«بهترین مترجمها بدترین خطاها را مرتکب میشوند.» ایزاک باشویتس سینگر
امیر احمدی آریان: از لحن تمسخرآلود و گاه توهینآمیز متن که بگذریم، اغلب قریب به اتفاق ایرادهایی که منتقدان گرفتهاند، به لحاظ بررسی دقت ترجمه و تطابق متن فارسی و انگلیسی، درست است و نفس کارشان نمونهای است موفق از نظارت جامعه مدنی بر عملکرد خویش، که فضای مجازی ممکن کرده است. ایرادهایی از این دست منحصر به کار خاکسار هم نیست، ترجمههای من نگارنده یا هر مترجم دیگری را هم که زیر ذرهبین ببری، از جمله مترجمانی که از این نوع نقد تمامقد دفاع کردهاند و میکنند، حاصل کار لزوماً کمغلطتر از آب درنمیآید.
اما معنای وجود این اشتباهات در ترجمه به فارسی چیست؟ آیا مشتی شیاد بیسواد عرصهی ترجمه را به دست گرفتهاند و جنس قلابی تحویل خلق میدهند؟ چنین شیوهی نقد ترجمه راه به کجا میبرد و به دنبال چیست؟
پیدا کردن مشتی غلط ترجمهای در متن چندصد صفحهای تراژدیای منحصر به ایران نیست. در جهان انگلیسیزبان شاید مشهورترین نمونه ترجمههای کنستانس گارنت است از ادبیات روس، که دههها حکم انجیل را داشت و بیوقفه چاپ میشد و محل ارجاع هر کسی بود که در میخواست دربارهی روسها نظر دهد، از جمله همینگوی که طرفدار سرسخت ترجمههای گارنت بود.
دیوارهای شرق و غرب که ترکی برداشت و امثال ناباکوف و برادسکی ظهور کردند، انگلیسیزبانها بعد مدتها فهمیدند که، به قول برادسکی، «خوانندگان انگلیسیزبان از تشخیص تفاوت داستایفسکی و تولستوی عاجزند، چون آن چه میخوانند نثر هیچ یک از این دو نیست، نثر کنستانس گارنت است.»(۱) یا جنجال مشهور بر سر ترجمه جیمز کرکاپ از رمان l’enfant noire نوشتهی کامارا لی را در نظر بگیرید، که از عنوان کتاب در زبان انگلیسی (the dark child به جای the black child) آغاز شد و به کل متن کشید، و امروز از مثالهای مشهور نظریهی پسااستعماری ترجمه است.
اگر گمان میکنید اینها استثنا هستند، مقاله مشهور دانلد والش را بخوانید با عنوان «فاکت و نظر: شاعران به شاعران خیانت میکنند» fact and opinion: poets betray poets، که نقد ترجمهی شاعران اسپانیایی (نرودا، پاز، وایهخو) به زبان انگلیسی است به قلم شاعران نام آور انگلیسی زبان (رابرت بلای، دنیس لورتوف، ویلیام کارلوس ویلیامز). توضیحات کامل والش خواننده را از دانستن زبان اسپانیایی تقریبا بینیاز میکند، و باورش سخت است دیدن چنین اشتباهات بچگانهای در کار شاعرانی چنین نامآور. برای ما که ترجمههای شاملو را سالهاست به عنوان نماد بیوفایی مترجم فارسی علم کردهایم، خواندن این مقاله از واجبات است.
بینهایت مثال مشابه میشود پیش کشید، و هنوز که هنوز است، در عصر اینترنت و در دسترس بودن انواع دیکشنری های انلاین و امکانات سنجش ترجمه، روزی نیست که دعوایی از این دست بین مترجمان و منتقدان ترجمه در گوشهای از جهان درنگیرد. اشتباه در ترجمه همه جا رخ میدهد و از دست ویراستاران پنگوئن و رندم هاوس هم در میرود، مشابهش را اگر در ایران ببینیم نباید بهانهای شود برای لعنت فرستادن به جبر جغرافیایی و فحش دادن به چرخ گردون که موجب شد نطفهمان در ایرانزمین بسته شود. راه خودکمبینی رایج وطنی را بلافاصله باید سد کرد اگر قرار است بحثی در گیرد.
اگر بپذیریم که اشتباه در ترجمه منحصر به مترجمان ما نیست، میشود نشست و فکر کرد چنین خطاهایی چه معنایی دارد و چطور باید دربارهشان حرف زد.
ترجمه در خلاء ظهور نمیکند. این جمله به خصوص در کشوری مثل ایران صادق است که زبانش در مقیاس جهانی کاملاً حاشیهای است و عملا هیچ بخش قابل توجهی از دانش یا ادبیات امروز جهان در آن تولید نمیشود. مترجم در ایران جایگاهی استثنایی دارد که اسباب غبطهی همکارانش در هر گوشهی جهان است، و ایران بیشک از معدود کشورهای جهان است که در آن خوانندگان بسیاری به اعتبار نام مترجم کتاب میخرند.
در چنین شرایطی، جایگاه مترجم بسیار مهمتر از انتقالدهندهی دانش است: او نوعی کنشگر فرهنگی است و نفس عمل ترجمه بسیاری از اوقات شکلی از مداخلهی سیاسی اجتماعی به خود میگیرد و در عرصهی عمومی مسألهساز میشود. به همین دلیل، لااقل در بستر جامعهی ایران، در بررسی هر ترجمه صرف تطابق نعل به نعل با متن اصلی کافی نیست، باید شرایطی را لحاظ کرد که منجر به ظهور و بالیدن آن ترجمه شده است. به بیان دیگر، هیچ ترجمهای عملی تکافتاده و منفرد نیست، هر ترجمه در نسبتی که با کلیت جامعه در شرایط تاریخی اجتماعی خاص برقرار میکند معنادار میشود.
دو مثال از ایران معاصر: برای تودهایهای عصر رضا شاه و دوران اشغال متفقین، ترجمه عملی بود تماماً سیاسی. از ۱۳۱۴ که تقی ارانی مجله دنیا را بنیان نهاد تا دههی ۱۳۶۰ که عملاً آخرین سالهای حضور تودهایها در فضای فرهنگی ایران بود، ترجمه در ابعاد بسیار وسیع انجام شد و معرفی ادبیات مارکسیستی به جامعهی ایران همیشه در صدر اولویتهای تودهایها باقی ماند. تأثیر عملیاش را در گرایش روشنفکران عصر به حزب توده میتوان دید: امثال گلستان و آل احمد و علوی لزوما شیفتهی دیکتاتوری پرولتاریا نبودند. برای آنان فعالیتهای حزب شکلی از مداخلهی اجتماعی بود در جهت تأثیری که این روشنفکران، به هر دلیل، مطلوب میدانستند، و نشانهاش این که همه پس از پیوستن به حزب ترجمه را به فعالیتهاشان افزودند.
تنوع ترجمه بعد کودتا در کار تودهایها گستردهتر شد، در دههی چهل انتشارات گوتنبرگ را تأسیس کردند و تعداد بسیار زیادی رمان ترجمه کردند که، در مورد امثال دریابندری و قاضی و بهآذین، حتا تا همین امروز شکلدهندهی تجربههای اولیهی بسیاری از رمانخوانهای ایرانی است. امثال کریم امامی نشان دادهاند که عیب و ایراد از جنس تطابق ترجمه با متن اصلی در کارشان کم نیست. امروز که دستمان بازتر است و امکان سنجش دقت ترجمهها راحتتر، میشود نشست و متنها را با اصل قیاس کرد و جاافتادگیها و غلطها را نشان داد و تکتک مترجمان آن نسل را در فضای مجازی به صلیب کشید، اما چنین نقدی به نظر بیحاصل میآید، چرا که اهمیت اصلی آن ترجمه در دقیق بودنش نیست، تأثیر فرهنگی آن، گشایشی که به واسطهی آن ترجمهها در زبان فارسی رخ داد، و پیشنهادهاشان که زبان را غنیتر و منعطفتر کرد، از دقت نعل به نعلشان در برگرداندن با متن اصلی بسیار مهمتر است.
نمونهی مترجمی که به دام کندن متن از بستر تاریخیاش نیفتاده مقدمه ترجمه جدید سرمایهی مارکس به قلم حسن مرتضوی است. برای مرتضوی سخت نبود ایرج اسکندی را بیخ دیوار بگذارد و اشتباهاتش را به سخره بگیرد و برای ترجمهی خودش تبلیغ کند، اما آن چه در این مقدمهی کوتاه آمده اشاره به شرایط تاریخی ظهور ترجمهی پیشین سرمایه و ضرورت پر کردن نقصی است که تودهایها در ادبیات مارکسیستی موجود به زبان فارسی میدیدند. مرتضوی نه به دنبال رسوا کردن اسکندری است نه لاپوشانی اشتباهاتش، چون خود مترجم است و میداند ترجمهی بینقص وجود ندارد.
نمونهی فرنگیاش را میتوان ادیت گروسمن دانست، مترجمی که در این ده پانزده سال مهمترین نام در ترجمهی ادبیات اسپانیایی به انگلیسی بوده و ترجمهاش از دن کیشوت مهر پایانی بود بر دعوای طولانی مترجمان انگلیسی کتاب سروانتس. در کتاب «چرا ترجمه مهم است» why translation matters، که حکم خاطرات و نقل تجربیات او را دارد، فصل گزارش گروسمن از ترجمه دن کیشوت بسیار خواندنی است: برخورد همدلانهاش با دیگر مترجمان ادبیات اسپانیایی، روایت صادقانهی لغزشها و تردیدهای مدامش حین ترجمه و حتا پس از پایان کار، و تأکید مدامش بر نسبی بودن بسیاری از انتخابها و معادلگذاریها. در فهرست پیشنهاد بهترین ترجمههای زبان انگلیسی که در پایان کتاب آمده، گروسمن فهرستی از کتابها ارائه کرده و معیار را نه دقت، که تأثیر تاریخی فرهنگی ترجمهها گرفته. جالب این که نام کنستانس گارنت، دههها بعد از رسوایی مشهور دربارهی دقت و صحت ترجمههایش از روسی به انگلیسی، بین پیشنهادهای گروسمن هست.
برگردیم به ایران. مثال دوم خرداد هفتاد و شش است، واقعهای که شوک اولیه بود برای مترجم شدن بسیاری از همنسلان من، که در آن دوران به زحمت بیست ساله بودیم. بخش عظیمی از انرژی سیاسی آزاد شده در خرداد ۷۶ به مطبوعات و حوزهی کتاب هدایت شد و آن سالها در دفتر هر روزنامهی اصلاحطلب خیل جوانان کم سن و سال از در و دیوار بالا میرفتند و برای ارائهی داشتههاشان، یا آن چه فکر میکردند دارند، سر و دست میشکستند. در این جهان که همه چیزش به نظر نو میرسید، ترجمه بدل شد به یکی از ابزارهای اصلی ابراز وجود، کنشی معطوف به کندن از گذشتگان و در انداختن طرحی نو، شکلی از عصیان برای نسلی که میخواست صاحب صدا باشد و حرفش را به کرسی بنشاند.
به تبع آن، تعداد قابل توجهی جوان بیست و چند ساله به عرصهی ترجمه هجوم آوردند که هیچ صلاحیتی برای این کار نداشتند. ناشران و مطبوعات هم به این گروه فضا دادند، به این تصور که اگر مته به خشخاش بگذارند از قافلهی نوآمدگان عقب میمانند. نتیجه چه بود؟ شخصاً، به عنوان یکی از کسانی که ترجمه را در چنین فضایی شروع کرد، مسؤول تولید و انتشار تعداد شرمآوری ترجمهی بسیار بد هستم که با کمال میل حاضرم از صفحهی روزگار محوشان کنم، متونی پرغلط و گاه بی سر و ته که انتشارشان جز هدر دادن کاغذ نبود. اما هنوز که هنوز است معتقدم از نفس آن اتفاق دفاع باید کرد، چرا که ترجمه برای آن نسل شکلی از کنشگری بود نه آزمونی در دقت، و صبر کردن برای تسلط کامل به چند زبان در آن دوران به معنای از کف دادن فرصت مداخله بود.
مشکل نقدی که الفاظ روی کاغذ را تک تک به محک دیکشنری و گوگل میزنند همین است: چنین نقدهایی کل تاریخ و سیاست و زمینهی ظهور ترجمه را در پرانتز میگذارند، متن مبدأ و مقصد را در خلاء میخوانند و میسنجند، و در نتیجه حملهشان از هر نوع پشتوانهی نظری و تاریخی تهی میماند.
نتیجهی این رویکرد میشود سیطرهی آن چه میتوان «فتیشیسم دقت» نامید: یافتن ایرادهایی در حد جمله و کلمه در گوشه و کنار متن که برای کوبیدن مترجم ایدهآل است، اما در نهایت چیزی در مورد ترجمهی کتاب به مثابهی یک کل به ما نمیگوید، چرا که جملهها و عبارات را از متن بیرون کشیده، و در ابعادی بزرگتر، بند ناف متن را از کلیتی که متن در آن متولد شده به کل بریده است. شکل مسؤولانهتر چنین نقدی، که دغدغهاش بهبود اوضاع ترجمه است نه نقرهداغ کردن مترجمان، بعد پیدا کردن بیدقتیها و خطاها آنها را در بستر کلیت متن میبیند و به خوانندهاش نشان میدهد چه میزان از متن ضربه خورده، تا چه حد کلیت متن اصلی در این انتقال معوج شده، نحوهی عملکرد زبان ترجمه چیست و چه نسبتی با حوزهی عمومی زبان فارسی برقرار میکند، و انتخاب و ترجمهی چنین متنی در چنین شرایطی چه معنا یا ضرورتی دارد.
بگذارید اصلا ماجرا را عقبتر ببریم، تا سرآغاز ترجمهی ادبی در ایران، کتابی که به زعم بسیاری بنیانگذار ادبیات مدرن فارسی بود: ترجمه میرزا حبیب اصفهانی از «ماجراهای حاجی بابای اصفهانی». اخیرا برای فصلی از پایاننامه بخشهای زیادی از ترجمه میرزا حبیب را با متن جیمز موریه مطابقت دادم، و علاقهمندان به مچگیری از مترجمان شیاد را به بررسی این ترجمه دعوت میکنم.
میرزا حبیب چندین فصل را که به نظرش اضافه میآمده به کل ترجمه نکرده، متن را تا حد حیرتانگیزی تغییر داده (در حد تغییر دعوای دو مسلمان به دعوای یک شیعه و یک سنی، تا به مذاق خوانندهی ایرانی خوشتر بیاید)، و در مجموع فاصلهی ترجمهاش از متن موریه به قدری زیاد است که با معیارهای امروز شگفتانگیز مینماید. واکنش ما به این متن چه باید باشد؟ میرزا حبیب را به عنوان خائن بزرگ رسوا کنیم و به حال خوانندگان فریبخورده اشک بریزیم؟ شخصاً معتقدم آن تصرفات در نهایت هیچ اهمیتی ندارند.
جملهی سینگر را که در ابتدای این متن آمده به این معنا میشود تعبیر کرد: در بستر تاریخ ترجمه در ایران، میرزا حبیب دقیقا بهترین مترجم است که بدترین خطاها را مرتکب شده. کلیتی را که متن در آن رشد کرده اگر لحاظ کنیم دقت یکی از مؤلفههایش است، و در این مورد خاص، یا مورد دن کیشوت قاضی مثلا، دیگر مولفهها به قدری قوی و مهمند که اهمیت دقت را به حاشیه میرانند.
این متن نه توجیه اشتباه در ترجمه است و نه دفاعیهای برای قشر مترجم، دعوتی است به نگاهی مجدد در آن چه به عنوان افشاگری و نقد ترجمه پذیرفته شده است، چرا که هر افشاگریای بیان حقیقت نیست.
در نظام قضایی غرب از شاهدی که در دادگاه قدم میگذارد میخواهند «حقیقت را بگوید، تمام حقیقت را بگوید، و جز حقیقت نگوید». وجود تمایز بین حقیقت و تمام حقیقت در این عبارت بیدلیل نیست: گفتن بخشی از حقیقت نه فقط معادل حقیقتگویی نیست، بلکه ممکن است ابزاری شود برای پوشاندن حقیقت در مقام کل، یا بستری که حقیقت در آن درک و تعریف میشود. این نوع بیرون کشیدن عبارات و کلمات از متن ترجمهشده، بدون هیچ ارجاعی به کلیت کتاب، روند کار مترجم، و بستری که ترجمه در آن رخ داده، شکلی از افشاگری است که جزیی از حقیقت را به عنوان کل به مخاطب تحویل میدهد، و بیشتر به کار تحقیر و ترساندن مترجمان میآید تا کمک به وضعیت کلی ترجمه در ایران.(۲)
پانویس:
۱. مقاله عالی دیوید رمنیک ماجرای جنگ بر سر ترجمهی روسها به انگلیسی را به خوبی شرح میدهد: http://www.newyorker.com/magazine/۲۰۰۵/۱۱/۰۷/the-translation-wars
۲. از سویی دیگر، این متن در گفت و گو است با مقالهای که امید مهرگان در نقدِ نقدِ ترجمه صالح نجفی در همین سایت منتشر کرد. البته متن نجفی مصداق این مقاله نیست، او معمولا از کلیت و بستر ظهور ترجمه آغاز میکند و به جزییات میرسد، ولی نوع پرداختنش به جزییات میتواند کماکان محل بحث باشد: http://meidaan.com/archive/۴۶۹۷
منبع: میدان