۹۷)
البته هایدگر کاملاً تناقضهای فوق را در ادعای مربوط به ضرورت سـروکار داشـتن مورخ با امور ممکن تا واقـعیات درک مـیکند. علوم عموماً با واقعیات سروکار دارند، ولی هایدگر طرح سابق خویش را در اشاره به تفاوت ذاتی میان علوم انسانی و علوم طبیعی دنبال میکند. ولی حتی مفهوم ضعیفتری از «عـلم» نـیز باید ملاکهای گفتمان عـقلانی را دربـر داشته باشد تا انتخاب در هر موضوع و نقطه را ممکن سازد. آیا هایدگر در حرکت از ضرورت به امکان چنین ملاکهایی را برای تاریخ حذف کرده است؟
گرچه بسیاری از نکاتی را که هایدگر در مورد علم تاریخ میگوید صحت دارد، حداقل و بـه میزانی مشخص، زیاده از حد سخن گفته است؛ بهعنوان مثال او معتقد است که نمیتوان باور داشت که تاریخنگاری دارای «ارزشی کلی و عمومی» است.(SZ,۳۹۵) اگر هایدگر فقط معتقد بود که هیچ گزارش تاریخیای بـرای هـمیشه درست نـخواهد بود، هیچ دشواری خاصی وجود نداشت، ولی اگر او مدعی باشد که یگ گزارش نمیتواند در یک زمان خاص و توسط مـورخان رقیب معتبر دانسته شود، دیدگاه او به شدت متناقضنما خواهد بود. او نظر خود را در کـتاب دیگری آورده و گفته است که یک گزارش خاص برای یک عصر خاص و معین درست است (نگاه کنید بـه مـقدمهای بر مابعدالطبیعه، ترجمه انگلیسی، ص.۱۴۷ و بعد). او همچنین در هستی و زمان به روشنی مـتمایل اسـت کـه تحلیل روششناسی تاریخنگارانه به تجزیه و تلاشی تاریخ فلسفه منجر شود. (SZ,۳۹۲) جایگاه و موقعیت تفسیر خود هایدگر از تاریخ فـلسفه چیست؟ آیا هنگامی که بازاندیشی هایدگر در سنت به ریشههای ابتدایی مقولات و مفاهیم میرسد، گزارش او از این ریشهها «صحیح» است؟ ریشههای مورد نظر باید تـوسط خـود سنت نیز معقول شده باشند (نگاه کنید به SZ,۲۱-۲۲)
هایدگر حداقل در هستی و زمان به نظر میآید که مدعی است گزارش تاریخی او معتبر است، چون او این تلاش و زوال تاریخی فلسفه را بهصورت «نقدی متوجه به امروز و روشی غالب برای بررسی تاریخ هستیشناسی» تلقی میکند. (SZ.۲۲-۲۳) طرح او در باب تلاشی، خود نوعی تاریخنگاری است و یک تاریخنگاری موثق است؛ چراکه جهتگیری به شدت نقادانهای دارد به آنچه که در فلسفه امروز «اشـتباه» است. ولی بر این اساس این طرح باید به نحو شگفتانگیزی عتیقهجویانه بوده و به علمی بودن خویش باور داشته باشد.
در اینجا حداقل دو مفهوم از حقیقت به چشم میخورد، این دو مفهوم با تمییزی مـطابقت دارد کـه خود هایدگر میان حقیقت و ناپوشیدگی (Entdecktheit) هستیها (هنگامی که یک شیء خاص بهصورت آن شیء ملاحظه میشود) و افشاشدگی (Erschlossenheit) کل که پرده برداشتن از هستیهای خاص را ممکن میسازد، میگذارد. (SZ,۲۲۰) مورد اول وجودی است و مورد دوم هـستیشناسانه. هنگامی که هایدگر تأکید میکند علم تاریخ باید بهصورت یک امر ممکن ملاحظه شود و قائل میشود که این حقیقت تاریخنگارانه باید با افشاشدگی موثق (حقیقت) وجود تاریخی تبیین شود (SZ,۳۹۷) در واقـع قـائل مـیشود که تاریخنگاری در حقیقت هستیشناسانه بنیاد دارد.
بـه نـظر مـیآید که این مدعا نوعی تمجید و تعارف با تاریخ است، چون تاریخ را با فلسفه و هنر از جهت «صحیح» بودن به معنای عمیقتر گـشودن راههایی تـازه برای مشاهده و یک جهان تازه یکی میگیرد. ولی آیـا ایـن وحدت، مطلوب است؟ هایدگر در متن خطابهی دانشگاهی به تفاوت میان تاریخ و فلسفه اشاره میکند. او تاریخ فلسفه را اصولاً متعلق به فلسفه میداند تـا تحقیق تـاریخی (نـگاه کنید به Die kategorien und Bedeutungslehre des Duns Scotus,S.۵)توصیف او از تاریخنگاری «موثق» و نوع «حقیقت» هستیشناسانه آن، قـابلیت اطلاق بیشتری بر فلسفه و تاریخ آن دارد تا (فینفسه) خود تاریخنگاریی. البته حتی تاریخ فلسفه نیز نمیتواند نوع هستیشناسانه حقیقت را دربـر داشته بـاشد کـه تفسیر دوباره ناشی از تلاش تاریخ هستیشناسی سنتی توسط هایدگر را ممکن میسازد، ولی بـااینحال، اسـتدلالهای مربوط به این نکته با استدلالهایی که نشان میدهند مفهوم مفروض تاریخنگاری از حقیقت همان حقیقت هستیشناسانه افشای مـوثق نـیست تـفاوت دارند. نکتهی اخیر را باید در اینجا توضیح داد.
هایدگر مدعی است که کار علم تـاریخ افـشای مـوجودات تاریخی است. (SZ,۳۹۳) این افشاگری عبارت است از نوعی تکرار که فهم دازاین گذشته را در امکان گذشته ولی قـابل تکرار آن جـستوجو مـیکند. «منظور از (تولد) تاریخنگاری از تاریخی بودن موثق آن است که مضمونسازی ابتدایی از موضوع تاریخنگارانه طرحی از امکان وجـودی خـود دازاین گذشته است» (SZ,۳۹۴) این امکان به زندگی شخصی فرد محدود نمیشود، بلکه نـیروهای تـاریخی بزرگتری را نـیز شامل میگردد.
نکتهی اساسی هایدگر میتواند این باشد که مورخ تلاش میکند انسانها را بـفهمد و نـه ماشینها را. انسانها شیء نیستند و به همین دلیل ملاکهای فهم آنها با ملاکهای شناخت اشیایی مـثل مـاشین یـکسان نیستند. درستی و نادرستی شناخت از یک شیء معنای دیگری بهجز درک درست یا نادرست یک شخص دارد، گـرچه ایـن امر در مورد افراد جاندار صدق میکند، افراد تاریخی ازآنجهت که ما کارهایشان را میشناسیم متفاوت هستند، نیازی نیست که در مورد کنشهای آینده که معرفت ما را در مورد کنشهایی که قبلاً رخ داده انکار مـیکنند نگران باشیم. بدینترتیب، گزارش تاریخنگارانه از انسانهای تاریخی کدام مفهوم از حقیقت را مفروض میگیرد؟
این گزارش از جـهتی بـاید قابل تأیید یا غیرقابل تأیید باشد. خود هایدگر مدعی است که فیلسوفان گذشته بهدرستی درک نشدهاند. به نظر نمیآید که او قائل باشد تفاسیر متعددی ممکن باشند و تفسیر او به اندازهی هـر تـفسیر دیگری موجه باشد. فرض ما این است کـه گزارشهای او جـدالبـرانگیزتر باشند. او بر عینیت علم تاریخ مهر تأیید مـیگذارد، گرچه تعبیر «عینیت» را دوباره تعریف میکند:
افشای تاریخنگارانهی «گذشته» که بر تکرار مقدر مـتکی اسـت تا آن حد از «ذهنی بودن» دور اسـت کـه به تنهایی «عینیت» علم تـاریخ را تضمین میکند؛ به همین دلیل عـینیت یـک علم ابتدائاً با این مسئله تنظیم میشود که آیا میتواند پرده از ادراک وجود مضمونی در هـستی ابـتدایی آن بردارد یا خیر؟ [SZ,۳۹۵]
هایدگر در برابر رانـکه و تاریخگرایان حرفی ندارد، چـون «شـیوهی حقیقی وجود آن» [تاریخWie es eigentlich gewesen ist چیزی بـیش از صـرف واقعیات را دربردارد. این نکته تا حدی ساده و روان است و از آن نتیجه نمیشود که میتوان بـه طـریقی واقعیات را مورد تفسیر قرار داد. همچنین اگـر هـایدگر تـمایل داشته باشد کـه عـینیت تاریخ را حتی در مفهوم خود از ایـن واژه حفظ کند، باید دلایل روششناسانهی روشنتری برای ضرورت پذیرش یک توصیف از امر ممکن ارائه کند، بالاخص اگـر تـوصیف دوم با توصیف اول در تضاد باشد. حقیقت بـرای هایدگر بـهصـورت افـشای آنچه که او «غیرحـقیقت» مینامد مطرح است، ولی این افشا، محدودهی نادرست و اشتباه را دربرنمیگیرد. داوریها محتمل الصدق یا محتمل الکذب هـستند (بـه معنی entdecken و Verdecken) ولی افشا، باز شدن بافت کـلی معناست و نـمیتواند نـادرست بـاشد، بلکه فقط میتواند در روشـن کـردن حقیقت ناموفق باشد. هایدگر این عدم موفقیت در روشن کردن را غیرحقیقت میخواند. حقیقت این افشا نیز به خاطر ارتـباط بـا دازایـن همیشه با غیرحقیقت همراه است؛ چراکـه افـشا مـحدود اسـت، روشـن کردن یک قلمرو به معنی روشن کردن قلمروهای دیگر نیست.
تاریخنگاری میتواند به ناگزیر در شرایط غیرحقیقت باشد؛ چراکه همیشه نکات بیشتری را میتوان در مورد گذشته گـفت. متقاعدکننده بودن گزارشهای تاریخی بدین نکته وابسته است که احتمال داوری و حکم داشته باشند. صحت و صدق آنها باید تفاوت ایجاد کند، چون در غیر این صورت فقط جنبهی نظری خواهند داشت. گزارشهای تـاریخی گـزارهها و مدعیان مربوط یا نامربوط به وقوع امور واقعی در جهان را شامل هستند. البته از نظر هایدگر این مدعیات قابل استخراج بوده و به حقیقت مدعیات در معنای عمیق «حقیقت» بافت افشاگرانهی آنها وابسته هستند؛ ولی تـاریخ، شـهر نیست و گزارههای مورخان حتی در مورد امکان وجودی، گزارههایی هستند که میخواهند بر موقعیت گذشته صادق باشند، این گزارهها همچنین میخواهند قابل تأیید یا تکذیب بـاشند؛ بدینترتیب، حقیقت را بهعنوان افـشا یا حـقیقت تمییز قائل شد. این مفهوم از نظر روششناسی علمی اینچنین را از پیش، فرض نمیگیرد. علم نیز شواهدی را برای نظریهی هستیشناسانهی هایدگر فراهم نمیآورد.
جهت نقادانه بودن یـک گـزارش تاریخی، این گزارش بـاید صـحیح انگاشته شود. البته جهت کارآ بودن این نقادی، گزارش فوق میتواند صحیح نباشد، ولی اگر یک گزارش، نادرست تشخیص داده شود، نیروی نقادی خود را از دست میدهد، حتی پرحرارتترین دفاعیهها از «تناسب» و «مربوط بودن» تاریخنگاری بـاید بـپذیرند که واقعیت منطقی و معتبر بهتر از تمسک به یک گزارش احساسی ولی واقعاً تهی است. حتی آنها که تأکید دارند تاریخنگاری تحت تأثیر تفاوتهای سیاسی است باید تشخیص دهند که گفتمان و گفتوگو فقط ازآنجهت امـکانپذیرند کـه گزارشها تـوسط امکان تأیید و تکذیب پشتیبانی شده و چارچوبها توسط استدلال گسترده تصدیق شده یا قابل تصدیق هستند.
ویژگی دیگـر «حقیقت بهعنوان افشاگری» که کاربرد کمتری در تاریخنگاری نسبت به تصور و انـتظار افـراد دارد، تـمسک به توثیق است. هایدگر مینویسد: «... دازاین خود را در و بهصورت امکان وجود خویش برای خود افشا میکند [Seinkonnen] ایـن افـشای موثق پدیدهی حقیقت ابتدایی را به توثیق نشان میدهد» (SZ,۲۲۱) هنگامی که او میگوید حقیقت تاریخنگارانه باید در چـارچوب افـشاگری مـوثق (SZ,۳۹۷) تبیین شود، منظور او آن است که یک مرحلهی اساسی از تأمل و درک خویش در کار با تاریخ وجود دارد؛ ولی این کـار چگونه انجام میشود؟ اگر این امر بتواند صحت داشته باشد که مورخ بهعنوان یک شـخص بتواند در مورد آنچه تـاریخ بـرای او و وجودش معنی دارد به تأمل بپردازد، این موضوع با حقیقت خود گزارش تاریخی تفاوت دارد. در واقع مثل خود هایدگر از یک مورخ «موثق» بدین نکته اشاره دارد که محتوای تحقیق مربوطترین عامل در تعیین توثیق نیست. او جهت تـمیز میان مورخانی که تحقیق تاریخی را با شرط موثق بودن دنبال میکنند و آنها که چنین نمیکنند، میگوید:
مورخی که خود را از آغاز به درون جهانبینی [Weltanschauung] یک دوران «میاندازد» هنوز ثابت نکرده است که او موضوع خویش را به وجـهی تـاریخی و موثق و نه فقط «زیباییشناسانه» درک میکند و از سوی دیگر وجود مورخی که «فقط» منابع را ویرایش میکند با امر تاریخی بودن موثق مشخص میشود. [SZ,۳۹۶]
میزان ترکیب منافع تذکاری و عتیقهجویانه با منافع انتقادی اهمیت زیـادی در تـعیین موثق بودن یا نبودن تاریخنگاری دارد. اگر نتایج کارهای ویراستار منبع در کاوش واقعیات نشان دهد که یک موقعیت خاص در گذشته مورد سوءفهم قرار گرفته و فرضیات غالب در مورد این موقعیت باید تغییر یـابند، کـار او حقیقتاً ارزشمند خواهد بود، ولی اگر کار او فقط مؤید فرضیات غالب باشد (و این شاید در مقابل انتظارات و امیدهای اولیهی او قرار گیرد)، آیا باید آن را کمتر ارزشمند و کمتر موثق دانست؟ هر دو مورد نمایانگر اثبات و تجربهی امـکان تـاریخ انـتقادی هستند. پاسخ هرچه باشد، خـوبی وجـود دارد بـر تمییز پرسش حقیقت گزارش تاریخی از معنای آن برای خود مورخ. مطمئناً تلاش برای داوری میان گزارشهای تاریخی متضاد توسط تحقیق در موثق بودن آنها کمتر در جـهت کـسب نـتایج متقاعدکننده است تا وارسی دوبارهی منابع و روشهای مورخان.
آیـا تأمل شخص موجود در «افشاگری موثق» میتواند در درون مرزهای اینچنین دانش تاریخی قرار گیرد؟ آیا تاریخ بماهو تاریخ به تأمل در بنیادهای خود پرداخته و جایگاه خـویش در زمـان حـال را به خود نشان میدهد؟ کسی ممکن است فکر کند که تاریخ مـیتواند با ارائهی تاریخ خویش چنین کاری را انجام دهد؛ ولی هایدگر در مقالهی بعدیاش پرسش مشابهی را در مورد تاریخ مطرح کرده و با دلایـل مـناسب، بـه سؤال فوق پاسخ منفی میدهد. این پاسخی منفی میتواند عدم رابطهی اسـاسی مـیان علم تاریخ و بنیاد هستیشناسانهی آن را در حقیقت وجودش روشن سازد.
هایدگر در مقالهی «دانش و آگاهی» (Wissenschaft und Besinnung) بحث میکند از اینکه علوم توانایی کـشف مـاهیت خـویش و محاسبهی محدودهها و چارچوبهای مفهومی خویش را به نحو علمی دارند. در اینجا ممکن اسـت یـک اسـتثنا وجود داشته باشد:
تاریخنگاری نیز از جهت علم بودن، همانند همهی علوم دارای یک تاریخ اسـت؛ بـنابراین، عـلم تاریخ [Geschichtswissenschaft] میتواند خود را در چارچوب اصطلاحات و روشهای خویش مورد بررسی و ملاحظه قرار دهد. یقیناً چنین اسـت، تـاریخنگاری از طریق این بررسی و ملاحظه، تاریخ علمی را که در دست است به چنگ میآورد؛ ولی تـاریخنگاری بـا انـجام این کار هرگز نمیتواند ماهیت خویش را بهعنوان تاریخنگاری بهعنوان یک علم درک و کـشف کـند. اگر کسی بخواهد مطلبی نظری در مورد ریاضیات بگوید، باید امور ریاضی و حالتهای ارائهی مـطلب را کـنار بـگذارد؛ اینکه خود ریاضیات چیست را هرگز نمیتوان به نحو ریاضی محاسبه کرد.
صدق گزارههای نظری مربوط بـه مـاهیت تاریخ اصولاً از صدق خود گزارههای تاریخی متفاوت است. اگر گزارههای نظری مربوط بـه ریـاضیات اعـتبار محاسبات ریاضی را دستنخورده باقی بگذارند، چرا باید فرض کرد که گزارههای هستیشناسانه در مورد علم تـاریخ اعتبار مـدعیات مـطرح در آن علم را تغییر خواهند داد؟ بحث از «تکوین هستیشناسانهی» تاریخ فقط بحثی در باب تکوین است و اعتبار گـزارشهای تـاریخی را تغییر نخواهد داد، چنین بحثی همچنین تفاوت بنیادی میان نوع حقیقت موجود در تاریخنگاری و نوع خودزاییده و خودتأییدکنندهی حـقیقت موجود در گزارش تکوینی از یک هستیشناسی بنیادگرا را نشان میدهد. البته تلاش هستیشناسانه مـیتواند اعـتبار و کارکرد خاص خویش را دارا باشد؛ حتی اگر چـنین چـیزی را بـپذیریم، تحلیل هایدگر از تاریخنگاری هیچ شاهدی برای انـدیشه در ایـن باب که تلاش هستیشناسانه باید یا میتواند به پیش رفته و علم را به روشـی عـینی به بیرون از بحران موجود هدایت کـند بـه دست نـمیدهد. به نـظر میآید که این «بحران» «فقط» یـک بـحران فلسفی باشد.
این مقاله ترجمهای است از:
Couzens hoy, David, “Historicity, Historigraphy in Being and Time” in Heidegger and Modern Philosophy: Critical Essays. Ed. By Michael Murray, New Haven and London & Yale University Press, ۱۹۷۸, PP. ۳۲۹-۳۵۳
- ارجاعات به هستی و زمان مطابق با شماره گذاری صفحات در Sein und Zeit)SZ) ویرایش دهم ۱۹۶۳
منبع: فصلنامه فلسفه، تابستان ۱۳۷۹، شماره ۱۰