فرهنگ امروز / حسامالدین صفاری: چگونه میتوان از سوگیریهای اروپامحور در ساحت اندیشهها، مدلها، انتخاب مسئله، روششناسیها و... خلاص شد؟ به چه دلایلی سنتهای ادبی و فلسفی محلی به سطح مفهوم ارتقا نمییابند؟ فقدان خلاقیت یا ناتوانی دانشمندان اجتماعی، بیرون از قلمرو فرهنگی اروپایی-آمریکایی برای پدید آوردن نظریهها و روشهای تازه، ناشی از چیست؟ به چه دلایلی تقلید و یا پذیرش غیرانتقادی مدلهای اجتماعی غیرغربی رواج دارد؟ چگونه برساختهای ذاتگرایانه از طریق گفتمانهای اروپایی به جوامع غیرغربی القا میشوند؟ به چه دلایلی صدای اقلیتهای قومی در گفتمان حاکم علوم اجتماعی شنیده نمیشود؟ نقش رشتههای مختلف علوم اجتماعی در حقنه کردن ارزشهای دولت-ملت و همپیمانی با این ارزشها در فرآیند استعماری و پسااستعماری چیست؟ آیا میتوان از تسلط قدرتهای علوم اجتماعی بر علوم اجتماعی جهان سوم بهمثابهی امپریالیسم فکری و یا دانشگاهی یاد کرد؟
همهی این مسائل، پرسشهایی هستند که به نظر سید فرید العطاس در کتاب «گفتمانهای دگرواره در علوم اجتماعی آسیا» پربلماتیک علوم اجتماعی در آسیا را تشکیل میدهند و وی وعده میدهد که به بررسی آنها «در شبکهی روابط اجتماعی فراتر از گسترهی دولت ملی» (مقدمه: ۱۱) بپردازد. وی معتقد است که این پرسشها در آسیا واکنشهای خاص خود را برانگیختهاند، ولی تا به حال مطالعهی گستردهای در خصوص آنها صورت نگرفته است. بدینمنظور وی با الهام از روش ریتزر، تلاش میکند تا طبقهبندیای از این فراتحلیلها/پاسخهای ارائهشده به پرسشهای فوق ارائه دهد. العطاس با اخذ مدل ربتزر و البته به گفتهی خودش با پارهای تغییرات، یک محور مختصات دوبعدی ترسیم میکند که یک بعد آن، محور درونی-بیرونی و بعدِ دیگر شناختی-نهادی است. نویسنده ادعا میکند که محور اول مباحث درونگفتمانی و برونگفتمانی علوم اجتماعی را ترسیم میکند و محور دوم، به جنبههای ذهنی و ساختاری علوم اجتماعی اختصاص دارد. به هر تقدیر، در نهایت از تلاقی دو بُعد مذکور، شکل روبهرو به دست میآید.
در فصل سوم کتاب، نویسنده بدون توضیح دقیق دربارهی دلایل منطقی انتخاب خود و احتمالاً براساس انگیزههای شخصی، بُعد بیرونی-نهادی را برمیگزیند و به نظریهی وابستگی دانشگاهی و تقسیم کار جهانی در علوم اجتماعی میپردازد. در این فصل، نویسنده ضمن نقد نظریههای توسعهی مارکسیستی، وابستگی و نظام جهانی که براساس نظر وی، قلمرو فرهنگ و از جمله علوم اجتماعی را بهمثابهی بازتاب پایگانهای اقتصادی فرومیکاهند، به تعریف وابستگی میپردازد. العطاس وابستگی را موقعیتی میداند که «در آن اقتصاد کشورهای معین بهوسیلهی توسعه و گسترش اقتصاد دیگر، که گروه اول تحت سلطهی آن است، مشروط میشود. رابطهی وابستگی متقابل میان دو و یا چند اقتصاد و میان این اقتصادها و تجارت جهانی، هنگامی شکلی از وابستگی را به خود میگیرد که برخی کشورها (کشورهای مسلط) میتوانند توسعه یابند و خودکفا باشند، در حالی که کشورهای دیگر (کشورهای وابسته) تنها بهعنوان انعکاسی از آن گسترش، میتوانند توسعه یابند و خودکفا باشند؛ امری که میتواند تأثیر مثبت و یا منفی بر توسعهی بلاواسطهی آنها داشته باشد. بنابراین وابستگی دانشگاهی، با در نظر گرفتن توازی مشترک با وابستگی اقتصادی، میتواند بهعنوان شرایطی تعریف شود که در آن علوم اجتماعی کشورهای معین به توسعه و رشد علوم اجتماعی کشورهای مسلط وابسته میباشند.» (فصل سوم: ۳-۹۲)
بدینترتیب، وی با الهام از ایدههای والرشتاین و مباحث اقتصاد سیاسی، معتقد است که «یک طیف حاشیهای-مرکزی وجود دارد که تقریباً با شکاف شمال-جنوب انطباق دارد.» (همان) در ادامه وی به یک تقسیم کار جهانی در علوم اجتماعی اشاره میکند که پیامد مستقیم استعمارگرایی و وابستگی دانشگاهی است، اما بهنوبهی خود برای تداوم بخشیدن به نواستعمارگرایی و وابستگی دانشگاهی عمل میکند. تقسیم کار جهانی در علوم اجتماعی از نظر مؤلف سه ویژگی دارد که عبارتاند از: ۱. تقسیم کار فکری، تجربی و نظری، ۲. تقسیم میان مطالعات دیگر کشورها و مطالعات کشور خود و ۳. تقسیم میان مطالعات تطبیقی و مطالعات تکموردی.
نویسنده در فصل چهارم کتاب و با توجه به مقدمات خود، گفتمانهایی را برمیشمارد که «بهعنوان اصلاحکنندههای نوع علوم اجتماعی رایج در دورهی استعمار خدمت میکنند.» (فصل چهارم: ۱۱۹) این گفتمانهای دگرواره عبارتاند از بومیسازی، علوم اجتماعی مستقل، خلاقیت فکری درونزا، استعمارزدایی از علوم اجتماعی، جهانی شدن علوم اجتماعی، قدسیسازی علوم اجتماعی، مطالعات فرودستان، نظریهی پسااستعماری، ملیسازی علوم اجتماعی، پیوندزدایی، مدرسهزدایی. العطاس سپس بدون بررسی دقیق آنچه وی گفتمانهای دگرواره مینامد، به این امر اشاره میکند که این گفتمانها موقعیت حاشیهای دارند و مثلاً به دلیل اروپامداری نمیتوانند از این موقعیت خلاص شوند. وی در ادامه بدون سنجش خاستگاههای متنوع مباحث ارائهشده و تقریر دقیق محل نزاع، غفلت از شش جنبه را عامل عدم دستیابی این گفتمانها به رویکرد و یا چشماندازی میداند که برای آثار معتبر لازم است. اینها عبارتاند از: فرانظریه که شالودهی اندیشهی غیرغربی را میسازد؛ نظریه که بیان، تحلیل و نقد نظامیافتهی اندیشهی غیرغربی را تشکیل میدهد؛ نظریهسازی به تجرید از تفکر غیرغربی برای پدید آوردن آنچه میتوان آن را نظریهی خلدونی و... نامید؛ ارزیابی انتقادی دانش پژوهشی موجود؛ تدریس این متفکران غیرغربی؛ اشاعهی این تفکرات از طریق میزگرد و...
اشارهی العطاس به این عوامل و یا جنبههای ششگانه، گواه خوبی برای درک رویهای در کارهای وی است که گویا در یک چرخهی دائمی گرفتار شدهاند که براساس آن، عدم شکلگیری تحلیلهای غیراروپامحور و غیرشرقشناختی به وابستگی دانشگاهی ارجاع داده میشود و وابستگی دانشگاهی به عدم توفیق تحلیلهای دگرواره.
آنچه جالب توجه است آنکه خوانندهی کتاب، مدام با طرح مباحثی مواجه میشود که نیمهکاره رها میشوند و در حالی که انتظار تداوم منطقی بحث را دارد، باب بحث جدیدی را گشوده مییابد. به همین منوال، نویسندهی کتاب، بدون بررسی پیامدهای بحث خود در فصل چهارم، در فصل پنجم به تقابلی اشاره میکند که به نظر وی میان علوم اجتماعی بومیگرا و مستقل وجود دارد. اینکه ریشههای این تقابل چیست و به ناگاه به چه دلایلی در میانه کتاب سر برمیآورد روشن نیست. با این وجود، میتوان حدس زد که العطاس دغدغههایی دارد که وی را بدینسو فرامیخواند. وی در ادامه، ضمن نقد علوم اجتماعی بومیگرا و شمردن کاستیهای آن، از جمله دخالتهای دولتی، علوم اجتماعی مستقل را برجسته میکند که بهعنوان مثال، مستقل از علوم اجتماعی غربی و دولت است، ولی در ضمن به نفی آنها نیز نمیپردازد.
هدف فصل ششم، حرکت «بهسوی مفهومسازی رضایتبخش از تناسب و عدم تناسب در علوم اجتماعی» عنوان شده است. در این فصل، نویسنده وعده میدهد که دو مفهوم «تناسب» و «عدم تناسب» که بهوفور در تمام صفحات کتاب تکرار شده است، مفهومپردازی شوند. دغدغهی اصلی پرداختن به این دو مفهوم از آن جهت است که بسیاری از ایدهها و یا مباحث علوم اجتماعی در بستر تاریخی غربی شکل گرفتهاند و نمیتوان مفاهیمی که در یک بستر تاریخی معین صورتبندی شدهاند را جهانشمول تلقی کرد. بر همین اساس، العطاس ابتدا ادعا میکند که درصدد مفهومپردازی عدم تناسب است و چنانچه بتوان عدم تناسب را مفهومپردازی کرد، نقطهی مقابل آن مفهوم تناسب است. به بیان دیگر، با نفی عدم تناسب، تناسب پدیدار میگردد. وی در نهایت، پس از اطناب فراوان، چهار مقولهی عمدهی برسازندهی مفهوم عدم تناسب را برمیشمارد که عبارتاند از عدم تناسب مفهومی، عدم تناسب ارزشی، عدم تناسب تقلیدی و عدم تناسب موضوعی. فارغ از انگیزهها و دغدغههای نویسنده، بهراستی که تحلیلی تا این اندازه سادهانگارانه، خواننده را به تعجب وامیدارد و جالب آنکه نویسنده در مفهومپردازیِ مفهوم تناسب، آن را دارای چهار مقوله میداند که عبارتاند از: تناسب مفهومی، تناسب ارزشی، تناسب تقلیدی و تناسب موضوعی.
بر سنت فصلهای پیشین، مجدداً مباحث فوق رها میشوند و «گفتمانهای دگرواره و قدرت» در دستور کار قرار میگیرد. در این فصل، پس از اشاره به فرآیندهای محدودسازی، طرد و کنترل گفتمانِ فوکویی، مسئلهی تقلید و پذیرش غیرنقادانهی نظریههای غربی مطرح میشود. العطاس ابراز میدارد در «قلمرو فرهنگی، تقلید بهتنهایی نمیتواند استثمار مرکز/پیرامون را تداوم بخشد. بدون پیوند دادن تقلید به قدرت در نظام جهانی، هرگونه سخنی دربارهی تقلید، نظری غیرقابل دفاع میباشد. علاوه بر آن، باید روشن باشد که ما داریم به سپهر فرهنگی، به قلمرو اندیشهها، میپردازیم. هدف، بررسی صورتی از دانش، علوم اجتماعی، برحسب قدرت است... علل ساختاری بر علل فرهنگی/ذهنی تقدم ندارند.» (فصل هفتم: ۲۴۸)
وی سپس با وام گرفتن مفهوم شیءوارگی از لوکاچ، اینگونه به طرح بحث میپردازد: «اگر پیکرهی دانشی که علوم اجتماعی غربی مینامیم را بهمنزلهی دربرگیرندهی اندیشه شیءواره بهشمار آوریم، پس میگوییم که این علوم اجتماعی غربی است که بر تحلیل تمدنی گوناگون در دنیای غیرغربی تسلط دارد. درست همانطوری که سرمایهدار ساختارهای شیءوارهی سرمایهداری را کنترل میکند و به آنها دسترسی دارد، پژوهشگر غربی نیز این اندیشههای شیءواره را کنترل میکند و به آنها دسترسی دارد.» (همان: ۲۴۹)
در این تحلیل، میتوان رصد نمود که مفهومِ «قدرت» چگونه از زمینههای تئوریک متعدد بدون بازاندیشی یکدست شده است. به بیان دیگر، مفهوم قدرت در بهکارگیری چارچوب تحلیلی اقتصاد سیاسی، نظریات لوکاچ و مفهوم زیست-قدرت (biopower) اینهمان پنداشته شده و بهصورت همزمان در تمام معانی نیز به کار رفته است. این مثال از این جهت ذکر شد تا نشان داده شود که چگونه نویسنده بدون تأمل در مبانی، بهراحتی نظریات مختلف را از چارچوبهای تئوریک مختلف در هم میآمیزد و گویا این حق را برای خود قائل است که هر مفهومی را از هر چارچوبی عاریه بگیرد و به غنای بحث خود بیفزاید.
در فصل هشتم، به طرح ملاحظاتی در خصوص آموزش علوم اجتماعی، مضامین اروپامحور در برنامههای درسی فعلی و ارزیابی راههای معکوس نمودن آن پرداخته شده است و نویسنده با برجسته نمودن تجربیات خود و همکارانش در دانشگاه ملی سنگاپور، پیشنهاداتی ارائه میدهد.
فصل نهم نیز با توجه به ترجمهی فارسی کتاب اضافه شده است که نویسنده در آن به واقعیات و امکانات جامعهشناسیهای جایگزین در ایران پرداخته است و البته خودِ وی توضیح میدهد که تنها به برخی نویسندگان و نظریات اشاره شده است و ادعای بیشتری ندارد. در نهایت باید گفت که روند طیشده در کتاب بههیچوجه از اهمیت، تعیینکنندگی و اصالت پرسشهای آغازین نمیکاهد و شاید تنها از طریق سنجش موشکافانهی این پرسشها و مسیرهای طیشده است که میتوان راهی بهسوی آنها گشود.
مشخصات کتاب:
سید فرید العطاس، گفتمانهای دگرواره در علوم اجتماعی آسیایی، ترجمه محمد امین قانعی راد، انتشارات پژوهشکده مطالعات اجتماعی و فرهنگی، ۱۳۹۳