فرهنگ امروز/شهریار صادقی: کارکرد جشنوارههای سینمایی چیست؟ اعتبار این جشنوارهها به حضور فیلمسازان است یا برعکس؟ آیا حضور در جشنوارهها به جریان سینمایی یک کشور کمک میکند؟
بهنظر میرسد جشنوارهها محلی برای تبادل ایدهها و دیدار رودرروی فیلمسازان، ویترین یکسالهی سینما و مهمتر شاید، محلی برای کشف استعدادهای تازه هستند که یا بهعلت سازوکارهای اقتصادی و سیاسی دیده نشدهاند و یا نمیشوند؛ این فیلمسازان به طور طبیعی پس از بازگشت به کشور خودشان الگو و معرف گونه و نوع خاصی از فیلم میشوند، در کارگاهها و آموزشگاهها درس میدهند و تجاربشان را در اختیار دیگران میگذارند و این کار قرار است به گسترش سینما در آن کشور کمک کند؛ شاگردان و دستیاران و دنبالهروهای کیارستمی نمونهی این امر در ایران خودمان هستند.
در جواب سؤال دوم میشود گفت اگر فیلمسازی معروف باشد، به جشنواره اعتبار میدهد و جشنوارههای معروف برای فیلمسازان تازهکار اعتبار میآورند.
اما سؤال آخر؛ اگر جواب نه باشد که هیچ، هرکس به کیش خود، اما اگر جواب بله باشد، باید بگوییم ما زمانی در اوج حضور در جشنوارهها، به خصوص کن، بودیم و بعد باید این نقلقول را از علمای علم اقتصاد آزاد وام بگیریم که بعد از هر اوجی رکودی هست و برعکس، ما الآن در دورهی رکود حضور در جشنوارهی کن هستیم. بعد از سالها حضور پررنگ و گرفتن جایزه و انتخاب یک فیلمساز وطنی در بالای ردهبندی فیلمسازان جهان و بالطبع فحش خوردن و تعریف شنیدن از وابستگان جریان دوقطبی همیشگی و وضع اصطلاحاتی مثل سینمای جشنوارهای، سیاهنمایی، سینمای ملی و... چند سالی میشود که کن به مذاق ایرانیها خوش نیامده است. در دورهی اوج گفته میشد که نگاهها معطوف به سینمای ایران میشود و سرمایهگذاران خارجی در صنعت (؟) سینمای ایران سرمایهگذاری خواهند کرد و در کل اتفاق خوبیست که فیلمهای ایرانی در جشنوارهها حضور داشته باشند. اما جالب اینجاست که برخی از این برگزیدگان جشنوارهها یا ممنوعالخروجند یا برنمیگردند و یا دیگر حرفی برای گفتن ندارند. آنها که رفتهاند، در آنجا نتوانستهاند موفقیتشان را تکرار کنند، حتی ساختن فیلم در آن کشور هم چارهی کار نبود، گویا «گذشته» درامی کارآگاهی (گیریم بدون حضور کارآگاه) دربارهی جهانسومیهای مهاجر با لهجهی عربی-ایرانی، رگ وطنپرستی فرانسویها را که گفته میشود عطش عجیبی به کشف تازهها و عشق بیاندازهای به فرانسه دارند، نجنباند.
رکود امری یکهو نیست، نه در سینما و نه در هیچ پدیدهی دیگری!! از چند سال قبل نشانههای رکود جشنوارهای از نوع کن قابل تشخیص بود؛ نگاهی به فیلمهای ایرانی حاضر در این جشنواره در چند سال اخیر این نشانهها را به دست میدهد، در این سالها آمار نشان از کم شدن حضور فیلمها در جشنوارهها میداد و جایزهها تعدادشان نقصان یافته بود.
نگاهی به آمار فیلمهای ایرانی حاضر در کن در ده سال اخیر گویای خیلی از چیزهاست:
- سال ۲۰۰۶ هیچ فیلمی از ایران در کن حضور نداشت.
- سال ۲۰۰۷ «گریهها» فیلم سهدقیقهای کیارستمی به مناسبت شصتمین سال برگزاری جشنوارهی کن، تنها نمایندهی ایران بود.
- سال ۲۰۰۸ سامان سالور با فیلم «ترانهی تنهایی تهران» در بخش ۱۵ روز کارگردانان کن حاضر بود. در این سال «شیرین» کیارستمی پذیرفته نشد!!
- سال ۲۰۱۰ کیارستمی با «کپی برابر اصل» نخستین فیلم غیرایرانی خود به کن رفت.
- سال ۲۰۱۱ تنها فیلم ایرانی کن «به امید دیدار» از محمد رسولاف بود که در ایران اکران نشده بود.
- سال ۲۰۱۲ باز هم عباس کیارستمی با فیلم ژاپنی «مثل یک عاشق» فقط یک نام ایرانی را به کن برد.
- سال ۲۰۱۳ هم «گذشته» از اصغر فرهادی که ذکرش رفت.
- سال ۲۰۱۴ عباس کیارستمی و لیلا حاتمی باز هم فقط نامها را به کن بردند، آن هم بیفیلم و بهعنوان داور.
دیگر کیارستمیای ظهور نکرده و مجیدی هم مسیرش را تغییر داده (موقت؟)، شهبازی و سالور در سینمای بدنه فیلم میسازند و ... بعد هم خیلی از مسائل تغییر کردهاند: موبایل و اینترنت به روستاها رسیده و دیگر نیازی به بالا رفتن از کوه برای رساندن دفتر مشق نیست؛ وایبر میگوید که فلانی امشب خانه نیست و جی.پی.آر.اس هم مسیر را دقیق نشان میدهد. نسل جدید از وسایل جدید ارتباط جمعی به طرز گسترده استفاده میکند بدون اینکه از آن سوژهای دربیاورد و یا تحلیلی داشته باشد، که اگر داشت مضمون فیلمها تغییری میکرد.
سبک کیارستمی سبکی تا حدودی شخصی (و نه غیرقابل تقلید) و نیازمند درک درستی از فضای حسی و عینی در جغرافیای فیلم و شناخت بیواسطهی ریتم زندگی شهری معاصر ایران (ریتم جامعهای با تغییرات کند و کشدار) و داشتن یک سلیقهی تصویری بکر (در فیلمها) است؛ اینها را شاگردان کیارستمی یکجا و با هم نداشتند، سبکی ایجاد نشد که فراگیر باشد و بینندهی عادی هم برایش وقت بگذارد و به سینما برود تا ببیند. سیر کم شدن تعداد فیلمهای ایرانی حاضر در جشنوارهای مثل کن نشان میدهد که این شیوه دیگر برای مسئولین کن هم چیزی برای کشف ندارد. حتی در شرایطی که به قول منوچهر محمدی: «تا اطلاع ثانوی اولویت در سینمای ایران و جهان با مضمون باشد»، باز هم نداشتن درک درست از شرایط اجتماع درحالیکه موضوعها و مضمونها اگر نگوییم بیشتر، کمتر هم نشدهاند، به فیلمی که به دیدن بیارزد منجر نشده است. اگر مضمون تبداری کار شود، در همان حد است و نه در حد یک فیلم؛ آنطور که فیلمهای کیارستمی بودند. کن و دیگر جشنوارهها هم نشان دادهاند که سوژههای ممنوعه برایشان اولویت دارد، انگار چیز تازهای در این فیلمها نمیبینند، مثل اینکه خبری نیست و یا چشمها به ضربهای بزرگتر دوخته شده است، آنگونه که «آبی گرمترین رنگهاست»، بود!!
از طرف دیگر سینمای بدنه هم که مثلاً نگاهش به گیشهی وطنی است، با وجود بدهبستانِ گهگاهش با سینمای جشنوارهای راه به جایی نبرده و نتوانسته است هویتی مستقل از دولت و کمکهایش برای خودش تعریف کند. سرمایهی خارجیها به سینمای ایران تزریق نشده، چون ارزش اقتصادی ندارد تا در جایی که معیشت مسئله شده، روی سرگرمی و فرهنگ هزینه کرد. آمدن فیلمسازان جایزهگرفته مثل پرویز شهبازی، سامان سالور، مجید مجیدی و ... به بدنهی سینما هم دردی را دوا نکرده است؛ سطحها تغییری نکرده، تماشاگران با سالنها آشتی نکردهاند (اگر بالا رفتن فروش فیلمها را مثل نمایشگاه کتاب، نه بهحساب بالا رفتن قیمتها که بهحساب دستاوردهای سیاستگذاران این حوزهها نگذاریم) و سبکها فراگیر نشدهاند (خوشبختانه یا بدبختانه). برای همین است که ناصر تقوایی معتقد به نابودی کامل این سینماست تا ققنوسی از خاکستر آن سر برآورد؛ تحلیلی بدبینانه که نفس اعلامش از سوی یکی از قدیمیهای این حوزه جای اندیشیدن دارد.
برگردیم به تیتری که برای این نوشته انتخاب شده است. این شعار پپسی است که میگوید به عوارضی که نوشابه در بلندمدت دارد کاری نداشته باش، از آلانت لذت ببر. شباهت نهچندان ظریفی بین این شعار و سیاست انتخاب فیلمهای برتر جشنوارهها دیده میشود. به نظر فیلم عارضهی خاصی ندارد، نه چیزی را تغییر داده و نه چیزی را تثبیت کرده است. خیلی از کشورها سینما ندارند و غمی هم البته از این بابت احساس نمیکنند. معنی این حرف که میگویند سینمای ایران نگاهها را نسبت به ایران بعد از انقلاب عوض کرد، گنگ است. سخت بشود اثبات کرد «خانهی دوست کجاست» در پایان جنگ ایران و عراق تأثیری داشته و یا «سوپ اردک»، ظهور فاشیسم را در ایتالیا به تأخیر انداخته باشد و یا تغییر رفتار اولیا و مربیان ناشی از اکران «مشق شب» بوده باشد. «جدایی نادر از سیمین» هم نه جلوی مهاجرت را گرفته و نه به رشدش کمکی کرده است (آماری در این زمینه در دست نیست)؛ فیلمساز خودش را نجات بدهد رستگار شده است. نقل معروفی هست که میگوید: من برای درک کردن فیلم میسازم و نه درک شدن.
نه فیلم و نه حتی هیچ شاخهای از هنر نتوانسته تاریخ را تغییر بدهد که اگر میداد ما باید به ادبیاتمان بخشیده میشدیم و یا آلمان نازی با وجود «پیروزی اراده» سقوط نمیکرد. میماند سوژههای روز که خواهان بسیار دارد؛ سوژهی باب روز بد نیست، ابداً، بهترین فیلمها (آنها که هنوز دیده میشوند) به چیزی معاصر خودشان ارجاع دادهاند: «دزد دوچرخه» به بعد از جنگ، «همشهری کین» به شروع جنگ و رؤیای امریکایی، «رانندهی تاکسی» به ویتنام و مثالهای بسیار دیگر. اما چه شده که فیلمهای اخیر که ازقضا دیده شدهاند دیگر خریداری ندارند؟ آیا به این دلیل نیست که وقتی فیلمی سریع و در واکنش به یک پدیدهی زودگذر روز و یا عمیق دیروز (که حل کردنش زمانی به عمق شکل گرفتن و تثبیتش میبرد) ساخته شده، بیشتر شبیه به بیانیه میشود تا روایتی کارشده؟ انگار خودشان را نه با معیارهای مدیومی که در آن ساخته شدهاند بلکه با چیزی از بیرون تعریف میکنند.
از طرفی انگار ترسی در بعضی از داورها دیده میشود که نکند چیزی از قلم بیفتد و استعدادی را کشف نکرده از دست بدهند. تاریخ هم پر است از نابغههایی که در زمانهی خودشان کشف نشده بودند؛ ونگوگ تا ابد مثل پتکی بر سر منتقدان فرو خواهد آمد، «اتحادیهی ابلهان» را هیچ ناشری نپذیرفت، سیلویا پلات بعد از مرگش مشهور شد، سعدی در کتاب شمس قیس رازی که معاصرش بود جایی نداشت، «ماجرای» آنتونی در اولین نمایش هو شد. در سینمای امریکا که مثالها فراوان هستند.