فرهنگ امروز/ بیژن عبدالکریمی: سخن گفتن از تفکر آینده تنها برای کسانی ضرورت دارد که نسبت به جهان کنونی خرسنده نبوده، هیچ تفکر و راهحل دمدستی و از پیش آمادهای را برای پاسخگویی به بحرانهای جهانی کنونی نمیشناسند؛ لذا برای شیفتگان عقلانیت جدید و عالم مدرن که اساساً جهان کنونی را بهترین جهان ممکن تلقی میکنند یا برای اصحاب نظامهای گوناگون تئولوژیک و ایدئولوژیک که برای مسائل، پرسشها و بحرانهای روزگار ما به وجود پاسخهای تاریخی آماده و از پیش تعیینشدهای قائل هستند، برایشان انگیزه و دغدغهای برای طرح پرسش از تفکر آینده وجود ندارد.
***
اما در گوشه و کنار جهان هستند فئهی قلیلی که نه شیفتهی عقل مدرن و فرهنگ و جهان کنونیاند و نه راهحل آماده و از پیش تعیینشدهای را از سنتهای تاریخی و فرهنگهای ماقبل مدرن برای حل بحرانهای روزگار کنونی سراغ دارند، بلکه آنان میکوشند راهی تازه را برای تفکر و فرهنگ جهانی بگشایند.
به نظر میرسد این گروه که از زمرهی بسبسیاران نیستند، افقها و امکانات تازهای را برای تفکر و آیندهی حیات و فرهنگ بشری یافتهاند که میروند آهسته آهسته جهان آینده را با خود همراه سازند. به نظر اینجانب، اوصاف زیر را میتوان به منزلهی مهمترین شاخصههای تفکر آینده برشمرد:
1- مواجههی پدیدارشناسانه با سنن گوناگون تاریخی/ پایان شرقشناسی و شرقشناسی وارونه
همانگونه که ادوارد سعید در کتاب مشهورش (شرقشناسی) و بر اساس تحلیل نیچهای-فوکویی از رابطهی دانش و قدرت نشان داد، غرب به منظور هویتبخشی به خویش اقدام به «دیگربودسازی» کرده، هویت مغایر خود را به نحو ایدئولوژیک (ثنویتسازی ایدئولوژیک) «شرق» مینامد. شرقی که شرقشناسی ارائه میدهد نه بیانگر هویت شرق، بلکه شرقی مجعول و غیرواقعی است. از این سو، در برخی دیگر از جوامع از جمله در جوامع شرقی و اسلامی در تقابل ایدئولوژیک با غرب نوعی غربشناسی رایج گردیده است که آن را میتوان «شرقشناسی وارونه» نامید. شرقشناسی وارونه به ظاهر در تعارض با غرب و شرقشناسی آن و در واقع تسلیم شدن به همان منطق شرقشناسی یعنی تابع ساختن دانش از قدرت و ایدئولوژی است.
لیکن برخی از متفکران راه سوم دیگری را جسته، بر برخوردی غیرسیاسی، غیرایدئولوژیک و غیرتئولوژیک و مواجههای پدیدارشناسانه با همهی سنن نظری تاریخی از جمله با سنت متافیزیک غربی و نیز همهی دیگر سنتهای نظری تاریخی تأکید میورزند. این دسته از متفکران خواهان نشان دادن این حقیقت هستند که مسیر تفکر ما برخلاف گذشته، نه از شرقشناسی و نه از شرقشناسی وارونه و تسلیم شدن به منطق درونی شرقشناسی، بلکه از مسیر تازهای از تفکر میگذرد که در آن دانش از قدرت و ایدئولوژی تبعیت نمیکند. این مسیر تازهی تفکر عبارت است از مواجههی پدیدارشناختی با تاریخ و اجتناب از رویکردهای سیاسی، ایدئولوژیک و تئولوژیک با همهی سنتهای تاریخی، هم با شرق و همهی سنن بزرگ معنوی شرقی و هم با غرب و سنت نظری متافیزیک یونانی آن.
2. پایان اروپامحوری
مفاهیم شرق و غرب در معانی امروزین آن از زمان ظهور عالم مدرن و پابهپای رشد استعمار بر اساس محوریت اروپا و با حمایت عقل روشنگری تعریف شدهاند. به هر تقدیر، تقسیمبندی میان دو قلمرو شرق و غرب ریشه در تاریخ فرهنگی غرب دارد و غربیان تمام قلمرویی را که در خارج از جهان مسیحیت غربی بود شرق نامیدند. اما تفکر آینده که ریشه در انتقادات هایدگر از متافیزیک، عقلانیت یونانی و مدرنیته و نشان دادن وجوه تاریخی، فرهنگی و هرمنوتیکی شناخت بشری و نیز ریشه در اندیشههای متفکران بومیگرای ضداستعمار دول غربی و نیز اعلام پایان عصر فراروایتها از سوی متفکران دوران پسامدرن دارد، بیتردید از رهگذر نقد بنیادین اروپامحوری میگذرد.
3. فروپاشی سیستمها: پایان متافیزیک، پایان ایدئولوژی و پایان تئولوژی
شاید بتوان مهمترین ویژگی فکری و متافیزیکی عصر و جهان کنونی را بیمتافیزیک شدن دوران کنونی ما دانست؛ جهان ما بیمتافیزیک شده است.
بیمتافیزیک شدن جهان ما بدین معناست که در دوران هیچیک از نظامهای اندیشگی اعم از نظامهای تئولوژیک، آنتولوژیک و ایدئولوژیک نمیتوانند بشر را در فهم، معقولسازی و تبیین جهان یاری دهند و همهی آنها به طریقی با شکست مواجه شدهاند.
4. گذر از تئولوژی به آنتولوژی/ گشودگی به هستی
انسان امروز با تجربهی دو دورهی اساسی و بنیادین تاریخی، یعنی دورانهای سنت و مدرن و با تجربهی دو نوع آنتولوژی که در بنیاد این دو دورهی تاریخی وجود داشته است امروزه خود را با فروپاشی هر دو نظام کلی آنتولوژیک، هم آنتولوژیهای سنتی و هم آنتولوژیهای مدرن و در همهی اشکال خردهنظامهای بسیار متنوع و گستردهای که تحت عناوین کلی آنتولوژیهای سنتی و مدرن وجود داشتهاند مواجه میبیند، آنچنانکه وجودش در زیر آوارهای همهی نظامهای وجودشناختیِ ازهمپاشیده و تکهتکه، خُرد و وامانده شده است.
بشر امروز در پایان دوران وجودشناسیهایی قرار دارد که اعتبار خود را از دست دادهاند. نه آنتولوژی سکولار مدرنیته در غرب و نه آنتولوژیهای تئولوژیک سنتی در شرق، هیچیک نمیتوانند یکپارچگی و استحکام خود را حفظ کنند و ملاکها و ارزشهای هریک اعتبار خویش را از دست دادهاند.
«روزگار کنونی ما را به رویارویی و مواجههی دیگری با وجود فرا میخواند.»
این سخن بدین معناست که احساس میکنیم فهم سنتی ما از جهان و هستی دیگر نمیتواند با تحولات جهان و نحوهی زیست ما در جهان معاصر نسبتی برقرار کند.
آنتولوژی «یعنی» فهم هستی، جهان، حقیقت، تاریخ و آدمی جدای از هرگونه سیاستزدگی، عملزدگی و به دور از هرگونه ایدئولوژیگرایی و صرفنظر از هرگونه تئولوژی و تئولوژیکاندیشی. سروسامان بخشیدن به تفکر، چیزی جز درک و تجربهی تازهای از وجود و نیل به فهم اصیلی از جهان هستی نیست. بیگمان تفکر آینده گذر از تئولوژی بهسوی آنتولوژی خواهد بود؛ در این تفکر، الهیات بالمعنی الاعم جانشین الهیات بالمعنی الاخص خواهد شد. تفکر آینده اندیشیدن به خود هستی بر اساس رهیافتی پدیدارشناسانه خواهد بود.
5. تفکر غیرتئولوژیک-غیرسکولار
تفکر آیندهی بشری تفکری غیرتئولوژیک و غیرسکولار است. بشری که هم نظامها و تفکرات تئولوژیک و نتایج زیانبار آن را در طی قرونوسطی تجربه کرده است و هم عقل سکولار و نیهیلیسم پیامد آن را در جهان مدرن با جان آزموده است، شیوهی تفکری را در ورای هر دو تجربهی تاریخی خود جستوجو میکند. اندیشهی متفکرینی چون کییرکگور و هایدگر نه تئولوژیک است و نه سکولار؛ به همین دلیل برخی با تفسیر معنوی از تفکر هایدگر مخالفند، چون فکر میکنند هرجا معنویتی هست باید نظامهای تئولوژیک نیز حضور داشته باشد. کییرکگور و هایدگر هر دو گامهایی بلند در جهت تخریب نظامها و تفکرات تئولوژیک برداشتند بیآنکه بکوشند ما را به تفکری سکولار و نیهیلیستی سوق دهند.
از نظر اینجانب، نه اندیشههای تئولوژیک بیگانه از عقلانیت جدید و نه سکولاریسم جزمی و ضدسنت عقل روشنگری هیچیک افق تفکر فردا را تعیین نکرده است، این «گشودگی به هستی» است که دین و مذهب فردای تاریخ بشر خواهد بود.
هایدگر میگوید: «روزگار ما برای خدایان گذشته بسیار دیرهنگام و برای وجود بسیار زود است.» در تفکر آینده «امر قدسی» تعبیر دیگری برای «وجود» خواهد بود و «امر قدسی» و «وجود» در وحدت و اینهمانیشان مورد تأمل قرار خواهند گرفت؛ چراکه وجود یگانه امر قدسی همان است و «وجود» در وحدت و غنای سرشار و خوفبرانگیزش جانشین همهی خدایان بومی، قومی، نژادی و فرقهای خواهد شد.
6. تمایز میان تاریخ و فراتاریخ/ پایان هیستوریسیسم
در دوران مدرن با بسط آگاهیهای تاریخی، به خصوص از زمان ویکو و مشخصاً از زمان هگل هیستوریسیسم (تاریخگرایی یا قول به اصالت تاریخ) بر ذهن بشر دوران ما سیطره یافته بود. بر اساس این تاریخگرایی، آدمی محصور و اسیر شرایط تاریخی خویش است. مطابق این تلقی رایج، تفکر و کنش آدمی محصول شرایط تاریخی و محصور به افقها و امکانهایی است که دورانهای تاریخی فراسوی وی مینهند. بر اساس این نحوهی نگرش، هیچ حقیقت فراتاریخی وجود نداشته، تاریخ خود بهمنزلهی یگانه حقیقت و اسارت آدمی به محدودههای تاریخی بهعنوان یقینیترین امر تلقی میگردد. بنابراین، بر اساس هیستوریسیسم امکان آزادی و رهایی از محدودهها و افقهای تاریخی و لذا امکان گفتوگو و تفاهم با دیگر فرهنگها و سنن تاریخی که در افق تاریخی دیگری قرار دارند برای آدمی امکانپذیر نیست. بر اساس این تاریخگرایی، تمام ادیان، حکمتها و سنن شرقی که حکایتگر حقیقت انسان بهمنزلهی امکان استعلا بهسوی حقیقتی متعالی و امکان وحدت و یکی شدن وی با امر قدسی است بهصورتی لائیک و ناسوتی و بهمنزلهی امری روانشناختی، جامعهشناختی و تاریخی تلقی میشود. این نحوه از تلقی راه فهم سنن و فرهنگهای شرقی و نیز مسیر ارتباط با فرهنگها و سنن غیرغربی را مسدود میکند.
اما تفکر هایدگر امکان رهایی از تاریخیت تاریخ و اسارت در زندان هسیتوریسیسم را برای ما فراهم ساخت و ما به پشتوانهی تفکر او میتوانیم نگاهی ریشخندآمیز به هیستوریسیسم و تاریخزدگی حاکم بر تفکر روزگار خود داشته باشیم؛ چراکه تفکر هایدگر از بصیرتها و نحوهی نگرشهای خاصی برخوردار است که کاملاً در تقابل با نگاههای تاریخگرایانهی دورهی معاصر است؛ به بیان سادهتر، تحلیلی که هایدگر از ساختارهای وجودشناختی آدمی ارائه میدهد، این امکان را آشکار میسازد که آدمی صرفاً محدود به شرایط کنونی و تاریخی خویش نبودهاست و میتواند در افقهای تاریخی گذشته یا آینده نیز زیست کند.
آنچنانکه هانری کربن اظهار میدارد، «یک شخصیت قوی مجبور نیست که با زمان خود زندگی کند، بلکه او باید زمان خویش باشد».
در تلقی هایدگر، آدمی موجودی برونایستا است؛ یعنی موجودی که نحوهی هستیاش عین برونایستایی (اگزیستانس) و برونخویشی و به تعبیر دیگر عین استعلا یعنی فعل فراروی است که میتواند «هم اینجا و هم آنجا» حاضر (دازاین) باشد. بر اساس این نحوه توصیف ساختار وجودی و وجودشناختی هستی آدمی، انسان از آنجا که نحوهی هستیاش عین برونایستایی و فراروی است، میتواند از محدودههای تاریخی خویش نیز فراتر رفته، در امکانات و افقهای تاریخی دیگری نیز وجود حاضر باشد. اگر یک چنین امکان فراروی و استعلایی برای آدمی وجود نداشت، اساساً امکان مواجهه با افقهای تاریخی دیگر خارج از محدودههای تاریخی کنونی فرد و در نتیجه امکان تجربه، فهم و برقراری گفتوگو با دستاوردهای نظری و فرهنگی، شیوههای زیست گذشتگان و با انسانهایی که در دورهها و شرایط تاریخی دیگری میزیستند برای ما بههیچوجه امکانپذیر نبود.
همچنین تمایز وجودشناختی هایدگر میان موجود و وجود، مبنای لازم برای تمییز تاریخ و فراتاریخ را برای ما فراهم میسازد. به بیان هانری کربن، «میان فراتاریخیت و تاریخیت همان رابطهای برقرار است که میان امر وجودی [آنتولوژیک] و امر موجودی [اونتیک] مشاهده میشود ... در واقع، فراتاریخیت ما را دعوت میکرد تا از تاریخیت تاریخ بیرون رویم؛ زیرا اگر مفهوم و معنایی در تاریخ وجود داشته باشد بههیچوجه در تاریخیت رویدادها و حوادث تاریخی نیست، بلکه این معنا اساساً در فراتاریخیت یادشده و ریشههای وجودی پنهانی و باطنی تاریخی و امر تاریخی قرار دارد».
اگر شیفتگان عقل مدرن و معتقدان به ارزشها و جهانبینی عصر روشنگری سنن تاریخی شرقی را بهنحوی تام و یکپارچه اموری تاریخی دانسته و از آن تبیینهای تاریخی و جامعهشناختی عرضه میکنند و ادیان و متون مقدس در این سنتها را حاصل ذهنیت و سوبژکتیویتهای میدانند که محصول یک روانشناسی خاص و یک وضعیت تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، قومی، جغرافیایی، نژادی، سیاسی، اقتصادی و... خاص است و در مقابل اگر سنتگرایان بنیادگرا در جوامع غیرغربی ادیان، متون مقدس و سنن تاریخی خود را بهنحوی تام و یکپارچه حقایقی ازلی، ابدی، جهانشمول و در یک کلمه «فراتاریخی» تلقی کرده و وجه تاریخی سنت را درک نمیکنند، تمایز میان تاریخ و فراتاریخ و تلاش به منظور گذر از هیستوریسیسم میتواند ما را در نزدیک ساختن تفکر تاریخی مدرن و قول به فراتاریخی بودن حقیقت و روح سنن حکمی شرقی یاری دهد.
در روزگار ما با بسط تفکر تاریخی و آگاهیهای تاریخی بههیچوجه دیگر نمیتوان وصف تاریخی بسیاری از باورها، اعتقادات و شعائر را همچون بسیاری از سنتگرایان و بنیادگرایان نادیده گرفت؛ لیکن این آگاهیهای تاریخی و بسط نگرش تاریخی نباید نگاه ما را به امر فراتاریخ کور ساخته، ما را به انکار وجود هرگونه وجه فراتاریخی در سنت تاریخی و لذا به سکولاریسم و نیهیلیسم سوق دهد.
به گمان اینجانب، تمییز تاریخیت و فراتاریخیت و لذا تمییز میان وجه تاریخی و وجه فراتاریخی ادیان و مذاهب شرقی یکی دیگر از وجوه و نشانههایی از تفکر آینده خواهد بود که از تمایز آنتولوژیک وجود و موجود در تفکر هایدگر نشئت میگیرد. بر اساس تمایز میان وجوه تاریخی و امر فراتاریخ میتوان میان عناصر تاریخی ادیان، مذاهب و سنن تاریخی شرقی با آن «یگانه حقیقت فراتاریخ» که متعلق اصلی تفکر در همهی سنن حِکمی شرقی است، تمایز قائل شد. بیتردید آیندهی تفکر و سرنوشت اجتماعی ما و نیز تفکر آیندهی بشری در گرو فهم یا نادیده گرفتن این بصیرت بنیادین و سرنوشتساز است.
7. فروپاشی نهادهای سنتی متولی حقیقت در شرق
هگل معتقد است دوران مدرن در اساس عبارتست از «آزادی سوبژه». آزادی سوبژه خودش را در سه رویداد اصلی و قوامبخش عالَم مدرن نمایان میسازد: اول، «پروتستانتیسم» یعنی آزادی سوبژه از آتوریتههای دینی؛ دوم، «نهضت روشنگری» یعنی آزادی سوبژه از سیطره و تفوق مرجعیت سنت تاریخی؛ سوم، «انقلاب کبیر فرانسه» یعنی آزادی سوبژه از آتوریتههای قدرتهای سیاسی-اجتماعی، فئودالها و پادشاهان. این روند یعنی آزادی سوبژه از همهی مرجعیتهای سهگانهای که هگل به آنها اشاره میکند در شرق نیز، لیکن با فاصلهای تاریخی از مسیر حرکت جوامع غربی در حال شکلگیری است.
در روزگار ما در شرق نیز شاهد طغیان سوبژه علیه همهی مرجعیتها و آتوریتههای سیاسی، عقلی و مذهبی هستیم.
8. یک پرسش و یک امکان: شرق و امکان گذر از سوبژکتیویسم
نیهیلیسم بنیادیترین وصف تفکر و فرهنگ در جهان کنونی ماست. مطابق تفسیر نیچه، تاریخ متافیزیک غرب تاریخ بسط نیهیلیسم است. هایدگر این نیهیلیسم را ریشهگرفته از سوبژکتیویسم متافیزیکی میداند و همو به ما نشان میدهد که تاریخ متافیزیک تاریخ بسط سوبژکتویسم است؛ لذا بر اساس این تصویر و تفسیر نیچهای-هایدگری از تاریخ عقلانیت متافیزیکی و با توجه به سیطرهی این عقلانیت به هژمونی غرب در جهان، بنیادیترین پرسش متافیزیکی در روزگار ما را چنین میتوان صورتبندی کرد: آیا گسست از سوبژکتویسم متافیزیکی امکانپذیر است؟
آیندهی تفکر و آیندهی فرهنگ بشری با «امکان یا عدم امکان گسست از سوبژکتیویسم متافیزیکی» و «امکان یا عدم امکان گذر از نیهیلیسم» ارتباطی وثیق و تام و تمام دارد.
سنن حکمی و غیرمتافیزیکی شرقی سنتهایی سوبژکتیویستی نبودهاند و به همین دلیل در تاریخ بسط خود به نیهیلیسم متافیزیکی منتهی نشدند و تا قبل از سیطرهی عقلانیت جدید در جهان درکی از این نیهیلیسم نداشتند؛ لذا تفکر آینده برای مواجهه با بنیادیترین پرسش خویش نمیتواند بیتوجه به سنن حکمی و تاریخی مشرقزمین باشد. لیکن، شرق هنوز متفکر بزرگ روزگار خود را برای همزبانی و گفتوگو با فیلسوفان بزرگ غرب نیافته است. شاید اندیشیدن به همین پرسش از امکان یا عدم امکان گسست از سوبژکتیویسم متافیزیکی نقطهی آغازی برای ما شرقیان به منظور بازفهم و بازتفسیر روح سنن حکمی خود باشد.