فرهنگ امروز / عیسی عبدی: خلیج فارس نام جغرافیایی است که بار تاریخی و فرهنگی دارد و از آغاز حضور آریاییها در فلات ایران و اسکان در سواحل آبی تاکنون به قدرت خود باقی است. پایههای تاریخی این مکان که به آن صبغهی نمادین و اقتدار فرهنگی داده چندان محکم و استوار است که در برابر گفتمانهای برساختهشدهی ناشی از منازعات قدرتهای منطقهای و بینالمللی و سیاستهای منافعجویانه، تکقطبی و توسعهطلبانهی آنها تضعیف نمیشود؛ زیرا این نام ریشه در یک گفتمان تاریخی اصیل و عمیق تاریخی و فرهنگی دارد که صحنهی حضور ایرانیان در همهی عرصههای صنعت، اقتصاد، فرهنگ و ... بوده است. واقعیتی که در میراث زبانی و فرهنگی ثبت شده و استنادات و شواهد آن از دید هیچ مورخ بیطرفی به دور نیست؛ ازاینرو، این ادعاها به دلایل زیر نمیتواند پایهی تاریخی داشته باشد:
نامِ «خلیج فارس» مهمترین گواه تاریخ
خلیج فارس بهعنوان یک «جاینام» تاریخی در نگاه کلی، دارای قدمت و تاریخ است و سندی محکم از هویت و مالکیت است، نمیتوان آنها را از عقبهی تاریخیاش جدا کرد و از معنا و دلالتهای تاریخی و فرهنگیاش بری ساخت و آنها را ابتر جلوه داد؛ زیرا هر نام جغرافیایی گواهیدهندهی یک فرایند تاریخی است که در طول تاریخ شکل گرفته و دارای لایههایی از کنش تاریخی اعم از اقتصادی، فرهنگی و هویتی است، معنابخش است و در ورای خود تاریخ را یدک میکشد. از نظر انسانشناسها از جمله کلیفورد گیرتز، هر نماد فرهنگی-تاریخی (در اینجا خلیج فارس) بهصورت تاریخی شکل گرفته و نمیتواند حاصل یک زمان کوتاه باشد، بلکه معمولاً در طول دورهی تاریخی بلندمدت شکل گرفته و در روح جمعی یک قوم یا فرهنگ تثبیت شده و قوام یافته است.
ازاینرو، خلیج فارس بهعنوان یک «نام خاص جغرافیایی» یکی از موضوعات مورد مطالعه برای یک تبارشناس تاریخ یا زبانشناس تاریخی محسوب میشود که در طیف کلیتر دغدغهی مورخان حوزههای عمومی فرهنگ، اجتماع و اقتصاد را دربرمیگیرد؛ زیرا این نام جغرافیایی «عاملیت انسان ایرانی» را در خود نهفته دارد که مورخان و تاریخپژوهان نمیتوانند از آن غافل بمانند، چون اگر غفلت کنند از معرفت خاص خود و مطلوب خود دور خواهند شد. در یک معنای علمی میتوان گفت که مورخان دنبال پیوند میان انسان و جغرافیا هستند تا ردپای انسانها را در محیطهای جغرافیایی بیابند. آنها برای شناخت یک نام جغرافیایی در راستای درک چیستی تحول تاریخی نمیتوانند عامل انسانی را از عامل جغرافیایی و در اینجا عنصر ایرانی را از خلیج فارس جدا کنند؛ زیرا جغرافیا عرصهی فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی انسان در طول تاریخ بوده است. حاصل این کنشها و فعالیتها را میتوان در میراث فرهنگی و زبانی آنها بازیابی کرد و مورد بازشناسی قرار داد.
یعنی انسان ایرانی با دو عامل مکان و زمان در واقع در تاریخ حضور مییابد و از طریق کنشها و کارکردهای خود به آن مکان و زمان معنا میبخشد و خودش هستی تاریخی پیدا میکند و یا به تعبیر پدیدارشناسها تبدیل به انسان تاریخمندی میشود که در تاریخ، هستی خود را شکل میدهد و این هستی را در زبان از طریق کلمات و اصطلاحات و نمادها مانند نام «خلیج فارس» انعکاس میدهد. نام خلیج فارس در واقع آینهی تمامنمای این هستی است که مستندات تاریخی بر آن صحه میگذارد و حضور عنصر ایرانی در عرصهی اقتصاد، تجارت، دریانوردی و ... را نمایان میسازد.
بر همین اساس میتوان به تاریخ و نام «خلیج فارس» نگاه کرد. این نام از دو جزء «خلیج» و «فارس» تشکیل شده که در خودش به طور آشکار عامل انسانی (عنصر ایرانی) و عامل جغرافیایی (خلیج فارس) را در تاریخ ایران و جهان جلوهگر میسازد. این نام که در کتیبههای 3000 سال پیش هم آمده به طور مسلم و آشکار عاملیت انسان ایرانی را از نظر تاریخی در سواحل این دریا نشان میدهد.
با ملاحظات بالا میتوان استنباط کرد که اقوام هنگام سکونت در یک مکان و استقرار در آن بهصورت تاریخی در حین کنشهای فرهنگی، اقتصادی نام خود را که حاصل تجربهی زیستهی آنهاست به آن مکان میدهند. این برخورد انسان با محیط منجر به پیدایش برخی جاینامهای تاریخی میشود؛ لذا «جاینام» در نگاه اول مهمترین سند زبانی در بازشناسی هویت فرهنگی و تاریخی خلیج فارس محسوب میشود. با این استدلال که بر پایهی مستندات تاریخی مانند کشفیات و کتیبههای باستانی، منابع جغرافیدانان مانند اصطخری، ابنخردادبه، مسعودی، مقدسی و دیگران موضوعیت دارد و گواهی بر فارسی بودن خلیج دارد چگونه مورد پرسش و تحریف قرار گرفته است؟
استعارهی غیرتاریخی: برساختهشدن خلیج عربی
«خلیج عربی» صرفاً یک استعاره است که در معادلات قدرت برساخته میشود. معمولاً سیاست در بسیاری موارد از فنون استعاری یعنی بدیلهای زبانی به جای هم بدون پایهی تاریخی بهره میجوید. بدیل زبانی مذکور حاصل دوران جدید و عامل قدرت است که میکوشد نماد تاریخی خلیج فارس را ساختارشکنی کند. سرآغاز این دوران جدید را که در جغرافیای منطقه تأثیر گذاشت و منجر به شکلگیری مرزهای جغرافیایی جدید گردید به دوران فروپاشی عثمانی و بحران خلافت در میان مسلمانان برمیگردد. تجربیات استعماری ناشی از حضور و سلطهی انگلستان موجب شکلگیری و تقویت گفتمانهای ناسیونالیستی در آن دوران شد که یکی از جلوههای آن در مصر بود. ملیگرایی منفی به تعبیر تاگور از تبعات سیاستهای غرب و بریتانیا بوده است. در دوران جدیدتر بعد از یازده سپتامبر و تحولات در منطقه، بحث هژمونی و رقابتهای قدرتها و ترس از قدرتمند شدن ایران، نقش مذهب و تأثیر سازندهی ایران در معادلات قدرت، فضایی جدید برای امکانهای زبانی پدید آورد. در چنین شرایطی بود که برخی نویسندگان و رسانهها با بزرگنمایی خلیج عربی از دوران جمال عبدالناصر که هنوز محل اختلاف است و همچنین با کمک برخی استدلالات ظاهری مانند توزیع جمعیتی عربزبان در سواحل خلیج و بر پایهی برخی شواهد کاذب به بحران نامگذاری خلیج فارس دامن زدند. رسانهها و تحلیلگران نیز در این راستا البته از کوشش و تلاش بازنماندند، معمولاً قدرتهای رسانهای به شیوههای مختلف به خلیج عربی دامن میزنند که مهمترین آنها برساختگرایی و بافتزدایی است.
برساختگرایی: بر اساس آن، واقعیت جدیدی از طریق زبان ساختهوپرداخته میشود. در چنین شرایطی، استراتژیهای گفتمانی برای حقیقی و طبیعی جلوه دادن یک امر سیاسی شکل میگیرد. زبان سیاسی بر زبان و شواهد تاریخی غلبه میکند و کنشگران سیاسی میکوشند تا واقعیت برساخته یعنی عربی بودن خلیج را تاریخی و طبیعی جلوه دهند، درحالیکه در اساس، شالودهی تاریخی ندارد. این حالت طبیعیسازی از طریق رسانهها به متن آورده میشود تا کنشهای سیاسی و راهبردی بر پایهی آن مشروع و طبیعی جلوه داده شود؛ اینجا معمولاً مفاهیم بر اساس تضاد و غیریتسازی شکل میگیرد و این وجه عمومی همهی گفتمانهای برساختی است.
بافتزدایی: در مواقعی اتفاق میافتد که یک کلمه و یا نام از بستر تاریخی و فرهنگیاش جدا شود و در افق و متن دیگر معنای دیگری به خود بگیرد. در واقع جابهجا کردن فارس و عرب در این موارد تلاش برای دگردیسی تاریخی و ساختن تاریخ است. ساختن تاریخ نیاز به گفتمان دارد و عنوان خلیج عربی در واقع بهعنوان هستهی مرکزی این گفتمان به کار میافتد و در رسانهها جریان مییابد و برای اینکه تاریخی جلوه دهد به سندسازیها و جعل نامها روی میآورد. حاصل این کار برهمریختن تاریخمندی و تلاش برای پایهریزی جدیدی از تاریخ و هویت این خلیج بهعنوان یک نماد مهم تاریخی و فرهنگی است؛ اما این فرایند ساختگی چون از بستر تاریخیاش جدا شده، محکوم به ابطال است، میتوان آن را صرفاً نمایشهای زبانی در عرصهی سیاست و ایدئولوژی قلمداد کرد که زمینهساز استراتژیها و کنشهای سیاسی باشد.
با توضیحات و ملاحظات بالا میتوان گفت که این پدیده در بستر زبان و اهداف سیاسی روی داده و با زبان تاریخی قابل توجیه نیست. وقتی گفتمانی برساخته شود معمولاً منشأ سیاسی و قدرت دارد و در آن استعارهها بزرگنمایی میشود، عنصر عربی بهصورت استعاری جای عنصر ایرانی را میگیرد تا از منطقه ایرانزدایی و از خلیج فارس تاریخزدایی کند. چیزی که پایهی تاریخی آن ضعیف باشد قابل دفاع نیست و معمولاً اعتبار خود را در مقابل مستندات تاریخی از دست میدهد.
عیسی عبدی، کارشناس زبان شناسی و دکترای تاریخ