فرهنگ امروز/سید حمید میرهادی: سینمای مدرن و مستقل ایران در دهۀ اخیر، با آثار فیلمسازان جوانی چون اصغر فرهادی، بهرام توکلی، عبدالرضا کاهانی، مانی حقیقی، علی مصفا، پیمان معادی، شهرام مکری و... ظهور پیدا کرد. شاید بتوان دهۀ هشتاد را اوج شکوفایی و بلوغ این جریان سینمایی دانست؛ جریانی که قصد داشت از ورای دوگانههای معروف سینمای ایران همچون هنری/تجاری، ارزشی/جشنوارهای و بدنه/روشنفکری، به یک تعادل و راه میانه دست پیدا کند. سینمایی متکی بر ارزشهای هنری و فرهنگی و دارای مختصات نمایش جمعی و اکران مردمی. شاید بتوان اصغر فرهادی را فیلمسازی پیشرو و بهنوعی سرگروه این موج تازه دانست. فیلمسازی که با تکیه بر درامهای خانوادگی-اخلاقیاش، راه تازهای را در سینمای اجتماعی ایران پیمود و با تمرکز همزمان بر وجوه رئالیستی (واقعگرا) و دراماتیک (نمایشی) و تنیدن این دو در هم، به موقعیتی یگانه در بُعد جهانی و بینالمللی دست پیدا کرد.
وجه غالب گفتمان برآمده از جریان سینمای مدرن ایران، جامعهشناختی-روانشناختی است. در واقع فیلمسازان این موج نو، علوم انسانی مدرن و بهطور مشخص مثلث جامعهشناسی-روانشناسی-فلسفه را در زمینۀ هنرِ سینما، به یک گفتمان نوین فرهنگی در ایران معاصر تبدیل کردند. این امر بهواسطۀ تربیت فرهنگی این نسل از فیلمسازان شکل گرفته است؛ چراکه سینما بهمثابۀ «هنر» را در بستری از نوعی جامعهپذیری معرفتی بهمثابۀ «اندیشه» فراگرفتهاند. همنشینی متوازن هنر و اندیشه در آثار این دسته از فیلمسازان نوین ایران که از این طریق، راه اعتدالی بر دوگانۀ فرم/محتوا هم گشودهاند، وجه بارز تمایز این جریان با جریانهای سینمای بعد از انقلاب ایران است.
حالا بعد از گذشت یک دهه و تثبیت مشخص این نوع فیلمسازی، میتوان از ورای بازخوانی مباحثات شکل گرفته در مورد تکتک این آثار، بهشکلی از تاریخ شفاهی تحولات اجتماعی-فرهنگی اخیر و روایتی تازه از زندگی روزمره در ایران دست پیدا کرد. این مسئله، ارزش فرهنگی این سینما را برجسته میکند. هرچند توجه ویژۀ این نسل به ارزشهای زیباییشناختی و ظرافتهای فرمی در بستر سینما، ارزش هنری و دراماتیک آثار آنان را همچنان حفظ کرده است. اگر فیلمسازان فرهنگی دورههای قبل، همچنان در مواجهه با سینما، بین تلقی دوگانۀ وسیله/هدف از این هنر پیچیده و پیشرفته، سرگردان بوده و مدام بین دو قطبی پیام/جذابیت دچار عذاب وجدان بر سر غلتیدن بر یکی از آنها بودند، فیلمسازانِ این جریان، تکلیف خود را در این میان مشخصتر احساس میکنند و بر تناقضهای خود تا حد زیادی فائق آمدهاند.
توجه به شاخص سنی فیلمسازان و جوانتر شدن ناگزیر سینما، الزاماً به معنای وجه جریانمحور آن و دمیدن هوای تازه نیست. اشتباهی که در همین سالهای ابتدایی دهۀ نود، مدام در فضاهای ژورنالیستی و مجازی تکرار شده است و نتیجۀ آن در جشنوارههای اخیر فیلم فجر، مواجهۀ حیرتانگیز با انبوهی از فیلمهای بینامونشان و فاقد هویت مشخص هنری-فرهنگی بوده است. فیلمهایی مقلد با تظاهر به اجتماعیات و اخلاقیات با تکیه بر تکموقعیتهایی غیرمنطقی و تحمیلی. سینمایی با فقر شدید موضوع، داستان، هدف و در نهایت، تأثیر.
در میانۀ رکود فاحش کیفیت آثار فیلمسازان دورههای قبل و اداهای فیلمسازانۀ جوانان تازه از راه رسیده، شاید همچنان بتوان نشانی از بلوغ یک جریان سینماییِ شناسنامهدار و دارای پشتوانههای قابل تأملِ هنری-فرهنگی یافت و ردپای این راه تازه را دوباره در این غبار پیدا کرد. هرچند این نشان، بهقدرت آثار قبلی این جریان نباشد، اما در این کورهراه، امیدبخش و انگیزهدهنده است.
«در دنیای تو ساعت چند است؟» آخرین محصول دفتر فیلمسازی «رودفیلم» (علی مصفا، فردین صاحبالزمانی و صفی یزدانیان) و نخستین اثر سینمایی صفی یزدانیان (منتقد قدیمی سینما)، ادامۀ منطقی جریان سینمای مدرن و مستقل ایران در جشنوارۀ سیوسوم فیلم فجر است. فیلمی که همچون خنکای نسیمی ملایم در معرکۀ خستگی، سردرد و کسالت ناشی از تماشای فیلمهای کُند و گنگ، روح آدمی را قدری نوازش میدهد.
«در دنیای تو ساعت چند است؟» سومین فیلم از مجموعه تولیدات «رودفیلم» در سالهای اخیر است. «چیزهایی هست که نمیدانی» اثر فردین صاحبالزمانی و «پلۀ آخر» اثر علی مصفا، آثار متقدم «رودفیلم» هستند. اگر وجه چالشهای اخلاقی جامعۀ مدرن را در فیلمهای فرهادی، تکیه بر موقعیتهای ابزوردیک (پوچ و هجوآلود) را در آثار کاهانی و حقیقی و همچنین رویکرد روانکاوانه را در آثار توکلی برجسته بدانیم، در شناسایی آثار صاحبان «رودفیلم»، باید به دنبال عاشقانههایی آرام با تأملاتی انسانی باشیم. در تبارشناسی این جنس رومانسِ مدرن، باید گفت که فیلم صاحبالزمانی بر وجه رازآمیزگی عشق و عواطف خفتۀ آدمی و فیلم مصفا هم بر عُسرت عشق در زمینهای از فلسفۀ مرگ دلالت دارند. فیلم یزدانیان اما (اگر تکمیلکنندۀ این سهگانه در نظر گرفته شود) فارغ از جنبههای پررنگِ فلسفی-روانشناختیِ آثار قبلی، بستر درامش را بر سادگی و پیگیری نرم و آهستۀ یک «دیدار» استوار کرده است.
«در دنیای تو ساعت چند است؟» علیرغم اینکه فیلم چندان کاملی نیست و درام محکم و مشخصی ندارد، یک رومانس نوستالژیک (عاشقانۀ خاطرهانگیز) است که سعی دارد در رویکردی مینیمالیستی (مختصر) به یک ایماژ (تصویر و تخیل) لایت (ملایم) از عشق دست پیدا کند و به یک تابلوی زیبا تبدیل شود. همچنانکه در سکانسی از فیلم، مشخصاً به نقاشی از شمایل گلی (لیلا حاتمی) در باغ و در هیئتی پرنسسوار اشاره میشود. «در دنیای تو ساعت چند است؟» فیلمِ تصویر است و از جهات رومانتیک، فیلمِ «لحظه»ی عاشقانه است و نه رویداد عاشقانه.
به نظر میرسد یزدانیان، آگاهانه و خودخواسته، وجوه روشنفکرانۀ فیلم را از سطح گفتمانهای رایج سینمای اجتماعی ایران دور کرده و آن را در نوعی سادگی و عشق کودکانه و ناب بروز داده است. از این نظر، فیلم یک پیشنهاد تازه به مسیر فرهنگی سینمای ایران است. سینمایی که آکنده از جنون و عصبیت شده است با انسانهایی مسخشده و پریشان. در این میان، یزدانیان تصویری بیپیرایه از عشق میسازد در بکگراند (زمینه)هایی نامحسوس از فرهنگ غنی ایران؛ مشخصاً طبیعت و معماری شهرهای رشت و بندرانزلی. فیلم سعی دارد میان مبدأ و مقصد مسافر (گلی)، یعنی ایران و فرانسه، پلی ایجاد کرده و باظرافت، عشق فرهاد (علی مصفا) به گلی را در بستری از همجواری دو «دنیا» (رشت-پاریس) روایت کند. این مسئله، مرکز ثقل درام فیلم است، بیآنکه به ورطۀ سانتیمانتالیسم (احساساتگرایی) و شعارزدگی بغلتد.
نقطۀ قوت این بسترِ متمایزِ عاشقانه، موسیقی شنیدنی کریستف رضاعی در ترکیب و تلفیقی از ترانهها و گامهای موسیقی فولکلوریک (محلی) گیلکی با تمها و ملودیهای معروف موسیقی غربی است. کریسف رضاعی در نقاشی هنرمندانۀ این عاشقانۀ آرام، بهسمت یک فُرم نوین فرهنگی و در خدمت فضای کلی فیلم و نزدیکی حالوهوای دو دنیایش، نقش بیبدیلی داشته است.
پرسش مطرحشده در عنوان فیلم، تلاشی است برای رسیدن به یک لحظۀ عاشقانۀ سبک و رقیق؛ درست مثل یک خواب آرام. لحظهای که در آن «توجه و مراقبت» نقشی کلیدی دارد. این لحظه در طول فیلم بسط پیدا کرده و در روندی آرام از فرهاد بهسمت گلی انتقال پیدا میکند. همچنانکه در پایان، این گلی است که رواندازی بر روی فرهاد خسته میکشد و این لحظۀ دیزالو (آمیختگی) عاشقانه در «دنیای دیگر» است.