فرهنگ امروز/ فاطمه شمسی: مطالعات میان رشتهای از رویکردهای نسبتا نوین در نظامهای آموزشی در دنیا به حساب میآید، که در نظام آموزش عالی ایران، به شدت مغفول مانده است. از این رو فرهنگ امروز به سراغ «غلامرضا ذاکرصالحی» دانشیار مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی رفته و از وی پیرامون این مسئله سوالاتی پرسیده است.
تعریف شما از اصطلاح «میانرشتهای» چیست؟ این رویکرد دربردارندهی چه مفهومی است؟
میانرشتهای بر پایهی تعریفی که من از آن دارم، ارتقای سطح شناخت یا فهم از یک مسئلهی خاص است که از طریق ائتلاف افکار، روشها و نتایج و نگرش رشتههای مختلف به مسئلهی مورد نظر حاصل میشود. شاید به دلیل همین نکته باشد که وقتی میخواهند از میانرشتهای یاد کنند، میگویند مطالعات میانرشتهای؛ اینها همه برای فهم بیشتر این موضوع است، پس اجازه دهید اگر اختلاف این واژهها در تمایز رشته از میانرشته به ما کمک میکند ما هم این تمایز را حفظ کنیم؛ کماکان به یکی رشته بگوییم و به دیگری میانرشته و به آن دیگری مثلاً بگوییم فرارشته. دوباره اگر بخواهیم اینها را تفکیک کنیم، میتوانیم تمایز اینها را فهم کنیم. این واژهها ازآنجهت در اختیار ماست که ما بتوانیم از رویشان اینگونه تمایزها را فهم کنیم.
متأسفانه در ایران چندرشتهای را هم میانرشتهای تعبیر کردهاند که البته اشتباه است. تصورم این است که این رویکرد جدید به دانش بیش از آنکه رویکرد نوینی باشد نوعی بازگشت به گذشته است، چون مطالعات پیشینیان به طور عمده میانرشتهای بوده است. خیلی از علومی که امروزه ما تحت عنوان علوم انسانی میشناسیم در زیر چتری تحت عنوان حکمت و فلسفه جمع شده بودند؛ بخشی از فلسفه حکمت نظری و بخشی دیگر حکمت عملی است. در دل حکمت عملی، اگر آن را بهعنوان یک میانرشته تلقی کنیم، شاخهای به نام تدبیر منزل داریم که امروز تبدیل به علم مدیریت شده است و یا سیاست مدن داریم که به علوم سیاسی و ارتباط و مجموعهای از علوم مختلف تبدیل شده است. این رشتههای اخیر بخشی از حکمت عملی بود و در ذیل آن جای داشتند.
آن زمان یک رویکرد کلنگرانه (holistic) برشاخههای علمی مسلط بود و این نیز ملهم از اندیشه و عرفان و شناخت شرقی بود که میتوان آن را در بحث سیر وحدت به کثرت و بالعکس جستوجو کرد و بازیافت. خود ارسطو هم علوم را به ۳ شاخه تقسیم کرده است: علوم نظری، علوم عملی و موضوعات تولیدی؛ مثلاً علوم نظری را عبارت از الهیات، ریاضیات و فیزیک میداند که به گفتهی خودش عالیترین شکل دانش اینها هستند. طبقهی بعدی را علومی شامل اخلاق و سیاست میداند که خیلی از شاخههای علوم سیاسی از آن منشعب میشود و در گروه سوم موضوعات تولیدی را جای میدهد: هنرهای زیبا، شعر و مهندسی (معماری) را که بهزغم وی در هریک از آنها چیزی را خلق میکنند و میآفرینند. اینها سه گروه-رشته بودند که در دنیای آن روز رواج داشتند.
نوع دستهبندیای که ما از علوم میکنیم در تبیین رشته و میانرشته کمک میکند و همچنین در توسعهی علوم و زمینهی توسعهی علوم کمک میکند؛ منتها بهتدریج که از علوم قدیمه دور میشویم، دانشگاه مدرن تحت تأثیر فشار بازار، رو به تخصصگرایی میآورد. بازار برنامههای خودش را به دانشگاه دیکته میکند و برای حل مسائل خاص خودش، دانش را شقه شقه میکند و از سوی دیگر، ابزارگرایی نیز این روند را تسهیل میکند. در هر رشتهای ابزارهای دقیقی برای اندازهگیری وجود دارد که متخصصان رشتههای دیگر نمیتوانند آن ابزار را یا د بگیرند. آدمهایی که آن ابزار دقیق را برای آزمایش یا تجربه ابداع کردند یا از آن ابزار استفاده میکنند بر آن ابزار مسلط میشوند؛ بنابراین، ابزارگرایی هم به این ماجرا کمکی کند.
اما فراموش نکنیم که واژهی اونیورسیتاس (Universitas) به معنی فراگیر است؛ یعنی دانشگاه جایی است که دید و فهم فراگیر نسبت به هستی و عالم و آدم میدهد، ولی الآن دانشگاه دارد از آن جوهرهی اونیورسیتاس -که واژهای اصلی به معنای دانشگاه است- دور میشود، مخصوصاً در قرن ۱۹ و ۲۰. توسعهی حیرتانگیز علوم تجربی هم به این تخصصگرایی دامن زد و علوم تجزیه شد. حتی نهضت دایرهالمعارفنویسی هم در قرن ۱۹ و ۲۰ نتوانست جلوی این روند تجزیه شدن و شاخه شاخه شدن علوم را بگیرد، چون در دایرهالمعارف ما نشان میدهیم که چطور این شاخههای جزئی بخشی از یک ساختار جامع و منسجم است؛ از این نظر، نهضت دایرهالمعارفنویسی میتوانست این روند را تلطیف کند، اما نتوانست جلوی آن را بگیرد به این خاطر که بحث میانرشتهای مزایایی هم داشت. درعینحال معایبی نیز دارد، از آن نظر که متخصصان نمیتوانند زبان یکدیگر را بفهمند، نمیتوانند با هم مفاهمه کنند، نمیتوانند با هم دیالوگ برقرار کنند؛ اما نمیتوان اسم این را مشکل گذاشت، روندی است که شروع شده و ادامه دارد.
میانرشتهای هم الآن وجود دارد، فرارشتهای هم وجود دارد و به تعبیر شما، رشته هم وجود دارد و هریک از اینها مجموعهای از دانش بشری هستند، منتها هر نظام علمی باید دست به گزینشگری بزند و ببیند چقدر به اینها نیاز دارد، چقدر باید رشتهای عمل کند، چقدر باید میانرشتهای عمل کند و چقدر باید فرارشتهای عمل کند؛ این بستگی به نیاز ما دارد، این نیاز را ما تعیین میکنیم، بنا به موقعیت علمی کشور و نیازهای جامعه، نیازهای صنعت، نیازهای بخش خدمات، نیازهای کارفرما، نسبت اینکه چقدر رشته میخواهیم، چقدر میانرشته میخواهیم، چقدر فرارشته و بینارشته میخواهیم. هر نظام علمی دقیقاً میتواند در این باره تأمل کند و خودش نیازهای خود را تدوین کند.
لزوم وجود همکاری بینرشتهای بین دپارتمانها و رشتههای علوم انسانی تا چه اندازه مهم است؟
به نظر من، دیالکتیک دائم بین خاصگرایی و عامگرایی وجود داشته است و الآن به دلیل نیازهای اجتماعی، این دیالکتیک تشدید شده است. علم نمیتواند در حصار بستهای بماند، باید حرکت کند و تبدیل به یک جریان اجتماعی شود، باید رفاه ایجاد کند، سرایت کند، اشاعه پیدا کند، در این اشاعه نیز خودبهخود حصّههایی از سایر رشتههای علمی را در خودش هضم و جذب میکند و این روند گریزناپذیر است. این اواخر بحثی مطرح شده است تحت عنوان «ارزیابی میانرشتگی»؛ یعنی ببینیم که درسهایی که بهعنوان میانرشتهای به دانشجویان انتقال داده میشود دوز میانرشتهای آنها چقدر است، زیاد است یا کم است؟ اگر کم است زیاد شود و اگر زیاد است کم شود، بهعبارتدیگر، ببینیم شاقول و استاندارد چیست؟ آیا نیازی هست که مورد اجماع خبرگان ما باشد؟ چنین نیازی را تعیین میکند.
بنابراین، بخشی از این روند گریزناپذیر است و بخشی دیگر نیز قابل برنامهریزی است. آن بخشی که عرض کردم ارزیابی میزان میانرشتگی رشتههای رایج است که در آن میتوان مداخله کرد و آن را کم و زیاد کرد. آن بخش که بهصورت طبیعی رخ میدهد این است که این فهمها در هم فرو میرود، این درهمفرورفتگی فهمها که در اثر روابط رسانهای یا روابط گفتوگویی میان متخصصان رخ میدهد -یا همان درهمتنیدگی فهم- بخش عمدهاش بهصورت طبیعی رخ میدهد و قابل برنامهریزی نیست؛ اما آنچه این نیاز را تشدید میکند در حل مسئله است. در حل مسئله خودبهخود باید تیمهای کاری تشکیل شود، این تیمهای کاری باید با رشتههای مختلف برای حل مسئلهای مشخص وارد شوند؛ همان رویکرد پروژهمحوری که این باعث میشود خودبهخود متخصصان مختلف گرد هم بیایند و برای مسئلهای مشخص (مثلاً بحران محیط زیست) فکر کنند. مسائلی مثل بحران محیط زیست یا تروریسم را mega-research مینامند. اینها و مسئلهای مانند پروژههایی بزرگ و مسئله محور، جهانی به شمار میآیند. امنیت نیز از جمله همین پروژههای بزرگ است؛ مثلاً الآن مسئلهی ایدز از نوع مسائل مسئله محورِ بزرگ است، برای حل این مسئله (کاهش ایدز) ما به جامعهشناس و پزشک، متخصصان بهداشت اجتماعی، روانشناس و متخصصان مختلف دیگر نیاز داریم تا در نشستی جمعی فهم کاملتر و عمیقتری به دست بدهند تا بتوان مشکلی به نام ایدز را حل کرد.
آیا از نظام رشتهای عبور کردهایم؟ رویکرد میانرشتهای در سیستم آموزشی دانشگاههای ایران تا چه حد به اجرا درمیآید؟
معتقد نیستم که نظام رشتهای به حدی از تصلب رسیده است که دیگر کاملاً باید آن را کنار بگذاریم، نه، تخصص خوب است، در بعضی از رشتهها به خصوص در بدو تولد آن رشته باید تخصصگرایی لازم آن را تقویت کرد و دایرهی حوزهی کاری محقق را مشخص و هدفگذاری نمود تا بعد که رشد کرد و فربه شد آنوقت ممکن است خودبهخود بهصورت میانرشتهای تولد یابد؛ یعنی ممکن است بنا به ضرورت خودش با رشتههای دیگری دستبهدست بدهد و موضوع یا میانرشته را شکل بخشد؛ این قبیل میانرشتهها در بدو تولد و تکوینشان معمولاً از نقطهنظر رشتگی آغاز میکنند و سپس توسعه مییابند. بنابراین، با هرگونه مداخله از بالا به پایین و یا مداخلهی تند در روند شکلگیری چه رشتهها و چه میانرشتهها موافق نیستم، بلکه باید اجازه دهیم که جریان علم و دانش روند طبیعیاش را طی کند. دولت و صنعت فقط میتوانند در این میان نیازهای خودشان را اعلام و منتقل کنند و وارد گفتوگو شوند، وقتی وارد گفتوگو شوند بهخودیخود میتوانند جریان را در یک فرایند مباحثه و گفتوگو بهسوی خودشان سوق دهند.
الآن ما میانرشتهای بسیار کم داریم، آن مقدار هم که داریم سهم عمدهاش را چندرشتهایها تشکیل میدهند؛ مثلاً بیوشیمی را من چندرشتهای میدانم تا میانرشتهای؛ یا مثلاً مکاترونیک که امروزه در بعضی از دانشکدههای فنی دانشگاههای کشور تدریس میشود؛ دانشجو تعدادی واحد درسی در حوزهی مکانیک میخواند، تعدادی واحد درسی نیز در حوزهی الکترونیک میخواند، این ۲ رشته را دانشجو بهصورت همزمان پیگیری میکند؛ در بیوشیمی همینطور است. اما رشتههایی مثل مطالعات صلح، مطالعات محیط زیست یا احیاناً در رشتههای مجموعهی حقوق-جرمشناسی را میتوان میانرشتهای تلقی کرد، چون در جرمشناسی افرادی چون جامعهشناس، روانشناس، حقوقدان و حتی کسانی مثل جرمشناسان علمی که برخی ریاضیدان و متخصص کامپیوتر هم جزو آنها هستند، وارد شدهاند.
بنابراین، همین جرمشناسی مجموعهای را تشکیل داده است که دیگر نمیتوان گفت مرکب از ۲ یا ۳ رشته است، بلکه یک میانرشته تحت عنوان جرمشناسی یا مثلاً مطالعات محیط زیست شکل گرفته است که بهصورت خیلی اندک و نحیف و لاغر، منتها بروز و ظهور خیلی از این رشتهها تقلید از غرب است؛ مثلاً چون در دانشگاههای غربی مکاترونیک هم بوده، در دانشگاههای ما نیز این رشتهها راهاندازی شدهاند؛ یعنی خیلی هم همراه با خودآگاهی و اشراف و تصمیمگیریهای کارشناسانهی دقیق و مطالعهی نیاز بازار و ... نبوده است. در این باره باید به گونهای عمل شود که وقتی میخواهیم یک میانرشتهای را که در غرب وجود دارد در ایران پیادهاش کنیم، توسعهاش هم بدهیم، در آن تغییراتی هم بدهیم، آن را متناسب با نیاز صنعت محلی خودمان توسعه بدهیم، نه آنکه چون مثلاً ۱۳۵ واحدی که در رشتهای در غرب تدریس میشود همان برنامهی درسی را بیاوریم در اینجا هم پیاده کنیم و بعد اسمش را هم میانرشتهای بگذاریم، نه؛ چون فهمهایی که باید با هم ترکیب شوند جنبهی محلی هم دارند، باید نمایندگان این صنایع مختلف بیایند حرفهایشان را بزنند و نیازهایشان را بگیرند و در سطح محلی، میانرشتهی مورد نظر از پایین به بالا شکل بگیرد؛ چون ورودش از غرب هم به نوعی از بالا به پایین است، آن هم جزو الگوی از بالا به پایین محسوب میشود که شما یک بستهی آمادهای را که فرضاً در فرانسه و انگلستان بهعنوان یک میانرشته یا چندرشتهای جواب داده است، بیاورید و بدون هیچ تغییری برای یک صنعت محلی تجویز کنید که سطحش مثلاً هنوز سطح مونتاژ است؛ طبیعتاً این به مشکل برمیخورد.
بنابراین، راهی دراز در پیش داریم. اگر بخواهیم این مسئله را درستتر فهم کنیم، اول بهتر است رشته را تعریف کنیم تا آنوقت بفهمیم که میانرشتهای چیست. رشته انباشتهای از دانش خاص است همراه با ابزارها، ادبیات و روشهای مطالعه و محتوای درسی طبقهبندیشده خاص خودش. اگر دنبال این باشیم که فهم مشترکی که فهم عمیقتر و بکری هم باشد پیدا کنیم، در چارچوب یک رشته نمیتوانیم چنین فهمی به دست آوریم، آنوقت به مفهوم میانرشتهای نزدیک شدهایم. مفهوم میانرشته مخلوط کردن چند رشته نیست، باید فهم مشترک لازم برای حل یک مسئلهی خاص حاصل شود. آنوقت یک فهم عمیقتر و جدیدتر و درعینحال متفاوت با فهمی که یک رشته خاص میدهد، حاصل میگردد. که این فهم در مرتبهای بالاتر قرار میگیرد، آنوقت میتوان گفت که مقدمهی تکوین یک میانرشته شکل گرفته است.
سیاستگذاریهای دولت در این زمینه چگونه بوده است؟
اگر بخواهیم بگوییم که سیاستهای کلان کشور که میتوانند کمک کنند و مانع شوند، کدامند، راستش من هیچ سیاست مصوبی جز در برنامههای توسعه ندیدهام؛ یعنی فقط در برنامههای توسعه است که لفظ گسترش میانرشتهای آمده است، آن هم به دلیل اینکه بخش علم و فناوری برنامههای توسعه در مؤسسهی پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی تدوین شده است و در آنجا متخصصانی وجود دارند که احتمالاً با این لفظ و رویکرد آشنا بودهاند و این را آنجا گنجاندهاند، منتها در عمل هم جدی گرفته نشده است، در سند تحول بنیادین آموزش هم به این مسئله (گسترش میانرشتهایها) توجه نشده است، در نقشهی جامع علمی کشور نیز جای آن خالی است. بنابراین، در اسناد بالادستیای که معرف سیاستهای کلان کشور و در حقیقت سیاستهای کلان مکتوب کشور هستند جز در برنامههای چهارم و پنجم توسعه چیزی در این مورد (میانرشتهایها) نیست، آنچه هست کلیگویی است؛ یعنی در آن دولت موظف شده است که میانرشتهایها را گسترش بدهد، اما اینکه چگونه باید این کار را صورت دهد، چیزی در این زمینه گفته نشده است.
قطعاً بزرگترین پشتوانه برای توسعهی میانرشتهای این است که در سیاستهای مصوب کشور، تشویقها و حمایتهای قانونی، سیاستی، بودجهای از این مسئله وجود داشته باشد؛ بنابراین، الآن وظیفهی دستگاههای مسئول این است که مابهازای آن ماده قانونی را فراهم کنند و بستههای اجرایی برای تحقق آن ایدهای که بهصورت مختصر برای آن در برنامههای توسعه آمده است زمینههای آن را فراهم کنند، زیرساختهایش را فراهم کنند. منظورم این است که وقتی سیاست کلان چیزی را اعلام میدارند، در واقع جایی که باید آن مورد اجرا شود دانشگاه است.
فرض کنیم دانشگاه الآن میخواهد کارهایی در جهت استقرار میانرشتهای صورت دهد؛ آنها چگونه میتوانند چنین کاری کنند؟ آیا آنها نیاز به استقلال دارند یا نیاز به چیز خاصی دارند تا بتوانند برنامهی موسوم به میانرشتهای را اجرا کنند؟ من ترجیح میدهم بگویم باید برنامهریزی درسی علمی تدوین کنند. ما هم برنامهریزی درسی علمی داریم و هم برنامهریزی درسی رسمی؛ برنامهریزی درسی رسمی برنامهریزی است که در وزارت آموزش عالی معمولاً در کشورها تدوین میشود و بعد به دانشگاهها ابلاغ میشود تا اجرا کنند؛ یعنی پشتوانهاش دولت است. اما برنامهریزی درسی علمی نوعی برنامهریزی درسی است که توسط خود دانشگاه و در دپارتمان تدوین میشود و رویکردش علمی است، نیازهای علمی دانشجو را در نظر میگیرد. هم برنامهریزی درسی رسمی و هم برنامهریزی درسی علمی هر دو میتوانند میانرشتگی را تقویت کنند؛ ولی توانایی برنامهریزی درسی علمی بیشتر است، چون افرادی که در دانشگاهها هستند خیلی راحت میتوانند با صنایع وارد گفتوگو شوند و مراحل تکوین میانرشته را تسریع کنند. اما در الگوی برنامهریزی درسی رسمی به خاطر وجود بوروکراسی و دیوانسالاری متصلب در کشورهای جهان سوم، این گفتوگو دیر انجام میشود و تکوین میانرشته به تعویق میافتد.
اگر بهسوی الگوی برنامهریزی درسی علمی برویم، آنوقت میتوان امیدوار بود که یکی از زیرساختهای تکوین میانرشتهایها فراهم گردد، غیر از آن، دانشگاهیان و صنعتگران و مدیران شرکتهای مختلف در بخشهای صنعت، کشاورزی و خدمات باید وارد گفتوگو شوند. فن گفتوگو و فرهنگ گفتوگو باید شکل بگیرد، اگر فرهنگ گفتوگو در بین اینها شکل بگیرد از درون این گفتوگوها به طور طبیعی میانرشتهایها متولد میشوند.
راهکارهای تقویت میانرشتهایها در کشور را در چه میبینید؟
تأکید من روی گفتوگو است؛ گفتوگو اصلاً برای خودش دنیایی است و آثار و برکات زیادی از نظر علمی دارد، متأسفانه ما اصلاً بلد نیستیم با هم گفتوگو کنیم. باید با صنعت، دولتمردان، حرفهها، نیروهای محلی، تولیدکنندهها که میخواهند مسئلهای را حل کنند وارد گفتوگو شویم و اعلام آمادگی کنیم که مسئلهی آنها را حل میکنیم، خودبهخود مجبوریم دیسیپلینهای مختلف را طی جلساتی گرد هم بیاوریم؛ آن برنامهی آموزشیای که از فرایند این گفتوگو شکل میگیرد به احتمال خیلی زیاد، شکل میانرشتهای به خود میگیرد.
پیشنیاز توسعه میانرشتهایها در ایران چیست؟
ابتدا این اراده باید از پایین شکل بگیرد؛ یعنی من و شما و همکاران ما باید شروعکننده باشند، همهچیز را نمیتوان از دولت انتظار داشت. اگر در مؤسسه یا دانشگاه خودمان بخواهیم یک میانرشته را در حوزهی آموزش عالی طراحی کنیم، آغاز مطالعات و بسیاری از کارهایش باید در دانشگاه انجام پذیرد، فقط ممکن است به مجوزهایی احتیاج داشته باشد که در آن صورت باید مکاتباتی انجام داد و دستگاه بوروکراسی را قانع کرد که آن مجوز را به ما بدهد؛ ولی مادامیکه مطالعاتی انجام ندادیم و میانرشتهای را آغاز نکردیم، نمیتوانیم مدعی مجوز باشیم. ابتدا باید چیزی آماده در دستمان داشته باشیم بعد وارد گفتوگو شویم.
یک پیشنیاز دیگری که دانشگاهها باید برای توسعهی میانرشتگی به آن بپردازند شبکههای علمی است؛ در شبکههای علمی، همهی رشتهها در یک فضای مجازی یا واقعی با هم وارد گفتوگو میشوند. خوشبختانه انجمنهای علمی در حوزههای میانرشتگی هم آهسته آهسته دارد شکل میگیرد که خود اینها میتوانند یک نوع شبکه باشند. همینطور از فضای مجازی میتوانیم برای شکلگیری شبکههای علمی استفادهی بهینه کنیم که اینها به آن فرایند گفتوگو نیز عمق و سرعت میبخشند و طرفهای گفتوگو را زیاد میکنند. هم شدت همکاری، هم میزان همکاری و هم طرفهای درگیر در یک همکاری به قوام شبکههای علمی شکل میبخشند؛ یعنی قوام شبکهی علمی به این است که پیوند نزدیک باشد و طرفهای بیشتری باشند تا بیشتر همکاری کند.
بنابراین، دانشگاهها میتوانند شکلهای دیگری از همکاری علمی را که تعدادشان به ۳۰ تا ۴۰ سبک میشود، شروع کنند؛ مثلاً سبک سرمایهگذاری مشترک، یا سبک تحقیق و توسعهی پیوندی یا دورگه (هیبریدی)، یا سبک کنسرسیوم (کنسرسیومهای تحقیقاتی)؛ اینها باعث میشود که همکاریهای بیشتری بین طرفهای بیشتری شکل بگیرد و در نتیجه احتمال زایش جدیدی که ما حتی اسم آنها را هم نمیدانیم چه هستند ولی بسیار جدید هم هستند شکل بگیرد.
نظام برنامهریزی درسی دپارتمانها در این حوزه چگونه است؟
گفتم که من برنامهریزی درسی علمی را بیشتر توصیه میکنم تا برنامهریزی درسی رسمی را. قبلاً در ایران تعدادی میانرشتهای تدوین شد و از بالا به پایین به دانشگاهها ابلاغ شد که دانشگاهها از آن استقبال نکردند؛ علتش آن بود که برنامهریزی درسی رسمی در آن الگو پیگیری میشد، نه الگوی برنامهریزی درسی علمی (برنامهریزی درسی علمی در گروه تدوین میشود). در دانشگاههای مختلف ممکن است که برای یک رشته یا میانرشته برنامههای درسی متفاوت باشد، چون هر دانشگاه به قابلیتهای دانشجویی و موقعیتهای مرزی خودش و تجارب درسیاش که در آن هست نگاه میکند؛ زیرا این عوامل در برنامهریزی علمی آن تأثیر دارند. اگر به این سمت برویم دیگر مشکلاتی ازایندست برای ما پیش نمیآید.
یک آسیب دیگری که برنامهریزی درسی رسمی دارد این است که با تغییر هر دولت، سابقهی برنامهریزی نیز فراموش و بایگانی میشود و احتمال آن وجود دارد که به خاطر عدم ثبات مدیریت و مدیران، برنامهریزیهای قبلی بهیکباره به فراموشی سپرده شود.
نقش گروههای علمی-آموزشی و نیز هیئت علمی در توسعهی میانرشتهایها چیست؟
گروه در این زمینه کارهای بسیار خوبی میتواند انجام دهد؛ اولاً، برای وضع موجود، بهترین و ذیصلاحترین بخش گروه است که میتواند میزان میانرشتهای بودن رشتههای موجود خود را ارزیابی کند؛ یعنی مطالعه کند و ببیند دوز میانرشتهای بودن آنها چقدر است و آیا کافی هست یا نیست. استاندارد کافی بودن نیز میتواند اهداف دانشگاه و اهداف گروه و اهداف آموزشی همچنین نیاز صنعت باشد؛ تلفیقی از این دو میتواند استاندارد کفایت میانرشتگی رشتهها باشد. سپس میتواند میزان و دوز میانرشتگی رشتههای موجود را بسنجد. علاوه بر این، گروه میتواند بهترین جا برای ترغیب اعضای هیئت علمی برای کار گروهی باشد. اگر اعضای هیئت علمی بتوانند کار گروهی انجام دهند و روابط میان گروهی را توسعه دهند و مثلاً گروه روانشناسی با گروه جامعهشناسی ارتباط بیشتری داشته باشند و در پروژههای بیشتری دور هم جمع شوند و کار گروهی صورت دهند، ممکن است میانرشتههای جدیدی خودبهخود شکل بگیرد.
سومین کاری که گروه میتواند انجام دهد این است که زبان خاص میانرشتگی را تولید کند. هر میانرشتهای یک زبان خاص دارد که ممکن است مرکب از زبان رشتههای جزئی خودش نباشد؛ فرضاً زبان مطالعات محیط زیست ممکن است دیگر زبان زیستشناسی و جانورشناسی و مراتع و جنگلداری نباشد؛ اصلاً ما به زبان جدیدی برای مطالعات محیط زیست نیاز پیدا میکنیم، این زبان خاص -عبارت از معادلها، واژهها و اصطلاحات- در گروه شکل میگیرد، در حقیقت، شالودهی چنین زبان خاصی همان تفکر میانرشتهای است. وقتی تفکر میانرشتهای برای رشتهای در گروه شکل میگیرد، خودبهخود ادبیات آن زبان خاص هم باید در گروه مورد نظر شکل بگیرد.
موانع رشد چنین رویکردی در دانشگاهها کدام است؟
الآن بزرگترین مانع بر سر راه میانرشتگی همین مقرراتی است که اساساً بر مبنای نظام رشتگی تدوین شده است و مشارکت میانرشتهای را ترغیب نمیکند و ضد میانرشتگی عمل میکند؛ یعنی یک متخصص حقوق اگر مقالهای در حوزهی جامعهشناسی بنویسد احتمال اینکه به او امتیاز لازم را ندهند و یا امتیاز کمتری بدهند خیلی زیاد است، در بعضی جاها یک نوع تخلف هم محسوب میشود که شما در عین اینکه حقوقدان بودهاید چرا در جامعهشناسی و یا مباحث اجتماعی دخالت کردهاید، مقالهای نوشتهاید و یا کتابی تدوین کردهاید!؟ نوعی تخلف محسوب میشود! اولین اقدام برای اینکه اعضای هیئت علمی بتوانند نقش خودشان را در این زمینه بهخوبی ایفا کند این است که کلیهی آییننامهها و مقرراتی که مانع هستند مورد بازنگری قرار گیرند.
اما دربارهی اینکه خود اعضای هیئت علمی چکار میتوانند در این جهت صورت دهند، باید بگویم یکی از کارهایی که میتوانند انجام دهند پایش و رصد تحولات میانرشتگی مربوط به خودشان در دنیاست که این خود مایه دادن ایده به آنها میشود. کار دیگر این است که تحرک میانرشتهای داشته باشند. اگر اعضای هیئت علمی تحرک میانرشتهای داشته باشند، این میتواند فرایند تکوین میانرشتهها را تسهیل کند. همچنین اعضای هیئت علمی میتوانند «مدارای میانرشتهای» داشته باشند. اگر مدارای میانرشتهای داشته باشیم و تعصب رشتهای را کنار بگذاریم این میتواند فرایند تکوین تشکیل میانرشتهایها را بهبود بخشد. علاوه بر اینها، در برنامههای آموزشیمان اهل انعطاف باشیم؛ یعنی برنامههای علمی انعطافپذیر نیز یکی از راهکارهای بهبود گرایش بهسوی میانرشتگی است.
پیشتر گفتهام برنامهریزی درسی علمی -که حالا تکمیل میکنم «علمی» به این معنی که در گروه تدوین میشود- و علاوه بر آن برنامهریزی ما انعطافپذیر هم باشد، اگر انعطافپذیر باشد این خود راهی است برای اینکه اعضای هیئت علمی از رهگذر آن کمک کنند که هم خودشان شخصاً انعطافپذیر باشند و هم اینکه برنامههای آموزشی آن انعطافپذیر باشد و به رشتهها، نظامهای آموزشی و تفکرات دیگر راه بدهند و رویکردهای دیگری را نیز وارد برنامههای آموزشی کنند تا اینها به سادگی بتوانند با یکدیگر تلفیق شوند. آخرین کاری هم که اعضای هیئت علمی میتوانند در این جهت صورت دهند، شکل دادن به مجلات میانرشتهای است؛ به مجلات میانرشتهای کمک کنند و در آن مشارکت نمایند، چون مجلات میانرشتهای زمینهی دامن زدن به نگرش و مطالعات میانرشتهای را فراهم میآورند.
چشمانداز وضعیت میانرشتهایها در آموزش عالی ایران را چگونه میبینید؟
در نظام آموزش عالی ما، گرایشهایی دارد بهسوی آموزش میانرشتهای آغاز میشود. ۷-۶ سال پیش هم این سیاست در وزارت علوم دنبال شد، اما چون با روش از بالا به پایین صورت گرفت، جواب نداد. خوشبختانه امروز در حال تعویض و کاربست آن به روش از پایین به بالا هستیم، خود دانشگاهها در این زمینه دارند فعال میشوند. من زمانی میتوانم به پا گرفتن میانرشتهایها خوشبینتر باشم که کشش تقاضا برای شکلگیری میانرشتگی وجود داشته باشد؛ یعنی صنعت، بنگاههای تولیدی و کشاورزی و خدماتی خواهان میانرشتهایها باشند، بیایند با دانشگاهها وارد گفتوگو شوند. اگر کشش تقاضایی وجود نداشته باشد عرضهی میانرشتهای هم فایدهای ندارد. وقتی خریداری برای آن وجود نداشته باشد، وقتی نیازی در بیرون به میانرشتهای احساس نشود، میانرشتهای نحیف و لاغر میماند؛ بنابراین، باید به تقاضا برای میانرشتهایها دامن بزنیم، البته چنین تقاضایی نباید کاذب باشد، باید تقاضایی واقعی و مؤثر باشد. باید ابتدا تقاضای واقعی و مؤثر در صنعت ایجاد شود و صنعت برای تدارک آن بهسوی دانشگاه بیاید، دانشگاه نیز به کمک صنعت بیاید. این دو با هم بنشینند و گفتوگو کنند و فن چنین گفتوگویی را نیز بلد باشند.
از سوی دیگر، شورای گسترش آموزش عالی و شورای عالی برنامهریزی و کسانی که در آنجا آییننامه و مقررات برای آموزش عالی وضع میکنند، دیگر مقررات رشتهای نگذارند تا مثلاً اگر کسی وارد رشتهای دیگر شود تخلف محسوب نشود، بلکه حتی امتیازی مضاعف به آن اثر علمی بدهند، بگویند که شما در حقیقت به چند حیطه احاطه دارید و فهمی عمیقتر ارائه دادهاید، از حوزهی حقوق وارد جامعهشناسی شدهاید، از جامعهشناسی وارد حقوق شدهاید و تحرک علمی داشتهاید و به همین خاطر، فلان ضریب را به امتیازهای شما میدهیم. واقعاً ممکن است اصحاب یک رشته مشکلات آن رشته را فهم نکنند، اما فردی دیگر از یک رشتهی همجوار بیاید و مشکلات و عقبماندگیهای جدی آنها را فهم کند و به آنها گوشزد کند؛ این خیلی آثار و برکات جالبی دارد، هم برای قوام رشته و هم برای تکوین میانرشتهای.
آسیبها در این مسیر چه میتواند باشد؟
کملطفی به فلسفه و علوم انسانی و نگرش ابزاری به علم که آن را به فناوری تقلیل میدهد مهمترین آسیب است؛ یعنی حقیقت علم را رها کنیم و فقط به سمت ساختن ابزار برویم، کمااینکه الآن در ایران به بحثهای فنی مهندسی خیلی یکسویه بها داده میشود.
اکنون متأسفانه چیزی علم دانسته میشود که کالای قابل مشاهدهای را تولید کند؛ اما اگر یک عالم ایده بدهد، معنای جدیدی تولید کند؛ مثلاً شما در ادبیات معنا تولید میکنید، پس شمای ادیب هم تولید دارید و مولد هستید. همین ادبیات شما میتواند در تلفیق با رشتههای دیگر، میانرشتهایهایی را شکل ببخشد، کمااینکه هنر با خودروسازی تلفیق شده است و الآن برای طراحی بدنهی اتومبیلها از هنرمندان استفاده میکنند. در تیمهایی که برای طراحی رنگ و بدنه و کلاً طراحی اتومبیل دارند از هنرمندان نیز دعوت میکنند. این است که نباید علم را دوباره پارهپاره کنیم و دوباره دیدگاه ابزارانگارانهای به علم داشته باشیم، نباید علم را به فناوری تقلیل بدهیم و تصور کنیم که فناوری همان علم است. بازارگرایی افراطی هم اینچنین است که به بازاری شدن و کالایی شدن علم -که خود محصول جهانی شدن است- ربط دارد و میتواند بهمثابه خطری بر سر راه شکلگیری میانرشتهای باشد، گرچه میتواند فرصتی نیز بهحساب آید، ولی تجربه نشان داده است که آسیبهایش بیشتر است.
جالب است که الآن در غرب در دانشکدههای فنی و مهندسی، فلسفه تدریس میکنند، غیر از فلسفهی علم، اصلاً فلسفه تدریس میکنند. خیلی از دانشگاههای فنی-مهندسی دنیا مثلاً ام. آی. تی الآن دانشکدهی علوم انسانی تأسیس کردهاند، نه فقط رشتهی فلسفه، جامعهشناسی و نه فقط مدیریت، بلکه رشتههای مختلف علوم انسانی را ارائه میدهد تا مهندسانشان دید کلگرا پیدا کنند، بتوانند مسئله حل کنند، با مسائل اجتماعی آشنا شوند، با انسان آشنا شوند؛ چون مهندس در کارخانهها فقط با ماشینآلات سروکار ندارد، با انسانها هم سروکار دارد. یک مهندس باید مدیریت یک تیم پنجنفره را به عهده بگیرد؛ وقتی او چنین مدیریتی را عهدهدار میشود باید اطلاعاتی دربارهی روابط انسانی، منابع انسانی، مدیریت، حتی روانشناسی داشته باشد تا بتواند نیروهای خودش را سرپرستی کند و سطوح بهرهوری را بالا ببرد.