فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: علی عباسی دانشیار دانشگاه شهید بهشتی (گروه زبان و ادبیات فرانسه) یکی دیگر از اعضای حلقهی نشانهشناسی تهران است که به ایراد سخنرانی خود با عنوان تجزیه و تحلیل نظام معنایی «سبک زندگی» در ایران معاصر: تقابل «سبک زندگی واقعی» با «سبک زندگی توهمی» (با تکیه بر «مربع واقعیتنمایی»، مکتب پاریس) پرداخت. در ابتدا خلاصهی سخنرانی وی میآید و در ادامه مشروح سخنان او در یازدهمین هماندیشی حلقهی نشانهشناسی تهران خواهد آمد.
«بهطورکلی، حرکت، عبور و گذر از نظامهای معنایی خودکار و روزمره را با تکیه بر «آگاهی»، «سبک» مینامیم. این گذر «خلقی جدید» را به همراه دارد که بر ستونها و بستر خود که همان «سنت» است شکل گرفته است و بههیچوجه از آن جدا نیست. از آنجایی که سبک، خلقی است جدید، پس یک «کنش» است و چون کنش است کنشگر آن به این «تغییر» و «تحول» کاملاً «آگاه» است و همچون هر کنشی دارای یک «برنامهی روایی»، یک «هدف» و یک «غایت» است («کنش» بدون غایت و هدف معنا ندارد و نکته این است که کنش خاص انسان است). بر این اساس، سبک نوعی هنجارگریزی و شالودهشکنی است و کنشگر با گریز از هنجارهای مکانیکی سعی دارد نظام معنایی جدیدی را به وجود آورد که لبریز از حضور در جهان خودِ کنشگر است. با عبور از نظامهای معنایی مکانیکی و یخزده و رسیدن به نظامهای معنایی پویا و خلاق سبکی جدید، هنجارها و الگوهای جدیدی نمایان میشوند که در نتیجه گفتمان جدیدی شکل میگیرد که سرشار از معنای افزوده بر بستر معنای قدیم است. در واقع، سبک نوعی شکل و روش بیان است که در سطح برونهی نشانه رخ میدهد و از آنجایی که برونه پیشفرض خود را (برعکس این امر صادق نیست) در درونه مییابد، بهدرستی میتوان ادعا کرد که سبک ارتباط تنگاتنگی با درونهی خود دارد و از آن جدا نیست. سبک بیان و روشی است که نگاه به جهان فاعلِ معناساز را نشان میدهد، به همین خاطر سبک شکل بیان یک اندیشه یا یک نظام معنایی است.
با تقسیم «سبک زندگی» به دو گروه بزرگ یعنی «سبکهای زندگی واقعی» و «سبکهای زندگی توهمی» و همچنین با توسل به تعریف بالا از «سبک»، هدف از این مقاله بررسی «سبک زندگی» در ایران معاصر است. «سبک زندگی» همچون هر سبک دیگری یک نظام معنایی است و همچون هر نظام معنایی دارای نظام ارزشی مخصوص به خود است که ارائهدهندهی نگاه به جهان کنشگر است. بر این اساس و برای دستیابی به این نظام معنایی تلاش میکنیم سازوکار و چگونگی تولید معنای این نظامهای معنایی یا سبکهای زندگی در ایران مورد بررسی و نقد قرار گیرد؛ بهعنوان نمونه، داشتن «فرزند بیشتر یا فرزند کمتر»، «حضور حیوانات اهلی در خانه»، «طلاقهای زودهنگام»، «ازدواج موقت»، «ازدواج سفید» و غیره سبکهای زندگی هستند و هدف، بررسی کارکرد این سبکهای زندگی بهصورت جدا و همچنین در چینش با یکدیگر است. بدین منظور با کمک گرفتن از نشانهشناسی مکتب پاریس بهعنوان ابزار این پژوهش و خصوصاً با استفاده از «مربع واقعیتنمایی»، ابتدا نشان خواهیم داد که چگونه و چرا بعضی از این «سبکهای زندگی» «واقعی» و بعضی دیگر «توهمی» هستند و چگونه «کنشگر» با تکیه بر «عقل»، «تفکر» و «آگاهی» به «سبک زندگی واقعی» میرسد («سبک زندگی واقعی» که ریشه در سنت فرهنگی هر کشوری دارد) و چگونه کنشگر دیگر با یاری جستن از تقلید که در ارتباط با «نه-آگاهی» است در «سبک زندگی توهمی» قرار میگیرد».
علی عباسی: هر چیزی که «بود و نمودش» با هم یکی باشد «واقعیت» است
در ابتدا بهتر است ابزار کارم در موضوع سبک زندگی واقعی یا توهمی را توضیح دهم، همانطور که دکتر معین و دکتر شعیری به آن اشاره کردند.
این تحقیق را با این الگو شروع کردم که ما یک مربع داریم به نام مربع واقعنمایی که از چهار ضلع تشکیل شده است. هروقت چیزی «بود و نمودش» با هم یکی بود به آن میگویند «واقعیت»؛ یعنی اگر «بود» داشتید، نمود واقعیت است {محور اول}. حالا اگر «نمود» داشته باشید و «نهبود» داشته باشید در این صورت به آن «توهمی» اطلاق میشود {محور دوم}.
اگر «بود» داشته باشید، نمود نداشته باشید -یعنی «نهنمود» داشته باشید- میشود «رمز و راز» {محور سوم}. به طور مثال برای ما مسلمانان خدا رمز و راز است، چون هست اما دیده نمیشود و اگر نهبود و نهنمود داشتید «دروغ» است {محور چهارم}. حرکتهایی هم که انجام میشود روی این چهار محور خواهد بود و به گونهی دیگری صورت نمیگیرد. بحث من بیشتر به بحث توهم برمیگردد.
یک مثال میزنم که موضوع مورد بحث کاملاً ملموس شود. شما به رستوران میروید و جلوی آن میبینید که یک خروس جلو میآید و به شما سلام میدهد، اینجا یک پارادوکس ایجاد میشود؛ یعنی نظامی پیش روی شما به وجود میآید که در آن پارادوکس وجود دارد، از یک طرف «خروس» است و از طرف دیگر «حرف میزند»، چون دو عنصر انسان و خروس دارید -دقت کنید قصد دارم از ازدواج سفید صحبت کنم که این دو عنصر وجود ندارد-. خروس بودش فرض بگیریم قوقولی کردن است با صورتی که همه میبینیم، منتها در اینجا میبینید که قیافه خروس است اما «نهبود» دارد؛ یعنی قیافه خروس است اما مثل انسان حرف میزند؛ پس شما دچار توهم میشوید -اینجا از واقعیت به توهم افتادید-. در واقع نهنمود دارد یعنی نهانسان برای شما ایجاد میشود؛ پس رمز و راز است. این بازی دوتایی کودک را به رستوران میکشاند که غذا بخورد.
این متد من در این مطالعه بود که از مکتب پاریس آن را الهام گرفتهام، حالا بر اساس آن میخواهم سبکهای زندگی را در این مطالعه روی این محور قرار دهم و روشن کنم که کدامیک از آنها واقعی است و کدام توهمی.
سبک گذر از نظام معنایی خودکار
اولین کاری که در این مرحله میخواهم ارائه دهم تعریفی از «سبک»[۱] است. در ابتدا نیز به این مسئله اشاره کنم که به رالز[۲] میگویند شما از واژگان سختی استفاده میکنید، واژگانی که ریشه در زبان یونان دارد و ما از آن چیزی نمیفهمیم، چرا؟ در پاسخ میگوید، من ساختار شکستم و شالودهشکنی کردم، چرا؟ چون این زبانی که شما از آن استفاده میکنید زبان بورژواهاست، من از این زبان صحبت میکنم تا زبان بورژوازی نابود شود. این سخنان به این معنی است که اگر شما چیزی را شکستید باید تولید معنا کند و نیز باید آگاهانه باشد و خلق جدیدی را منجر شود. حالا ببینیم این سبکهایی که در ایران وجود دارد به چه صورت کار میکنند؟ البته من در این فرصت کوتاه تنها به یکی از آنها خواهم پرداخت.
بهطورکلی «حرکت، عبور، گذر از نظامهای معنایی خودکار (مکانیکی) و روزمره را با تکیه بر آگاهی -اینها عناصر کلیدی آن است- سبک مینامند». این «گذر» خلقی جدید را به همراه دارد که بر ستونها و بستر خود که همان «سنت» است، شکل گرفتهاند و بههیچوجه جدا از آن نیست؛ این فرایندی بود که اساتید در صحبتهای خود به آن اشاره داشتند.
در واقع شما بستری دارید و سبک وقتی رخ میدهد که روی این بستر باشد، بدین معنی که جدا از آن نخواهد بود. وقتی شما میگویید ما مدرن هستیم، یعنی ریشه در سنت ملی-مذهبی خودتان دارد. زمانی که شما ادعا دارید من پستمدرن مینویسم یا پستمدرن نقاشی میکنم، اول باید مدرنیته را تجربه کرده باشید تا بتوانید پستمدرن بنویسید. در ایران که هنوز مدرنیته نیامده است پس چگونه ممکن است پستمدرن نوشت؟ این یک پرسش است و در واقع برای خودم یک پرسش گذاشتم تا ببینم باید به چه صورت کار کنم.
سبکهای زندگی نیز به همین صورت است، شما روی یک بستر نشستهاید حالا میخواهید خلق جدیدی آغاز کنید، این خلق جدید باید معنا داشته باشد؛ برای همین است که واژگان کلیدیاش «حرکت، عبور، گذر» است، گذر از چه چیزی؟ از آن بستری که شما داشتید؛ این منطق آن است.
سبک خلقی است جدید، پس یک «کنش» است و چون کنش است، کنشگرِ آن به این «تغییر» و «تحول» کاملاً «آگاه» است و همچون هر کنشی دارای یک «برنامهی روایی»، یک «هدف» و یک «غایت» است.
«کنشِ» بدون غایت و هدف معنا ندارد و نکته این است که کنش خاص انسان است، بگذریم از اینکه بیمعنایی هم خود یک معناست.
خلق معنایی جدید روی یک بستر
مرحلهی بعد، هدف جلو است؛ یعنی چیزی دیگر به آن اضافه میشود؛ در این تعریفها آگاهی نبوده است اما عنصر آگاهی وجود دارد و من گذاشتم. حالا چرا عنصر آگاهی هم به آن افزوده شده است؟ پاسخ: از آنجایی که سبک، خلقی جدید ایجاد میکند -اگر ازدواج سفید خلقی جدید است- پس باید یک کنش باشد و کنش نیز تنها مخصوص انسان است. حیوان کنش ندارد، بار میبرد، اما آگاه نیست. شما وقتی که کاری را انجام میدهید باید آگاهانه و نیتمند باشد، چیزی که دکتر شعیری در صحبتهای خود به آن اشاره کردند. شما در فیلم «عصر جدید» میبینید که چارلی چاپلین در حالت مکانیکی افتاده است، چرا؟ چون آگاهانه کار نمیکند. خود مارکس[۳] هم میگوید، انسان با کار کردن خودش را روی حقیقت روی زمین نشان میدهد. با کدام کار کردن؟ با کار کردن آگاهانه.
پس اگر اینطور باشد خود مارکس هم «اصلی» را برای خودش میگذارد و «نهاصل» را آغاز میکند. افلاطون نیز همین کار را کرد و «مُثُل» را گذاشت، ارسطو نیز همین کار را کرد، هایدگر[۴] نیز این کار را کرد و «هستی» را گذاشت، ژانپل سارتر[۵] نیز همین را گذاشت، میگوید شما الآن وجود ندارید بعداً وجود دارید، به شرط اینکه آگاه شوید.
آلبرت کامو[۶] مسئلهی پوچی را مطرح میکند، وی معتقد است که انسان پوچ انسان آگاه است و انسانی که پوچ نیست انسان ناآگاه محسوب میشود.
پس شما یک اصل دارید که از آن اصل جدا میشوید نه اینکه طرد کنید؛ در نتیجه ما یک فرایند را طی میکنیم، از این اصل که جدا شوید یک گام به جلو میآیید و یک خلق جدید به وجود میآورید؛ بدینترتیب باید گفت، خلق جدید همیشه روی یک بستر نشسته است، اگر آن بستر وجود نداشته باشد خلق جدید معنایی ندارد. این واژگانی که در بالا در مورد سبک به آنها اشاره شد در واقع واژگان کلیدی بودند.
خلق جدید یک کنش است؛ پس تغییر و تحول در آن وجود دارد، اگر تغییر و تحول وجود دارد، پس عنصر آگاهی در آن رخ داده است، در غیر این صورت نمیتوان برای آن تغییر و تحول در نظر گرفت زیرا مکانیکی میشود (چون ما به تحلیلهای گفتمانی معتقد هستیم). پس اگر به این صورت باشد، من تحلیلهای مکانیکی را کنار میگذارم و ارتباط فرد با متن خودش را در نظر میگیرم، این امر کاملاً آگاهانه است و همچون هر کنشی دارای یک برنامهی روایی است؛ یک هدف و یک غایت. کنش بدون غایت و هدف معنا ندارد و نکته این است که کنش خواست انسان است.
بر این اساس سبک نوعی هنجارگریزی و شالودهشکنی است و کنشگر با گریز از هنجارهای مکانیکی سعی دارد نظام معنایی جدیدی را به وجود آورد. شما وقتی از این عبور میکنید قرار است یک گفتمان و یک نظام معنایی جدیدی آغاز کنید که لبریز از حضور در جهان خود کنشگر است، تازه در این لحظه است که شما حضور دارید. شجریان سبک دارد و آن لحظهای که سبک خود را اجرا میکند حضور دارد، اما برخی که سبک ندارند عنصری تقلیدی هستند.
با عبور از نظامهای معنایی مکانیکی و یخزده و رسیدن به نظامهای معنایی پویا و خلاق سبک جدیدی، هنجارها و الگوهای جدیدی نمایان میشود که در نتیجه گفتمان جدیدی شکل میگیرد که سرشار از معنای افزوده بر آن معنای قبلی است و اصلاً جدا از آن نیست، در واقع بر بستر معنای قدیم نشسته است. از هیچ، هیچچیز به عمل نمیآید، اگر چیزی به عمل میآید به این دلیل است که چیزی در پیش از آن وجود داشته است.
«بر این اساس، سبک نوعی هنجارگریزی و شالودهشکنی است و کنشگر با گریز از هنجارهای مکانیکی سعی دارد نظام معنایی جدیدی را به وجود آورد که لبریز از حضور در جهان خودِ کنشگر است.»
«عبور از نظامهای معنایی مکانیکی و یخزده و رسیدن به نظامهای معنایی پویا و خلاق سبکی جدید، هنجارها و الگوهای جدیدی نمایان میشوند که در نتیجه گفتمان جدیدی شکل میگیرد که سرشار از معنای افزوده بر بستر معنای قدیم است (فرایند دیده میشود).»
«در واقع، سبک نوعی شکل و روش بیان است که در سطح برونهی نشانه رخ میدهد و از آنجایی که برونه پیشفرض خود را (برعکس این امر صادق نیست) در درونه مییابد، بهدرستی میتوان ادعا کرد که سبک ارتباط تنگاتنگی با درونهی خود دارد و از آن جدا نیست. سبک بیان و روشی است که نگاه به جهانِ فاعلِ معناساز را نشان میدهد، به همین خاطر سبک شکل بیان یک اندیشه یا یک نظام معنایی است.»
سبک زندگی واقعی و توهمی
ازاینرو، سبکهای زندگی را در ایران به دو قسمت سبک زندگی واقعی و سبک زندگی توهمی تقسیم کردم. سبک زندگی واقعی همیشه یک نگاه به جهان دارد، یک اندیشه دارد و سبک زندگی توهمی این نگاه به جهان را ندارد. در واقع با تقسیم «سبک زندگی» به دو گروه بزرگ یعنی «سبکهای زندگی واقعی» و «سبکهای زندگی توهمی» و همچنین با توسل به تعریف بالا از «سبک»، هدف از این مقاله بررسی «سبک زندگی» در ایران معاصر است. «سبک زندگی» همچون هر سبک دیگری یک نظام معنایی است و همچون هر نظام معنایی دارای نظام ارزشی مخصوص به خود است که ارائهدهندهی نگاه به جهان کنشگر است.
بر این اساس و برای دستیابی به یک نظام معنایی تلاش میکنیم سازوکار چگونگی تولید معنای این نظامهای معنایی یا سبکهای زندگی در ایران را مورد بررسی قرار دهیم؛ سبکهای زندگی مثل «فرزند بیشتر تا فرزند کمتر»، «حضور حیوانات اهلی در خانه»، «طلاقهای زودهنگام»، «ازدواج موقت» و «ازدواج سفید».
از تمام این موارد من در این مطالعه روی «ازدواج سفید» متمرکز شدهام.
روش کار، مکتب پاریس
حالا بر اساس روش کار -مکتب پاریس همیشه به این شکل کار میکند؛ یعنی یک نظام را میگیرد و آن را تبدیل میکند به واحدهای معنایی و واحدهای تمایزدهندهی آن را پیدا میکند و برای اینکه این واحدهای معنایی متمایزکننده را پیدا کند حتماً باید یک مقایسه داشته باشد مثل باد، باغ، بام؛ این چیزی است که از زبانشناسی الهام گرفته است- من میخواهم نشان دهم که چگونه کنشگر (کنشگر ازدواج) با تکیه بر عقل، تفکر و آگاهی به سبک زندگی واقعی میرسد (سبک زندگی واقعی که ریشه در سنت فرهنگی هر کشوری دارد) و چگونه کنشگر دیگر با یاری جستن از تقلید و نهآگاهی -نگفتم آگاهی نیست بلکه تأکید میکنم نهآگاهی- در سبک زندگی توهمی قرار میگیرد. برای همین باید در اینجا دستور زبانهای آن را بدهم تا بتوانم آنها را مقایسه کنم که «بودشان» بیرون بیاید؛ بدین منظور با کمک گرفتن از نشانهشناسی مکتب پاریس بهعنوان ابزار این پژوهش و خصوصاً با استفاده از «مربع واقعیتنمایی»، ابتدا نشان خواهیم داد که چگونه و چرا بعضی از این «سبکهای زندگی»، «واقعی» و بعضی دیگر «توهمی» هستند.
دستور زبان ازدواج عرفی (بهاصطلاح لانگ)
برای این کار دستور زبان ازدواج عرفی یا سنتی، بهاصطلاح من لانگ[۷] آنها را پیدا کردم (چیزی که دکتر شعیری در مقالهشان به آن اشاره کردند). سوسور[۸] هم گشت و در ابتدا لانگ را پیدا کرد، حتی دریدا[۹] مدلول سوسور را گرفت، نگفت وجود ندارد، بلکه معتقد بود اصل در حرکت است و تنها آن را در حرکت انداخت؛ یعنی اصل را نگه داشت.
برگردیم به دستور زبان ازدواج. قبل از هر چیز تأکید داشته باشم که قرار است من در این مطالعه تنها یک تحلیل را ارائه دهم و به خوب یا بد بودن آن کاری ندارم، در واقع من یک پدیده را در جامعه دیدهام و میخواهم بدانم نظام معنایی آن چگونه است.
وقتی میگوییم ازدواج، این یک معنایی و یک دستور زبانی دارد. در دستور زبان ازدواج عرفی شما حداقل دو کنشگر دارید -آنها شخصیت نیستند به این مسئله دقت داشته باشید-، نزدیکی تن دارید، منتها باید کنشگر سوم نیز بیاید. کنشگر سوم که ورود پیدا میکند این کار را مقبول یا مشروع میکند؛ پس در ازدواج عرفی حضور کنشگر سوم صددرصد الزامی است. در ضمن در تعریف ازدواج عرفی -یعنی جز لانگ آن نیز هست- حتماً به هدف بچهدار شدن جلو میروند، البته اگر این اتفاق نیفتاد مشکلی نیست، اما هدف اول آن، این منظور است.
دستور زبان ازدواج سفید (بهاصطلاح لانگ)
در دستور زبان ازدواج سفید دو کنشگر را داریم، نزدیکی دو تن را داریم و حذف کنشگر سوم با قصد و نیت فرزند یا فرزندان -در این نوع ازدواج نیز قصد و نیت فرزنددار شدن وجود دارد-؛ اما تفاوت آن در حذف عنصر سوم یعنی کنشگر سوم است. وقتی قرار است چیزی معنا پیدا کند خودش را در تمایز نشان میدهد (همانطور که در بالا به آن اشاره شد)، برای این کار باید قطبها را پیدا کرد، مثل گرم-سرد، مرگ-زندگی. من نیز در این پژوهش ازدواج را گرفتم و برای ادامه کار باید قطب آن را نیز بیاورم.
دستور زبان فحشا (بهاصطلاح لانگ)
اینجا نیز دوباره تأکید میکنم من قرار نیست بگویم فحشا بد است یا خوب، ازدواج خوب است یا بد، ازدواج سفید خوب است یا بد، من یک محقق هستم و تنها وظیفه دارم مسائل و پدیدههای اجتماعی و فرهنگی را که میبینم، تحلیل کنم.
دوباره در این بخش نیز میبینید که همین فرمول است؛ نزدیکی دو تا تن را دارید، حذف کنشگر سوم بدون قصد و نیت داشتن فرزند و تنها لذت جنسی هدف است.
تحلیل ازدواج عرفی، سفید و فحشا
حالا اگر تمام این تحلیلها را در یک فرمول قرار دهیم، یک «بود» داریم و یک «نمود». «بود» ازدواج عرفی، نزدیکی دو تا تن به یکدیگر است بر اساس شرع یا قانون با نیت داشتن فرزندان؛ به این میگویند واقعیت. اما ازدواج سفید به این صورت میشود که «بود» ازدواج عرفی را ندارد، «نهبود» دارد؛ یعنی نزدیکی دو تا تن را دارد، اما نه بر اساس شرع یا قانون -کنشگر سوم-؛ زیرا کنشگر سوم را به طور دائم حذف میکند و عنصر سوم وجود ندارد.
شما بر اساس این منطق ارسطویی (منطقی که در نشانهشناسی مورد قبول است) از واقعیت حرکتی را به طرف توهم انجام میدهید. چرا؟ چون یک ظاهر وجود دارد، مثل آنکه شما یک موز شما داشته باشید منتها از موزهایی که در دکور قرار میدهند، در آن چیزی وجود ندارد، بود و نهبود ندارد. شما یک موضوع حقیقی دارید که بودش هم دارد و نمودش را نیز دارد، ولی موضوع مصنوعی یا همان موز پلاستیکی این را ندارد؛ این دو ظاهر (با آن متد و روشی که در بالا به آن اشاره شد) این را در حال بیان کردن است.
حالا پرسش میکنم: همانطور که مطالعه میشود، تمایز این دو ازدواج (ازدواج عرفی و ازدواج سفید) در کنشگر و عنصر سوم است، علت چیست؟
در ازدواج سفید در واقع یک ساختارشکنی و هنجارگریزی رخ داده است و این نمیتواند بدون معنا باشد. اگر این معنا را من بیرون کشیدم -حداقل برای خودم- سبک و خلق جدید است و عنصر آگاهی نیز در آن وجود دارد. اگر این معنا بیرون نیاید جای پرسش بسیار بزرگی دارد: تمایز دو ازدواج در کنشگر سوم است، حال علت چیست؟
ازدواج سفید و تقلید از فرهنگ غرب
احتمالاً دو کنشگر اول و دوم ازدواج سفید دارای توقع و اندیشهی خاص هستند و هدف آنان بیان یک اعتراض است، اعتراض به دستور زبان ازدواجی که رایج است. در واقع همیشه سبک جدید اعتراض و یک شورش است، حالا شورش به چه چیزی خواهد بود؟ همانطور که رولان بارت[۱۰] شورش کرد و زبان جدیدی آورد، اعتراض به نظام ازدواج سنتی به خاطر قوانین آن، اعتراض به فحشا شاید علت آن باشد؛ زیرا ازدواج سفید بین دو ازدواج عرفی و فحشا قرار دارد.
حالا اگر اعتراض به فحشاست چرا این عمل در اسمگذاری فحشای سفید نام نگرفت؟ دوباره تأکید دارم که ارزشگذاری نمیکنم فقط سؤال میکنم که چرا ازدواج سفید و چرا فحشای سفید نه؟ آیا ازدواج سفید گذر و عبور از ازدواج عرفی است؟ پس در این حالت، سبک زندگی واقعی است. اگر این باشد و آگاهی نیز باشد، صددرصد یک نوع سبک جدید است و در این صورت باید معنای جدیدی خلق کرده باشد؛ معناهای (فرضیها) آن، این میشود:
۱. اعتراض به دستوپاگیر بودن «قوانین شرعی» در ازدواج عرفی و سنتی است؛ منظور این است که عنصر و کنشگر سوم دستوپاگیر است. اما تا آنجایی که من اطلاع دارم آنقدر هم دستوپاگیر نیست، همانطور که دکتر ساسانی در مقالهشان بحث کردند؛ یعنی هر دو طرف قرارداد الفاظ را بیان کنند (کافی است که دو کنشگرِ اول و دوم خود نقشِ کنشگر سوم را به عهده بگیرند و فقط الفاظ را بهدرستی جاری کنند؛ عمل ازدواج صورت گرفته است) محرم هستند؛ پس این چیز خیلی سختی نمیتواند باشد.
۲. اعتراض به قوانینی چون مهریه، جهیزیه و غیره است. در اینجا نیز فکر نمیکنم مهریه آنقدر دستوپاگیر باشد، چون دو طرف قرارداد در مورد آن میتوانند به تفاهم برسند و با هم ازدواج کنند و بگویند با یک ریال راضی هستیم؛ پس امری نشدنی نیست.
۳. توان اندک اقتصادی در امر ازدواج عرفی و سنتی است؛ یعنی شاید گفته شود که قدرت اقتصادی ندارند و به این امر اعتراض داشته باشند. در واقع توان اندک اقتصادی برای امر ازدواج سنتی و عرفی است. احتمالاً به دلیل اقتصاد ضعیف دو کنشگر اول و دوم (بحران بیکاری)، این دو کنشگر نمیتوانند از قوانین ازدواج سنتی پیروی کنند.
خیر، اینطور هم نمیتواند باشد، کسی که وارد این امر -ازدواج سفید- میشود حداقل میتواند یک خانه رهن کند. اتفاقاً این ازدواج غالباً در طبقهای رخ میدهد که توان مالی نسبتاً خوبی دارند یا طبقهی متوسط هستند و این دو کنشگر حتی حلقهی ازدواج هم میخرند، خانهای را هم اجاره کردهاند و برای اجارهی خانه در تهران حداقل ۲۰ میلیون تومان رهن لازم است.
پس اعتراض به چه چیزی است که من متوجه نمیشوم؟ دو کنشگر به دلیل اختلافات فرهنگی که دارند -یکی از دانشجویان در سر کلاس این موضوع را مطرح کرد-، مثلاً بین اهلسنت و شیعه یا بهایی وجود دارد، اگر این را بپذیریم پس باید پنهانی ازدواج کنند درصورتیکه ازدواج سفید به شکل پنهانی صورت نمیگیرد. حالا شاید گفته شود که خانوادههایشان موافق نیستند؛ پس روی اصل ازدواج مشکلی ندارند.
یا شاید اعتراض به قوانین این امر (ازدواج) باشد؟ فکر نمیکنم این هم باشد؛ زیرا پیدا کردن یک خانه سختتر از پیدا کردن یک محضر برای عقد است، برای گرفتن یک خانه دهها خانه را باید رفت و دید، اما رفتن و برگشتن از محضر اینقدر مشکل نیست، در واقع پیدا کردن یک خانه برای اسکان گزیدن بسیار دشوارتر از رفتن محضر است. احتمالاً بشود گفت «تقلید» است از آنچه که در غرب رخ میدهد، چون در فرانسه نیز ازدواج سفید داریم؛ تعریفی که در ازدواج سفید دارند این است که این دو با هم ازدواج میکنند اما نتیجهی تنبهتن ندارند. همین است که در تعریف آن از واژهی کلک و فریب استفاده میشود؛ یعنی کلک و ضدقانون است. ازدواج سفید فرانسه بدین معناست، دولت را فریب میدهند که ویزا بگیرند؛ به طور مثال یک ایرانی با یک فرانسوی برای گرفتن ویزا ازدواج میکند، اما برخورد تنبهتن ندارند.
شاید هم بتوان گفت این (ازدواج سفید) یک ژست روشنفکری است، اما اگر مسئلهی روشنفکری باشد به آسانی نمیشود از کنار آن گذشت، چون روشنفکر متفکر است و متفکر نیز هر کاری را بدون دلیل انجام نمیدهد، نظریه میدهد و نظریه را نیز بر اساس نیاز بافت کشور خودش ارائه میدهد (او نیازی را ادراک کرده است و حالا سبک جدیدی را خلق کرده است)، نه مثل کسانی که کتابها را ترجمه میکنند و تحویل جامعهی انسانی میدهند. آنها نیازهای من نیست، نیازهای آنهاست که من ترجمه میکنم و وارد جامعهی خودم میکنم و هنوز هم نتوانستهام آن را بومی کنم. تمام این پاسخهایی که در حال بیان آنها هستم احتمالات است، منِ محقق هنوز چیزی نیافتهام.
پس قرار است چه معنایی انجام شود؟ اعتراض به چه چیزی است؟ احتمال دیگر این است که شاید اعتراض به دولتمردان است. این نیز پاسخی منطقی نخواهد بود؛ چراکه مگر چند نفر به خاطر ازدواج به زندان رفتهاند. بالاخره تغییری رخ داده است و هر تغییری با کنش همراه است و هر کنشی نیتمند است، پس چرا نمیتوان این علت را پیدا کرد؟ شاید راحتطلبی است، شاید و شاید و هزاران شاید دیگر.
ابرساختار و ابرگفتمان در پشت ازدواج سفید
سبک زندگی توهمی نیز میتواند کنش باشد به شرط اینکه آگاهانه باشد و تقلیدی نباشد. در تقلید نیاز وجود ندارد، درصورتیکه شما وقتی سبک جدیدی را میآورید، نیاز خود و جامعهی شماست؛ بدین صورت سبکی جدید آغاز میشود. سبک زندگی توهمی کنش نیست؛ زیرا از تفکری خاص پیروی نمیکند، پدیدهای است که تنها «نمود» دارد و «بود» ندارد و عنصر عقل و آگاهی در آن سهمی ندارد.
دورنمای این پژوهش: ازدواج سفید بین دو قطب ازدواج سنتی و فحشا قرار دارد؛ به آن اندازه که از لحاظ معنایی به ازدواج عرفی نزدیک است به همان اندازه به فحشا نزدیک است. پس اگر این فرمول ما است و ازدواج سفید بین دو قطب ازدواج سنتی و فحشا است، چرا نمیگوییم فحشای سفید؟ چرا حرکت خود را از بالا شروع کرده و به سمت ازدواج سفید آمده که منطقاً برسد به فحشا؟ چرا حرکتش را از فحشا آغاز نکرده که برسد به فحشای سفید؟
قصد قضاوت ندارم تنها سؤال این است که چرا حرکتش را از فحشا آغاز نکرده که آن را تلطیف کند و بگوید فحشای سفید؟ حداقل در نظام ارزشی ما آن را از پایین به بالا کشد، چرا از بالا دارد آن را به پایین میکشاند؟ بر اساس تفکر دو کنشگر اول و دوم ازدواج سفید، چه مشکل و مسئلهای در ازدواج سنتی و عرفی وجود داشت که آنها تصمیم گرفتن از این نوع ازدواج گذر کنند؟ شاید هم یک ابرساختار و ابرگفتمان دیگری وجود دارد که دارد میگوید «تو چکار کن، چطور این عیب را بگذار». اگر نیاز و تفکری پشت این عمل نباشد، نمیتوان آن را کنش نامید، بلکه عملی است مکانیکی و تقلیدی و عمل مکانیکی و تقلیدی هیچ معنایی جدیدی ندارد، معنایی است که از قبل وجود داشته است به شکلهای دیگر (همچون... ).
[۱]. Style
[۲]. John Rawls
[۳]. Karl Marx
[۴]. Martin Heidegger
[۵]. Jean-Paul Sartre
[۶]. Albert Camus
[۷]. Long
[۸]. Ferdinand de Saussure
[۹]. Jacques Derrida
[۱۰]. Roland Barthes