فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: همایش ملی حکیم ملاصدرا که به همت بنیاد حکمت اسلامی صدرا هر ساله در این مرکز برگزار میشود امسال با چهرههای بسیاری از بزرگان و پیشکسوتان فلسفه همراه بود. بزرگانی چون رضا داوریاردکانی، کریم مجتهدی، غلامرضا اعوانی، غلامحسین ابراهیمیدینانی، سیدمحمد خامنهای، سیدمصطفی محققداماد و دیگرانی که در این حوزه در فضای دانشگاهی در حال فعالیت هستند. در دو گزارش قبلی سخنان ۳ تن از این بزرگان «سیدمحمد خامنهای»، «سیدمصطفی محققداماد» و «رضا داوریارکانی» آمد. در ادامه مشروح سخنان «غلامحسین ابراهیمیدینانی» با عنوان «نظم الهی و رابطه آن با نظم بشری» میآید.
غلامحسین ابراهیمیدینانی: هستی در نظم معنا پیدا میکند
آنچه او بهر آدمی آراست/ آرزو آنچنان نخواهد خواست
همانطور که آمد موضوع بحث این همایش نظم است. شاید هیچ موضوعی در عالم هستی از موضوع نظم مهمتر نباشد، در واقع فلسفیترین موضوع و بنیادیترین مسئله در عالم هستی همین موضوع است.
عدالت چیست؟ هر چیزی در جایگاه خودش عالی است، اما چه کسی میداند جای اشیا کجاست، اصل مسئله همین است. اگر من بخواهم وارد این بحث عظیم و لایتناهی شوم باید از اینجا آغاز کنم که الفاظ و کلماتی که از ابتدای همایش تا الآن استفاده شده است را نقطهی شروع قرار دهم، اگر این لغات و لغات عالم به هر زبانی -تأکید میکنم لغت- را بشمارید چند لغت در عالم میشود؟ حال فکر کنید این حجم لغات بدون نظم رها میشدند، فرهنگ لغات مختلف در زبانهای مختلف نبودند، آیا معناها قابل فهم به این شکل بود؟ چه کسی چه معنایی از یک لغت درمییافت؟ هیچ.
اما تمام معانی عالم از آغاز تاکنون در هستی، در همین الفاظ و کلمات پراکنده است وقتی پراکندگی آنها رفع شود. حال چه چیزی به آنها معنا میدهد و این لغات را از پراکندگی میرهاند؟ نظم.
یکی شدن زمان و مکان در دنیای مدرن
در واقع باید گفت در هر زبانی یک نظمی بین لغات برقرار است؛ فعل، فاعل، زمان و مکان. در عالم مدرن و پیشرفتهی علوم، «زمان و مکان» نمیگویند و گفته میشود «زمان-مکان»، این دو را میخواهند یکی کنند و یک مرد عربی این دو واژه را یکی کرده و اصطلاح «زمکان» ابداع کرده است.
این لغت جدید را در هیچ قاموسی شما پیدا نخواهید کرد، در طول تاریخ زبان عربی چنین کلمهای نداریم. من فکر کردم و دیدم کلمهی خوبی ساخته است و با این ابداع، زمان و مکان را با هم آورده است. این دو از هم جدا نیستند، نه زمان جدا از مکان داریم و نه مکان جدا از زمان.
حال که ما باید فارسی را پاس بداریم، قبل از این مرد عربی ما اصطلاح «جایگاه» را داریم و این کلمه را از خیلی زمانهای پیش به کار بردهایم؛ «جای» یعنی «مکان» و «گاه» یعنی «زمان»؛ این کلمه به واقع کلمهی زیبایی است.
زبان، لغات یا مجموعهای از لغات نیست. اگر آن نظم درونی و باطنی در درون دستور زبان نباشد و بینهایت لغت بگذارید، معنی نمیدهد؛ وقتی لغت در جایگاه خود قرار گرفت معنا به وجود میآید.
نظم چیست؟
در ابتدای بحث شعری خواندم (آنچه او بهر آدمی آراست/ آرزو آنچنان نخواهد خواست)، نشان میدهد که در عالم یک خطا نیست.
حالا این نظم را چگونه پیدا کنیم؟ کوه و دریا و گردش زمین و سیارات همه منظم در جای خودشان قرار دارند و حرکت میکنند و دارای نظم خاصی هستند، ولی انسان نظمشناس نظم خودش را نمیشناسد و آن را نمیفهمد. باید گفت انسان همهی نظم را میفهمد اما خودش گاهی بینظمی میکند. اما برای خداوند همهچیز نظم است، چون خودش ناظم است. حال اینجا باز سؤال پیش میآید که خداوند ناظم است یا صانع و یا مبدع؟ این سه کلمه تقریباً به یک معنی است، تفاوتهایی بین این لغات است که در این فرصت کوتاه نمیتوانم به آنها بپردازم.
به موضوع انسان بازگردیم، این انسان ناظم و نظمشناس که همهی نظمها را خوب میفهمد ولی نظم خودش را نمیفهمد، از کجا میداند بینظمی یعنی چه؟
برای این است که این انسان تکلیفش روشن نیست -البته از نظر شریعت تکلیفش روشن است اما میخواهم چیز دیگری بگویم-، همه کار میکند؛ یعنی هم کار جبرئیلی میکند و هم کار گرگی و غیره. حالا چرا اینطور است؟ برای اینکه ترکیبی است، ظاهرش ظاهر است و باطنش باطن، گاهی آن کاری که باطنی است اشتباه میکند و ظاهر را میگیرد و گاهی آنچه که ظاهر است باطن را میگیرد. هیچ موجودی در عالم افراط و تفریط ندارد جز انسان، گاهی اوقات از جبرئیل بالاتر میرود و گاهی اوقات از حیوان نیز منزلتی پایینتر میگیرد. این فاصلهی عریض یعنی فاصلهی بین مُلک و ملکوت فاصلهی زیادی است، اینجاست که خودش میفهمد نظمش را خراب کرده است.
اتحاد عقل و عشق برای رسیدن به اعلیعلیین
حافظ بیتی در یکی از غزلیاتش دارد که بسیار هم معروف است، او میگوید: «بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم». ظاهراً حافظ بزرگ این مرد عارف -عجب اندیشمندانی داشتیم- میخواهد سقف فلک را بشکافد. اینهمه دانشمند تا کرهی ماه میروند و بدون نتیجه برمیگردند حالا حافظ ادعا میکند که میخواهد فلک را سقف بشکافد، او میخواهد با چه چیزی سقف فلک را بشکافد؟ با «گل افشاندن» و «ساغر در می انداختن»؛ او گویا با این دو میخواهد این کار را بکند.
حافظ دقیق صحبت کرده و با این دو میتوان سقف فلک را شکافت. اگر شما این دو را با هم هماهنگ کردید مطمئن باشید که سقف فلک را میشکافید. «گل برافشان»، منظور «عقل» است، «می در ساغر انداز» نیز «عشق» است. با عقل تنها نمیتوان هیچ کاری کرد، راکد و منجمد میشود، عقلی که در آن عشق نباشد کارآمد نخواهد بود؛ عشق تنها منهای عقل و درایت و شعور مساوی با حماقت است.
ببینید که حافظ چه دقیق به مسئله اشاره کرده است، در این بیت گل افشاندن تجلی و ظهور عقل است، فهم و گسترش آن است. بدینترتیب فهم جلو میرود مُلک و ملکوت را درمینوردد، اما همراه با می در ساغر انداختن؛ بدینترتیب عشق را همراه عقل میکند. اگر این دو با هم توأم و یکی شدند سقف فلک را میشکافند.
چطور این دو سقف فلک را میشکافند؟ میرود مافوق فلک. حضرت ختمی مرتبت صلیالله علیه و آله تا کجا رفت؟ تا مریخ یا تا مافوق فلک، رفت تا آنجایی که نه فلک هست و نه مَلک؛ این شکافتن هم معنی دارد؛ شکافتن یعنی اتحاد عقل و عشق، تجسم حقیقت.