فرهنگ امروز/ سارا فرجی: «میراث فکری استوارت هال» عنوان نشستی است که چندی پیش انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات با همکاری پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و دانشگاه علم و فرهنگ و انجمن علمی دانشجویی ارتباطات دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران در دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار کرد. در این نشست که به مناسبت اولین سالگرد درگذشت استوارت هال برگزار شده بود محمد رضایی، محمود شهابی، نعمتاله فاضلی و احمد گلمحمدی سخنرانی کردند. آنچه در ادامه میخوانید گزارشی است از سخنرانی شهابی و گلمحمدی در این نشست.
شهابی: ورود مطالعات فرهنگی به دانشگاههای ایران خطر دارد یا نه؟
موضوع من در این نشست که به مناسبت اولین سالگرد استوارت برگزار میشود این است که ببینیم استوارت هال در مورد نهادینه شدن مطالعات فرهنگی چه نظری دارد و ما در ایران چه درسی میتوانیم از توصیههای ایشان بگیریم و اینکه آیا میتوانیم توصیهها و هشدارهای ایشان که مطالعات فرهنگی نباید در دانشگاهها نهادینه بشود را بپذیریم؟ البته دربارهی موضوعات دیگری هم مرتبط با استوارت هال میشد صحبت کرد ولی هیچیک از آنها در حال حاضر مسئلهی ما نیست. هال در سال ۱۹۹۰ در یک کنفرانس به اهالی مطالعات فرهنگی هشدار میدهد که «نهادینه شدن مطالعات فرهنگی در دانشگاهها حاکی از ورود مطالعات فرهنگی به یک لحظه عمیقاً خطرناک است». قصد من این است ببینم واقعاً خطرناک هست یا خیر و اینکه در ایران باید بهعنوان یک لحظه ورود به شرایط خطرناک بگیریم یا نه؟ البته موضوع دیگری هم در همین حین مطرح میشود، اینکه استوارت هال از بینرشتهای بودن مطالعات فرهنگی دفاع میکند و اینکه نسبت بین محقق مطالعات فرهنگی با دانشجویان در فضاهای آموزشی چیست؟
در مورد اینکه استوارت هال از این شرایط خطرناک صحبت میکند، من معتقدم در ایران نمیتوانیم چنین توصیهای از استوارت هال بپذیریم و معتقد باشیم که مطالعات فرهنگی در خارج از دانشگاه باید رشد بکند. دلایل بنده چند دسته هستند: اولاً، من معتقدم که مطالعات فرهنگی اگر یک رویکرد فرهنگی مداخلهجویانه در حوزهی فرهنگی دارد چرا ما یکی از مهمترین سایتهای مداخله یعنی کلاسهای درس را از دست بدهیم؟ چرا به بازتولید مطالعات فرهنگی در دانشگاه توجه نکنیم؟ چرا این سایت برای کمک به تدوین سیاستهای فرهنگی از دست بدهیم؟ بنابراین دلیلی ندارد که اگر ما پذیرفتیم مطالعات فرهنگی یک رویکرد مداخلهجویانه دارد چنین سایتهایی را از دست بدهیم. البته مطالعات فرهنگی تاکنون به حوزهی آموزش توجه چندانی نشان نداده است و بیشتر در حوزهی پژوهش و روشنفکری بوده و در کنفرانسها و مقالات و کردارهای نهادی و رفتارهای سازمانی ما بهعنوان کسانی که در مطالعات فرهنگی کار میکنیم حتی در سطح جهانی هم پرداخته نشده است. البته قرار است در تابستان کنفرانسی در امریکا با محوریت آموزش مطالعات فرهنگی برگزار بشود.
ثانیاً، اینکه در شرایط فعلی اثربخشی منتقد فرهنگی فقط در خارج از دانشگاه نیست و در درون دانشگاه هم میتواند با معرفتشناسیهای رقیب با رشتههای رقیب وارد دیالوگ بشود و خردهفرهنگهای آکادمیک با رشتههای نزدیک به مطالعات فرهنگی شکل بدهد؛ مثلاً در ایران میتوان به مطالعات زنان، مطالعات جوانان و مطالعات رسانهای که به مطالعات فرهنگی نزدیک است، پرداخت، چون میتواند یک اثر همافزایی داشته باشد و به خردهفرهنگ مطالعات فرهنگی کمک کند، البته موانعی هم در شکلگیری این خردهفرهنگها در جامعهی ایران وجود دارد؛ مثلاً در حال حاضر ما دچار بحران مشروعیت در دانشگاههای ایران هستیم بهطوریکه مطالعات فرهنگی همچنان از بحران مشروعیت رنج میبرد. همچنان فضا برای شکلگیری مطالعات فرهنگی ناهموار است و هرازگاهی بحرانهایی در خصوص موضوع انتخاب رسالهها و پایاننامهها و محتوای درسها و مسائل اینچنینی در دانشگاههای ما وجود دارد. یک مقداری از مشکلات هم به عادتوارههای خودمان برمیگردد، ما در دانشگاه هم میخواهیم رزومهی مفصلی داشته باشیم و هم میخواهیم فضا به نحوی باشد که بتوانیم از هر دو دنیای مطالعات فرهنگی دانشگاهی و بیرون دانشگاهی استفاده کنیم و گاهی وقتها به نوعی دوزیستی منجر میشود و گاهی به آموزش محافظهکارانه هم سمتوسو پیدا کردیم.
ثالثاً، نکتهی دیگری که در خصوص نهادینه شدن مطالعات فرهنگی باید مطرح شود این است که باید به دنبال جایگزینی برای مفهوم روشنفکر ارگانیک گرامشی در دانشگاههای ایران بود و آن هم مفهومی است که خانم مِیِرسون مطرح کرده تحت عنوان رادیکالهای معتدل (Tempered Radicals) که آنتیتزی است برای مفهوم روشنفکر ارگانیک گرامشی. اگر ما از خودمان سؤال کنیم که آیا محقق مطالعات فرهنگی در ایران میتواند همچنان با مفهوم روشنفکر ارگانیک گرامشی ادامه حیات بدهد، یا با توجه به نهادینه شدن مطالعات فرهنگی باید از مفهوم دیگری استفاده کرد؟ خانم مِیِرسون گفته رادیکالهای معتدل کسانی هستند که در سازمانها و دانشگاهها حضور پیدا میکنند، اما دستور کارهای پنهان خودشان را دنبال میکنند؛ بهعبارتدیگر، طرحها و ایدههای ابتکاری خودشان را دنبال میکنند، ولی چراغ خاموش حرکت میکنند و سعی دارند از طریق آموزش بسیاری از جنبههای سیاسی مطالعات فرهنگی را به این شکل دنبال کنند. من معتقدم نهادینه شدن مطالعات فرهنگی در ایران بههیچوجه به معنای سیاستزدایی از مطالعات فرهنگی نیست و معتقدم این امکان وجود دارد که رابطهی دیالکتیک بین گفتمانهای مختلف مطالعات فرهنگی بیرون از دانشگاهها شکل گرفته و میتواند تقویت هم بشود. یکی از دستاوردهای مطالعات فرهنگی در ایران میتواند شکلگیری انواع سنتهای پژوهشی در دانشگاهها به خصوص دانشگاه علامه باشد و بسیار انتقادی هم هستند.
بنابراین، نهادینه شدن مطالعات فرهنگی در ایران بههیچوجه به معنای محافظهکاری یا سیاستزدایی از این حوزه نبوده و نیست. البته ما در دانشگاهها روی میدان مین راه میرویم و مسائل و مشکلات سیاسی هم داشتیم، ولی بههرحال همزمان باید در چند جبهه بجنگیم و خودمان را از شرایط و فشارهای سخت در دانشگاهها در امان نگه داریم. من معتقدم که مداخله به این شکل نیست که همیشه از بیرون صورت بگیرد، اصولاً اگر حاشیهای هم وجود داشته باشد این حاشیه در میدان منازعهی اجتماعی و فرهنگی است و ما باید از این محیطهای دانشگاهها برای بازتولید استفاده کنیم.
در خصوص نکتهی دوم که استوارت هال مطرح میکند یعنی در بینرشتهای بودن مطالعات فرهنگی اختلافنظر است، برخی صحبت از رشتهای ماندن یا تبدیل مطالعات فرهنگی به رشتهی مشخص با یک موضوع مورد مطالعه متمایز میکنند، اما من هم مثل استوارت هال به بینرشتهای بودن آن معتقدم و فکر میکنم این ویژگی به آن سرزندگی و شادابی میدهد تا از امکانات نظری و روششناختی مجاور استفاده کند؛ بنابراین باید به این نظر استوارت هال که مطالعات فرهنگی را بینرشتهای میداند قائل باشیم و به فکر تجزیهطلبی آن نباشیم و دیالوگهای خودمان را با رشتههای مجاور دنبال کنیم.
نکتهی سوم در مورد رابطهی مدرس مطالعات فرهنگی با دانشجو و اینکه به چه شکلی باید باشد، است. در این مورد از تجربهی بیرمنگام این نکته را میتوانیم الهام بگیریم که روشنفکران و مدرسان مطالعات فرهنگی نیاز دارند که از دانشجویان بهعنوان منبع مهمی برای مواجههی مستمر و پویا با صورتبندیهای اجتماعی استفاده بکنند و هرازگاهی از باربط بودن یا بیربط بودن ایدههای خودشان از طریق تعاملشان با دانشجویان آگاه شوند و ما هم این کار را کردیم و در دانشگاه علامه این تجربهی زیسته را جدی گرفتیم بهطوریکه بسیاری از دانشجویان ما تجربهی زیستهی خودشان را به این رشته آورند و هم در انتخاب موضوع رساله و هم در ادامهی فرایند تحقیق ما به تجربهی زیستهی دانشجویانمان متکی بودیم، هم خودشان آگاه شدند و هم دیگران را آگاه میکنند. درهرحال، من مغایرتی با محقق بودن، مدرس بودن، منتقد فرهنگی بودن و سایر اشکال مداخلهی مطالعات فرهنگی حتی تدوین سیاستگذاری فرهنگی و حتی رفتن به سمت مطالعات فرهنگی استرالیایی نمیبینیم، همهی اینها را میتوان با هم در ایران داشت، هیچ صحنهای را نباید خالی گذاشت و از هیچ جا نباید عقبنشینی کرد، چون همهی این لحظات قابل مطالعه هستند و مواجههی ما با دانشجویان در کلاسهایمان بهترین لحظهی آموزش انتقادی است. امیدوارم بتوانیم به آیندهی روشنی در این حوزه دست یابیم و بیرون و درون دانشگاه را به فضاهایی برای تسخیر آن تبدیل کنیم.
گلمحمدی: پاسخهای دقیق استوارت هال به سه پرسش اساسی در مورد فرهنگ
موضوع سخنرانی من در اینجا به بهانهی ترجمهی کتابی از استوارت هال تحت عنوان Representation است که خود ترجمه کردهام. من بههیچوجه دربارهی استوارت هال قهرمان یا استوارت هال اسطوره یا شخصیت وی بحث نخواهم کرد من فقط میخواهم میراث فکری استوارت هال را بهعنوان نظریهپرداز فرهنگ بازشناسی کنم. به نظر من استوارت هال به این دلیل نظریهپرداز فرهنگ نامیده شد که به سه پرسش بنیادین برای فرهنگ پاسخهای دقیق، عمیق و درعینحال سادهای داد. سه پرسش عبارتست از اینکه فرهنگ چیست؟ چرا به وجود میآید؟ چرا مهم است؟ پاسخهای وی حداقلِ ابهام و تناقض را دارد.
تعریف استوارت هال از فرهنگ این است: فرهنگ مجموعهای از نظامهای معانی است و نظامهای معانی هم چیزی نیست جز تصورات مشترک. استوارت هال میگوید که فرهنگ از طریق بازنمایی ساخته میشود که دو وجه را دربرمیگیرد؛ بازنمایی ذهنی و زبانی. اولین مرحله در ساخته شدن فرهنگ این است که ما بازنمایی ذهنی از هرآنچه هست و نسبتهای میان آنها در جهان درست میکنیم -چون بهزعم او جهان مجموعهای از بسیار پرشمار و گوناگون از هستیها و نسبتهای میان آن هستیهاست-؛ پس اولین مرحلهی ساخته شدن فرهنگ این است که تصویری از هستیها و نسبتهای میان آنها را بسازیم؛ یعنی مجموعهای از مفاهیم و نظامهای مفهومی شکل بگیرد که این نظامهای مفهومی دارایی منحصربهفرد است، همان چیزی که بازنمایی ذهنی نام دارد، چون در ذهن خودمان از این هستیها و نسبتهای میان آنها میسازیم. اما زندگی اجتماعی لازمهاش این است که داراییهای منحصربهفرد ذهنیمان را به اشتراک بگذاریم، چون میخواهیم با هم زندگی کنیم و یکدیگر را بفهمیم؛ بنابراین داراییهای ذهنیمان را باید به اشتراک بگذاریم. استوارت هال در اینجا بازنمایی زبانی را مطرح میکند و میگوید که در اینجا مجموعهای از ایدهها و تصورات را در قیدوبند نشانه قرار میدهیم و نشانه هم هر چیز دیدنی و یا شنیدنی است که بر چیز دیگری دلالت کند. استوارت هال میگوید که اگر هرچه در ذهن داریم و مختص ماست، بتوانیم وسط بگذاریم و با نشانه پیوند بزنیم، زبان شکل میگیرد و بهاینترتیب داراییهای ذهنی ما به اشتراک گذاشته و نتیجتاً تصورات یا فهم مشترک میشود و فرهنگ هم چیزی جز معانی و مفاهیم مشترک نیست.
در مورد سؤال سوم که چرا فرهنگ مهم است، پاسخ داده که فرهنگ بنیاد زندگی اجتماعی است، چون زندگی اجتماعی مجموعهای از کنشهای گوناگون است و این کنش تابعی از تصور کنشگر از موقعیت و هویت خود است؛ به عبارتی تصوری که کنشگر از خود و دنیای پیرامون خود دارد نقش تعیینکنندهای در این کنش دارد؛ به عبارتی این تصویر کنش مطلوب و ممکن را برای کنشگر فراهم میکند، این تصور از منظر استوارت هال از منظر فرهنگ معنا پیدا میکند و همهی فرهنگ همین است؛ فرهنگ ابزار اساسی کنترل کنش است، یا به قول فوکو، کنترل بدن است، فرهنگ بسیار مهم است.
نکته دیگری که میخواهم بگویم این است که چرا استوارت هال برای ما مهم است. استوارت هال برای ما مهم است چون پاسخهای وی به پرسشهای سهگانه میتواند بسترساز همزیستی در دهکدهی جهانی باشد و شرایط مساعدی برای همزیستی در دهکدهی جهانی برای ما فراهم کند، چیزی که پیش از این هانتینگتون، رابینسون و... پیشبینی کرده بودند. اگر پاسخهای استوارت هال را از طرق مختلف مثل دانشگاهها یا رسانههای عمومی و یا در کتابهای درسی به زبان ساده بیان و منتشر کنیم، بخش عمدهای از مناقشات و خشونتهایی که جهان معاصر ما را گرفته و بیم آن میرود که شدیدتر هم بشود، درست میشود؛ پاسخهای هال میتواند به داد ما برسد. اگر بدانیم که فرهنگها برساخته میشوند و اهمیتشان به خاطر مناسبات قدرت است بر سرشان آنهمه دعوا نمیکنیم و سر نمیبُریم. اینجاست که میتوانم استوارت هال را بهعنوان نظریهپرداز برجستهی مطالعات فرهنگی، قهرمان تلقی کنم.