فرهنگ امروز/ فاطمه شمسی: نشست «عدالت آموزشی و مسئلهی گسترش مدارس خصوصی» با حضور دکتر ناصر فکوهی، دکتر حسین راغفر و دکتر محمد مالجو در دانشکده علوم اجتماعی و به همت انجمن علمی-دانشجویی جامعهشناسی دانشگاه تهران برگزار شد. در ابتدای نشست به اهداف این پروژهی پژوهشی، کارهای انجامشده و نتایج به دست آمده به طور اجمالی اشاره شد. بر اساس نتایج به دست آمدهی این پژوهش، روند خصوصیسازی مدارس موجبات بازتولید شکاف اقتصادی و نابرابری اجتماعی را فراهم آورده است و افزایش بودجه توسط دولت برای ساختار بوروکراتیک، کهنه و ناکارآمد آموزش و پرورش نجاتبخش نخواهد بود. آنچه میخوانید سخنرانی دکتر ناصر فکوهی پیرامون این مسئله است.
سرمایهداری نئولیبرالی آمریکایی
بحران آموزش در حال حاضر در چند حوزه وجود دارد که به نظر من باید با آنها پیش از اینکه حادتر شود، برخورد جدی کرد. این بدین معنی نیست که ما در حال حاضر وضعیت مناسبی داریم، ولی بههرحال از هر زمانی که با این بحران مقابله شود تا حدی میتوانیم امیدوار باشیم که به طرف یک سیستم کاملاً آسیبزده پیش نرویم. این بحرانها که قبلاً هم از آن صحبت شده، به نظر من در دو حوزه از باقی حوزهها وضعیت وخیمتری دارد و آن حوزههای بهداشت و آموزش است؛ حوزههایی که به نیازها و حقوق قانونی شهروندان کشور مربوط میشود. طبق سندی که بر اساس آن سازماندهی اجتماعی انجام گرفته است، یعنی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، حق سلامت و حق آموزش جزو حقوق شهروندان ایرانی است؛ ما در اینجا با یک امتیاز سروکار نداریم. اگر قدرتی به هر دلیلی حقوقی که برای شهروندانش بر طبق قانون تصویب شده را نتواند اجرا و تأمین کند، چیزی که زیر سؤال میرود مشروعیت قدرت سیاسی است. در چندین مورد این حقوق به دلیل سیاستهای سرمایهداری نئولیبرال متأخر مالی که سالهاست در ایران شروع شده و تنها به سالهای اخیر محدود نمیشود، تضعیف شده است. شروع این روند با دولت موسوم به سازندگی با ورود پولهای بسیار گسترده به سیستم اقتصادی ایران شروع شد و از آن به بعد هم بهرغم تمام اختلافات به ظاهر حاد در میان سیاستمداران -سیاست اصلی که در حوزهی اقتصادی در ایران حاکم بوده است-، سیاست سرمایهداری نئولیبرالی مالی متأخر بوده است که الگوی خود را مستقیماً از نهادهای آمریکا میگیرد، درحالیکه در ایران دائم به آمریکا حمله میشود.
اتفاقی که در ایران در نهادهای اساسی زندگی ما، یعنی سیستم آموزش و سیستم بهداشت، مسکن، اشتغال، اوقات فراغت و خدمات شهری در حال وقوع است، به دلیل سیاستهای پیوستهای است که از دوران پس از جنگ تا امروز ادامه داشته است. در واقع همان سیاستمداران، همان اقتصاددانان در حال پیاده ساختن الگویی هستند که در این کشور علیهاش انقلاب شده است. ما در حال تقلید از الگوهای سیستمی در دنیا هستیم که آمریکایی است و ورشکستگیاش نه در اینجا بلکه در سطح بینالمللی اعلام شده است. ورشکستگی سیستم تأمین اجتماعی و سیستم تأمین مالی و سیستم آموزشی در آمریکا و نمونهی کوچکترش که انگلستان است، سالیان سال است که اعلام شده است. نابرابریای که امروزه هرچه بیشتر از آن صحبت میشود نتیجهی همین سیستم بوده است. کتاب پیکتی (Piketty) هم که آنقدر سروصدا کرد دلیلش این است که هرگز جوامع غربی پیشرفته چنین حدی از نابرابری در درون خود ندیده و چنین چیزی را تجربه نکرده بودند، اینکه کسی در قصر زندگی کند و در کنارش کسی در خیابان بخوابد، یک فنومن جهانسومی بوده است، اما امروز پدیدهای است که در شهرهای بزرگ دنیا، نیویورک، پاریس، لندن و رم قابل رؤیت است؛ به همین جهت است که این کتاب چنین موفقیتی پیدا کرد؛ چراکه دست روی نقطهی حساسی گذاشته است، نه لزوماً به این دلیل که حرف خیلی خاصی زده باشد.
نابرابری به چنین شدتی هرگز در سیستمهای متأخر قرن بیستم، یعنی بعد از جنگ جهانی دوم وجود نداشته است و این نتیجهی نهایی سیاستهای نئولیبرالی است که از دهههای ۱۹۷۰ و ۸۰ از آمریکا شروع شد، بعد به انگلستان آمد و اکنون نیز در تلاش است تا وارد کل اروپا شود و همه را مقروض کند. همه با قرض زندگی کنند، چیزی که در یونان واژهای برای آن ساختهاند تحت عنوان «مقروضسالاری یا ِDebtocracy» و به این معناست که افراد بر اساس قرض زندگی کنند؛ یعنی همه آنقدر مقروض شوند که تمام عمر کار کنند تا قرضشان را پرداخت کنند؛ این نتیجهی سیستم ورشکستهای است که در آمریکا دیدهایم و امروز در حال تقلید از آن هستیم. در سیستم آمریکایی برای دفاع از این مسئله اینگونه عنوان میشود که ما از لحاظ سیستمهای آموزش و بهداشت و دستاوردهای علمی در اوج هستیم، و این اوج manipulation علمی است. آن چیزی که نبود دموکراسی را در سطح سیستمهای پایه توجیه میکند، وجود Elitism یا نخبهگرایی در اوج سیستم است که اگر خوب بنگریم این دو کاملاً منطقیاند و بههیچوجه در تضاد با یکدیگر نیستند. مسلم است که اگر شما بخواهید یک ملت بیسواد داشته باشید که درون آن ۱۰ نفر باسواد باشند و آنها همه برندهی جایزهی نوبل باشند، میتوانید برای آن برنامهریزی کنید و این اتفاقی است که در سیستم آموزشی آمریکا میافتد. ولی آیا تمام قرن نوزدهم و بیستم با اینهمه افرادی که در آن قربانی شدند و ایدئولوژیهایی که سعی کردند سیستمهای انسانی را روی کار بیاورند، با این هدف انجام گرفت که ما به چنین چیزی برسیم؟ سلسلهمراتب آنقدر در ذهن ما قوی شود که مسئلهی روشنفکران ما این باشد که جزء ۱۰۰ مرد اول جهان هستند یا ۱۰۰ زن آخر جهان و آیا در ۱۰ چهرهی بزرگ جهان، یک ایرانی هم هست یا نه؟ آیا در فلان مسابقه برندهی جایزه شدهایم یا نه؟ این تفکر نخبهگرایانه اوج سقوط اخلاقی و ذهنی است.
در یک سیستم اجتماعی مهم نیست که ما نخبه داشته باشیم، در سیستم اجتماعی مهم این است که میانگینی که داریم، چیست. این میانگین است که اهمیت دارد. حتی به نظر من سطح پایین جامعه مهم است. در سیستم فرهنگی، سطح سواد پایینترین آدمهایی که در آن سیستم هستند، مهم است. برای اینکه ما یک سیستم را به لحاظ دموکراتیک بودن بسنجیم به سراغ میزان آسایش یکدرصد قشر ثروتمند آن نمیرویم، بلکه به سراغ بدبختترین و مفلوکترین آدمها در آن سیستم میرویم تا ببینیم چقدر آزاد هستند؛ یعنی کوچکترین گروه ممکن. اگر این گروه از آزادی برخوردار بودند، میتوانیم بگوییم با یک دموکراسی پیشرفته روبهروایم. دموکراسی فقط یک معنا دارد؛ دموکراسی اقلیتها. آزادی فقط یک معنا دارد؛ آزادی اقلیتها. آزادی کسانی که از حق آزادی محروم بوده و هستند. من به لحاظ سیاسی همیشه گفتهام که طرفدار طرز تفکری هستم که نمایندهی برجستهاش چامسکی است. چامسکی جملهی خوبی دارد، اینکه «قدرت در ذات خود نامشروع است و فقط در جایی میتواند مشروعیت نسبی داشته باشد که بتواند آن را ثابت کند». کسانی که زیر قدرت هستند نباید ثابت کنند که قدرت نامشروع است، کسی که قدرت را در دست دارد باید ثابت کند که قدرت مشروع است.
بنابراین، ما نمیگوییم که در سیستمهای مدرن و چندمیلیونی قدرت و دولت وجود نداشته باشد، بلکه میگوییم که این دولت برای آنکه بتواند به قدرت خود مشروعیت بخشد باید این مشروعیت را ثابت کند. در کجا میتواند ثابت کند؟ در اینجا به بوردیو و اصطلاح و مفهوم معروف او ارجاع میدهم، این دو اصطلاح عبارت است از دست راست دولت و دست چپ دولت. او معتقد است که سیستم دولت مدرن سیستمی است که دولت در آن یک دست راست و یک دست چپ دارد. دست راست دولت به نظر بوردیو، همهی جنبههای سرکوبگرایانهی دولت یعنی زور، خشونت، اجبار، الزام را دربرمیگیرد؛ این بخش از دولت در نهادهایی دیده میشود که عهدهدار چنین وظایفی هستند و بعضاً برای یک سیستم شهری ضروریاند؛ نمیتوان شهری میلیونی را بدون پلیس اداره کرد؛ نمیشود کشور چندمیلیونی داشت که زندان نداشته باشد. البته این دست راست از نظر بوردیو باید در بیشترین حد ممکن از طریق سیستمهای شفافکنندهی اجتماعی تحت کنترل باشد. ما امروز به اینطرف سوق پیدا کردهایم که فکر میکنیم خانهها باید شفاف باشند. برای اینکه بدانیم در خانهها چه میگذرد احتیاج به تخیل بالایی نیست، آنچه در بیرون جریان دارد بهصورت بدتری در خانهها میگذرد. این مهم است که جایی که دست راست دولت قدرت را دارد، شفافیت مطلق باشد.
اگر دست راست را بخش پدرسالارانهی دولت بدانیم، دست چپ قدرت از نظر بوردیو بخش محافظتکنندهی مادرانه است که آموزش در ذیل آن قرار دارد. این دولت است که باید آموزش عمومی را تأمین کند و برای زنان این امکان را فراهم کند که درعینحال که وارد جامعه میشوند و شروع به کار میکنند، بتوانند مادر هم باشند، نه اینکه زنان را از حق کار به بهانهی مادر بودن محروم سازد، در این عدالتی نیست. این بخش چپ دولت است که عهدهدار اموری است که مربوط سرپرستی افراد میشود، از قبیل مدارس و بهداشت. اگر باز بخواهیم به مفهوم نامشروع بودن ذاتی قدرت برگردیم، رابطهی مادر و فرزند تنها رابطهای است که در آن مشروعیت قدرت بیش از جاهای دیگر دیده میشود؛ مادر است که در بسیاری از موارد ارادهی خود را به کودک تحمیل میکند و این کار را بر اساس ضرورت محافظت از فرزند میکند که به کارش مشروعیت میبخشد؛ بنابراین در این قسمت دولت نمیتواند از مسئولیتهای خود شانه خالی کند.
هفتاد میلیون جمعیت ایران، هفتاد میلیون دلال
در ایران و در هیچ کشور دیگری مسئلهی مهم این نیست که چقدر مدرسهی خصوصی یا بیمارستان خصوصی باز خواهد شد. میدانیم که چرا اینها در حال اجرا شدن است، مثل این است که شب خوابیدیم و صبح بیدار شدیم و دیدیم تمام مغازهها تبدیل به بانک شده است و اسم این را مدرنیته گذاشتیم. این مدرنیته نیست، سیستمی است که توسط آن موفق شدیم در عرض چند سال از ۷۰ میلیون جمعیت ایران ۷۰ میلیون دلال بسازیم؛ این هم خودش یک هنر است، همهی آدمهای سادهی امروز تبدیل شدهاند به متخصصین اقتصادی. متأسفانه امروزه در ایران درآمدزایی از طریق پول نامشروع تبدیل به یک وسواس شده است و به نظر من این قضیه از یک بیماری که در مرحلهی Névrose (اختلالات کوچک روانی) بوده به یک Psychose (اختلالات عمیق روانی) تبدیل شده است. ما از یک Névrose دلالی، خودنمایی اجتماعی، نوکیسگی، بیفرهنگی در خرج کردن و تحصیل پول حرکت کردیم به سمت یک Psychose؛ یعنی شبیه به آدمهایی روانی شدیم که تمام دغدغهشان این است که چطور نشان بدهند که پول بیشتری دارند. شما یک جنس را در ایران به هر قیمتی که بخواهید، میتوانید بخرید، مسئله این است که چقدر نوکیسه باشید و این در کشوری اتفاق افتاده است که مدام از حقوق مستضعفان دم میزند. در چنین سیستمی آیا باید تعجب کرد بهداشت به یک کالا تبدیل شود، جان آدمها و سواد آنها به یک کالا تبدیل شود؟ در چنین سیستمی نام این امر را پیشرفت آموزشی میگذارند؛ اما این هزینهی اجتماعی دارد که آن را مدارس دولتی باید پرداخت کنند که از کوچکترین امکانات بیبهرهاند.
در زمینهی بهداشت ما امروز اولین کشور واردکنندهی اسکنرهای پیشرفته MRI در خاورمیانه هستیم، چرا چنین است؟ به همان دلیل که این تیپ از مدارس ساخته میشود که به دست هرکس یک ipad بدهند. نوکیسگی تنها مادی نیست، بلکه نوکیسگی فرهنگی هم وجود دارد و شامل کسانی است که تنها به دنبال مدرک دانشگاهی و دکتری به دانشگاه میروند. ما در یک سیستم تخریب عمومی وارد شدیم که اگر جلوی آن را نگیریم هیچچیزی باقی نمیگذارد؛ علتش هم مشخص است و آن این است که ایران از لحاظ ژئوپلیتیک، تاریخی و به دلایل بسیار زیاد در جایی قرار گرفته که پول در آن بسیار راحت میتواند جریان پیدا کند (رجوع کنید به آمارها و مباحث رسمی راجع به پولهای کثیف در حال حاضر). در ایران بیش از ۲۰ سال است که راجع به این جریانات بحث میشود ولی هنوز نتوانستیم چند قانون درست در مورد آن وضع کنیم. ایران هنوز بهشت کسانی است که میخواهند پول کثیف وارد یا خرج کنند. شیوههای پولشویی در ایران در همهی زمینهها نفوذ کرده است، از هنر گرفته تا استاد و پزشک، معلم و جامعهشناس، هیچ استثنایی نداریم. در یک سیستم دلالی کسی نمیتواند دلال نباشد فقط نوع دلالی و نوع کالای مورد دلالی فرق میکند. من هیچوقت طرفدار ناامیدی مطلق نیستم، اما معتقدم تا واقعیتها را آنطور که هست بازگو نکنیم و نپذیریم، به هیچگونه راهحلی نمیتوانیم برسیم.