فرهنگ امروز/ فاطمه شمسی: نقد کتاب «ظهور ژاپن مدرن» با حضور حسین پاینده، محمدامین قانعیراد و حسینعلی نوذری در پژوهشکدهی تاریخ اسلام برگزار شد. آقای ناکاگاگی، مشاور فرهنگی سفارت ژاپن در تهران نیز مهمان این جلسه بود.
کتاب «ظهور ژاپن مدرن با نگاهی به پدیدهی مشروطهی ژاپنی» نوشتهی ویلیام جی. بیزلی، استاد بازنشسته تاریخ خاور دور در دانشکدهی مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن و نیز عضو آکادمی بریتانیا و از اعضای افتخاری آکادمی ژاپن است که با ترجمهی شهریار خوّاجیان توسط انتشارت ققنوس راهی بازار شده است. این کتاب نشان میدهد که چگونه ژاپن در کمتر از یک نسل، از جامعهای پسافئودالی به اشکال آغازین تولید صنعتی گام گذاشت. سرگذشت ژاپن و روند تحول و پیشرفتِ تقریباً پیوستهی آن در ۱۵۰ سال گذشته از بسیاری جهات برای ایرانیان تأملبرانگیز و عبرتآموز است. اصلاحات میجی، آغاز روندی گشت که ژاپن کنونی را ساخت. آنچه میخوانید، سخنان آقای ناکاگاگی، دکتر پاینده و دکتر قانعیراد پیرامون این بحث است.
ناکاگاگی: دلیل شکست ژاپن، غرور بود
وظیفهی خود میدانم که بهعنوان یک ژاپنی چند کلمهای صحبت کنم؛ در ۱۵۰ سالی که گذشت اتفاقات زیادی در ژاپن افتاده است و شروع آن نیز تشکیل دادن دولت و امپراتوری میجی بوده است. در دولت جدید میجی یا پیش از آن در آخر دوران اِدو ژاپن مجبور شد که با کشورهای قدرتمند جهانی، مثلاً آمریکا، پیمانهای نابرابری ببندد. طرز فکر دولتمردان ژاپنی این بود که موضعی برابر با قدرتهای جهانی به دست آورند. نقطهی عطف تاریخ ژاپن از نظر من درست ۱۱۰ سال پیش بود، در زمانی که در ماه می ۱۹۰۵ با روسیه در جنگ بوده است. نیروی دریایی ژاپن روسیه را سرنگون ساخت، بعد از آن بین دو کشور پیمان صلح بسته شد و ژاپن خود را در موضعی برابر با قدرتهای جهانی دید و همان پیمانهای نابرابر را در قبال کشورهای کره و چین و کشورهای آسیای جنوبی عملی ساخت. دلیل شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم همین بود؛ ژاپن مغرور شد. پس از شکست، سیاست اصلی ژاپن یافتن همپیمانانی در کنار خود بود و این مهمترین تفاوت بین ژاپن کنونی و ژاپن قبل از جنگ جهانی است.
پاینده: دلایل ناکامی ایران پس از انقلاب مشروطه
بهانهی تشکیل این جلسه البته ترجمهی خوب آقای شهریار خواجیان از کتاب «ظهور ژاپن مدرن، نگاهی به مشروطهی ژاپنی» است. این کتاب نوشتهی ویلین جی. بیزلی از ژاپنشناسان بسیار مشهور انگلستان است که سالها کرسی تاریخ ژاپن را در دانشگاه SOAS در لندن عهدهدار بوده است. گرچه روابط رسمی سیاسی بین ایران و ژاپن در سال ۱۳۰۸ شمسی در دورهی رضاشاه پهلوی برقرار شد، سابقهی روابط بین دو کشور به سال ۱۲۵۸ شمسی/۱۸۷۹ میلادی یعنی تقریباً به اواخر دورهی قاجاریه برمیگردد؛ در این زمان است که اولین فرستادهی ژاپن به ایران آمد، از همان زمان ایرانیان شیفتهی تحولاتی شدند که در کشور ژاپن در حال رخ دادن بود، بهنحویکه بسیاری از نشریات ایرانی که خارج از کشور منتشر میشدند از جمله نشریهی اختر و حبلالمتین به این تحولات اشاره کردند.
در سال ۱۲۸۲ نیز علیاصغرخان اتابک و محمدقلیخان هدایت به ژاپن سفر کردند و این دیدار با مصاحبههایی با چند روزنامهی ژاپنی همراه شد. در یکی از این مصاحبهها، اتابک در اشاره به کشور ژاپن از کلمهی «شکوه» استفاده میکند و در عبارتی تحسینآمیز میگوید: «ژاپن افتخار ممالک آسیایی است.» دیدار از ژاپن برای مخبرالسلطنه نیز آنقدر مهم بود که پس از این سفر اقدام به نوشتن سفرنامهی خود کرد. نشریهی حبلالمتین در توصیف مشروطهی ژاپنی عبارت «شکوفههای تازهی ژاپن» را به کار میبرد. این تحسین البته روی دیگرش تأمل و ژرفاندیشی ایرانیان به این موضوع مهم بود که اگر این تحولات اجتماعی و توسعهی صنعتی در کشوری آسیایی مانند ژاپن در حال وقوع است، به راستی چرا ما ایرانیان که سودای مشروطه را کموبیش در همان زمان در سر میپروراندیم، نتوانستیم به آن دستاوردها نایل شویم.
در مقدمهی خیلی مفیدی که مترجم این کتاب آورده است نقلقولی از نشریهی چهرهنما آورده شده که به روشنی حال و هوایی را که در آن زمان بر اذهان روشنفکران ایرانی حاکم بود، منعکس میکند. ترجیح میدهم عیناً آن را بخوانم: «چگونه همجنسان ما به معارج عالیهی مدنیت و مدارج متعالیهی انسانیت ارتقا یافتند و بدبختانه ما به درکات سافلهی ذلت انحطاط جستیم ... آنها ژاپنی هستند که در پیش بردن اختراعات محیرالعقول گوی سبقت از اروپاییان ربوده و در هر علم و تجارت و اختراعات جدیده و تتبعات عدیده دست رد بر سینهی مخترعین و متتبعین عالمیان زدهاند ...» مقصود من از آوردن این نقلقول این بود که تعامل با ژاپنیها از همان ابتدا دستکم روشنفکران را به تأمل واداشت. البته یکی از نکاتی که مترجم در این کتاب متذکر شده است، این است که ایرانیان پیش از آن جنگهایی با روسیه داشتند که شکست خورده بودند و بنابراین روحیهی ایرانیان از شنیدن خبر پیروزی ژاپن بر روسیه بالا رفت؛ شاید بشود گفت بخشی از این تحسینها بیربط به احساسات ضدروسی ایرانیان نباشد.
در این کتاب بهخوبی استدلال میشود که پیشرفت ژاپن مربوط به یکسدهونیم اخیر است و در واقع ژاپن مدرن در اوایل قرن بیستم ظهور کرد. شاید تا نیمهی قرن نوزدهم، ژاپن بیشتر تحتالشعاع همسایهی بزرگتر خود چین قرار داشت و اشتباه نباشد که بگوییم این پیشرفتهای چشمگیر در حدود ۵ دهه در ژاپن طول کشید. تأمل در باب دورهی موسوم به اصلاحات اقتصادی-اجتماعی در ژاپن برای ما ازآنجهت میتواند بسیار تأملانگیز باشد که بدانیم اصلاحات ژاپن ۲ دهه قبل از اصلاحات امیرکبیر در ایران صورت گرفت. پرسشی که مایلیم از طریق بررسی محتوای این کتاب بدان پاسخ دهیم این است که ژاپن چگونه توانست این مسیر را طی کند و به موقعیت کنونی خود در جهان نایل شود و چرا ایران نتوانست مسیر مشابهای را که بعد از انقلاب مشروطه در پیش گرفته بود، طی بکند؟ پرسش دیگر میتواند این باشد که آیا یکی از عمدهترین دلایل درجا زدن ما ایرانیها و عدم دستیابی به پیشرفتی که میخواستیم، کشف نفت نیست؟ بهبیاندیگر اگر نفت نمیداشتیم آیا مجبور نمیشدیم با سختکوشی به توسعهی اقتصادی-اجتماعی نایل شویم؟
ذکر این نکته از این نظر ضروری است که در فصل دوازدهم همین کتاب که به سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۵ در تاریخ معاصر ژاپن اختصاص دارد، میخوانیم که ارتش ژاپن پس از سال ۱۹۳۲ طرحهایی برای تهاجم به استانهای نزدیک به منچوک اقو در چین آماده کرد، چون در همان زمان نیروهای ملیگرای چینی در حال قدرتگیری بودند و چنانچه نفوذ آنها بیشتر میشد امکان دستیابی ژاپن به منابع زغالسنگ و آهن که در شمال چین و مغولستان وجود داشتند کم میشد. بهبیاندیگر کمبود منابع اساسی زیرزمینی، ژاپنیها را حتی به طرحریزی برای اشغال نظامی وادار میکرد. درحالیکه خیلی از منابع در کشور ما موجود بوده و هست و ما هنوز نتوانستیم به آمال خود برای پیشرفت اجتماعی به طور کامل دست یابیم.
یک پرسش دیگر هم شاید بشود مطرح کرد، اینکه اغلب گفته میشود که ایران در یک منطقهی مهم ژئوپلیتیک در خاورمیانه قرار گرفته است و چهبسا از منظری دیگر بتوان استدلال کرد که یکی از دلایل عقبافتادگی کشور ما نیز همین است. در مقایسه با ژاپنی که در خاور دور قرار دارد و از تلاطمهای سیاسی بزرگ خاورمیانه به دور است، شاید بتوان استدلال کرد که قدرتهای جهانی آنها را قدری رها کردهاند، درحالیکه ما همچنان در خاورمیانه گرفتار سیاستهای قدرتهای جهانی هستیم. پرسش دیگر این است که آیا میشود استدلال کرد که زیرساختهای ضروری برای رونق گرفتن بازار آزاد از نیمهی دوم قرن نوزدهم در ژاپن وجود داشت حال آنکه در کشور ما هنوز هم موجود نیست؟ و آیا میشود گفت که پیشرفت ژاپن و تحقق مشروطهی آن به هیچیک از دلایل فوق مربوط نیست بلکه به روحیات خاص (جدیت و سختکوشی) مردم ژاپن برمیگردد؟
قانعیراد: نظام دوگانه در ژاپن مانع دوگانگی فرهنگی شد
طبیعتاً متناسب با دیدگاه خود، یعنی دیدگاه جامعهشناختی، از این تیپ اثرها انتظار داریم که یک نوع جامعهشناسی تاریخی به ما ارائه دهند. منظورم از جامعهشناسی تاریخی به طور مشخص این است که واقعیت تاریخی (historic) و منفرد (singular) جامعهی ژاپن را برای ما روشن کند درعینحال که امکان فهمش را هم فراهم نماید. به این دلیل که اگر بخواهیم صرفاً بر تکینگی و تکبودگی واقعیتهای تاریخی بایستیم، خب چگونه اصلاً آن را بفهمیم؟ امکان فهم یک پدیدهی تک غیرممکن است، همیشه به چارچوبهایی نیاز داریم که این پدیده را مقداری تئوریزه کند بدون آنکه بخواهد ضمن تئوریزه کردن، ویژگیاش را از او بزداید و کنار بگذارد؛ به همین دلیل در پی آن بودم که ببینم این کتاب از دید جامعهشناسی تاریخی چگونه است. واقعیت این است که برای جامعهشناسان درک این گرایش تاریخی در قالب جمعآوری و پشت هم قرار دادن سنهها، سالها و اتفاقات تاریخی صرف بسیار سخت است؛ به همین دلیل من خود مقداری با خلأ مواجه شدم. نویسندهی ژاپنی گویا مخاطب را دانشمند فرض کرده است و از همهچیز گفته و با سرعت عبور کرده است و این فهم کتاب را واقعاً مشکل میکند. مسئله ظهور ژاپن مدرن است، چگونه میشود با توجه به دادههای کتاب پیرامون این مسئله حرفی زد و به آن پاسخ داد؟ جناب دکتر پاینده روایتی ارائه دادند و این پیشرفت را محصول ۱۵۰ سال اخیر دانستند و حتی گفتند اصلاحات ژاپن دو دهه قبل از اصلاحات امیرکبیر بوده است و آنها به نتیجه رسیدند، درحالیکه در ایران به نتیجهای نینجامیده است.
من در مطالعات جانبی خود دربارهی ژاپن به سال ۱۱۸۵ یعنی اواخر قرن دوازدهم برخوردم، این دورهای است که سلسلهی کاماکورا در مبارزات خود که در زمرهی جنگهای فئودالی بهحساب میآید به موفقیتی دست پیدا میکند و پس از آن در پی تأسیس نظامی برمیآید که نام آن را میتوانیم dual system یا نظام دوگانه بگذاریم. این نظام دوگانه به معنای تمایز بین سلطنت معنوی امپراتور و حکام نظامی است که قدرت سیاسی نظامی را در دست دارند. این کتاب عنوان خود را «مشروطهی ژاپنی» نهاده است، دوستان هم عنوان کردهاند که عنوان مشروطهی ژاپنی در عنوان اصلی کتاب نبوده است و این توسط مترجم انتخاب شده است، به نظر من این هوشمندی مترجم را میرساند؛ چراکه به یک معنا مشروطهی ژاپنی از سال ۱۱۸۵ با سلسلهی کاماکورا آغاز میشود و اینها موفق میشوند که امپراتور را در دربار و در قصر خود قرار دهند و به او بگویند که سلطنت کن و نه حکومت. امیرکبیر هم در ایران به دنبال همین بود و در برههای دیگر مصدق نیز در دوران محمدرضاشاه قصد انجامآان را داشت و موفق نشد. چنین اتفاقی در قرن ۱۲ در ژاپن رخ داده است و این از نظر من بسیار مهم است، ریشهی مشروطهی ژاپنی را میشود در این تحول جستوجو کرد، تحولی که در آن یک سلسلهی فئودالی پس از پیروزی خود از دادگاه این اجازه را دریافت میکند که یک حکومت با قدرت نظامی و پلیسی تشکیل دهد و دادگاه این اجازه را به او میدهد، دادگاهی که ریاستش به طرقی به خود امپراتور برمیگردد.
بنابراین ما با جدایی قدرت و تقدس به یک معنا امر مقدس و عرفی و یا جدایی دو قدرت نظامی-سیاسی و قدرت دینی-فرهنگی مواجهایم. به نظر من این شکلگیری نظام دوگانهی قدرت، دین را بدون هیچگونه دستکاری و خدشه با همهی تمامیت خود -مثلاً اینکه امپراتور فرزند خدای خورشید است- میپذیرد و برای آن جایگاه مشخص تعیین میکند و بعد عرصهی دیگر را که عرصهی مبارزه و مقابله و مسائل نظامی و مسائل حکومتی است، به اهلش واگذار میکند. اتفاق دیگری که باز در اینجا میافتد -و حتی این تمایز مذهبی نیز به شمار میآید- این است که سلسلهی کاماکورا و بعد از آن توکوگاوا و جلوتر از آن در دوران میجی، همه به آیین کنفوسیوس اعتقاد داشتند، در عین اینکه آیین دربار عمدتاً شینتو است که حول تقدس امپراتوری و تقدس ملت و ژاپن میگردد و آیین مردم عادی نیز بیشتر یک نوع بودیسم است که به نادیده گرفتن منافع شخصی و هوا و هوس فردی دعوت میکند؛ لذا ما در اینجا با یک مثلث مذهبی نیز مواجهایم. میخواهم بگویم چگونه در کنار دوگانگی قدرت و امر قدسی، تکثر مذهب در درون فرهنگ ژاپن به شیوهای فرهنگی و بدون جنگ مذهبی سر برمیآورد. به نظر من این قضیه به ایجاد یک فضای اندیشه و آگاهی و نوعی روحیهی آزادی و آزاداندیشی کمک کرد؛ نوعی آزادی عمل در وارد شدن به عرصههای اقتصاد و سیاست و نقد و عمل به آن بنا بر قواعد مخصوص به خودشان و عدم تقدس آنها توسط شخص امپراتور.
این نظام دوگانه از نظر من خودش یک نوع نوآوری بود که تداوم نوآوری را ممکن ساخت. از نظر من ظهور ژاپن مدرن از ۱۱۸۵، زمانی که چنین تفکیکی بین دو قدرت صورت گرفت، آغاز شد، البته در دوران توکوگاوا بود که این دوگانگی بهاصطلاح نهادینهتر شد. سلسلهی توکوگاوا از ۱۶۰۰ تا ۱۸۶۸ در ژاپن حکومت میکند، در سال ۱۶۱۵ اقدام به تأسیس دو پایتخت برای ژاپن میکند که یکی اِدو است و دیگری کیوتو. ادو جایی است که شوگوها در آن قدرت دارند و کیوتو جایگاه امپراتور میشود. بهتدریج به یک نحوی کیوتو که پایتخت امپراتور بوده است تبدیل به یک کانون فرهنگی میشود درحالیکه ادو یک مرکز سیاسی-نظامی باقی میماند. کیوتو در واقع مرکز تحولات فرهنگی در مورد نشر کتاب و حتی در مورد آموزش میشود که در آن صددرصدِ بچههای سن مدرسه در مدرسه هستند.
در سال ۱۶۱۵ متنی نوشته میشود که بر اساس آن وظیفهی اصلی امپراتور تنها تحقیق و مطالعه است، در واقع این یک فانکشن (function) فرهنگی است که به امپراتور واگذار میشود؛ لذا شاید بتوان گفت که تفکیک دو قدرت مذکور از نظر فضای جغرافیایی نیز نهادینه میشود. به نظر من این یک تأثیر دیگر نیز میتواند داشته باشد که رشد و توسعهی ژاپن را تبیین میکند و آن عدم تمایز فرهنگ ژاپن به دوگانهی سنتی-مدرن است، آنچه ما با آن مواجه هستیم. تلاشها در ایران تاکنون یا در جهت نفی کامل امر قدسی (مانند دورهی رضاشاه) و یا نفی امر عرفی و تلاش برای ادغام امر عرفی در امر قدسی و معنوی (در سالهای اخیر) بوده است. ما همیشه تنها توانستیم دوگانهسازی کنیم، به جای اینکه به اینسو برویم که رابطهی این دو را بهنحوی تنظیم کنیم که هیچیک نفی نشود و درعینحال با هم در تعامل نیز باشند، همیشه یک طرف قضیه را نفی کردهایم، با این کار در فرهنگمان شکاف ایجاد میکنیم. این بحث فرد نیست بلکه بحث ساختار و شرایط فرهنگی است که در جایی اجازه میدهد که دو قدرت شکل گیرد و در جای دیگر نمیدهد. اتفاقاً مذهب کنفوسیوس در چین هم وجود داشت، اما در آنجا اجازهی شکلگیری دو قدرت را نداد، اگر هم شکل پیدا کرد پدیدهای متأخرتر بود، بااینحال در ژاپن این امر میسر گشت.
در کرهی شمالی، آیین کنفوسیوس اجازهی شکلگیری دوگانگی بین امر قدسی و سیاسی را نداد، اما در کرهی جنوبی این امر حاصل شد و این به ذات اخلاقیات کنفسیوسی به تنهایی برنمیگردد و باید دید چه نوع پیکربندی (articulation) و ترتیبی (configuration) اتفاق افتاده است که منجر به این شده است که یک مذهب بتواند دو تأثیر متعدد داشته باشد. از قرن ۱۷ اتفاقاتی در جهت تمایز بین فرهنگ و سیاست در ژاپن میافتد که خود یک عامل رشد بهحساب میآید؛ با انجام این تمایز، فرهنگ فارغ از سیاست میتواند رشد کند و متولی خود یعنی امپراتور را نیز دارد. سیاست نیز وقتی امکان توجیه قدسی ضعفهای خود را نداشته باشد، رشد میکند و کارایی به دست میآورد. نتیجهی جدایی این دو از هم چیزی نیست بهجز شکلگیری یک بوروکراسی (نه دموکراسی) قدرتمند و کارآمد و این بوروکراسی قدرتمند توانست جنگ و درگیریهای جنگی را در قرنهای ۱۷، ۱۸ و ۱۹ از بین ببرد و این موجبات رشد و توسعه را فراهم میآورد.
بنابراین در دوران مدرن در ژاپن با توجه به این پیشینهی فرهنگی، «مردانی ایجاد شدند که بهتمامی در برابر نفوذ خارجی، ضدخارجی بودند و بهتمامی از نظر حفظ منافع ژاپن، محافظهکار بودند، ولی بهتمامی از نظر کسب تجربیات علمی غربی، باز بودند. جامعهای ایجاد شد و فرهنگی شکل پیدا کرد از نظر فرهنگ عمومی، سنتی و درعینحال به لحاظ تمایل به اصلاحات، مدرن بودند»؛ بنابراین تمامی مرافعهها و گروهبندیهای مختلف، دارای هستهی فرهنگی مشترک هستند. در واقع نظام دوگانهی ۱۱۸۵، مانع دوگانگی فرهنگی شد یا دوآلیته مانع دوآلیسم شد و از شکسته شدن فرهنگ بین دو قدرت جلوگیری شد. این هستهی فرهنگی توانست به ژاپن کمک کند که بتواند با حفظ روحیهی ژاپنی با دانش و تکنولوژی غربی ارتباط برقرار کند.