فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: همایش بزرگداشت ملاصدرا به مناسب سالروز وی طبق سنتی هرساله پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت با عنوان «فلسفه و نظم عمومی» به همت بنیاد حکمت اسلامی صدرا در این مرکز برگزار شد. در این همایش چهرههای ماندگار فلسفه کسانی چون «غلامحسین ابراهیمیدینانی»، «غلامرضا اعوانی»، «رضا داوریاردکانی»، «سیدمحمد خامنهای»، «سید مصطفی محققداماد» و دیگران به ارائهی سخنان خود پرداختند که پیشتر آمده است. در ادامه سخنان چهره ماندگار فلسفه ایران «کریم مجتهدی» با عنوان «شناخت طبیعت و هماهنگی روحی انسان» میآید.
کریم مجتهدی: دوره شارلمانی در تاریخ غرب عصر جدید تاثیر بسیاری داشته است
بهعنوان یک معلم ساده سخن خواهم گفت و از معلمهایی سخن خواهم گفت که در تاریخ سیاسی غرب گم شدهاند، اما آنها هستند که اروپا را ساختند. از اساتیدی اسم میبرم که آنها را نمیشناسید، اما اگر تاریخ را بخوانید زحمات آنها برای شما روشن خواهد شد.
برای اینکه نکته را باز کنم باید اشاره کنم که ریشههای شناخت طبیعت در غرب عصر جدید از کجاست و ریشهی پیشرفتهای بسیارِ عصر حاضر از کجا نشئت گرفته است، غربشناسی از کجاست، آنچه که امروزه بهعنوان غرب از آن یاد میشود -درست است که از تشکیلات حکومتی رومی شروع شده است- چهرهی اصلی آن از چه موقع بوده است؛ ازاینرو سخنان امروز من بیشتر تاریخی خواهد بود.
یکی از دورههایی که در تاریخ دارای اهمیت بسیاری است دورهی شارلمانی است، کسی که امپراتوری مقدس روم را -اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم- بنیانگذاری کرده است. او در سال ۸۰۰ میلادی در روم تاجگذاری کرد. او فعالیت سیاسی گسترده و دامنهداری داشته و امیر قبایل فرانک بوده است، اما این قبایل متحد نبودند (قبایل ژرمنی شامل فرانکها، ویزیگوتها، استروگوتها، آلانها و غیره بودند و در آن زمان بر تمام اروپا و حتی شمال آفریقا مسلط شده بودند).
وقتی در قرن پنجم اگوستینوس متکلم بزرگ مسیحی فوت کرد، این قبایل درست در همان زمان در شمال آفریقا و در لیبی امروز بودند و همه جا را به آتش میکشیدند. همچنین در جنگ جهانی دوم وقتی آلمانیها به شمال آفریقا میرسند، ادعا میکنند ما اینجا بودیم و اینجا سرزمین ماست؛ در واقع باید گفت تا این حد آن تاریخ برایشان زنده بود و این زنده بودن تاریخ کمی سیاست آنها را بهصورتی درآورده است که امروز ما با آن روبهرو هستیم.
آنچه که من از این دوره تأکید دارم نهضت و سیاست شارلمانی برای متحد کردن این قبایل پراکنده است. این فرد بااینکه سواد زیادی هم نداشت در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم متوجه یک نکتهی اساسی شد که این نکته برای من مهم است.
معنای اصلی Schoola در لاتین
تشکیل کلاسهای درس، حمایت مدرسان، فهمیدن اینکه با کوششی که معلمان میکنند نسل جدید و یک کشور جدیدی پا میگیرد. فهمیدن ارزش مدرسان، اصل تدریس و اهلمدرسه، این نکتهای است که برای من مهم است.
لفظ Schoola در زبان لاتین به معنی مدرسه و اهلمدرسه است. حال معنی اصلی اهلمدرسه چیست؟ معنای سادهی آن فراغت است. حال باید پرسید چه نوع فراغتی؟ آیا منظور وقت اضافهی افراد است؟ خیر، این فراغت «اراده» است، اراده به تدریس، به کوشش برای فهماندن مطالب و تحقیق است.
این افراد (اهلمدرسه) مصمم شدند و اراده کردند که همهچیز خود را (زندگی و جاه و مقام) فدای خدمت به فرهنگ خود و علم و مردم کنند.
این دوره، دورهی خاصی است، به خصوص دورهی اول چهرههای معروفی دارد؛ بِدیوس (Bede) مورخ انگلیسی یکی از این افراد است. او مورخ و معلم تاریخ است و «تاریخ کلیسا» را نوشته است، این کتاب الزاماً دفاع از مسیحیت نیست بلکه سیر مسیحیت را شرح میدهد، او مرحله به مرحله جریان را شرح میدهد که معنای نهاییاش را از دل این تاریخ به دست آورد. نظم جهانی که میگوییم خارج از تاریخ نیست، در تاریخ ملموس و انتزاعی میشود.
در بین این افراد کسانی که شارلمانی آنها را به اِکس لا شاپل (Aix la chapelle) پایتخت خود میآورد و کلاس درس تشکیل میدهد، شخصی به نام آلکوئین است که اهل یورک بوده است (امروزه این منطقه یکی از سنتیترین مناطق انگلستان است و انگلیسیها ریشهی فرهنگی خود را در آنجا میبینند). این شخص در این دوره مدارسی تشکیل داد و جوانانی را تربیت کرد و همچنین به گسترش مدارس پرداخت، این مدرسه و کلاس درس به غیر از پایتخت در جاهای دیگر نیز تشکیل شد.
آنچه که در این مدارس جالب است، این نیست که تنها علمای دین تربیت کرده باشند، این امر در جای خودش، آنها نظرشان این بوده که برای طلبهها و جوانانی که با ایمان و اشتیاق به تحصیل پرداخته بودند برنامهای در نظر بگیرند که در علوم غیردینی نیز تبحر داشته باشند؛ در واقع آنان به دنبال تربیت افرادی بودند که اطلاعات وسیعی داشته باشند و بتوانند از عهدهی وظیفهای که دارند برآیند.
اهمیت دروس چهارگانه «حساب، هندسه، هیئت و موسیقی»
دروس هفتگانه که غیردینی است و در واقع دروس عمومی است در دو ردیف سهگانه و چهارگانه است. من در این بحث به سه دروس اول که بیشتر ادبیات و خطابه است، نمیپردازم، در مورد چهار درس دوم میخواهم توضیحاتی را ارائه دهم؛ این دروس «حساب»، «هندسه»، «هیئت» و «موسیقی» است.
در مورد هیئت باید نظری داشته باشم و به توضیح بپردازم. هیئت برای آن دوره تنها به اخترشناسی به معنای متداول کلمه محدود نمیشد، بلکه کل علوم طبیعت بود. نجوم و اخترشناسی حرکت سیارات و نسبت آنها با دیگر چیزهاست. ما بر روی زمین با خود ستارگان کاری نداریم، اما حرکت آنها برای ما مهم است. فوسیس به یونانی به معنای «طبیعت» است. فوسیس یعنی عین حرکت، رشد و نمو است، گویا ابنرشد که یونانی خوب نمیدانسته است این معنی را در نظر گرفته است.
این چهار درس را در واقع میتوان علوم تحصلی دانست. اگر دقت داشته باشید این چهار درس بهنحویکه موسیقی نیز همراه آنهاست کاملاً فیثاغورثی است. اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم چهرهی فیثاغورث در غرب از نو ظهور کرد و میخواست جوانان و مردم را علمآموز کند و آموزش دهد.
«موسیقی» مجموعهای از اصوات نیست، نوعی هماهنگی است و همان نظام کلی است؛ زیرا در سنت فیثاغورث این سیارات در نوعی زیبایی درونی خودشان قرار دارند و مدرس انسان هستند، حتی اگر در عالم طبیعت روی زمین نیز قرار باشد کاری صورت بگیرد در واقع آنها درس را از نجوم میگرفتند. این افراد یک بینش و دید بسیار وسیعی را تعلیم میدادند و سپس بعد از آموزش علوم تکوینی به علوم تشریعی میپرداختند؛ این آموزش را لازم میدانستند.
از دیگر چهرههای دیگر این دوره (شارلمانی) لازم است به دو چهرهی دیگر از این استادان اشارهای داشته باشم؛ یکی از این افراد رابن مور شاگرد آلکوئین است که در کلاسهای وی تعلیم میبیند و سپس به آلمان میرود و در فولگا -بخشی در آلمان مرکزی- صومعهای را بنا مینهد، صومعهای که یکی از معروفترین صومعهها در غرب است. او آنجا سالهای سال تدریس میکند و نسلهای زیادی از دانشجویان آن دوره در کلاسهای او تربیت شدند. رابن مور در تاریخ غرب فوقالعاده مؤثر بوده است، در واقع باید گفت اروپای فرهیخته را این افراد ساختند. سالی که در غرب قحطی اتفاق افتاد و وبا شیوع پیدا کرد او از همهچیز خود گذشت و به مردم کمک کرد تا این دورهی سخت را بگذرانند.
به هر روی، این چهار درس که در بالا به آنها اشاره کردم در عصر جدید غرب یعنی اواخر قرن ۱۶ و اوایل قرن ۱۷ از نو پایهگذاری شدند.
فرانسیس بیکن و دکارت میخواهند قوانین و نظام طبیعت را به سبک جدید پیدا کنند. دقت داشته باشیم که در بحث رابطهی علوم، دکارت از حساب، هندسه، مکانیک و فیزیک اسم میبرد، البته باز هم فیثاغورثی است؛ قوانین حساب در هندسه اعمال میشود، قوانین هندسه در مکانیک اعمال میشود و نیز قوانین مکانیک در فیزیک اعمال میشود و همهی آنها به زبان ریاضی برمیگردد.
علم، شناخت هندسی و مکانیکی طبیعت است و نیز علم جدید شکل خودش را در قالب ریاضیات شروع میکند. این شناخت طبیعت به ناچار اگر در غرب آن همانندی و جنبهی اخلاقی خودش را از دست داده -که بنده نیز موافق هستم که از دست داده و بیشتر پدیداری شده است و علت غایی را توجه ندارد- ولی این علاقه همیشه باقی مانده است. از این لحاظ بزرگترین چهره در میان فلاسفه لایبنیتس است، او رسماً متکلم است ولی بنیانگذار ریاضی نیز هست و تبحر در علوم طبیعت دارد و طبشناس نیز هست.
این هماهنگی لایبنیتس باید به نوعی موجب پیدایش اخلاق شود، نمیگویم منجر به این امر شده است اما این رابطه را نمیتوان انکار کرد، این اخلاق که خودش نوعی هماهنگی است باید در دل انسان به وجود آید. بعد از لایبنیتس، کانت شناخت نظری را صرفاً به پدیدارها محدود میکند، در عوض شناخت اخلاقی را فراتر میبرد، البته نظر را از اخلاق جدا میکند.